دربها را باز کنید ،همه اسراء می آیند

*آقای نظریان ، اخیراً گروه تروریستی مجاهدین از قول تعدادی از اسرای پیوسته مطالبی را انتشار داده که ما به اختیار خودمان حضور در اردوگاه اشرف را انتخاب کردیم و از سال 1990 به بعد ، با مصاحبه صلیب سرخ دیگر مسئله اسرا تمام شده است .

در سال 1990 که صلیب با اسرا مصاحبه کرد آیا واقعاً اسرا به دلخواه خودشان ماندند یا آن زمان هم سازمان اسراء را فریب داد ؟

 

Nazaryan

 

بنام خدا

ابتدا من یک اصل کلی بگویم . ما در کمپ آمریکایی ها که بودیم گاهی بچه ها می گفتند مجاهدین فلان روز این حرف را زدند یا این موضع گیری را کردند .

بالاترین مقام آنجا ژنرال اورمن یک جمله جالبی را به ما گفت که در هیچ کجای دنیا هر گونه سند ، مصاحبه ، مدرک ، امضایی که شما در قرارگاه اشرف انجام دادید یک ریال اعتبار ندارد.

این که می گویند صلیب آمد به قرارگاه اشرف ، یک خیمه شب بازی بود ، صلیب سرخ نبود.

من از سال 74 می خواهم از این مناسبات بیرون بیایم ، یعنی حداقل من از سال 74 مستقیم با رجوی سر شاخ شدم ، حالا بگذریم از قبل که درگیری هایی داشتم ، نمی توانستم بیایم .

یک مثال می زنم تا فضا روشن شود.من که در طعمه یکی از سوژه های اصلی بودم ، تقریباً همه می شناسند ، از آن آدم هایی بودم که واقعاً پوستم را کندند ، ولی در سال 82 آمدم و در مصاحبه با کارمندهای وزارت خارجه آمریکا گفتم که اشرف شهر شرف است و می خواهیم بمانیم و تا آخرش هم هستیم ، من این حرف ها را زدم ، ولی همین من حدود چهار ماه بعد به کمپ آمریکایی ها رفتم .

تمام آن آدم هایی که آمدند مصاحبه و برگشتند، همین کسانی بودند که می گفتند می خواهیم تا آخر بمانیم ، ولی بعد به کمپ آمدند.

دیدار صلیب آخر دیدار صلیب معنی اش این است که من را از قرارگاه اشرف بردار و ببر در بغداد ، در خانقین ، در بقوبه در یک جای دیگر ، آنجا بنشان ، به قول معروف تو آن طرف جوی و من این طرف جوی، حرف بده و حرف بستون .

آخر آن چه صلیبی هست که آمده در قرارگاه اشرف. سال 70 ، 71 است که همان حدود سال 1990 می شود ما را بردند در ساختمان F اشرف ، که صلیب می خواهد بیاید و با ما ملاقات کند ، اولاً از صبح ما را بردند ، مهدی ابریشمچی ، عباس داوری ، بهنام(محدثین) آمدند،

ما را جمع کردند و نشستیم روی صندلی ها یک حالت میتینگ ، به ما که اصلاً نگفتند که می رویم دیدار صلیب ، اول بردنمان آنجا صحبت کنند ،حالت یک نشست عمومی ، منتهی اعضای این نشست اسرای جنگی آر دی و آر پی هستند .

شریف(ابریشمچی) نشسته ، عین یک میتینگ ، این طرف و آن طرفش همین هفت هشت ده نفر ِ خودشان نشسته بودند . بعد شروع کرد به صحبت کردن و گفت: همان جور که می دانید سازمان یک جنگ سیاسی دارد در کنار جنگ نظامی اش و جنگ ایدئولوژیکی اش با رژیم .

قسمتی از این جنگ سیاسی سوار بر شانه مسئولین شاخه سیاسی سازمان است ، امروز شما به عنوان سربازان جنگ سیاسی وارد یک نبرد بزرگی شدید که یک جنگی داریم با رژیم و این جنگ را می خواهیم تا غروب پیش ببریم .

اصلاً کسی نمی داند که موضوع چیست ، همه نشستند و دهان ها باز و نمی دانند که این موضوع جنگ سیاسی چیست ، بعد گفتند که بچه ها الان ، حدود پنج شش نفر هستند اینها از ایران آمدند ، (نگاه کنید به حقه بازی و دروغگویی) ، اینها کارمندهای سفارت های سوئد و ...هستند.

اینها از خارج آمدند و کارشان در ایران هست ، اینها را رژیم کیف های سامسونت شان را پر از پول کرده بعد برداشتند یک جنجالی علیه سازمان درست کردند که سازمان اسرای جنگی را به زور نگه داشته ، بعد شما هم که چون اسرای جنگی هستید ، پدر و مادرهایتان رفتند شکایت کردند که این آقایان می گویند که بچه های ما را به زور نگه داشتند .

شما بروید به اینها ثابت کنید ، چون رژیم این کلک را دارد سوار می کند که شما را همه بکشاند ببرد داخل بعد آن بلاهایی که خودتان می دانید سرتان بیاورد .

به ما نمی گویند که این کارمند صلیب سرخ جهانی است و اصلاً کارش در رابطه با اسرا هست .

اما می گفتند که بچه ها گول نخورید ، اینها همه شان وصل هستند به وزارت اطلاعات ایران و اکثراً خودشان جاسوس رژیم هستند و رژیم کیف های اینها را پر از پول کرده فرستاده اینجا که شما را اغفال کنند .

مجاهدین یک دیپلماسی دارند ، یک دیپلماسی خیلی وحشتناک منافق به معنای دقیق کلمه هستند. در یک اتاق و چارچوب این حرف ها را به ما می زنند راجع به آن پنج نفری که از صلیب آمدند ، که اینها کارمند وزارت اطلاعات هستند ، کیف هایشان را رژیم پر از پول کرده و فرستاده اینجا و می خواهند شما را اغفال کنند .

و آنطرف یک اتاق دیگری هم هست که اینها را نشاندند و دارند از اینها پذیرایی می کنند قبل از این که آنها را پیش ما بیاورند ، حالا ریل خر کردن اینها را نگاه کن ، به اینها چه گفتند ، گفتند رژیم ایران علیه مقاومت مظلوم ، یک دامی پهن کردند همراه با پاسداران سیاسی ،( اینهایی که خارج از کشور هستند به اینها می گویند پاسداران سیاسی) می خواهد این مقاومت را بگذارد در کرنر ، می خواهد ما را اذیت کند .

این اسرایی که ما از داخل جنگ ، از داخل تنور جنگ ، ما اینها را گوشت دم توپ بودند کشیدیم و آوردیم اینها را و نجات شان دادیم و اینجا نگه داشتیم ، می خواهد اینها را بردارد و ببرد داخل ، حالا شما هم که زحمت کشیدید و آمدید اینجا بفرمایید و با تک تک اینها صحبت کنید .

شک نکنید که اینها را هم اغفال کردند ، حتماً به آنها هدیه های خیلی زیادی دادند ، من این را از کجا می فهمم ، از ملاقاتی که فرد فرد ما با این آقایان داشتیم .

این نشست ما تمام شد و ما را بردند . ما یکی یکی می آمدیم در یک راهرویی ، می رفتیم در یک اتاقی و آنجا در این اتاق نفر صلیب نشسته و افراد با او صحبت می کردند .

از همین دم سالن از این شکنجه گرها و بازجوهایی که معروف هستند ، علی ذوالجلال ، علی اصغر محتسب نیا یا اسفندیار ، ناجی و رضا مرادی و این تیپ های معروف ، محمد سادات دربندی یا کاک عادل ، ایستاده بودند.

حساب کنید یک دالانی این جوری با آدم چیدند تا دم در اتاق صلیب ، بعد آنجا که می خواهی بروی داخل ، عباس داوری و شریف یا همین مهدی ابریشمچی ایستادند ، بعد احمد واقف هست ، یعنی کاملاً مهار شدی ، وسط یک چنین فضایی تو یک لحظه می روی در اتاق .

حالا ما رفتیم داخل اتاق ، شما حساب کنید ، صلیب سرخ یعنی نماینده ای که می فرستد در یک کشوری که بین دو تا کشور جنگ بوده و با اسرای جنگی این دو تا کشور می خواهد مصاحبه کند ، شیوه برخورد با این نفرات باید چه جوری باشد ؟

باید یک صحبتی بکند ، بگوید آقا تو این جوری شدی ، صلیب وظیفه اش این است که بعد از آتش بس بیاید و کار اسرا را درست بکند و آنها را بفرستد به مملکت شان ، خب اولین سؤال منطقی این بود که من از آن صلیبی بپرسم که آخر مرد ناحسابی سال 67 جنگ ایران و عراق آتش بس شده ، تو چرا پنج سال بعد در سال 71 یادت افتاده که بیایی من را در عراق بازدید کنی .

مگر من اسیر جنگی نیستم ، مگر اسیر جنگی نباید زیر پوشش صلیب سرخ جهانی باشد ، مگر نباید من شماره صلیب داشته باشم ، اولین باری که من را صلیب به عنوان اسیر جنگی دید همین روز بود که رفتم در آن اتاق .

خب این چه صلیبی هست ، شما مگر خبر نداشتید ، آخر دروغ می گویید اگر بگویید که خبر نداشتم ، پانصد و هشت نفر را رادیو مجاهد اعلام کرده رسماً که ما اسیر جنگی داریم و شما نیامدید از ما بازدید کنید آقای صلیب .

بعد دولت ایران اعلام کرده این اسرای جنگی با اسم ، با شناسنامه ، آخر ما که چغندر که نیستیم ، گونی سیب زمینی هم اسم دارد ، پانصد تا از بچه های این مردم هستند ، حالا جهان سومی می گویید آدم نیستند قبول داریم ، ولی بالاخره ما که آدمیم ، بعد از پنج سال یادت افتاده که بیایی با ما ملاقات کنی ، خب خیلی حرف ها بود که آنجا می شد بزنی .

بعضی ها هم زدند و یک نفر هم آنجا اعلام کرد که ما را به زور اینجا نگه داشتند که واقعاً شجاعت به خرج داد ، در آن فضا من نمی دانم چه جوری جرأت کرد ، ولی این شجاعت را به خرج داد.

رفتیم داخل اتاق ، حالا صلیب نشسته روبروی من و می خواهد مسئله من را حل کند ، یک کاغذ در آورده و گذاشته جلوی من و می گوید، با همان لهجه خارجی که فارسی را هم به زور حرف می زد ، شما آقای بهروز نظریان می خواهید با رژیم ملاها این جنگ را ادامه بدهید و کنار مجاهدین بمانید یا برگردید .

یعنی هیچ من حق حرف زدن دارم ، نه اظهار نظری و فقط باید به این سؤال پاسخ می دادم که بله یا خیر ، انگار سفره پای عقد است و می خواهند از عروس بله بگیرند .

حتی بچه ها بعداً که آمدند بیرون ، می گفتند از کجا معلوم که اینها از صلیب هستند و نفرات خود مجاهدین نباشند؟ اینها را که می گویم تحلیل های آن موقع که ما می نشستیم و یواشکی با همدیگر حرف می زدیم .

گفتیم که صلیب بی طرف است، اگر بی طرف هست چرا می گوید رژیم ملاها ، بعد چرا از مجاهدین تعریف می کند ، این چه فرم حرف زدن صلیب است ، صلیبی که ادعا دارد که من بی طرف هستم .

بعد شریف(ابریشمچی) می گوید که رژیم کیف سامسونت اینها را پر از پول کرده و فرستاده اینجا ، اگر این طرفدار رژیم است پس این حرف هایش در اتاق چیست ؟ یعنی این تناقضات به این بزرگی را اصلاً آدم نمی داند که چه طوری به هم پیوند بدهد من نمی دانم که اینها را چه جوری شریف قورت می دهد ، واقعاً یک آدم کلاش ، حقه باز و شارلاتان .

یک بار من این را در این تلویزیون در کمپ دیدم که یک وری نشسته بود و تکیه داده بود به میز ، ارتباط مستقیم بود ، کرواتش هم افتاده بود روی میز ، همین آقای مهدی ابریشمچی یا شریف ، در قرارگاه اشرف با این کراواتش جلوی بچه ها به مسخره بینی اش را پاک می کرد و می گفت این افسار تمدن است ، به این کروات می گفت افسار تمدن .

یعنی چه ، می خواست در قرارگاه نشان بدهد که این را من اجباری بستم ، ما انقلابی هستیم ، ضد امپریالیستیم ، ما ضد آمریکایی هستیم ، ما مسیو چه گوارا هستیم ، همان حرف هایی که خودشان می زنند ، این افسار تمدن که می بینید من به خاطر کارهای سیاسی بستم ، حالا در تلویزیون این کراوات را آویزان کرده روی میز ، دست هایش را هم تکان می دهد ، قیافه هم می گیرد و راجع به دمکراسی حرف می زند .

آخر مهدی ابریشمچی را به دمکراسی چی ؟ کاش می آمدند در نشست های طعمه در سالن می دیدنش که عین درازگوش عربده می کشید و با مشت در دهان نفر می کوبید ، همین مهدی ابریشمچی .

یک آدم گاراژی و لمپن ، واقعاً فحش های رکیک می داد ، یعنی بدترین فحش هایی که دو تا مرد روی شان نمی آید جلوی هم بدهند ، جلوی بچه ها تازه این فحش ها را می داد به آن کسی که بدبخت آن وسط سوژه بود ، بعد فکل و کراوات درست کرده و دارد راجع به دمکراسی صحبت می کند .

بگذریم ، در اتاق صلیب خلاصه آقا می خواهی با رژیم ملاها بجنگی یا ادامه بدهی یا می خواهی برگردی.

شما حساب کنید که من در این فضایی که در آن راهرو آمدم ، اگر هم به هر دلیلی و هزار و یک جور به خودم قوت دادم ، خودم را دلخوش کردم که بیایم و به این نفر صلیب یک حرفی بزنم ، با این برخوردش زیر پای آدم را خالی می کرد ، احساس می کردی یک لحظه این از خود مجاهدین است که نشسته است آن طرف میز .

خب ، ما گفتیم که نه ما می خواهیم بمانیم و او هم گفت باشد ، یعنی یک کلمه دیگر از ما نپرسید . من آن موقع واقعاً عقلم نمی رسید ، آقا من اسیر هستم و رفتم زیر پوشش صلیب پس شماره صلیب من کجاست ؟ چرا به من شماره صلیب نمی دهید ، بعد نگو که یک شماره برای ما درست کردند و دادند تحویل مهدی ابریشمچی !

من اسیر جنگی ام ، قیم من شده مهدی ابریشمچی ، بابا من گوسفند که نیستم ، من اسیر جنگی ام ، من خودم آدم هستم ، شماره را بده دست خودم ، تو که می دانی که من بروم آن طرف تر اینها از من می گیرند ، بده حداقل خودم بدهم و از خودم بگیرند .

حداقل شاید من بخواهم این را حفظ کنم و مخفی کنم و شماره ام را بدانم . باور کنید هنوز دارم اینجا جلوی شما صحبت می کنم ، هنوز نمی دانم شماره صلیبم چند است ، چون اصلاً این شماره را ندیدم .

این آن داستانی است که صلیب آمد در قرارگاه و صحنه ، صحنه واقعاً دمکراتیکی بود ! و بچه ها هر کس می توانست انتخاب کند که بیاید ایران یا آنجا بماند .

* پس می شود حدس زد امروز هم که آدم هایی که می گویند ما با اختیار خودمان اینجا مانده ایم ، شبیه آن روز شما هستند که رفتید آنجا و گفتید به اختیار خودمان اینجا مانده ایم .

_ دقیقاً همین است ، فقط امروز یک تفاوت کوچکی که کرده این است که از وقتی که آمریکا آمده و عراق را گرفته ، شاخ مجاهدین شکسته ، این یک واقعیت است ، در قرارگاه دیگر آن قلدر بازی ها و آن عربده کشی ها را نمی توانند انجام بدهند ، ولی شیوه هایی هست که آدم ها را می ترسانند .

من یک شیوه را الان برایتان به طور مثال می گویم ، آقای علی رضا حاتمی از FA های قرارگاه دوازده است و بچه کرمانشاه و از مأمورین اطلاعات ارتش است ، انسانی بسیار بیرحم ، شقی و از ابتدایی ترین عواطف انسانی بویی نبرده است.

ایشان در برج نگهبانی مسئول من بود ، این عین جمله خودش است ، من دو تا فاکت از این آقا می گویم ، می گفت که ای کاش رژیم بیاید و حمله کند و چهار پنج تا کاتیوشا بزند سمت قرارگاه ، بعد این کاتیوشاها برود و بخورد به کمپ تیپف چهل پنجاه تا از این بریده ها را بکشد .

بعد ما هم اینها را بکنیم بهانه و بیندازیم روی دست آمریکایی ها و بگوییم آی فلان فلان شده ها سلاح ما را می گیرید ، دیدید رژیم حمله کرد ، هم این کثافت ها بمیرند و هم ما برویم از آمریکایی ها طلبش را بکنیم .

ببینید آدم باید چه موجودی باشد که یک چنین سناریویی به ذهنش بزند و بنشیند درست کند و تولید کند و تعریف کند ، این یک فاکت .

یک فاکت دیگر این که یک روز من داشتم با این بحث می کردم، او به من گفت تو چه می گویی ، حرفت چیست ، خیلی رویت زیاد شده ، یک حالت درگیری داشتیم ، من گفتم بابا جان مگر من چه گفتم که رویم زیاد شده ، گفت نه بعضی وقت ها یک حرف های اضافی می زنی ، معلوم هست یک مدتی که دم درآوردی ، بعد من چیزی به او نگفتم و یک مقداری سر و ته قضیه هم آمد .

بعد شب نمی دانم می خواست من را بترساند ، نمی دانم آن موضوع به اصطلاح صبح یادش رفته بود ، همین جور نشسته بود و داشت تعریف می کرد ، می گفت می دانی بعضی از این بچه ها فکر می کنند الان که آمریکا حمله کرده به عراق سازمان نمی تواند به اینها چیزی بگوید ، این قدر پررو شدند و از نجابت ما سوء استفاده می کنند .

آمریکایی ها یک چیزهایی به نام آیدی کارت به ما داده بودند که این آیدی کارت دیگر معنی اش این بود که مجاهدین هیچ رقم دیگر نمی توانند تو را سر به نیست کنند ، هر کس که آیدی کارت داشت دیگر رفته بود در لیست آنها ، او گفت که فکر می کنند که آیدی کارت گرفتند خیلی مهم است .

خب بچه خوب اینجا بگیرند و بکنندت در یک دانه بشکه یک سطل بیست لیتری اسید می ریزند رویت ، خودت با آیدی و پدر جدت هم نابود می شود در بشکه ، بعد هم می رویم آنجا و می گوییم که این فرار کرده ، بعد اصلاً آن آمریکایی می خواهد از کجا در بیاورد ، اصلاً این گاز بخار شده تو را از توی هوا از کجا گیر بیاورد .

من می گویم کسی که این حرف ها را می زند ، پا بدهد واقعاً انجام می دهد ، یعنی این کار را می کنند ، ببینید احمد واقف در یک اتاقی به یکی از بچه ها در کمپ گفته بود که خرجت چهار کیلو آهک است ، چهار کیلو آهک می ریزم رویت و هیچی از تو باقی نمی ماند .

اینها این کارها را می کنند و واقعاً هم هیچ ابایی ندارند ، حالا حساب کنید در یک چنین فضایی آن نفری که این داستان ها را به میزانی شنیده یا به میزانی دیده ، یک درصد ، یک دهم هر چی ، شنیده یا دیده و در یک چنین ذهنیت هایی هست ، این فرد می تواند اسیر جنگی باشد ، می تواند آزاد باشد .

حالا حساب کنید من اسیر جنگی یک چنین فضاهایی دارم ، که آقا واقعاً مجاهدین این توان را دارند ، تو را بکنند در بشکه و با اسید بخارت کنند ، وقتی می آیند سراغ من و می گویند این مقاله را ما اصلاً دیکته می کنیم از زبان تو ، مگر می تواند بگوید نه .

از آن طرف این اسرا یک مشکلاتی هم دارند بعضی هایشان واقعاً می ترسند بیایند ایران ، به دلیل فضا سازی هایی که رویشان شده ، خب این اسیری که رویش فضا سازی شده و می ترسد که بیاید ایران می دانید داستانش دقیقاً عین چه می ماند ، یک حکایتی که می گوید نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم ، یعنی نه می تواند بیاید و نه آنجا دلش خوش است ، ولی بالاجبار مانده است .

خب برای این که در آن قرارگاه بتواند زندگی کند و زیر آن همه فشار لت و پار نشود ، زیر آن همه تهمت ، زیر آن همه نگاه های زهرآگین له نشود ، لاجرم یک چنین اطلاعیه ای را می آورند و ایشان امضا می کند و می گوید که نه این توطئه مثلاً رژیم است ، نمی دانم وزارت اطلاعات یا هر کس دیگری و ما دوست داریم اینجا بمانیم .

نمونه خیلی بارزش چهار سال پیش فردی به نام مسعود طیبی از آنجا فرار کرد و بعد یک اطلاعیه ای داد و سوژه های اصلی ، دو سه تا از آن کله گنده های نشست های طعمه که اینها را لت و پار کرده بودند اسم داد ، مثل مهدی افتخاری ، فتح الله فتحی ، علی باقر زاده ، شهاب اختیاری ، جمال امیری ، جواد فیروزمند و بعد گفت که اینها این جوری شدند.

بعد همین آقایان برداشتند و یک اطلاعیه ای در نشریه مجاهد دادند که این حرف ها دروغ است ، اصلاً نشست طعمه این شکلی نبوده ، کسی به ما زور نگفته ، ما خیلی خوب بودیم و نشست انتقاد و انتقاد از خود بود ، حالا مضمونش یادم نیست ولی محکوم کردند.

شهاب اختیاری من جمله اش خیلی قشنگ یادم هست که در نشریه مجاهدین نوشته بود که آقای مسعود طیبی ملاقات من با شما از پشت مگسگ سلاحم هست و هیچ صحبتی با تو من ندارم .

در حالی که این جمله نه از کله شهاب اختیاری اصلاً در می آید و نه اصلاً شکل این حرفهاست ، الان هم شهاب اختیاری در کمپ تیپف است و صبح تا شب راجع به جنایت های رجوی دارد صحبت می کند .

قشنگ ترین حرف را به نظر من جواد فیروزمند در نشست های طعمه به رجوی زد ، گفت اگر راست می گویی در را باز کن و بعد ببین که غیر از خودت چند نفر می مانند ، من هم همان را می گویم ، آن تشکیلات ، خارج از آن چنبره ای که روی نفرات بسته من می گویم این چنبره را باز کن ، درها را باز کن و نفر بیاید بیرون ، بعد ببین چند نفر از آن اسیرها می مانند .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31