مجاهدین از مردم ایران می ترسند

*لطفاً خودتان را معرفی کنید.

من سیاوش دریاپیما اهل جزیره هرمز هستم. در سال 58 هوادار سازمان شدم ، سال 64 به دبی رفتم و از طریق دبی به عراق رفتم.و تا سال 83 با سازمان بودم ودرمرداد 83 هم از سازمان جدا شدم.

 

 

Daryapeyma

 

*چه مسئله ای داشتید که باعث شد از سازمان جدا شوید؟

سیاوش دریاپیما: من خودم با انگیزه هایی آمدم درون سازمان که کار کنم و هوادار سازمان بودم و خیلی هم در این رابطه انگیزه داشتم. اما به مرور زمان این انگیزه در من کم شد، آن هم به دلیل این که می توانم بگویم که سازمان را کامل نشناخته بودم. ولی وقتی که در مناسبات سازمان بودم،عیناً لمس می کردم. در این رابطه مدام احساس می کردم در سازمان انگیزه ای برای مبارزه وجود ندارد. چون فکر می کردم که مثلاً سازمان بیشتر از این که به فکر مبارزه باشد، به فکر حفظ نیروهای خودش است که اینها را چطور در عراق حفظ بکند. بیشتر ذهنم دنبال این بود که بالاخره تا کی و تا چه وقت. تا یک جایی آدم انگیزه دارد. در یک چاردیواری بسته که نمی تواند بدون ارتباط با بیرون از خودش مبارزه کند یا تحلیل بدهد. مثلاً من که در آنجا هستم، رابطه ای با بیرون از خودم ندارم، چطور می توانم تحلیل درستی از اوضاع اجتماعی و سیاسی یک ملت بدهم؟ بالاخره این تا کی می تواند باشد. وقتی که من ارتباط ندارم، وقتی که من اجازه ندارم یک رادیو داشته باشم، چطور می توانم اوضاع بیرون را بفهمم. وقتی که با پدر و مادرم ارتباطی ندارم چه انگیزه ای به داشته باشم.

تا کی؟ بیست سال صبر کردم. بالاخره یا دولت ایران دروغ می گوید یا شما دروغ می گویید. از این دوتا یکی اش را انسان باور می کند. سازمان بر کادرهایی که با خودش کار می کنند از نظر تشکیلاتی و ایدئولوژی اینقدر سختگیری می کنند، اینقدر اذیت و آزار می کنند، وقتی که من عضوش هستم یا در مناسباتش هستم این همه اذیت و آزار می شوم، چطوری می توانند این همه ملت را کمکشان کنم و کاری برایشان بکنم.

* سازمان چطور شما را اذیت و آزار می کرد؟

سیاوش دریاپیما: مناسبات اجتماعی یک فرد یا چند فرد را در داخل یک اداره آدم باید نگاه کند ببیند چطور است. من مثلاً در یک تشکیلات که هستم، اینقدر برایم سختگیری نمی کنند. ولی مناسبات ابتدایی سازمان، از صبح که بلند می شود همینجوری کار و کار و کار... ، کار مشخصی نیست مثلاً تو می خواهی استراحت کنی، فشار رویت است. می خواهی بروی با یکی دیگر صحبت کنی، فشار رویت است. می خواهی بروی امداد، فشار رویت است، می خواهی بروی دکتر فشار رویت است. یک چیزهایی که در یک جامعه باز، خیلی عادی است،آنجا همه محروم هستند. نمی توانی رادیو گوش بدهی، نمی توانی خودت حرفی بزنی، انتقاد و مطرح کردن مشکلات برای این نیست که مشکلی حل شود، نشست هایی که گذاشته می شود مثلاً من از صبح تا غروب را کار بکنم، بعد هم باید مورد اذیت و آزار باشم که چرا کارهایت را نکردی؟ از صبح دارم کار می کنم و به جای این که بگویند خسته نباشی، این جا یک نفر توی خیابان یک نفر دیگر را می بیند که مشغول کار است می گوید خسته نباشی، من این همه مدت برایشان کار کردم... من چرا با بیرون ارتباط ندارم؟ من چرا مثلاً نمی توانم با خانواده ام تماس بگیرم؟ چرا نمی توانند خانواده ام بیایند به دیدنم. این را سازمان همیشه می گوید که در قرارگاه به روی افراد باز است یا هر موقع می توانید تلفن بزنید یا نامه بنویسید. من به طور مشخص این همه مدت در سازمان بودم، نه نامه ای نوشتم نه تلفنی زدم. وقتی که در نشست ها می گویند که شما نباید به خانواده تان وابسته باشید، شما نباید ارتباط داشته باشید، شما باید شماره تلفنها و عکسهایی که احساس می کنید یک ذره انگیزه می دهد شما را در رابطه با خانواده هایتان از بین ببرید ،من چکار می توانم بکنم. بالاخره خانواده من جدا از جامعه که نیست، پدر و مادر من هم یک حقیق به گردن من دارند. چطور شما می گویید سازمان به گردن شما حق دارد و ما نسبت به سازمان دینی داریم. ولی وقتی به خانواده ها و قوم و خویش ها و مردم ایران می رسد، ما هیچ دینی نداریم؟ من دارم در مناسبات شما کار می کنم، بیست سال است کار کردم، من چطور حق ندارم خبر سلامتی خودم را به خانواده ام بدهم. من این همه ماندم از اول عمرم در سازمان بودم، چطوری است که خودتان همیشه تلفن می زنید به خارج، من که پدر و مادرم در ایران هستند شما پدر و مادرتان شاید پیش خودتان باشد یا خارج کشور باشند. می روید دیدنشان و می آیید. تلفن بهشان می زنید.چرا این حق ازمن گرفته شده است؟ مگر من با سازمان نیستم. من حق ندارم مثلاً به پدر و مادرم خبر سلامتی خودم را بدهم که حداقل من زنده ام، من سالم هستم، من دارم مبارزه می کنم، در همین حد. این مسائل ابتدایی است وای به این که برسیم به نشست ها و مثلاً سرکوب کردن آدمها اینها هم به کنار.

* سازمان اخیراً یک سری ادعا می کند، می گوید ما اینجا تمام اعضایمان مرتب با خانواده هایشان در تماس هستند و تلفن می کنند. این حرفها چقدر واقعیت دارد؟

سیاوش دریاپیما: من از سال 58 هوادار سازمان بودم و اوایل سال 64 به عراق رفتم. من در عرض این مدتی که در سازمان بودم، فقط یک بار تلفن زدم آنهم بعد از عملیاتی که سازمان به اسم فروغ جاویدان انجام داد. آن هم آمدند خودشان گفتند که چون عملیات شده بود همه کشته شده بودند، از خودش می ترسید. می گفت بروید به پدر و مادرتان اطلاع بدهید که شما سالم هستید. من از آن موقع تا الان که در سازمان بودم، دیگر تلفنی نزدم. مثلاً شاید عید نوروز یا هر روز دیگری بیاید بگوید که نامه بنویسید به خانواده هایتان. من چند بار نامه نوشتم و جوابش نیامد. وقتی فهمیدم یک نامه می نویسم می گوید با درب باز باید تحویل بدهید که چک شود، بعد از آن چطور بفهمم که این نامه من رسیده یا نرسیده. در رابطه با تلفن وقتی که شما در نشست ها می گویید که هر چه که شما را به خانواده تان وصل می کند آنها را قطع کنید، عکسی دارید که وابستگی تان را به خانواده تان نشان می دهد پاره کنید. در همین نشست های به اسم طعمه آمدند علناً به ما گفتند که بیایید عکسها و هرچه شماره تلفن و آدرسی که به نحوی شما را با بیرون از خودتان به خانواده تان وصل می کند پاره کنید. بعد از یک مدتی که آمریکا آمد گفت بیایید تلفن بزنید، یک امکانی گیر آمده بیایید تلفن بزنید. بعد تلفن که می زنی به خانواده هدفش این است که از خانواده ات پول بگیری و بگویی پول بفرستید. به من یک بار گفتند بیا تلفن بزن، من گفتم شما که گفتید تمام شماره تلفنهایتان را پاره بکنید عکسهایتان را پاره کنید و دور بریزید. الان چطور شما می گویید ما تلفن بزنیم. شماره تلفن از کجا بیاوریم. این همه مدت گذشت، من باید بیایم در کمپ آمریکایی تلفن به خانواده ام بزنم؟ آمریکایی ها باید زحمت بکشند و شماره تلفن من را پیدا بکنند؟ من که این همه سال با شما بودم و زحمت کشیدم و تمام عمرم را گذاشتم چنین حقی ندارم؟ وقتی هم که می خواهم بروم دنبال زندگی و کارم، به عنوان خائن و مزدور و این چیزها باید معرفی شوم؟ حداقل در یک اداره ای که آدم کار می کند بعد از این که بازنشست می شود، حداقل یک قدردانی می کنند می گویند خوش آمدی، خسته نباشی که این همه کار یا خدمت کردی. من به شما می گویم دیگر نمی خواهم باشم و می خواهم بروم دنبال کار و زندگی شخصی خودم، باید بگویید که این شخص خائن است و من را لجن مال کنید؟ من وقتی خواستم بیایم با انگیزه فردی خودم آمدم الان هم با انگیزه فردی خودم می خواهم بروم. چنین حقی ندارم؟

* به نظرتان چرا سازمان با نیروها اینچنین برخورد می کند؟ چرا در را باز نمی گذارد برای افراد؟ چرا نمی گذارد نیرو با بیرون تماس بگیرد؟

سیاوش دریاپیما: ما در سازمان در یک محیط بسته ایم، در یک چاردیواری و یک سیاج. هیچ ارتباطی با بیرون نداشتیم. هیچ اطلاعی از هیچ چیز ندارشتیم، غیر از یک سری اخبار و گزارشاتی که سازمان دارد. می گوید اخبار این است، تلویزیون این است، همین را نگاه کنید. من وقتی که بروم بیرون واقعیتهایی غیر از آن چیزی که در این چاردیواری بوده می بینم. من وقتی که بروم بیرون یک دنیای دیگر می بینم، واقعیتهای بیرون واقعیتهای جدا از این چاردیواری است. وقتی بروم یک سری واقعیتها را می بینم، می فهمم که من کی بودم و چی بودم. موقعی که آدم در سازمان در یک محیط بسته است، این محیط برایش عادی می شود. فکر می کند که مثلاً همین است. دنیای بیرون هم همین است. چون ارتباطی با بیرون ندارد. من مثلاً سالهای60 تا 63 بیرون بودم و محیط و جامعه را دیدم، ولی وقتی که 20 سال در یک محیط بسته باشم هر روز یک سری چیزها در مغز من می رود که ارتباط با همان سازمان است، من دیگر فکر می کنم دنیای بیرونم جدا از این نیست و برایم عادی شده است. موقعی این را می فهمم که با بیرون ارتباط برقرار کنم. من تا موقعی که به خانواده ام زنگ نزده بودم عاطفه ام نسبت به آنها یادم رفته بود. من فکر می کنم به خاطر همین است. کدام سازمان دیگر را شما می شناسید که به این صورت باشد؟ آدم اگر سازمانهای مبارز را در کشورهای دیگر بررسی کند چنین چیزی اصلاً وجود ندارد. من چه مدت باید بمانم که به من اعتماد کنید؟ موقعی که مردم، آنوقت به من اعتماد می کنید؟ وقتی که سازمان می گفت در سازمان به روی خانواده ها باز است به خاطر فشار بیرون بود. سازمان می خواست بگوید که بله چنین چیزی نیست، ناگهان گفت که در قرارگاه سازمان به روی هر کسی که می خواهد بیاید باز است. چرا دوام پیدا نکرد؟ مثلاً این ملاقات و آمدن خانواده ها چرا ادامه ندارد؟ چرا قطع شد؟ چرا برای قطع شدن یا بسته شدن این ارتباط انواع اقسام حرفها را زدید؟ آخر چرا پدر و مادر صبح می آید ملاقات، پسرش باید شب بفهمد؟ اگر اینها همه هوادار سازمان هستند،چرا یک بار همه شان نیروهای اطلاعاتی جمهوری اسلامی شدند؟ تا قبل از اینکه آنها بیایند آنجا می گفتی در قرارها باز است، بعد شدند نیروهای اطلاعاتی؟ خانواده ای که هوادار شما بودند الان نیروهای اطلاعاتی هستند؟

*شما آخرین رده تان آنجا چه بود؟

سیاوش دریاپیما: من ام قدیم بودم. در گارد حفاظت قرارگاه بدیع و بغداد بودم.

* سازمان الان سیاستش بر این است که هر طور شده در دولت جدید هم در عراق بماند. به نظر شما چرا سازمان اینقدر اصرار دارد در عراق بماند؟

سیاوش دریاپیما: این برای خودم همیشه سؤال بود. شما مثلاً آن موقع مبارزه می کردید سلاح داشتید خیلی چیزها را داشتید، امکانات داشتید به لحاظ ملاء دولت قبلی که صدام سرنگون شد. قبلش که صدام بود، مانده بودید و می گفتید دارید مبارزه می کنید. ولی وقتی که صدام سرنگون شد چه اصراری دارید؟ چرا این همه اصرار است که ما باید در عراق بمانیم؟ نمی توانیم بگوییم ما تا اینجا ماندیم الان هم می رویم. نمی دانم خودم هم برایم سؤال شده که این برای چیست؟ نمی خواهید بگوئید که استراتژی ما اشتباه بوده؟ یا آمدن ما در عراق اشتباه بوده؟ الان که شما می گویید که رژیمی که می آید سر کار در عراق دولتی است که وابسته به ایران است. کردها هم که یک زمانی مبارزه می کردند علیه صدام پس اینها هم با شما نیستند. جنوب عراق هم که با شما نیستند. شما با چه انگیزه ای می گویید که ما اینجا می مانیم؟ من فکر کنم که چون جای دیگری ندارند بروند. مثلاً کجا بروند؟ می ترسند جای دیگر بروند همین نیروهایی هم که دور و برشان هستند بریزند. تشکیلاتش از هم می پاشد. دقیقاً هم خودشان هم می فهمند. اگر ما از این چاردیواری برویم بیرون یک چنین چاردیواری در خارج وجود ندارد. نیروها می فهمند که یک چیزی جدا از این چاردیواری وجود دارد. اگر صدام سرنگون نشده بود، نمی دانم چه بلایی سر ما می آمد. شاید هم در همان چاردیواری می ماندیم. چون جایی نداشتیم. کجا برویم؟ اگر می خواستیم برویم ، می گفتند به خاطر این که تو اطلاعات داری، دو سال باید بروی خروجی بمانی و بعد هم به جرم این که غیرقانونی وارد خاک عراق شدی، باید هشت سال بروی زندان ابوغریب. من دیگر می گفتم خب چطور بروم بیرون؟ از سمت ایران هم می ترسیدم، چون تبلیغ اینقدر می شد که رژیم اعدامت می کند. من هم آمدم الان اینجا. دنبال کار و زندگی خودم هستم. هیچ تلنگری هم به من نزدند. اگر چنین تبلیغاتی اینجوری بر علیه ایران نبود، من زودتر از اینها می آمدم.

* در این همه سالهایی که آنجا بودی با همه شعارها و ادعاهای سازمان تا حالا شده که سازمان یکی از ادعاها و شعارهایش نتیجه بدهد؟

سیاوش دریاپیما: من فکر می کنم سازمان همیشه در این رابطه فرار به جلو می کند. من طی این سالیانی که فهمیدم همین مثلاً جریان صلح، خود سازمان به ایران می گفت که بفرما صلح بکن. بیا ما طالب این هستیم که صلح شود و جنگ نباشد. ایران آمد صلح کرد این چی شد؟ توقف کرد. من فکر می کنم در رابطه با این سازمان در این کارها بیشتر فرار به جلو می کند. هر موقع سازمان یک چیزی می گوید تو 180 درجه عکس آن را انجام بدی درست است. برای خودم اینجوری بوده. در رابطه با موضع گیری های سیاسی می گفت خاتمی به دور دوم نمی آید و این چیزها، عکسش می شود. همیشه در یک فاز است و از حرفش هم کوتاه نمی آید. من که ارتباط با ملاء اجتماعی ندارم در این چاردیواری ماندم تحلیل می توانم بکنم از وضعیت ایران؟ من رفتم در خارج کشور دارم زندگی خودم را می کنم در ملاء اجتماعی مردم ایران نیستم و ارتباطی ندارم می توانم موضعگیری سیاسی در رابطه مردم ایران بکنم؟ کسی می تواند تحلیل درستی از وضعیت اقتصادی سیاسی اجتماعی یک کشور را بگوید که در آن کشور باشد. مردم عادی در خارج از کشور هم نمی توانند. به خاطر چی تا الان تحلیلها درست در نیامده؟ به خاطر این که ارتباط ندارند. یک چیزهایی کلی را در موردش صحبت می کنند، ولی واقعیت چیز دیگری است.

* نظرتان راجع به زنهای فرمانده چیست؟ کلاً زنها چه سرنوشتی در سازمان دارند؟

سیاوش دریاپیما: من فکر می کنم زنها در سطح پایین سازمان در محدودیت هستند. در سازمان ما مبارزه می کنیم شما مگر نمی گویید که آزادی که در جوامع بیرونی وجود ندارد در سازمان برای زنها وجود دارد؟ زنها اگر آزاد هستند برای یک سری نفرات مشخصی است. زنهای رده بالای سازمان من فکر می کنم همه چیز دارند برای خودشان. هر چیزی برایشان مهیاست، از ماشین گرفته کامپیوتر و ماهواره گرفته تا خیلی چیزهای دیگر خیلی راحت می توانند استفاده کنند. ولی یک سری هستند در یک محیط بسته که ارتباطی نیست. در یک جامعه عادی خانم ها و آقایان با همدیگر سلام و علیک دارند، ولی این ارتباط در سازمان نیست و روز به روز هم کمتر می شود. شما مثلاً حساب بکنید سازمان تبلیغ می کند که جمهوری اسلامی اتوبوسها را زنانه مردانه کرده است. در خود سازمان پمپ بنزین زنانه مردانه شده! ساعتهای کار پمپ بنزین آنجا مشخص است. چطور است که من پیاده دارم می روم یک ماشین زن دارد از کنار من عبور می کند در این گرما، من را سوار این ماشین نمی کند تا سه راهی جلو ببرد. در خود این چاردیواری که به اسم قرارگاه است، سیم خارداری کشیده شده. در درون خود این سیاج قرارگاه یک سیاج دیگر وجود دارد. من حق ندارم بروم از آنجا به امداد، می گویند باید ویزا داشته باشید. مگر کجا می خواهم بروم؟ من خودم کار دارم می کنم با ماشین اصلاً می روم آب می آورم، کارهای دیگر می کنم می گوید باید ویزا داشته باشید. این محدودیتها برای چیست؟ هیچ ارتباطی ما داخل سازمان نمی توانیم داشته باشیم.

من تقریباً یک ماه قبل از اینکه بیایم، از یک قرارگاه آمدم یک قرارگاه دیگر. آنجا اسمش بود علی احمدی فرمانده است که ژیلا دیهیم اف آن قرارگاه بود. به من گفتند که باید بروی در آشپزخانه کار کنی من هم چون ناراحتی پا داشتم گفتم من نمی توانم. چون سرپا نمی توانم بایستم. یک مدتی که گذشت گفتند بیا نیرو تحویلت بدهیم، چون قبلش نیرو داشتی من بهشان گفتم من گزارش می نویسم.در گزارش نوشتم من می خواهم از سازمان بروم. البته قبلش فکرهایم را کرده بودم. نامه را که نوشتم فردا ظهرش ساعت ده بود ژیلا و رقیه عباسی من را صدا زدند و یک سری صحبتها با من کردند. در نامه نوشته بودم که من یک روزی تصمیم گرفتم به سازمان بیایم و کسی به لحاظ فردی نمی توانست جلوی من را بگیرد. الان هم می خواهم از سازمان بروم و هیچ کس هم نمی تواند جلوی من را بگیرد. نیازی هم به کار توضیحی ندارم. فکرهایم را کردم، یک سری چیزها را دیدم، یکی دوتا فاکت و نمونه مشخص نیست که من مثلاً فلان حرفی با یکی داشته باشم و بگویم که می روم. فکرهایم را کردم، چیزهایی دیدم، به این نتیجه رسیدم که باید بروم. باید از سازمان جدا بشوم. من تصمیم گرفتم یک روزی بیایم به سازمان آمدم و یک سری چیزهایی را دیدم تصمیم می گیرم از سازمان جدا شوم. من چنین حقی دارم. من خودم می توانم تشخیص بدهم کدام کار درست است و کدام کار اشتباه است. مگر شما نمی گویید خلق قهرمان؟ از هفتاد میلیون شصت و پنج مییلونش مخالف جمهوری اسلامی هستند. من می روم جزو آن شصت و پنج میلیون. چنین حقی دارم یا نه؟ شما می گویید که همه ایران بر علیه جمهوری اسلامی هستند، من هم می روم جزو آنها. 65میلیون مخالف هستند دارند زندگی شان را می کنند من چنین حقی ندارم؟

س: با توجه به اینکه سازمان در قدیم خیلی شعار ضدامپریالیستی می داد، الان راجع به اینکه در مقابل آمریکایی ها اینطور موضع گرفتند و آمریکایی ها آمدند صدام را سرنگون کردند و عراق را اشغال کردند ، سازمان چطور نیروهایش را در رابطه با آمریکا توجیه کرد؟

سیاوش دریاپیما: یکی این که می گوید ما در اجبار قرار گرفتیم. ما مجبوریم ولی واقعیت این است که اینها همان ریلی که قبلاً با صدام داشتند، الان می گویند که صاحبخانه مان کی بود؟ صدام بود. الان می گوید صاحبخانه عوض شده و آمریکاست. همان رابطه ای که با صدام داشتند الان با آمریکا دارند. ما هم با اینها موازی حرکت می کنیم و می رویم به این که با اینها کار بکنیم. وقتی آدم موازی کار بکند، یعنی چیزی نمی تواند بگوید. هم خط و در راستای کارهایی که آمریکا دارد انجام می دهد، سازمان هم موازی با آن کارهایی که در عراق می کنند باید برود. نمی تواند مخالفت کند. چون می خواهد در عراق بماند. حتی شاید یک سری امتیازهایی که می توانست به صدام ندهد به اینها باید بدهد. چون جایی دیگر ندارند اینها چون نمی توانند در بیفتند

* اگر صحبتی خاصی دارید بفرمائید.

سیاوش دریاپیما: آن چیزی که خودم این را به عینه دیدم، آن چیزی که در بیرون آدم می شنود از هر کسی با واقعیتهایی که آدم با چشم خودش می بیند فرق می کند.من قبل از اینکه بیایم به سمت ایران به جمهوری اسلامی هزار ذهنیت داشتم نسبت به آن. تا آنجایی که من دیدم راه باز است. من می خواهم زندگی بکنم، آنهایی هم که جدا شدند از سازمان می توانند بیایند. من خودم می توانم مثل یک شهروند ایرانی زندگی بکنم، کسب و کار داشته باشم، می توانم پاس داشته باشم، بروم خارج، بیایم، چنین امکاناتی در اختیار من هست. خیلی راحتم. آن ذهنیتهایی که سازمان در ذهن ما چپانده هیچی نیست. ما با جامعه ایران قطع بودیم. من الان خیلی راحت می روم دنبال زندگی ام. به من چنین حقی داده شده. مثل یک ایرانی می توانم زندگی کنم و هر کاری دلم خواست انجام بدهم. پاس داشته باشم، کارت داشته باشم، کار داشته باشم بیایم زندگی خودم را بکنم، من به آنهایی که چنین ذهنیتهایی نسبت به جمهوری اسلامی دارند پیشنهاد می دهم بیایند اینجا خودشان ببیند. من الان هرچه بگویم شاید نپذیرند. بیایند خودشان ببینند.

 

 


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29