گروهک تروریستی جندالشیطان که بیشتر در جنوب ایران به خصوص در استانهای کرمان و سیستانوبلوچستان فعالیت میکرد، در سال 1382 پایهگذاری شد و هدفش را تلاش برای تامین حقوق مذهبی و قومی، قوم بلوچ و اهل سنت استان سیستانوبلوچستان ایران اعلام کرد. در حقیقت این گروهک جریان بنیادگرای تروریستی و فرقهگرا بود که با سازمان جاسوسی آمریکا همکاری داشت.
از جمله جنایاتی که عناصر این گروهک انجام دادند، کشتار 12تن از هموطنانمان در دو راهی منطقه دارزین بود.
حادثه تروریستی دارزین در تاریخ 23اردیبهشت1385 به وقوع پیوست. شنبه، مقارن ساعت 21:15 در کیلومتر 35 محور «بمـکرمان» در دو راهی «دارزین» اعضاي گروهک تروريستي جندالشيطان 12تن از هموطنانمان را کشتند. در این حادثه، عناصر گروهک تروریستی جندالشیطان که 8نفر بودند، در حالی که پوشش ماموران نیروی انتظامی را بر تن داشتند، با متوقف کردن 4دستگاه خودرو عبوری و پیاده کردن سرنشینان، همگی را از ناحیه سر به رگبار گلوله بستند.
در همان حین، 2نفر که سوار بر خودرویی در حال عبور از محل جنایت بودند، علیرغم اصابت گلوله به خودرویشان موفق به فرار شده و با مراجعه به نزدیکترین پاسگاه انتظامی، ماموران را در جریان حادثه قرار دادند.
ماموران با حضور در منطقه «دارزین»، جستوجوها را برای یافتن اثری از حادثه آغاز کردند و با اجساد کشتهشدگان، داخل گودالی در حوالی جاده «بمــکرمان» مواجه شدند.
عوامل گروهک جندالشیطان، پس از به قتل رساندن مردم، خودروی قربانیان را به آتش کشیدند و در تمامی این مدت، عاملان جنایت، پسربچه 12 سالهای که تنها شاهد قتلعام بود را به تیر چراغ برق بسته بودند.
در ادامه به سرگذشتپژوهی 5تن از قربانیان این حادثه تروریستی میپردازیم.
شهید سعید رامین
شهید سعید رامین در سال 1355 در خانوادهای سادهزیست و مذهبی به دنیا آمد. آنها 5برادر و 1خواهر بودند. شغل پدرش آزاد و مادرش خانهدار بود. وی مقاطع تحصیلی را تا دیپلم در شهر کرمان گذراند و در سال 1380 ازدواج کرد.
سعید رامین سرانجام در 23اردیبهشت1385 در محور بم_کرمان (دوراهی دارزین) به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با همسر شهید (پروین ترکقزوینی):
«سعید در سال 1355 در کرمان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. پدر و مادرش اصالتا اهل بم بودند؛ اما در کرمان زندگی میکردند. سعید در دوران کودکی، پدرش را از دست داد و مادرش با تلاش و زحمت او و سایر فرزندانش را بزرگ کرد.
من و سعید سال 1380 ازدواج کردیم. ثمره این ازدواج 2فرزند پسر به نامهای پوریا و پیمان است. زمانی که سعید به شهادت رسید پیمان را باردار بودم.
سعید بسیار دست و دلباز و مهربان بود. به فقرا کمک میکرد؛ حتی اگر اندکی پول در جیب داشت و فقیری از او طلب کمک میکرد، هر آنچه داشت به او میداد. وی اهل اقامه به موقع نماز و رعایت حلال و حرم بود.
همسرم در آژانس کار میکرد و از این طریق زندگیمان را میگذراندیم. بیست و سوم اردیبهشت1385 بود که در مسیر بم_کرمان چند مسافر از جمله پسربچه ای 12ساله همراهش بود.
در همین مسیر، در دوراهی دارزین، گروهک جندالشیطان با لباس نیروی انتظامی ولباس محلی بلوچی جلو ماشینهای عبوری را میگرفتند و سرنشینانشان را پیاده میکردند.
آنها جلوی اتومبیل سعید را نیز گرفتند و همه مسافران به جز همان پسربچه را به رگبار گلوله بستند. »
شهید روحالله غلامپور
شهید روحالله غلامپور در سال1347 در بم متولد شد. پدرش کارمند و مادرش خانهدار بود. وی تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد و در سال 1367 ازدواج کرد.
روحالله غلامپور سرانجام در 23اردیبهشت1385 در محور بم_کرمان (دوراهی دارزین) به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با همسر شهید:
روحالله در سال 1347 در خانوادهای مذهبی متولد شد. خانوادهاش اهل بم بودند. پدرش کارمند ارگ قدیم بم بود. یک برادر و سه خواهر داشت. از کودکیاش اطلاعات چندانی ندارم. تحصیلاتش را تا سوم دبیرستان ادامه داد و دیپلم انسانی گرفت.
سال 1367 ازدواج کردیم. حاصل ازدواجمان دختری به نام پریناز و دو پسر به نامهای پیمان و پوریا است.
شخصیت آرامی داشت. خیلی احساساتی بود. سعی میکرد به آنچه اعتقاد داشت، عمل کند. اگر کسی غیبت میکرد مانعش میشد.
ناراحتی قلبی داشت و نمیتوانست روزه بگیرد. کفارهاش را به افرادی که در محلهمان بودند و نیاز داشتند میداد.
قبل از شهادتش خواب دیدم شمعی در دست دارم و از خانه بیرون آمدم. ناگهان شمع خاموش شد. زمانی که جویای تعبیر آن شدم گفتند: «همسرتان را از دست میدهید.»
روحالله راننده تاکسی در محور بم_کرمان بود. هر روز چند مرتبه در این جاده تردد داشت، تا اینکه در تاریخ 23اردیبهشت1385 حادثه تروریستی دارزین رخ داد. عناصر گروهک جندالشیطان بعد از اینکه جلوی ماشینش را گرفته بودند، او را پیاده کرده و به رگبار گلوله بستند.
شهید مصطفی محمدیلطفآباد
شهید مصطفی محمدیلطفآباد در سال 1363 چشم به جهان گشود. تحصیلاتش را تا مقطع دبیرستان ادامه داد، سپس به دلیل شرایط اقتصادی خانواده درس را رها کرد و به بنایی مشغول شد. با اینکه خودشان وضع مالی مناسبی نداشتند؛ اما سعی میکرد به کسانی که مشکلی برایشان پیش آمده، رسیدگی کند؛ برای همین زمانی که زلزله بم رخ داد و تعداد زیادی از مردم بیخانمان شدند، به آن جا سفر کرد و در ساخت خانه کمکشان کرد.
شهید مصطفی محمدیلطفآباد، روز 23اردیبهشت1385 در راه بازگشت به کرمان توسط گروهک تروریستی جندالشیطان به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با برادر شهید مصطفی محمدیلطفآباد:
«برادرم بنایی میکرد. شرایط اقتصادی خانواده باعث شد درسش را رها کند و به این کار بپردازد. کمک خرج پدرم بود. بعد از اینکه زلزله بم اتفاق افتاد، اسباب و اثاثیهاش را جمع کرد و به آنجا رفت تا سرپناه مردم زلزلهزده بم را دوباره برپا کند.
بیستوسوم اردیبهشت1385 بود. به خاطر کاری باید برمیگشت. خیلی اصرار کردیم که برنگردد، نمیدانم چرا اما گویی به دلمان افتاده بود اتفاق بدی رخ میدهد.
شب قبلش خواب دیدم، سر در خانهمان پرچمی زدهاند و روی آن نوشته شده است «شهید مصطفی محمدیلطفآباد»، با دقت که نگاه میکردم به پرچم، کلمه شهید به شادروان تغییر پیدا کرد.
دوباره با دقت نگاه کردم، کلمه شادروان باز به شهید تغییر پیدا کرد. در نهایت شهید مصطفی محمدی لطفآباد تصویب شد.
عبدالمالک ریگی و عوامل دیگر گروهک جندالشیطان، پس از ایجاد راهبندان در جاده بم_کرمان برادرم و چند تن دیگر را در حالی که دستها و چشمهایشان بسته شده بود، به شهادت رساندند. بعد آن نارنجکی منفجر کردند که ما نتوانستیم شهدای خودمان را تشخیص بدهیم. برادرم را از شناسنامهاش که به همراه داشت شناختند.
بعد شهادت مصطفی روزهای سختی سپری کردیم.
کمتر توانستم برادرم را بشناسم. من از او کوچکتر بودم و او اکثرا به خاطر کار زیاد خانه نبود. آخرین خاطرهای که از او دارم این است که برادرزادهام خواب بود. شهید رفت بالای سرش و خواست بیدارش کند و ببوسدش. گفت: «دیگر نمیآیم. بگذار ببوسمت.» اما من هیچگاه فکر این روز را نمیکردم.
برادر من سنی نداشت. کاش ریگی قبل از مرگش میگفت گناه برادر جوان من چه بود که او را کشت؟ برادر من حتی نظامی هم نبود!»
شهیدان حمیدرضا و محمدرضا نوذریپور
شهید حمیدرضا نوذریپور در شهریور1364 در شهرستان فهرج استان کرمان به دنیا آمد. او در خانوادهای زحمتکش و پایبند به اصول اسلامی پرورش یافت و یکی از این اصول که در او ریشه دوانده بود، اعتقاد به نماز اول وقت بود. پدرش پاسدار و مادرش خانهدار بود. وی که به تازگی مدرک دیپلمش را گرفته بود، در حادثه تروریستی دارزین به همراه برادر بزرگترش به آرزوی دیرینه خود که شهادت بود، نائل گشت.
شرحی بر گفتوگوی هابیلیان با خواهر شهید حمیدرضا نوذریپور:
«پدرم جانباز بود. حمیدرضا مدرک دیپلمش را گرفته بود و قصد داشت به همراه برادرم به بم سفر کند تا بتواند کارهای مربوط به معافیت از سربازیش را انجام دهد. راهیشان کردیم. دیگر ندیدمش تا اینکه خبر شهادتش را برایمان آوردند. تنها شاهد به جا مانده از آن روز و آن لحظات پسربچهای 12ساله بود که به میله چراغبرق بسته شده بود. دستان حمیدرضا و برادرش محمدرضا را بسته بودند. حمیدرضا التماس میکرد: «برادرم زن و بچه دارد. من را بکشید و او را رها کنید.» محمدرضا التماس میکرد: «برادرم هنوز سنی ندارد. من را بکشید. او را رها کنید.» هر دو بیرحمانه به رگبار گلوله بسته شدند و هر دو به فیض شهادت رسیدند. مادرم ماند و غم از دست دادن دو پسرش. خواهرم نتوانست طاقت بیاورد و مریض احوال شد و من هنوز عزادار از دست دادن برادرانم هستم.
حمیدرضا بیشتر اوقات خانه ما بود و من خیلی خوب میشناختمش. همیشه اعتقاد شدیدش به نماز اول وقت دوستانش را متعجب میکرد. یکی از دوستانش تعریف میکرد: «چند نفر از دوستان بالای درخت توتی بودیم که صدای اذان بلند شد. حمیدرضا خودش را از بالای درخت پایین انداخت. ما همه متعجب شدیم. او گفت مگر نمیشنوید صدای اذان میآید.»