خاطرات قربان زاده(6)

قسمت پایانی

 

Ghorbanzade1

در قرارگاه اشرف چند مسوول زن وجود داشت که اگر مشکلی به وجود می آمد سریع آنها راعوض می کردند و به قرارگاه زن ها می فرستادند تا ما متوجه موضوع نشویم . درسازمان که بودیم این مساله را همه می دانستند که سران سازمان در اشرف با زنان رابطه ی جنسی دارند و این مساله در تیف هم توسط نیروهای جداشده مورد تاکید قرار می گرفت . درهمان اردوگاه اگر نیروها تقاضای ازدواج داشتند این درخواست به شدت سرکوب می شد ، یعنی اگر کسی این تقاضا را داشت با دیکتاتوری تمام او را سرکوب می کردند یعنی یا او را می فرستادند به زندان ابوغریب و یا سی چهل نفری او را دوره می کردند و آنقدر به او بد و بی راه می گفتند که دیگر جرات اعتراض و ابراز نظر راهم نداشت . با این روش ها بود که نیروها حاضر بودند این شرایط راتحمل کنند اما لب به اعتراض باز نکنند و دچار مصیبت های بعد از آن نشوند .

ما تا زمانی که در اشرف بودیم هیچ ارتباط خبری با بیرون نداشتیم و فقط بعد از دو سال توانستیم با خانواده تماس بگیریم و تازه به خیلی ها همین یک تماس هم نمی رسید . من فقط یک بار با منزل یکی از دوستانم تماس گرفتم اما نباید بیشتر از دو تا سه جمله حرف دیگری می زدم . من فقط اصلاع دادم در کجا هستم .

درتیف که بودم به سرهنگی که مسوول تیف بود گفتم چرا ما را که پناهنده هستیم به کشور ثالثی نمی فرستید و او گفت این مساله دست من نیست . او همچنین به ما گفت اگر ما هم بخواهیم شما رامنتقل کنیم سازمان نمی گذارد این کاررا انجام دهیم ، شما هر کاری که خودتان می توانید انجام دهید . اوائل که در تیف بودیم نفوذی های سازمان تبلیغ می کردند و می گفتند اگر به ایران بروید کشته میشوید و این اواخر که در تیف ماهواره آمده بود ، ما با اوضاع ایران بیشتر آشنا شدیم و متوجه شدیم از جو سازی هایی که سازمان می گوید ، در ایران خبری نیست . در اشرف بسیاری از افراد بودند که بارها و بارها تقاضای خروج داده بودند و کسی اهمیتی به حرف آنها نداده بود . یکی از همین افراد اقدام به خودسوزی کرد و یکی دیگر از افراد با اسلحه خود زنی کرد . سازمان اعلام کرد این فرد برای اعتراض در مقابل فشارهای آمریکایی ها اقدام به خودسوزی کرده . این شخص اهل تبریز بود و اسمش هم ساشا بود . به این دلیل که مساله ی این شخص درتمام اشرف پیچیده بود ، فرمانده هان ما پدر این شخص را به تلویزیون اشرف آورند تا بگوید پسر من از روحیه ی بالای برخوردار بوده است و تنها بر اثر فشاری که از جانب آمریکایی ها بر او وارد آمده دست به خودکشی زده بود اما حقیقت این بود که نیروها دراشرف با آمریکایی ها هیچ مشکلی نداشتند . اصلا مساله ربطی به آمریکایی ها نداشت و اگر خودسوزی فرضا در تیف صورت می گرفت می شد علت آن را اعتراض به رفتار آمریکایی ها نامید . آنهایی که در تیف بودند این مساله راپذیرفته بوند که آمریکایی ها نمی خواستند افراد موجود در تیف آزاد شوند و آمریکایی ها با فرماندهان ما دراشرف هماهنگ بودند بنابراین نمی گذاشتند مابه دنبال زندگی مان برویم امادر عوض قبول کرده بودند که نفوذی ها ی سازمان واردتیف شوند و فرهنگ کثیف خود رابه عنوان فرهنگ ایرانی جا بزنند . ما ایرانی هستیم ، حتی اگر سالهای زیادی از کشورمان دور باشیم ، می دانیم که در ایران می توان زودتر به خواسته هایمان برسیم . روزی که من به ایران آمدم برخلاف ادعاهای سازمان ، هیچ برخورد زشتی بامن صورت نگرفت و من به راحتی به نزدخانواده ام رفتم .

دراین چندسالی که من نبودم تعداد زیادی از اقوام من فوت کرده بودند و من خبردار نشدم . در تیف که بودیم نفوذی های سازمان تبلیغ می کردند که اگر هم ازسازمان خوشتان نمی آید به اروپا بروید و یا به رسانه های مخالف بپیوندید و به ایران نیایید . تا زمانی که تیف برپا بود ، وجود تیف برای جدا شدن اعضاء سازمان بسیار مفیدبود و سازمان تلاش می کردهر گونه آزادی ، حتی حضور درتیف راهم از نیروهای ناراضی خود سلب کند . البته آمریکایی ها خودشان هم تبلیغ می کردند و می گفتند تیف می خواهد به موصل یا اربیل منتقل شود . وقتی که مسعود از اشرف غیبش نزده بود او و مریم هر شش ماه یکبار می آمدند و سخنرانی می کردند که بسیار طولانی بود و از صبح تا شب طول می کشید و همه ی نیروها خسته می شدند .

 

من قبلا اسمی از سازمان شنیده بودم و گمان می کردم که اینها افرادی آزادی خواه و خوش فکر هستند و در بین خودشان آزادی بیان زیادی دارند . گمانم این بود که آنها انسان هایی اهل فکر و تمدن هستند . زمانی که وارد این گروه شدم تمام ذهنیتم راجع به آنها تغییر کرد . دراشرف و بطور کل در سازمان سرکوب مطلق وجود داشت و خرد کردن شخصیت انسانها و زیر پا گذاشتن ارزش های انسانی امری عادی دراین سازمان بوده و هست . رفتاری که آنه درزندان با من داشتند بسیار ضدانسانی بود و من اگر چنین چیزهایی رانمی دیدم به هیچ عنوان بلورم نمی شد که آنها انسان های ناشایستی هستند .

بعداز شکنجه ها بسیار حال بدی داشتم اما ازآنها می ترسیدم نمی توانستم از داروهای آنها استفاده کنم چون فکرمیکردم ممکن است عوارضی برایم داشته باشد. شکنجه عواقب بدی دارد ، هم عوارض جسمی دارد و هم عوارض روحی . درد جسمی و ناراحتی شدید روحی برای اینکه نمیتوانی از خوددفاع کنی و بدون گناه شکنجه میشوی .

در سازمان برنامه ای بود که نیروها باید میرفتند و برای مسعود قسم می خوردند . ما سه نفر بودیم که این کار را نکردیم . من گفتم این مسعودرجوی پیامبر است یا امام زاده و این کار را نکردم . چند روزی به ما بی محلی کردند و بعد چون نیروی تازه واردبودیم از تقصیر ما گذشتند اما اگر جزو نیروهای قدیمی بودیم بلاهای زیادی بر سر ما می آوردند .

دردوران قبل از جنگ عراق ، تحلیل سازمان این بود که آمریکابه عراق حمله نمی کند . وقتی که امریکابه عراق مهلت سه روزه داد ، سازمان سریعا یک نشست فوری برگزار کرد و علی رغم اینکه این نشست ها بسیار طولانی بوذد ، نشست موردنظر دو تا سه ساعت بیشترطول نکشید و به ما گفتند آمریکایی ها به عراق حمله می کنند و ما عراق راترک می کنیم تا کشته نشویم . بعد از آن قرارگاه اشرف را ترک کردیم و آمدیم به نزدیکی های مرز ایران و عراق . در آنجا نیز برای چندمین بار ما رافریب دادند . آنها به ما یک سری آموزش ها دادند و گفتند ما می خواهیم به ایران حمله کنیم اما توان و جرات این کار در فرماندهان ما نبود . آنها سلاح ها را استتار کردند و حالت بلاتکلیفی ما ادامه داشت . بعد از بیست روز که آمریکایی ها عراق را به طور کامل گرفتند ، ازسازمان خواستند که سلاح ها را زمین بگذارند و آنها نیز پذیرفتند و با این شرط بود که آنها توانستند به اشرف باز گردند . البته در زمان بازگشتن به اردوگاه عده ای از فرصت استفاده کردند و فرار کردند .

شاید جالب باشد که نیروهای سازمان مخصوصا آنها که قدیمی تر هستند در لحن صحبت و بیان عقاید خود با مردم ایران بسیار تفاوت و عقب مانده حرف می زنند . آنها حتی توان حرف زدن بایک فرد ساده ی اجتماع راهم ندارند . محدوده ی ذهنی آنها در حول و حوش عملیات جاری و غسل هفتگی و مباحث پوچ ایدئولوژیک سازمان می چرخد . شاید هم یک دلیل این مساله نبودمطالعه در سازمان باشد و اینکه نیروهای سازمان با مسائل روز ایران و جهان آشنایی ندارند. درتلویزیون سازمان کسانی رامی آوردند که بتوانند ادعای روشنفکری داشته باشند .قبل از مصاحبه ها افراد مورد نظر را دو روز توجیه می کردند تا جلوی دوربین هول نکنند . دراشرف مسجدی وجود نداشت و وقتی خانواده ها آمدند و گفتند چرامسجد ندارید و تازه آنها به این فکر افتاده بودند مسجد بسازند . در موقع نماز جماعت در صف های نماز جماعت کمتر از انگشت های دو دست در صف نماز می ایستادند . البته در ماه مبارک رمضان نماز و روزه را اجباری کرده بودند .

در حال حاضر چشم امید بسیاری از نیروهای اشرف به خارج از اشرف دوخته شده است تا آنها را نجات دهند . چه قدیمی ها و چه آنهایی که همانند من با وعده ی کار فریب خورده و به اشرف آمده بودند و چه آنهایی که در سنین نوجوانی از اروپا به اشرف می آیند .

من امروز در نهایت آزادی در وطن خودم هستم و می خواهم برای خانواده ام سالهای نبوده را جبران کنم .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31