خاطرات حجة الاسلام پورهادي (2)

Hadipour

منافقين و تظاهر به اسلام :

منافقين از همان ابتدا مخالف اسلام بودند ، اما وقتي ديدند جامعه، يك جامعه ي اسلامي است ، احساس كردند از طريق اسلام مي توانند مردمي كه از ظلم و ديكتاتوري شاه به تنگ آمده اند را جذب كنند .

بدين منظور خود را طرفدار اسلام معرفي مي كردند و از همان آغاز شكل گيري جنبش هايي مثل " خلق كُرد " و " خلق مسلمان " (1) كه زير نظر آقاي شريعتمداري اداره مي شد ، آنها اهداف خود را تحت نام اسلام پيش مي بردند .

در اهواز اشخاصي نزد من آمدند و گفتند مي خواهيم حزبي به نام خلق مسلمان به وجود آوريم و شما هم كه مسلمانيد بياييد در اين حزب شركت كنيد . من احتياط كردم و از نام نويسي خودداري كردم ، آنها حزب را تشكيل دادند و آقاي گل سرخي كاشاني را كه فردي انقلابي بود و طرفداران زيادي داشت و منبرش شلوغ بود ، براي سخنراني دعوت مي كردند و خود را به ايشان منتسب مي كردند .

در اين شرايط من با منزل دكتر حافظي در تهران تماس گرفتم ، چون بعضاً كه مشكلي برايم ايجاد مي شد با ايشان تماس مي گرفتم . مرحوم شهيد مطهري و آقاي منتظري نيز آنجا بودند كه مرا از عضويت در اين حزب برحذر داشتند .

آن زمان منافقين از عكس هايي كه با مرحوم آقاي طالقاني گرفته بودند آلبوم بزرگي تهيه كرده و با استناد به اين امور ، خود را پيرو آقاي طالقاني كه مقبوليت مردمي داشت و منافقين به ايشان " پدر طالقاني " مي گفتند ، معرفي مي كردند تا وجهه اي عمومي بيابند ، ولي در واقع هدف شان اين بود كه از اين اشخاص پلي براي كسب قدرت بسازند و بعد هم به آنها پشت كنند . كاري كه در عالم سياست معمولاً اتفاق مي افتد .

پس از پيروزي انقلاب ، بعضي از مردم اگر چه احياناً در راهپيمايي شركت مي كردند ، ولي اين چنين نبود كه ايمان قوي و محكمي داشته باشند ، براي مثال نماز نمي خواندند و شايد مشروب هم مي نوشيدند ، با اين حال از انقلاب طرفداري مي كردند .

به خاطر دارم در مهد كودكي كه نزديك منزل ما بود و فرح پهلوي آن را افتتاح كرده و ساختمان مجللي بود ، زناني كار مي كردند كه بي حجاب بودند و پس از انقلاب هم با همان وضع در همانجا مشغول به كار بودند .

در اين شرايط منافقين دسته جات 10 الي 20 نفري تشكيل مي دادند و در محيط مهد كودك شعار مي دادند " يا روسري يا تو سري " يعني اين كه يا روسري بر سر مي گذاريد يا اين كه بر سر شما خواهيم كوبيد و از اين طريق كاركنان مهد كودك وحشت كرده آنجا را تخليه كرده بودند و منافقين عده اي دختر و پسر را برده و جايگزين آنها كرده بودند .

و شنيدم كه بعد از ظهرها دو اتوبوس دختر و پسر را سوار كرده و با هم به استخر شنا مي بردند ، البته سپاه با آنها درگيري مسلحانه پيدا كرد و مهد كودك ، گاه به دست سپاه مي افتاد و گاه به دست منافقين .

گاه در محيط باغ مهد كودك نوجوانان و جوانان 10 الي 24 ساله را مي ديدم كه مشغول قمار بازي بودند . به آنها مي گفتم : " ما با هم هم محلي و رفيقيم و حالا كه انقلاب شده شما هم نبايد از اين كارها انجام دهيد . " مي گفتند : " بيكاريم ، شما كاري براي ما درست كنيد ، ما هم ديگر قماربازي نمي كنيم . "

زيركي امام در شناخت منافقين :

در روايات آمده است : " المؤمن ينظر بنور الله " يعني مؤمن داراي طبيعت و سرشتي است كه حق و باطل را تشخيص مي دهد و منافق را از نشانه هايي مي شناسد . حضرت امام همين گونه بود و داراي يك تيزهوشي و بينش بود كه منافقين را مي شناخت . ايشان مجاهدين خلق را كه بعداً مشهور به منافقين شدند مي شناخت و آنان نمي توانستند امام را اغفال كنند .

در مورد يكي از منافقين كه امام او را در نجف ديده بود و بسيار مقدس مآبي مي كرد و خودش را وارسته و با تقوي نشان مي داد ، امام تعبيري به اين معني داشت كه فلاني عبادت و تقوايش از من هم بيشتر است .

جوان ها كه سرد و گرم روزگار را نچشيده و احساساتي بودند ، وقتي مي ديدند كه عده اي با زبان چرب و نرم و جذاب صحبت مي كنند ، به طرف آنها گرايش پيدا مي كردند . بناي منافقين نيز آن بود كه در ذهن و دل مردم جا باز كنند و در همين راستا سعي مي كردند كمك هاي مردم با تقوا را به نام خود ثبت كنند .

در واقع كار منافق هم اين است كه خود را بر خلاف واقعيتي كه دارد به مردم نشان دهد . براي مثال منافق تهجد و گريه هاي خود را در حالي كه به آن عقيده هم ندارد ابراز كرده و آن را وسيله ي انحراف ديگران قرار مي دهد .

در رابطه با مرحوم آيت الله طالقاني هم استنباط اين است كه ايشان معتقد بود كه بايد با مسالمت با آنها برخورد شود و گمان مي كرد اگر ايشان در سنندج و اطراف آن كه مبارزاتي شكل گرفته بود ، سخنراني كند مسئله خاتمه مي يابد . در حالي كه آنها شست و شوي مغزي پيدا كرده بودند و اين مسئله در ملاقات هايم با گروه منافقين و بازديد از زندان آنها برايم روشن بود .

براي مثال برايم نقل شده كه وقتي يكي از منافقين كه شرارت هاي زيادي انجام داده و محكوم به اعدام شده بود ، قبل از اعدام با آتش سيگار اسافل اعضايش را سوزانده بود تا وقتي اعدام شد و جسدش به اقوامش تحويل شد ، آنها از طريق فيلمبرداري و عكسبرداري اينگونه در خارج كشور تبليغ كنند كه حكومت ايران به اين صورت مردم را شكنجه مي كند .

هم چنين نقل مي شد كه در دادگاه ها چه در نجف آباد و چه در اهواز ، منافقين سماجت بسياري بر عقايد خود مي ورزند و حاضر نيستند از كار و سخن خود دست بردارند .

نحوه برخورد با منافقين :

در مورد استنباط از روايات و تاريخ اسلام درباره ي برخورد با منافقين به حسب زمان هاي مختلف در مكان هاي متفاوت به دو گونه برداشت مي شود . يك برداشت مربوط به صدر اسلام است كه پيامبر (ص) منافقين را به صف اظهار ايمان مي پذيرفت و حتي در مواردي هم كه آن اشخاص نفاق خود را ظاهر مي ساختند ، باز مورد طرد پيامبر (ص) واقع نمي شدند و حتي اگر كاري از آنها ساخته بود ، پيامبر انجام آن را بر عهده ي ايشان مي گذاشت .

مثلاً ابوسفيان كه ايمان نياورده بود و حتي در زمان بعد از پيامبر (ص) وقتي نابينا شده بود ، در مجلس به گمان اين كه غريبه اي حاضر نيست ، گفت : "بني هاشم با ملك بازي كردند . " كه اميرالمؤمنين تنحنحي كرد و ابوسفيان فهميد و گفت : " خدا لعنت كند اطرافيان مرا كه به من نگفتند كه تو اينجا هستي . " چنين شخصي مورد طرد پيامبر واقع نشد و بلكه بعد از فتح مكه به پيشنهاد عموي پيامبر كارهايي هم به او داده شد .

برداشت ديگر از برخورد با منافقين مربوط به موقعيتي است كه آنها قصد مبارزه و جنگ با اسلام را دارند و از كشوري بيگانه به قصد جاسوسي و ضربه زدن به اصل اسلام و حكومت اسلامي وارد كشور مي شوند . اينجا ديگر تقيه و مماشات جايز نيست ، چرا كه مطابق فرمايش حضرت امام تقيه براي حفظ دين است ، ولي وقتي اصل اسلام در خطر باشد بايد به ميدان آمد و تقيه را كنار گذارد ولو بلغ ما بلغ .

اين در حالي بود كه در مبارزه با رژيم شاه عده اي از علما معتقد بودند كه اگر بخواهيم مبارزه كنيم ، ممكن است زنداني يا اذيت شويم و حفظ نفس واجب است و لذا تقيه مي كردند و دست به كاري نمي زدند . در حالي كه امام معتقد بود مركز و اصل اسلام در خطر است و لذا جاي تقيه نيست و لذا به ميدان مبارزه آمد و حكومت باطل را ساقط كرد و حكومت حق را جايگزين ساخت .

نتيجه اين كه موارد برخورد با منافقين متفاوت است . يك وقت مثل زمان پيامبر اسلام (ص) است كه منافقين كاملاً تحت نظر پيامبر بودند ، چه بسا قبول اسلام ظاهري آنها منجر مي شد به اين كه بعدها ايمان بياورند ؛ و يك وقت هم منافقين به دنبال آنند كه تحت نام اسلام ، امنيت و سلامت داشته باشند تا بتوانند ضربه ي خود را به اسلام وارد سازند .

وضعيت منافقين يك وضع التقاطي بود ، يعني آنها به مناسبت پيشبرد افكار و اهدافشان از هر مكتبي حرفه هايي را ترويج مي كردند . مثل مرغي كه در يك جا دانه ي گندم مي خورد ، در جايي سبزي و ... تا اين كه خود را سير كند .

منافقين هم اگر به يك فرد كمونيست مي رسيدند از عقايد كمونيستي مي گفتند و اگر به يك فرد الهي برخورد مي كردند افكار الهي را بيان مي كردند ؛ البته مواضع آنها بعداً براي مردم و حزب الله روشن شد و مردم هم در مواقع حساس به ميدان آمده با آنها مبارزه مي كردند .

پی نوشت:

گفتني است كه حزب خلق مسلمان در ابتداي كارش از امام و آقاي شريعتمداري به عنوان رهبران انقلاب ياد مي كرد ، ولي بعداً با نفي حضرت امام تنها آقاي شريعتمداري را رهبر دانست .


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31