خاطرات حاج احمد قدیریان (5)

Armپس از آن كه بني صدر فرار كرد ، رجايي (1) و باهنر (2) به عنوان رئيس جمهور و نخست وزير انتخاب شدند . كشميري كه نفوذي سازمان منافقين بود در دفتر دولت به كار گماشته شد . هنگامي كه رجايي و باهنر قصد ملاقات با حضرت امام را داشتند ، كشميري هم همراه آنها بود .

زماني كه وارد جماران شدند ، دم در ورودي بيت امام برادران سپاه پاسداران از ورود كشميري ممانعت به عمل آوردند و گفتند كه كيف شما را بايستي بازديد كنيم . كشميري مخالفت كرده كه خير در كيف من اسناد مهمي است و نمي توانم به شما نشان بدهم .

آقاي رجايي و باهنر اصرار مي كنند كه ايشان مورد تأييد ماست ، بگذاريد بيايد . (3) برادران سپاه قبول نمي كنند كه كشميري با كيف بدون اين كه بازرسي شود داخل بيت شود و او با حالت قهر از جلوي در به دفتر نخست وزيري بر مي گردد .

 

در آن كيف بمبي جاسازي شده بود كه در بيت امام منفجر شود كه الحمدالله نشد ، اما زماني كه شهيد رجايي و باهنر به دفتر دولت برگشتند آن ساك منفجر و رجايي و باهنر به شهادت رسيدند . (4)

ما در اوين جلسه داشتيم آقاي رفيق دوست هم در اوين بودند ، وقتي متوجه انفجار شديم با هم به نخست وزيري رفتيم . تقريباً چند دقيقه اي بعد از انفجار با آقاي رفيق دوست وارد سالن شديم . از آقاي محمدي مسئول دفتر آقاي رجايي پرسيدم كه رجايي و باهنر كجا هستند كه ناگاه ديديم دو نفر را كه كاملاً سوخته اند و شناخته نمي شوند داخل پتو گذاشتند .

به قسمت سردخانه كه رفتيم ، خانم شهيد رجايي، از دندان هاي طلايي او را شناخت و همسر باهنر نيز او را شناخت ، وي به هنگام ديدن جنازه باهنر به ايشان گفت : " آقاي باهنر خوش به حال تو كه رفتي ."

 

مقابله نظام مقدس جمهوري اسلامي با اعضاي اين سازمان

در سال 1361 – 1360 دستگاه قضايي و امنيتي كشور با همكاري سپاه و كميته ، مقر گروه هاي مختلف را شناسايي و متلاشي ساخت . خانه هاي تيمي منافقين محاصره و اعضاي آن دستگير شدند .

در آن سال در زعفرانيه تهران خانه اي را به مبلغ ماهانه 25000 تومان اجاره كرده بودند . خانه اي بسيار مجلل بود ، حدود يك ماه اين خانه تحت نظر بود و سرانجام مشخص شد كه موسي خياباني و زن رجوي و ديگران در اين خانه به سر مي برند .

يك روز معين اين خانه محاصره شد و فردي كه خيلي شبيه موسي خياباني بود دستگير شد. بعداً وقتي كه موسي خياباني كشته شد و جنازه او را ديديم ، آقاي لاجوردي مشكوك بود كه اين خود موسي است يا نه ، لذا از داخل زندان بعضي از افراد آن خانه را كه آوردند ، آنها گفتند : بله موسي خياباني است .

در خانه زعفرانيه پس از تخليه اسناد و مداركي پيدا شد ، همچنين مقداري اشياي مسروقه از بانك ها نيز به دست آمد . موسي خياباني وقتي متوجه محاصره خانه مي شود پا به فرار مي گذارد و از ديوار خانه فرار مي كند و خود را به ماشين پژو 504 ضد گلوله مي رساند ، هنگام سوار شدن يك تير از پشت به وي اصابت مي كند و كنار ماشين به هلاكت مي رسد .

عصر آن روز سازمان قصد حمله به اوين مي نمايد ، شهيد لاجوردي به من فرمودند : مراقبت نماييد و بنده هم آماده باش دادم و مسئله مراقبت از اوين براي چند روزي ادامه داشت تا اين كه تعدادي از خانه هاي تيمي آنها به تصرف در آمد ، رهبري بخشي از اين خانه ها در غرب تهران به عهده حسيني همداني بود .

سعادتي يكي ديگر از سران سازمان كه قبلاً در ذوب آهن اصفهان بود به دليل ارتباط با سفارت شوروي دستگير شد و مدت زيادي در زندان به سر برد . زن سعادتي جزو گروه پيكار بود ، روزي به اوين آمد و اصرار داشت كه شوهرش را ببيند ، ما كه نمي خواستيم او با همسرش ملاقات كند چون او انعكاس دهنده اخبار داخل زندان و اخبار متفاوت بود ، به او گفتيم كه با اين سر و وضعي كه آمدي شما را نمي توانيم راه بدهيم .

او با آقاي قدوسي تلفني صحبت كرد . (5) به او گفته بود فردا مي تواني بيايي ، فرداي آن روز خانم سعادتي خيلي محجبه و با چادر به اوين آمد . من باز اصرار كردم كه نمي تواند با او ملاقات داشته باشد ، ولي ايشان مي گفت : من با آقاي قدوسي صحبت كرده ام .

 

به همراه او نزد آقاي قدوسي رفتم ، او آنجا خيلي حرف زد ، مي گفت : اين حق من است ، من بايد بدانم شوهرم در چه شرايطي و در چه وضعي به سر مي برد . آقاي قدوسي دستور دادند كه ايشان مي تواند ملاقات داشته باشد . اتاقي را آماده كرديم كه در حضور دو پاسدار بتواند شوهرش را ببيند ، اما او اعتراض كرد و بالاخره با حضور يك پاسدار با همسرش ملاقات نمود .

 

پی نوشت:

 

1. شهيد محمد علي رجايي در سال 1312 در قزوين در خانواده اي مذهبي متولد شد . در چهار سالگي پدرش را از دست داد و بعد از گرفتن مدرك ششم ابتدايي به كار در بازار پرداخت . در 14 سالگي قزوين را به قصد تهران ترك كرد و در بازار آهن فروشان به شاگردي مشغول شد و چندي نيز در جنوب تهران از طريق دست فروشي امرار معاش نمود . با نخست وزيري سپهبد علي رزم آرا كه تصميم گرفت دست فروش ها را جمع آوري كند ناچار به نيروي هوايي پيوست . در اين دوران كه هنگام دولت مصدق بود او جذب شعار همه كار و همه چيز براي خدا و اسلام برتر از همه چيز و همه چيز برتر از اسلام نيست ، فداييان اسلام شد و با آنها همكاري نمود و در خدمت شهيد حاج صادق اماني به فراگيري علوم اسلامي همت گماشت . بعد از كودتاي 28 مرداد سال 32 از نيروي هوايي تصفيه شد و هم زمان موفق به اخذ ديپلم شد . پس از مدتي معلمي در بيجار به دانشسراي عالي راه يافت و موفق به اخذ ليسانس شد و به دبيري روي آورد . در اين سال ها با دكتر سحابي آشنا شد و در دبيرستان كمال به تدريس مشغول گرديد . در ارديبهشت ماه سال 45 بازداشت و پس از پنجاه روز از زندان آزاد و در آذر ماه سال 53 مجدداً دستگير و تا آبان ماه سال 57 در زندان به سر برد و به قول خودش در سايه مبارزات مردم مسلمان از زندان آزاد شد . پس از پيروزي انقلاب اسلامي از وزارت آموزش و پرورش گرفته تا نخست وزيري و رياست جمهوري را پشت سر گذاشت و در يك انفجار تدارك ديده شده از سوي منافقين همراه نخست وزير خود، دكتر محمد جواد باهنر به شهادت رسيد . (ياران امام به روايت اسناد ساواك ، شهيد محمد علي رجايي ، مقدمه )

2. شهيد حجت الاسلام محمد جواد باهنر در سال 1332 به قم عزيمت نمود سطح عالي تحصيلات اسلامي را در حوزه علميه قم ادامه داد و نزد بزرگاني چون آيت الله بروجردي و علامه طباطبايي به تلمذ پرداخت . از سال 36 فعاليت هاي مطبوعاتي خود را آغاز و سالنامه مكتب تشيع را منتشر كرد . از جمله تأليفات او مي توان از كتاب هاي جهان در عصر بعثت ، شناخت اسلام و خداشناسي نام برد . براي اولين بار در سال 37 به علت سخنراني عليه اسرائيل دستگير و زنداني شد و تا سال 50 از سخنراني منع گرديد . پس از پيروزي انقلاب اسلامي در سمت هاي زير به انجام وظيفه پرداخت : عضويت در شوراي انقلاب ، عضويت در شوراي نظارت بر مدارس ، نماينده مردم كرمان در مجلس خبرگان ، نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي و همچنين در كابينه شهيد رجايي به سمت وزارت آموزش و پرورش منصوب شد . وي مدتي نخست وزير بود كه در عصر روز هشتم شهريور 60 سرانجام در حادثه انفجار بمب در يكي از اتاق هاي ساختمان نخست وزيري همراه رئيس جمهوري شهيد رجايي به شهادت رسيد . (ياران امام به روايت اسناد ساواك ، شهيد محمد جواد باهنر ، مقدمه )

3. كشميري را آقاي كامران به رئيس جمهور معرفي نموده بودند . درباره شخصيت كشميري بايد گفت كه او فردي بود كه با معرفي بعضي از آقايان به سپاه آمده بود و او بيشتر اوقات لباس مقدس سپاه را بر تن مي كرد و هميشه سمت چپ لباسش آرم سپاه بود . نامبرده به قدري رضايت مرحوم رجايي را جلب كرده بود كه بعضي اوقات شهيد رجايي نماز ظهر و عصر را به ايشان اقتدا مي كردند . كشميري بسيار انسان مزدور و رياكاري بود ، او با نيرنگ توانست خود را بين خودي هاي نظام قرار دهد . به عنوان مثال ايشان همراه شهيد رجايي براي ديداري به اوين آمده بودند . كشميري به عنوان امام جماعت برگزيده شد و ما به تبع به ايشان اقتدا نموديم . در هنگام شروع نماز خودكاري از جيب خود بيرون آوردند و به زمين گذاشتند و بعد از اتمام نماز آن خودكار را دوباره به جيب خويش گذاشتند ، كشميري اين كار را اينگونه توجيه كرد كه خودكار متعلق به بيت المال است بايد با آن نماز نخواند . آري او با اين گفتار و رفتارش توانسته بود بر آقاي كامران نيز تأثير بگذارد و اين شخص را به آقاي رجايي معرفي كند . (راوي)

4. سرهنگ محمد مهدي كتيبه رياست وقت اداره دوم ارتش و يكي از مجروحين حادثه نخست وزيري در خاطراتش مي گويد : من تقريباً از ساعت 3 بعدازظهر وارد جلسه شدم . در اين زمان كشميري هم آمد و هر دو وارد جلسه شديم . كشميري معمولاً ضبط صوت بزرگي براي ضبط مذاكرات همراهش بود . من فكر مي كنم آن بمبي كه منفجر شد داخل همين ضبط صوت جاسازي شده بود . رأس ساعت مقرر كه جلسه شروع شد طبق روال گذشته رئيس شهرباني كل كشور وقايعي را كه در طول هفته اتفاق افتاده بود بيان مي كرد كه يك مرتبه احساسي در من به وجود آمد كه ناخودآگاه ايستادم . سرم مي سوخت و چشمم نيز بسته شد . دست كه به سرم مي زدم متوجه شدم موهايم آتش گرفته چشمم را كمي باز كردم ديدم سالن پر از دود غليظ قهوه اي رنگ است . در اينجا احساس كردم بمب گذاري شده است و ديگر لحظات آخر زندگي ماست . ميزي كه دور آن نشسته بوديم و شايد ده متر طول داشت اصلاً بر سر جايش نبود . بعد كه حواسم كمي متمركز شد احساس كردم دست و پايم سالم است و حركت مي كند . در سالن جلسه خرد شده بود . بيرون آمدم و مرا به همراه سرهنگ وحيدي به بيمارستان انتقال دادند . در اين انفجار رجايي و باهنر و دستجردي شهيد شدند . كشميري هم متواري شد ، وي قبل از انفجار به بهانه اي از جلسه خارج شده بود . (خاطرات سرهنگ كتيبه ، به كوشش محمدرضا سرابندي ، مركز اسناد انقلاب اسلامي ، تهران 1382 ، ص 202 _ 198)

5. وضع ظاهري زن سعادتي بدون چادر با شلوار لي و كفش كتاني و سر و كله بسته بود كه اين وضع مشكوك به نظر مي رسيد .

 

خاطرات حاج احمد قدیریان (4)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31