حصار در حصار

Ahmad E Ahmad

تولد دو قلوها

هر روز که از بارداری همسرم می گذشت ، شرایط سخت تر می شد . او به شدت تحت مراقبت های پزشکی خانم دکتر سرورآهی در درمانگاهی واقع در خیابان امیریه (ولی عصر عج) قرار داشت ، با اصرار من و همسرم قرار بود که عمل زایمان را خود خانم دکتر به عهده بگیرد .

خلاف قول و وعده ای که خانم دکتر داده بود ، وقت موعود به مرخصی رفته و در درمانگاه حاضر نبود ، به جای او یک پزشک مرد کشیک آن شب بود ، زمانی این خبر را به ما دادند که ساعت 11 شب بود و از حضور ما در آنجا 12 ساعت می گذشت .

شرایط وخیم ، بحرانی و مخمصه آمیزی پیش رو بود ، مسئولین درمانگاه اعلام کردند که امکان آوردن پزشک زن بر بالین همسرم نیست ، تصمیم گرفتم او را به جای دیگری ببرم ، ولی کادر درمانی ممانعت کردند و حال او را وخیم گزارش دادند ، آنها گفتند حمل و نقل همسرم موجب به خطر افتادن جانش می شود و اجازه خروج ندادند .

از این رو بین من و آنها درگیری پیش آمد ، نزد همسرم رفتم و ماجرا را برایش گفتم ، او گفت که حاضر است بمیرد ولی پزشک مرد برای زایمانش نیاید . با این جمله او آتش ناراحتی و عصبانیت بیش از پیش در من شعله ور شد ، نزد رئیس درمانگاه رفتم و با داد و فریاد ، تهدید کردم که اگر خواسته ما عملی نشود ، درمانگاه را به هم می ریزم و سقفش را بر سرتان خراب می کنم .

او که جا خورده و ترسیده بود گفت : " خواهش می کنم آقا ! خودتان را کنترل کنید ، الان درستش می کنیم ." بعد گوشی تلفن را برداشت و شماره ای گرفت و گفت : " خانم ! خواهش می کنم خودتان را برسانید ... این مرد دیوانه شده و الان است که درمانگاه را به هم بریزد ..."

من بیشتر عصبانی شده و با دستم محکم روی میز کوبیدم و گفتم : " دیوانه پدرت است ! " او معذرت خواست و آن خانم را متقاعد کرد که به درمانگاه بیاید . 15 دقیقه بعد در حالی که من از شدت ناراحتی آرام و قرار نداشتم ، اتومبیلی جلو درمانگاه توقف کرد و دو خانم از آن پیاده و وارد بخش شدند .

ساعتی بعد صدای گریه ای در فضای درمانگاه طنین انداخت ، خانمی از اتاق عمل خارج شد و به سوی آن آمد و گفت : " حاج آقا ! هنوز ناراحتید ؟ عیب ندارد ، در عو ض برایت یک دختر خوشگل گرفتیم ."

به اتاق عمل بازگشت ، من آرام گرفتم و شروع به راز و نیاز با خدا کردم ، حدود پانزده تا بیست دقیقه بعد دوباره آمد و گفت : " حاج آقا ! مژده یک دختر دیگر نیز برایت گرفتیم ." دست ها را بی اختیار به سوی آسمان بلند کرده و گفتم : " الحمدالله ، خدایا صد هزار مرتبه شکر ...."

فضای درمانگاه از صدای نوزادان آکنده بود ، تمام خشم و عصبانیتم فرو خفته بود ، از خوشحالی سر از پا نمی شناختم ، گویی با تولد دو قلوها من نیز دوباره متولد شدم ، تمام وجودم یکپارچه شور و عشق و امید به آینده بود ، آینده ای پر از سؤال ، آینده ای که هنوز نیامده بود و فردایی که در انتظار دخترانم بود .

خوشحالی من اندازه نداشت ، شاید اگر می دانستم که چه سرنوشت غم انگیزی در انتظار این دو دختر است ، شادی را با بغض فرو می بلعیدم ، مانند پدران دیگر ، زندگی راحت ، بی خطر و کم مشقتی را برای دخترانم آرزو می کردم ، غافل از این که خداوند برای آنها آزمایشهای بزرگی را در نظر دارد ، آزمایشها و امتحانات بزرگی که دخترانم با سختی ، حرمان و معصومیت خود با توکل به خدا از سر گذراندند ، گرچه اندوه آن روزهای سخت همیشه بر قلب و دل من سنگینی می کند .

 

زندگی در خانه امن !

تولد دو قلوها در بیستم شهریور ماه سال 1353 ، زندگی ما را وارد مرحله جدیدی کرد ، وجود این دو عطیه الهی ، مریم و زهرا ، کانون زندگی ما را گرمتر از پیش کرد . دیگر هیچ وقت اضافه ای نداشتیم که به مسئله دیگری غیر از تربیت و پرورش کودکان مان بیندیشیم. بزرگ کردن هم زمان این دو خیلی سخت بود ، اگر یکی می خوابید دیگری او را با گریه اش بیدار می کرد و اگر آن یکی شیر می خورد دیگری از گرسنگی شروع به گریه و زاری می کرد .

ما که سخت مشغول تر و خشک کردن این دو نوزاد بودیم و تمام فکر و ذهن خود را معطوف این مسئله کرده بودیم وعده های فعالیت با سازمان را از یاد بردیم ، تا این که روزی سپاسی آشتیانی خبر آورد که سازمان خواسته است تا شما خانه مخفی و امنی را تهیه کنید .

من ابتدا از پذیرش آن طفره رفتم ، ولی بعد با فشار سازمان و با توجه به وعده ای که از قبل داده بودم ، پذیرفتم . چون در شکت آهن قراضه مشغول کار بودم و فرصت برای جستجوی خانه نداشتم ، این وظیفه را همسرم پذیرفت .

او هر روز یکی از دخترانم را بغل می گرفت و در کوچه پس کوچه های شهر دنبال خانه ای مناسب و امن با چند راه گریز می گشت ، من چند نقطه ای را که مناسب می دانستم به او معرفی کردم تا در آن مناطق به جستجو ادامه دهد .

پس از چند روز خانه ای را در خیابان زرین نعل شناسایی کرد ، من برای اجاره خانه نزد پیرمردی که صاحب آن بود رفتم و گفتم برادر زنم نیز دانشجوست و گه گاه به اینجا می آید و او هم پذیرفت ، به این ترتیب راه را برای رفت و آمد سپاسی آشتیانی هموار کردم .

فردای انعقاد قرارداد اجاره ، بدون این که آدرسی به کسی بدهیم ، اسباب و اثاثیه خود را جمع کرده و به این خانه رفتیم ، به این ترتیب من اولین خواسته اساسی سازمان و بزرگترین اشتباه زندگی خود را به جای آوردم .

گرچه زندگی علنی برای من سخت بود ، ولی با تحمل ، صبر و کمی مراقبت ممکن بود . با شروع زندگی مخفی مشکلات جدیدی برایم فراهم شد که قدرت تحمل آن را نداشتم ، ساواک نیز حساسیتش به من دو چندان شد ، در آن مدت چند مرتبه به منزل پدرم مراجعه کرده و سراغ مرا گرفته بودند .

زندگی با دو بچه کوچک در خانه مخفی بسیار سخت بود ، از این رو ابتدا یکی از دو قلوها (مریم) را برای نگهداری به مادر زنم سپردیم و دیگری (زهرا) را با خود بردیم ، با استقرار در این خانه آنها نام مستعار شاپور را برای من و نام شاپورزاده را برای همسرم انتخاب کردند .

پس از ایجاد ارتباط رسمی با سازمان و شروع زندگی پنهان ، سپاسی آشتیانی ارتباط خود را با ما قطع کرد و فرد دیگری به نام حبیب (1) را به عنوان رابط سازمان به ما معرفی کرد ، پس از چند روز سازمان دو نفر را با نام های مستعار خسرو و پرویز به عنوان هم تیمی روانه خانه امن ما کرد .

بعدها (در اوایل سال 57) پی بردیم که این دو با هم برادرند و نام واقعی شان علی و علی اصغر و شهرتشان میرزا جعفر علاف است ، این دو هر روز صبح به خانه ما می آمدند و در جلسات آموزشی و سیاسی شرکت می کردند و شب ها به منزل و یا خانه تیمی خود باز می گشتند ، رفتار این دو در آنجا هیچ نشانی از برادر بودن آنها نداشت و همیشه در قبال من و همسرم رعایت کامل مسائل و حدود اسلامی را می کردند .

تیم 5 نفری ما برنامه های فشرده خود را با مسئولیت حبیب آغاز کرد ، از جمله این برنامه ها خواندن کتاب و نقد آن بود ، کتاب هایی مانند : " چین سرخ ، زردهای سرخ ، خرمگس ، مردی که می خندید ، مبارزات چه گوارا ، الفبای مارکسیسم و .... " را در همین دوران خواندیم و نقد کردیم .

از برنامه های دیگر ، شهر گردی با هدف آشنایی و شناخت کوچه و خیابان های شهر تهران و نیز راههای گریز و فرار هنگام تعقیب مأمورین بود ، برنامه شهرگردی ما را با ساختار شهر و فرهنگ مردم نیز آشنا می کرد .

در درس های نظری انقیاد و تبعیت محض از دستورات سازمان و فرد مسئول و رده بالاتر از خود (مافوق) آموزش داده می شد ، تا در عمل آنها را به کار بندیم ، کار تشکیلات و منافع تشکیلات بر کار فردی و منافع فردی رجحان داشت .

سازمان توفیق در مبارزه و نیل به مقصود را در گرو انقیاد کامل از دستورات تشکیلات می دانست ، ما حتی کارها و برنامه های روزمره خود را بر اساس مصالح و منافع سازمان تنظیم می کردیم ، سازمان حتی قسمتی از حقوق و دستمزدی را که از زحمت کار در بنگاه آهن قراضه به دست می آوردم ، به خود اختصاص می داد .

سازمان یک مرتبه نیز تکلیف کرد مبلغ کلانی را برایش تهیه کنم و چون در تهیه آن با مشکل مواجه شدم پیشنهاد اختلاس را به من دادند ، با توجیه این که این عمل نوعی مصادره است ، دلیل آنها را پذیرفته و با تقلب در وزن آهن پاره و اوراق قراضه توانستم مبلغ 000/270 ریال مصادره کرده و به سازمان تحویل نمایم . (2) به این ترتیب گام دیگری در وفاداری به سازمان برداشتم .

پس از مدتی حبیب به پرویز گفت : " تو به همسرت خیلی وابسته هستی و این برای ادامه راه تو و سازمان مخاطره آمیز است ، اگر در آینده با مشکلی مواجه شوی و دستگیر و زندانی شوی ، این وابستگی تو را در موضع ضعف قرار خواهد داد ، در نتیجه لطمه و آسیب سازمان حتمی است ."

حبیب در روزهای بعد به طرح چنین مباحثی با پرویز پرداخت و بعد از طرف سازمان به او دستور داد که با یکی از دختران سازمان دوست شده و او را سوار ماشین بی.ام.و آلبالویی رنگ خود کرده و هر روز در محل سکونت خود تردد کند .

پرویز در انقیاد از سازمان تن به این کار داد و به این ترتیب دوستان و آشنایان و همسایگان چندین مرتبه او را با آن دختر دیده و خبرش را به همسر پرویز رساندند ، موضوع به جایی کشید که سازمان ترتیب یک سفر را به شمال و سواحل دریای خزر برای پرویز و آن دختر داد . عکسی هم از آنها تهیه کرد و در جیب کت پرویز گذاشت و همسر پرویز نیز به این عکس دست یافت و با توجه به شنیده های قبلی کانون گرم و محبت آمیز خانواده آنها از هم پاشید .

این ابتدای بدبختی پرویز بود ، او که از وضع مالی خوبی برخوردار بود و صاحب مغازه رنگ فروشی در خیابان بوذر جمهری بود ، به تدریج ثروت ، خانه ، اتومبیل ، اعتبار و کسب خود را از دست داد . (3)

هر روز که می گذشت ، وظایف و تکالیف بیشتری به تیم ما محول می شد ، تایپ و تکثیر اعلامیه ها و جزوات سازمان و صحافی آنها یکی از این وظایف بود ، با این کار ما ضمن انجام کار تشکیلاتی ، جزوات و اعلامیه ها را خوانده و به اطلاعات نو و دست اولی دست می یافتیم .

کار تکثیر با دستگاه فتو استنسیل که گفته می شد سازمان آن را از یک دستگاه دولتی مصادره ! کرده است ، انجام می شد . خدمات ، تعمیرات و سرویس این نوع دستگاه ها در اختیار انحصاری چند شرکت خاص بود و آنها وظیفه داشتند اسامی و مشخصات افرادی که این وسایل را برای تعمیر و سرویس می آورند به ساواک اعلام کنند .

سازمان با وقوف به این مسئله سعی می کرد با اتخاذ شیوه های مختلف ، ترفند ساواک را خنثی کند ، گاهی که دستگاه تکثیر تیم خراب می شد ، پرویز سر و وضع خود را مرتب می کرد و با پوشش بسیار مناسب و شیک همراه یکی از دختران بی حجاب به شرکت و تعمیرگاه مراجعه و با دادن اسامی و آدرس های غلط نسبت به تعمیر سرویس دستگاه اقدام می کرد ، به این طریق هیچ شکی در ذهن آنها باقی نمی گذاشت .

هر روز بیش از پیش بر کارها و وظایف ما افزوده می شد ، ناچار شدم شغلم را در بنگاه آهن قراضه رها کنم تا از تراکم و ترافیک کارهای سازمانیم بکاهم . برای امرار معاش و تأمین هزینه های خانواده به صورت آزاد و پاره وقت و به شکل واسطه ای وارد عرصه خرید و فروش آهن قراضه در بازار شدم و هفته ای چند وانت آهن قراضه می خریدم و به متقاضیان می فروختم . پس از مدتی برای تسهیل کار ، وانت باری خریدم که البته پوشش و محمل مناسبی برای توجیه کارها و اقداماتم بود .

علاوه بر معامله آهن قراضه ، سازمان فروش تعدادی از اتومبیل های خود را به من سپرد ، گاهی برای فروش اتومبیل هایی که دارای اسناد جعلی بود به خیابان بوذر جمهری می رفتم و آنها را به قیمت نازل می فروختم . خریداران خیال می کردند که من ناشی و هالو هستم ، از این رو آنها در بین خود مرا " عمو ! " خطاب می کردند و هر وقت وارد آن خیابان می شدم ، می گفتند : " عمو آمد ! "

 

1 . نام اصلی این فرد در واحد تاریخ شفاهی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی مکتوب و مکتوم است .

2 . آقای احمد که از این عمل خود بسیار نادم است ، اظهار می دارد بعدها پی به اشتباه خود بردم ولی دیگر امکان و توان جبران این عمل را نیافتم ، حتی جسارت رفتن و گرفتن حلالیت از حاج آقای تحصیلی و حاجی بابا را نداشتم ، بازگویی این خاطره فرصتی است تا ضمن افشای اعمال کثیف سازمان به نوعی از مسئولیت این عمل شانه خالی کنم و از درگاه خداوند طلب بخشش نمایم ، امیدوارم آن دو نیز مرا بخشیده باشند .

3. علی اصغر میرزا جعفر علاف (خسرو) در مصاحبه ای مطبوعاتی درباره برادرش علی (پرویز) گفت : جریان برادرم را بگویم که او هم فردی معتقد و مذهبی بود ، برادرم از 14 سالگی شروع به فعالیت و کار کرد و همین طور که کار می کرد درس هم می خواند و 15 سال زحمت کار و تحصیل را تحمل کرد تا فردی آراسته باشد و زندگی شرافتمندانه ای داشته باشد .

اما اینها (سازمان) سر راه او سبز شدند و با وجود این که زن و دو کودک داشت ، زندگیش را کاملاً در اختیار گروه گذاشته بود ، گروه تصمیم گرفت که برادرم زنش را طلاق بدهد و آن قدر او را زیر فشارهای مختلف گذاشتند تا مجبور شد زنش را طلاق بدهد و بچه هایش را سرگردان کند ، پس از آن اموالش را هم چپاول کردند . (روزنامه کیهان ، 7/2/1357)


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛

ترور شهید عشرت اسکندری بر سر سفره صبحانه

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

مروری بر جنایات گروهک تروریستی منافقین؛

ترور شهید عشرت اسکندری بر سر سفره صبحانه

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان