پيروزی انقلاب اسلامی در بهمن سال 1357 محصول مشاركت همه طبقات و اقوام ايران بود كه يكپارچه در مقابل رژيم پهلوی قرار گرفتند و موجب سقوط آن شدند. طيف وسيع نيروهای اجتماعی حاضر در انقلاب، گويای ائتلافی بين تمام طبقات جامعه بود كه اجازه میداد تا انقلاب، مردمی معرفی شود.
مشكلات موجود در کردستان، موجب سوء استفاده نيروهای درگير شد. اين شرایط به گروههای ضدانقلاب فرصت داد تا شهرهای كردنشين را يكی پس از ديگری طعمه آتشافروزی خود سازند.
شهید حسن شکاری 2اردیبهشت1340 در روستای مکیآباد سیرجان متولد شد. وی در خانوادهای مذهبی پرورش یافت. پدرش کارگر و مادرش خانهدار بود. آنها هفت پسر و سه دختر بودند.
حسن شکاری مقطع دبستان را در روستا و مقاطع راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه شهید مدنی گذراند و موفق به اخذ دیپلم علوم تجربی شد.
او در فعالیتهای انقلاب شرکت داشت و با پیروزی انقلاب وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد.
سرانجام حسن شکاری، فروردین سال 1360 در درگیری با عوامل گروهک تروریستی کومله و دمکرات در مهاباد به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با پدر شهید حسن شکاری(ابراهیم شکاری):
«ما خانواده مذهبی و سادهزیستی بودیم. حسن فرزند اول خانواده بود. من اوایل انقلاب در راهپیماییها شرکت میکردم و حسن را با خودم به راهپیمایی میبردم. او در پخش اعلامیههای امامخمینی(ره) نقش فعالی داشت. شبها از ساعت 22 روی دیوار ادارهها و مساجد و مدارس شعارهای انقلابی مینوشت.
اوایل انقلاب همه مردم انقلاب را باور نداشتند. در روستا چند خانواده بودیم که فعالیت انقلابی داشتیم. خاطرم است، سایر همسایهها ما را مسخره میکردند و میگفتند: «شما 13 امامی هستید؟» منظورشان امامخمینی(ره) بود.
پس از پیروزی انقلاب حسن وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد. مدتی در بندرعباس خدمت کرد. با شروع جنگ تحمیلی، من به جبهه جنوب رفتم و پسرم راهی کردستان شد. هجده روز بعد خبرشهادتش را آوردند.
در عملیات پاکسازی روستای دارلک-مهاباد که عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات در آنجا مستقر بودند، حسن و یکی از همرزمانش برای شناسایی افراد آنان، خود را به اطراف روستا رساندند. در منطقه درگیری سختی شد و در اثر اصابت گلوله به سر و گردن با دهان روزه به شهادت رسید. جنازه پسرم 3 روز روی زمین مانده بود.
از رادیو اسامی شهدا را اعلام میکردند. حسن هم جزو شهدا بود و ما آنجا از شهادتش مطلع شدیم. در مکیآباد قبر آماده کردیم. روز تشییع جنازه، یکی از همکاران پسرم آمد و گفت: «دیشب خواب دیدهام که حسن با لباس سفید و کولهباری از عطر وارد قبر شد. با اینکه جنازه شش روز بعد از شهادت به سیرجان رسید؛ اما بوی عطر عجیبی داشت. مراسم تشییع با استقبال مردم در سیرجان و مکیآباد برگزار شد. پسرم در گلزار شهدای مکیآباد به خاک سپرده شد.»