شهيد رحيم قديری 30 شهريور 1348 در روستای نيارق از توابع شهرستان نمين متولد شد .او بعد از گذراندن دوران کودکي وارد دبستان دولتی روستای نيارق شد و تا مقطع سوم راهنمایی ادامه تحصیل داد. پس از پیروزی انقلاب و شروع جگ تحمیلی، رحیم قدیری به همراه چندتن از همکلاسیهایش عازم جبهه شدند. سرانجام او در 14 اسفند 1361 در منطقه عملياتی اشنويه کردستان در 13سالگي بر اثر اصابت گلوله عناصر گروهکهای تروریستی ضدانقلاب به شهادت رسید.
در ادامه به سرگذشتپژوهی شهید رحیم قدیری به روایت مادرش، میپردازیم:
«پدر رحيم کشاورز بود و در کنار کشاورزی به دامداری نيز ميپرداخت. در روستا اگر بخواهيد زندگي نسبتاً متوسطی داشته باشيد، بايد به دامداری و کشاورزی بپردازيد. زن اول همسرم بر اثر بيماری فوت کرده بود و پس از او، به خواستگاری من آمد. ما در روستای همجوار آنها، روستای دگرماندرق زندگی میکردیم.
بعد از پنج روز از تولد رحیم، اولين فرزندمان، دنبال اسم مناسبی برای او میگشتیم، مامايي که او را به دنیا آورده بود نام رحیم را به ما پیشنهاد داد و چون از اسماء خداوند بود ما هم قبول کرديم. زمانی که با همسرم ازدواج کردم، او یک دختر و یک پسر داشت، من هم چهار پسر به دنیا آوردم و ما صاحب شش فرزند شدیم. رحیم بعد از گذراندن دوران کودکی وارد دبستان دولتي روستای نيارق شد.
رحيم معمولا در همان سنین کودکی در راهپیماییهای علیه رژیم پهلوی شرکت میکرد. در یکی از راهپیماییهایی که رحیم بههمراه دوستانش شرکت کرده بود، او پرچمدار راهپیمایی شده بود. هیچگاه آن روز را از خاطر نمیبرم. رحیم اینگونه برایم تعریف کرد که بعد از چند روز پشت سر هم اعتراض و شعار عليه رژيم پهلوی، فرمانده پاسگاه بهنام صنعتی که از آدمهای پست روزگار بود، همان روز تازه بعد از چهار روز مرخصی به پاسگاه برگشته بود. يک راننده هم داشت بهنام گروهبان مرندی که آن هم از مردان بد روزگار و بسیار بددهن بود. وقتي صنعتی بيرون پاسگاه آمد، اول چندتا فحش به مردم داد و بعد از اينکه مردم واکنش نشان دادند و شعار تندی عليه شاه و صنعتي دادند، او خشمگين شد و به سربازان و درجهداران دستور شليک داد. وقتي چند تير هوايی خلاص کردند، مردم دویدند و در فرار از گلولههای آنها به هم میخوردند. در اين ميان رحیم به ناچار پشت فضولات حيواني پنهان شد. ناگهان دید که سيدهنازيلا رحيمی در حال آب کردن کوزهاش در کنار چشمه است. نامرد مرندی از بالای پاسگاه او را نشانه گرفته بود که تير اولش به سنگ کنار چشمه برخورد کرد؛ اما تا رحیم به خود جنبید، کار از کار گذشت و دخترک بیدفاع مورد اصابت تير دوم قرار گرفت و زخمي شد. رحیم به طرفش دويد و خواست او را کشانکشان به طرف روستا بیاورد که در همین حین تير ديگری به او زدند و اینبار از ترس جنازهاش را رها کرد. فقط به یاد دارم فرياد میزد که سيده خانم زخمي شده است، به دادش برسيد. وقتي بزرگترها رسيدند، او به شهادت رسیده بود. آن روز وحشتناک هيچ وقت فراموش نميشود. وقتي روز تمام شد، هيچ کس از ترس ماموران جرئت نکرد در روستا رفتوآمد کند؛ حتي روزنههای کوچک را نيز پوشانديم که مبادا ماموران بهخاطر روشنی چراغ خانه تيراندازی کنند.
وقتي رحيم به خانه آمد، ديدم لباسهايش خوني است، گفتم لباسهايت را در بياور؛ اما قبول نکرد و گفت: «فردا با همين لباسهای خوني به اردبيل ميروم و از دست ماموران، بهخصوص صنعتی و مرندی شکايت میکنم.» پدرش حرف رحيم را قطع کرد و گفت: «کجای کاری؟ دست همهشان تو يک کاسه است. کی حرف تو را باور ميکند؟»
وقتي انقلاب شد، تمام مدارس تعطيل شدند و آن سال بچهها يک سال عقب افتادند؛ اما سال بعد، رحیم در مدرسه سيدهنازيلا رحيمي در مقطع سوم راهنمایی شروع به درس خواندن کرد؛ اما اواخر پاييز 61 بود که جنگ شدت گرفت و مردم عازم جبهههای جنگ شدند. رحيم هم مثل ساير رزمندهها به همراه دوستانش عزم جبهه کرد. یک روز صبح ديدم رحيم دنبال شناسنامهاش ميگردد، علت را پرسيدم اما جوابی نداد و رفت. بعدها متوجه شدم برای جبهه میخواهد. به کردستان اعزام شد و در نهایت تروریستهای ضدانقلاب، نوجوان 13سالهام را تیرباران کردند.»
ميرطالب ميرمحمدزاده، در مورد بچههایی که از مدرسه فرار کردند تا خود را به جبههها برسانند، چنين گفت:
«من با ماشين پيکان در مسير روستاي نيارق به اردبيل کار ميکردم و هنوز هم ميکنم. آن روز ديدم که چند نفر سمت غرب روستا به طرف اردبيل ميدوند. وقتي به آنها نزديک شدم، ديدم که اینها نريمان شيکب، محمد شکرالهي، رحيم قديري، ميرداماد ميرمحمدزاده که برادرزادهام بود، هستند. علت فرارشان از مدرسه را پرسيدم؟ قسمم دادند به حضرت عباس که چیزی نگویم تا آنها بتوانند به جبهه بروند. من هم به آنها قول دادم. خودم بچهها را به مقر سپاه اردبيل بردم و از آنجا بدرقهشان کردم. همه آنها در نهایت به شهادت رسیدند. من خیلی از شهادت آنها متاثر شدم؛ چون اغلب آنها 14 يا 15 سال بیشتر نداشتند.
بعد از اينکه از تبريز به منطقه اعزام شدند، به منطقه عملياتي اشنويه رفتند و رحیم در 14 اسفند 1361 در منطقه عملياتي اشنويه کردستان در 13سالگي بر اثر اصابت گلوله عناصر گروهکهای تروریستی ضدانقلاب به شهادت رسید. پس از انتقال پيکر پاکش به اردبيل، از آنجا او را به روستاي نيارق آوردند و در ميان حزن و اندوه اهالي روستا تشييع و در گلزار شهداي روستاي نيارق به خاک سپردند.»