تراژدي يك جريان

«شما نمي‌توانيد قيام مسلحانه بکنيد؛ بي‌خود خودتان را به باد ندهيد.» اين تنها پاسخي بود که نمايندگان «مجاهدين خلق» از امام خميني (ره) مي‌شنيدند. رهبران مجاهدين با آگاهي از نفوذ امام (ره) در دل انقلابيون و مردم مبارز ايران، به خوبي دريافته بودند که براي به دست گرفتن پايگاه‌هاي مردمي و رخنه در ميان توده‌هاي ملت، بايد امام (ره) را به پشتيباني از برنامه‌هاي سازمان واداشت

Hamdastan

اشاره:

شش سال پيش از پيروزي انقلاب اسلامي، دانشجويان مسلمان مقيم آمريکا و کانادا، پيامي از امام خميني (ره) دريافت مي‌کنند که پرواضح نشان از تشويش خاطر و دغدغه‌مندي ايشان دارد: «مبادا قرآن مقدس و آئين نجات‌بخش اسلام را با مکتب‌هاي غلط و منحرف‌کننده‌اي که از فکر بشر تراوش کرده است، خلط نماييد.»1 اما... آن‌گاه که آموزه‌هاي وحياني قدر ناشناخته به فراموشي سپرده شود و «انسان» و انگاره‌هاي ناقص و تضميني‌اش گاه تا مقام الوهيت تقدس يابد، نه تنها باز پس زدن و از گوش به در کردن سخنان رهبري، بلکه خلط انديشه‌هاي مارکسيستي، ليبراليستي، اگزيستانسياليستي و ديگر ايسم‌هاي زاييده شده در دامان ناپاک غرب با آموزه‌هاي ديني، آن هم توسط جريان‌هاي فکري همسو در داخل و به راه انداختن موجي از «تفکرات التقاطي» در ميان احزاب و انجمن‌هاي سياسي؛ از پيامدهاي طبيعي و قابل پيش‌بيني آن خواهد بود. اين قلم بر آن است تا با عقب‌گردي سی ساله به آنچه که در ايران 1360 به وقوع پيوسته است،‌ چهرة‌ سازمان‌يافته‌تري از «عقيده التقاطي تاريخ تحزب ايران» را در جماعت «مجاهدين» ايران! به تصوير کشد؛ جريان مسمومي که هر چند با انتشار پسماندهاي گنديده‌اش، هر از گاهي انديشه‌هاي آزادة جهان را به تهوع وامي‌دارد، اما سالياني است که به دست ارادة ملتي هوشمند و بصير در زباله‌‌دان تاريخ به گور سپرده شده است.

«شما نمي‌توانيد قيام مسلحانه بکنيد؛ بي‌خود خودتان را به باد ندهيد.» اين تنها پاسخي بود که نمايندگان «مجاهدين خلق» از امام خميني (ره) مي‌شنيدند. رهبران مجاهدين با آگاهي از نفوذ امام (ره) در دل انقلابيون و مردم مبارز ايران، به خوبي دريافته بودند که براي به دست گرفتن پايگاه‌هاي مردمي و رخنه در ميان توده‌هاي ملت، بايد امام (ره) را به پشتيباني از برنامه‌هاي سازمان واداشت. اين بود که در سال 1351، «تراب حق‌شناس» و «حسين روحاني» به نمايندگي از سوي سازمان، به نجف اشرف مي‌روند تا ضمن ملاقات با امام (ره)، با تشريح استراتژي و راهبرد مبارزاتي جديد سازمان، يعني «جنگ چريکي يا مسلحانه شهري» براي ساقط کردن رژيم شاهنشاهي، از ايشان تأييديه‌اي بگيرند. اما پاسخ و اتمام حجت امام (ره) که بر مبارزه مسالمت‌آميز تأکيد داشت، همان بود:‌ «من گوش کردم به حرف‌هاي اين‌ها که ببينيم اين‌ها چه مي‌گويند. تمام حرف‌هاشان هم از قرآن بود و از نهج البلاغه ... اين آمده بود که من را بازي بدهد؛ من همراهي کنم با ايشان. من هيچ راجع به اين‌ها حرف نزدم، همه‌اش را گوش کردم. فقط يک کلمه را که گفت ما مي‌خواهيم قيام مسلحانه بکنيم، گفتم نه، شما نمي‌توانيد قيام مسلحانه بکنيد؛ بي‌خود خودتان را به باد ندهيد!» 2

موضع‌گيري منفي امام خميني (ره) در برابر ايدئولوژي، راهبرد جنگ مسلحانه و ماهيت سازمان مجاهدين، آن هم در شرايطي که برخي از روحانيون و بزرگان ديني و سياسي چون آيت‌الله طالقاني، هاشمي رفسنجاني، دعايي و ...، با تمجيد و توجيه مبارزات گروهي از جوانان «مسلمان، تحصيل‌کرده، فداکار، مؤمن، پاک، متعبد، آشنا به معارف اسلام و جهان‌بيني اسلام، صد در صد مذهبي و خالي از نقاط ضعف»3 در برابر نظام پهلوي، به سازمان کمک‌هاي مالي مي‌کردند، همگان را متحير کرد؛ اما چندي نگذشت که ژرف‌انديشي رهبر کبير انقلاب به بار نشست و پرده از چهرة نفاقِ فرزندان ناقص‌الخلقة جماعت ملي‌گرا کنار رفت.

اعدام بنيان‌گذاران سازمان به ويژه «محمد حنيف‌‌نژاد»، تئوريسين اصلي سازمان، به جرم فعاليت عليه رژيم و به دنبال ماجراي بمب‌گذاري در کارخانه صنايع الکتريکي تهران در سال 1351، جرقة بازنگري و تغيير ايدئولوژيک را که از همان ابتداي تأسيس سازمان با مطالعة کتب التقاطي اسلام – مارکسيسم، زير خاکستر انديشه سران مجاهدين خفته بود،‌ در ميان کادر رهبري جديد به ويژه «تقي شهرام» شعله‌ور ساخت. دو سال بازانديشي ايدئولوژيکي با مطالعة عميق در «جنبش انقلابي لائوس، حماسة پيروزمند تودة ويتنام، پيروزي رزمي کوبا، رويش ستيزه‌هاي انقلابي در آمريکاي لاتين، دامن گرفتن ستيزه‌هاي ضد استعماري در آفريقا، بالا گرفتن زبانه‌هاي انقلاب در سراسر هند و چين، رخدادهاي شورانگيز و ضد استعماري خاورميانه عربي و اعتراضات قهرآميز و مسلحانه در سراسر پهنة جهاني»4 و متأثر از جنبش‌هاي مارکسيستي معاصر، مجاهدين را پس از چهار سال مبارزة مسلحانه عليه حکومت طاغوت با رويکرد «اسلامي‌گري انقلابي» و ده سال زندگي مخفيانه به اين نتيجه رساند که «پيراهن پوسيدة اسلام را از هر کجا وصلة علمي زديم، از جاي ديگر پاره شد.»5؛ چرا که «اسلام ايدئولوژي طبقه متوسط است، ولي مارکسيسم،‌ ايدئولوژي رستگاري و رهايي طبقه کارگر».6

با آشکار شدن ردپاي نظريه‌هاي التقاطي در انديشه‌هاي سران مجاهد و سرانجام اعلان رسمي چرخش 180 درجه‌اي به 360 درجه که پذيرش ايدئولوژي «مارکسيسم – لنينيسم» است و تا آن زمان تحت عنوان «علم مبارزه» مورد توجه بود و محو آموزه‌هاي وحياني اسلام! در سال 1354، سازمان به جاي اول باز مي‌گردد! سازمان در مسيري گام نهاد که پيش‌تر امام خميني (ره) به روشنگري و تبيين آن پرداخته بود: «من از مجموع اظهارات و نوشته‌هايشان به اين نتيجه رسيدم که اين جمعيت به اسلام اعتقاد ندارد، ليکن چون مي‌داند که در کشوري مانند ايران که بيش از هزار سال است اسلام در رگ و پي اين ملت ريشه دوانيده است جز با نام اسلام نمي‌توان پيشرفت کرد، لذا اسلام را ملعبه کرده‌اند. بالاي نوشته خود نام خدا را مي‌گذارند، ليکن ذيل آن همان حرف‌ها و بافته‌هاي مارکسيست‌ها و مادّيّون است. اين فکر در من فقط در حد يک گمان بود، ليکن هرچه گذشت و نوشته‌هايشان بيشتر منتشر شد، اين گمان در من بيشتر تقويت شد. البته من نمي‌خواهم بگويم همة آن‌هايي که با اين جمعيت هستند اين جوري‌اند. ممکن است در ميان آن‌ها افرادي باشند که واقعاً به اسلام اعتقاد داشته باشند و چه بسا افرادي که فريب آن‌ها را خورده باشند، ليکن اساس تشکيلات اين جمعيت روي اعتقاد به اسلام نيست.»7

اين تحول ارتدادي از يک سو به انزجار و قطع حمايت روحانيت و مردم متدين از مجاهدين انجاميد و از ديگر سو تشتت فکري و شکاف عميقي را ميان اعضاي سازمان پديد آورد. مخالفان مشي جديد، به مبارزه با انحرافات مذهبي به وجود آمده در سازمان برخاستند و هم‌زمان تصفيه‌هاي خونين درون سازماني شروع شد. در همين راستا حدود نيمي از افرادي که مخالف جريان التقاط اسلام و مارکسيسم بودند، به جوخة اعدام سپرده شدند. شهادت «مجيد شريف واقفي» و «مرتضي صمديّه لبّاف» از اعضاي برجستة سازمان، به دست ايده‌پردازان تغيير مکتب، از ثمرات همين تصفيه‌ها بود. گروهي از همان موافقان تغيير، ازجمله «مسعود رجوي» با حفظ اصول التقاطي خود، تغيير دادن ايدئولوژي سازمان را توسط «تقي شهرام» يک جريان «اپورتونستي چپ‌نما» مي‌دانستند که البته «اين جريان چپ‌نما هيچ‌گونه تغييري در تضاد اصلي آن‌ها ايجاد نمي‌کند و دشمن اصلي آن‌ها همان رژيم (جمهوري اسلامي ايران) و حاميان امپرياليست آن‌ها مي‌باشد.»8

هدف رجوي از انشعاب سازمان به دو گروه «التقاطيون» و «مارکسيست‌ها»، آن هم از طريق اظهار منافقانه به فاصله گرفتن از مارکسيسم و روي آوردن به تفکرات اسلامي و بازگشت به اهداف اوليه سازمان، چيزي نبود جز تحميل رهبري خود بر مجاهدين و کسب قدرت. «تقي شهرام در دادگاه اين گروه را متهم به نفاق مي‌کرد و مي‌گفت آن‌ها در واقع منافقند، چرا که در باطن مارکسيست هستند، اما در ظاهر ابراز اسلام مي‌کنند.»9

در سال 1356 «لطف‌الله ميثمي» از ديگر رهبران سازمان در پي ايجاد و تشديد اختلافات فکري با رجوي، از سازمان جدا شد و تشکيلاتي با نام «نهضت مجاهدين خلق» تأسيس کرد. اين درگيري‌هاي بنيادين اعضاي سازمان در گزينش‌ رهبري، مشي چريکي، ايدئولوژي و ... سرانجام در سال 1357 به انشعاب سازمان به سه گروه «پيکار»، «آرمان» و «نبرد» انجاميد.

«انقلاب اسلامي» و «مجاهدين»

همزمان با اوج‌گيري درگيري‌هاي انقلابي مردم و پيروزي نهضت اسلامي ايران، سازمان مجاهدين که پس از آزادي زندانيان سياسي با محوريت «مسعود رجوي» و «موسي خياباني» و با حفظ مواضع التقاطي و ظاهر اسلامي خود، شروع به سازماندهي کرده بودند، براي گشودن گره کوري که اين انقلاب به دور انديشه‌هاي التقاطي و مشي منافقانه سازمان تنيده بود، با بسيج هسته‌هاي فکري خود در خانه‌هاي تيمي، به برنامه‌ريزي عليه مکتب انقلابي امام (ره) و به دست گرفتن زمام حکومت، پرداختند. آن‌ها «هيچ بهانه‌اي براي اين کار نداشتند، جز اين‌که بگويند با ارتجاع در افتاده‌اند.»10 مسعود رجوي که مسئله اساسي ارتجاع را همان مسئله «قدرت سياسي» مي‌دانست، بر اين باور بود که «در جامعه بايد يک جريان ضد ارتجاع - ضد انقلاب اسلامي - به راه انداخته و ... قبل از منافع گروه‌ها و سازمان در اين مرحله، منافع جريان ضد ارتجاع مهم است و در همين رابطه روزنامه و چاپ و همه چيز بر خودمان مقدم است.»11

از اين رو با بزرگ جلوه دادن خطر ارتجاع انقلاب اسلامي! به مقابله با کليّت نظام برآمده از خواست ملت ايران، به پا خاستند. مجاهدين با بهره‌گيري از هرج و مرج روز‌هاي اول انقلاب و شور و هيجانات مردم، «جنبش ملي مجاهدين» را بنيان نهاده و به جمع‌آوري سلاح از پادگان‌‌ها و جذب جوانان و توده‌هاي مردمي، مبادرت ورزيدند. در تمامي اين مدت، سازمان مذبوحانه مي‌کوشيد تا خود را همگام و همساز با انقلاب نشان دهد تا آن جا که تصوير امام (ره) را به عنوان پدر و رهبري مجاهد و سازش‌ناپذير در کنار آرم سازمان قرار داده بود.

آخرين حربه نفاق‌گونه مجاهدين، قرار گرفتن زير چتر حمايتي ليبرال‌ها و ائتلاف يک جبهه مخالف با خط و ديدگاه‌هاي مکتبي امام (ره) از گروهک راست تا چپ، جبهه ملي، پيکار و ... بود. رجوي براي توجيه چرايي سازش با ليبرال‌ها و به ويژه شخص «بني‌صدر» در پاسخ به اعتراض رفقاي مارکسيست خود، به اين سخن لنين تمسک مي‌جويد: «از هر امکاني هر قدر هم که کوچک باشد، براي به دست آوردن متفق توده‌اي حتي موقّت، مردّد، ناپايدار، غير قابل اعتماد و مشروط حتماً و با نهايت دقت و مواظبت و احتياط ماهرانه استفاده شود.»12

پرواضح است که هدف اصلي رجوي از اتحاد سياسي با جريان ليبرال، استفاده ابزارگونه از موقعيت ويژة بني‌صدر در فرماندهي کل قواي نظام، براي تحقق آرمان‌هاي ضد اسلامي – انقلابي سازمان و کسب قدرت بوده است. هر چند که سرانجام اين سازش نشان داد که برخلاف تصور مجاهدين، ليبرال‌ها برندة اين بازي سياسي بودند. مجاهدين که جنگ تحميلي، رياست جمهوري و فرماندهي کل قواي بني‌صدر و قرار گرفتن او در رأس جريان ضد ارتجاع را برگ برنده‌اي در دستان خود مي‌ديدند، با سوء استفاده از سکوت مصلحت‌انديشانه امام خميني (ره)، مخالفت خود را با رهبري ايشان از طريق هدايت آشوب‌هاي منطقه‌اي، تظاهرات و فعاليت‌هاي غير قانوني و ترورهاي کور، براي تشديد تضاد دروني حکومت و ايجاد اختلاف در صفوف فشرده امت انقلابي و به دست آوردن زمينه‌هاي حمايت مردمي، آشکار ساختند.

يک روز پس از ماجراي ضرب و شتم امت انقلابي به فرمان بني‌صدر و صحنه‌گرداني مجاهدين در 14 اسفند 1359، امام براي اتمام حجت و نجات بني‌صدر از دام مجاهدين و بازگرداندن او به مسير اصلاح و هدايت، طي يک بيانية ده ماده‌اي بر فرماندهي کل قواي او، صحه مي‌گذارند، اما بني‌صدر و مجاهدين که اتمام حجت‌هاي امام (ره) را بر ضعف رهبري ايشان و عقب‌نشيني از مواضع انقلابي خود تعبير مي‌کردند، به هشدارهاي پدرانه امام (ره) وقعي ننهادند. رهبر کبير انقلاب نيز آخرين اخطار را به همه گروهک‌هاي ضد انقلاب دادند: «من قبلاً هم گفته بودم که اگر من احساس خطر بکنم، آن چيزي را که به شما داده‌ام، پس مي‌گيرم.»13

پس از عزل بني‌صدر از رياست جمهوري و ناکامي در برابر هوشمندي امام (ره)، مجاهدين که عقبة حمايتي خود را بر باد رفته مي‌ديدند، در 30 خرداد 1360 با انتشار اعلاميه «جنگ تمام عيار با جمهوري اسلامي» و ورود به فاز «ترور و ايجاد رعب و وحشت و نبردهاي مسلحانه» در مقابل جمهوري اسلامي و ملت ايران ايستادند. رجوي طرفداران خود را به شورش نظامي عليه جمهوري اسلامي فرا خواند. عصر همان روز نيروهاي وفادار به سازمان با سلاح گرم و سرد به خيابان‌ها ريختند و با آتش زدن خيابان‌ها، اموال و اماکن دولتي و حمله وحشيانه به مردم بي‌گناه کوچه و بازار، جمعي را کشته و تعدادي را مجروح کردند.

جالب آن‌که همين مجاهدين، پيش‌تر در سال 1358، از انجام اين‌گونه اعمال سبعانه و جنگ مسلحانة «چريک‌هاي فدايي خلق» و «شاخه پيکار» در به خاک و خون کشيدن مردم انقلابي ترکمن صحرا، برائت جسته و آن را «بي‌توجهي به دام از پيش پهن شدة ليبراليست‌ها و مرتجعين محلي»14 مي‌دانستند.

به اين ترتيب تابستان داغ سال 1360، دهة خونين جنايت‌ها و خيانت‌هاي گروهک‌ رجوي، با تشنج‌آفريني در شهرها، ايجاد اغتشاشات و درگيري‌هاي همه روزه خياباني، ضرب و شتم مردم بي‌گناه و موج ترورهاي گسترده سازمان با پشتيباني راديوهاي وابسته به امپرياليسم، فرا رسيد.

برنامه‌ بعدي سازمان يعني نبرد ايدئولوژيک با نظام و رهبران جمهوري اسلامي، با نفوذ نيروهاي مجاهد چون کلاهي، کشميري، قديري و ... در بالاترين رده‌هاي سازمان‌ها و نهادهاي انقلابي آغاز شد. نخستين ضربه هولناک سازمان در ششم تيرماه 1360 با انفجار بمبي در مسجد ابوذر تهران و سوء قصد به جان «آيت‌الله خامنه‌اي»، امام جمعه وقت تهران و سپس در فرداي همان روز، يعني هفتم تير با انفجار دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي و به شهادت رسيدن 72 تن از مسئولان عالي‌رتبه کشور از جمله «دکتر سيدمحمدحسين بهشتي»، رئيس ديوان عالي کشور، بر پيکره نظام نوپاي جمهوري اسلامي وارد آمد. دو ماه بعد در هشتم شهريور، «محمدعلي رجايي» رئيس‌جمهور و «محمدجواد باهنر» نخست‌وزير وقت، بر اثر انفجار بمب مجاهدين در محل دفتر نخست‌وزيري به شهادت رسيدند.

انفجار دفتر دادستاني، ترور شخصيت‌هاي برجسته و بي‌نظير اسلام که جبران فقدانشان نيازمند سال‌ها مجاهدت‌ خستگي‌ناپذير علمي و معنوي است، همچون آيت‌الله قدوسي، مدني، دستغيب، هاشمي‌نژاد و اعمال فجيع و ددمنشانه‌اي چون به آتش کشيدن کانکس نيروهاي جهاد‌گر و اتوبوس حامل مردم، قتل‌عام يک خانواده روزه‌دار بر سر سفره افطار، شکنجه و سوزاندن سه تن از پاسداران و ترور دست‌کم 300 نفر از مردم ايران، تنها مشتي از خروار جنايت‌هاي قرون وسطايي سازمان در سال 1360 بوده است. بررسي تاريخچة عملکرد سازمان نشان مي‌دهد که طي سال‌هاي دهة 60، چندين هزار نفر بر اثر اقدامات تروريستي گروهک مجاهدين جان باختند که بيش از نيمي از آن‌ها مردم عادي بودند.

تحليل‌گران سازمان خيلي زود دريافتند که ورود به فاز نظامي، نه تنها نظام را از پاي درنياورده، بلکه با افشاي چهره پليد سازمان، اراده ملت و امام امت را در گسستن شيرازة سازمان مصمم‌تر کرده است. در حالي که تعداد زيادي از اعضاي مجاهدين توسط نيروهاي سپاه و کميته دستگير و کشته شدند، مسعود رجوي، سر کردة جريان نفاق،‌ پس از يک سال هدايت ترورهاي وحشيانه و بمب‌گذاري‌هاي ناجوانمردانه در ايران، به همراه بني‌صدر خائن به فرانسه گريخت و براي به زانو درآوردن نظام جمهوري اسلامي ايران، با سران استکبار پيمان برادري بست.

امام روح الله (ره) که مقتدرانه و آگاهانه وقايع جاري را دنبال مي‌کردند، ضمن «منافق» ناميدن سازمان مجاهدين خلق، در خطابي هشدارگونه به ملت هوشمند و هميشه بيدار «ايران» فرمودند: «اينان که از امپرياليسم انتقاد سرسختانه منافق‌گونه مي‌کردند، اکنون معلوم شد که چهره واقعي آنان چه چهره کريهي است و امروز به خوبي روشن است که اينان به دامان امپرياليست‌ها پناهنده و با کمک آنان به توطئه عليه جمهوري اسلامي برخاسته‌اند و با شايعه‌سازي و دروغ‌پردازي مي‌خواهند جوانان معصوم را به دام بکشند و با استفاده از خون مظلومان، امر اربابانشان را اجرا کنند. شما دوستان بر حسب وجدان و شرع مطهر موظفيد هر قدر مي‌توانيد جرايم ايشان را فاش کنيد و نگذاريد جوانان که ذخاير ملت‌اند، در دام آن‌ها افتند و شما بدانيد که اگر ما در تحت لواي اسلام و پرچم توحيد باشيم، از آسيب‌ دشمنان مصون خواهيم بود. امروز چون گذشته همة بدبختي‌هاي مسلمانان از تفرقه و عدم اجتماع در زير پرچم پرافتخار اسلام است.»15

 

پي‌نوشت‌ها:

 

1. فاضل، جواد، نهج البلاغه، ج 11، 1350، ص 371.

 

2. صحيفه نور، ج 12، ص 195.

 

3. جعفريان، رسول، جريان‌ها و سازمان‌هاي مذهبي – سياسي ايران، 1387، ‌ص 55.

 

4. همان، ‌ص 471.

 

5. همان، ص 515.

 

6. روحاني، حميد، نهضت امام خميني (ره)، 1372، ج 3، ص 499.

 

7. جعفريان،‌ همان.

 

8. سازمان مجاهدين خلق، آموزش و تشريح اطلاعيه تعيين مواضع سازمان، 1358،‌ ص 9.

 

9. جعفريان، همان، 1387،‌ ص 549.

 

10. خامنه‌اي، سيدعلي، منافقين دشمنان حکومت اسلامي، 1360، ص 36.

 

11. منافقين خلق رو در روي خلق، بيانية شمارة 21 دفتر سياسي، 1360،‌ ص 18.

 

12. همان، ص 17.

 

13. صحيفة نور، ج 15، ص 30.

 

14. مجموعه اعلاميه‌ها و موضع‌گيري‌هاي سياسي مجاهدين خلق، ج 1، ص 103.

 

15. صحيفه نور، ج 16، ص 162.

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31