دولتهای این چند دهه اخیر آمریکا هرچند تحت عنوان حزب یا جناح دموکرات(کارتر، کلینتون واوباما) به موازات و همطراز دولتهای جنگطلب جمهوریخواه(ریگان، بوش پدر و پسر) به ابزار جنگ متوسل شدهاند، اما در معنا ومفهوم جدید، آنها با استفاده از نقایص حقوق بینالملل، کنوانسیونها و ضعف نهادهای بینالمللی مانند سازمان ملل و شورای امنیت استفاده کرده و از شاخصههای جنگ نوین بهره میبرند. هردو جناح و حزب حاکم بر آمریکا براساس مبانی رهیافت واقعگرایی یعنی تمرکز بر دولت و قدرت به سیاست خارجی و روابط بینالملل نگاه دارند.
نمود و نمای ظاهری موضوع تغییر یافته است، اما تغییری در ذات و جوهر انجام نشده است. دموکراتها با انتقال میدان نبرد، شیوه را از «جنگ سخت افزاری» کلاسیک به عرصه نوین جنگ با مختصات و ویژگیهای «جنگ نرم» دنبال میکنند.
آنان در ظاهر خود را مخالف تروریسم، جنگ، خشونت و مدافع حقوق بشر مینامند، اما سیاستهای اجرایی آنان چیزی جز پرداختن به جنگ و تزریق خشونت و تهدید و مقابله با حقوق اولیه انسانها و تروریسم نوین نیست. آنان مقابله را در قالبهای نوین خود یعنی تحریم دنبال میکنند. تحریم اهداف و دستاوردهای ناشی ازجنگ و تروریسم را به دنبال خواهد داشت. تلاش برای محروم ساختن جامعه و دولت ایران برای فردایی متعالیتر نتیجهای برابر با تروریسم دارد. توسعه دامنه تحریمها به تجهیزات پزشکی، دارو، غذا و مواردی از این قبیل با سیاست های ادعایی حقوق بشری و بشردوستانه در تناقض آشکار می باشد. نتایج حاصل از این سیاستها مصدایق عینی نتایج تروریسم است.
در این مقاله به بررسی سیاستهای اعمالی غرب و آمریکا در راستای برنامهریزی و اجرای تحریم ایران و تضادهای موجود در سیاستهای اعلامی و اجرایی آنها جهت مبارزه با تروریسم و حمایت از حقوق بشر پرداخته میشود.
مقدمه
بعد جدید تاریخ سیاسی آمریکا و ایران و تعرض آمریکا به ایران با دوران دیکتاتوری محمدرضا شاه آغاز میشود. در زمانی که مردم ایران برای رهایی از استعمار انگلیس گام به میدان نهادند و با ملی کردن نفت مقدمات آنرا شروع و زمینه را برای مراحل بعدی رهایی مهیا مینمودند، آمریکاییان(به کمک انگلیس) با طراحی و اجرای تحریم وکودتای 28مرداد1332 ضمن سرکوب دولت و مردم ایران بستر لازم را برای احیای دیکتاتوری پهلوی و استعمار آمریکایی فراهم نمودند. بنابراین زمانیکه در بهمن 1357 انقلاب شکوهمند جمهوری اسلامی ایران به پیروزی رسید، مردم ایران فقط دیکتاتوری پهلوی را سرنگون نکردند بلکه پایههای استراتژی و معماری امنیتی آمریکا را در جهان و منطقه متزلزل ساختند. مردم ایران از شاه و آمریکا به یک اندازه متنفر بودند؛ ایران با جهتگیری سیاست خارجی حمایت از مستضعفین در مقابل زورگویان «موازنه استراتژیک» منطقه را دگرگون ساخت. بنابراین برای ممانعت از تسری اندیشههای انقلاب به سایر کشورهای منطقه در وهله اول میبایست انقلاب ایران «مهار» و در مراحل بعدی چنانچه موفق میشدند «تغییر رفتار» در استراتژی زمامداران و یا «سرنگونی» را دنبال کنند.
در این چند دهه آمریکا و غرب برای دستیابی به اهداف مذکور تاکتیکهای متعددی را طراحی و اجرا نمودهاند که ازجمله مهمترین آنها: تحریم،کودتا، دامن زدن به اختلافات قومی و قبیلهای، ترور، جنگ تحمیلی و... میباشد.
در اینجا باید این مطلب مهم را متذکر شد که تاکتیکهای مذکور متأثر از دو متغیر اساسی میباشد: متغیر ذهنی که هنجارها و باورها بوده و متغیر عینی که الزامات نظام هستند. در واقع محذورات و مقدورات بازیگران را که ناشی از عوامل و شرایط داخلی و خارجی( منطقهای و بینالمللی)، استراتژیها وتاکتیکها میباشد متنوع ساخته است.
مهمترین استراتژیها؛ مهار، انزوا، تغییررفتار و سرنگونی وعمده ترین تاکتیک بطور خلاصه جنگ سخت و نرم میباشد. با کنارهم قرار دادن استراتژیها و تاکتیکهاست که منشور یا ساختار هندسه روابط بین کشورها(ایران و غرب) شکل میگیرد. سیاستمداران و دولتمردان جهت دستیابی به اهدافشان با توجه به شرایط محیطی و زمانی یا دولتها را مهمترین بازیگران عرصه روابط بینالملل میدانند و یا اینکه نهادمداری و گرایش به سازمانهای منطقهای و جهانی را بازیگران محوری نظام جهانی میدانند.
شناخت عوامل ذهنی و عینی میتواند سطوح تحلیل دولتی(خرد) وبینالمللی(کلان) ما را در بدست آوردن سیاستهای مقایسهای داخلی و خارجی،کشور گرایی، منطقه گرایی و بینالملل گرایی هر کشوری رهنمون باشد.
چنانچه بخواهیم مطالعهای نظاممند و سیستمی پیرامون روابط بینالملل و نقاط عطف آن داشته باشیم، به چندین مقطع حساس و مهم تاریخی باید اشاره کنیم:
عقد عهدنامه وستفالیا(1648م) یعنی معاهدهای که منجر به شکلگیری عنصر مهم و حاکم بر روابط بینالملل و دولتملت گردید.
وقوع دو جنگ جهانی اول(1914 تا 1918) و دوم(1939 تا 1945) و تأُسیس مهمترین نهاد حقوقیسیاسی حاکم بر جامعه بینالملل یعنی جامعه ملل و سازمان ملل.
تقسیم بندی جهان به دو بلوک شرق و غرب و آغاز جنگ سرد(1945).
یک دهه پس از آن شکلگیری جنبش عدم تعهد(1961).
شکست نظام سلطه در ایران و پیروزی انقلاب اسلامی ایران(1979).
پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی(1990).
عملیات تروریستی یازدهم سپتامبر(2001).
بیداری اسلامی و چالشهای جدی سیاسی اقتصادی و فرهنگی نظام لیبرالدموکراسی و غرب
شاید شما خواننده گرامی بتوانید نقاط عطف دیگری را به این فهرست اضافه کنید، اما گزینش این مقاطع با هدف مشخص میباشد، زیرا نقش اساسی تمامی تحلیلهای ارائه شده این مبحث را همین متغیرها(مستقل، نیمه مستقل و وابسته)تشکیل میدهد.
از آغاز زندگی بشر بر روی کره خاکی و به ویژه پس از عقد معاهده وستفالیا تا همین امروز تمامی دولتها، زمامداران و... بیش از هر زمانی قبل از خود، ادعای محکومیت «جنگ و خشونت» داشتهاند. محور تمام تلاشهای آنها استوار ساختن زندگی بشریت بر پایه «همزیستی مسالمتآمیز» و «جهانی عاری از جنگ و خشونت» میباشد.
در خلال سالهای پایانی جنگ جهانی دوم پایههای استعمار نوین توسط دول پیروز جنگ طراحی گردید. آنان خود را مدافعان «حقوق بشر، آزادی، صلح، مبارزان علیه جنگ و تروریسم» نام نهادند. در زیر سایه عناوین و عبارات زیبا به مبارزه با تمامی افکار و عقایدی پرداختند که این شیوه استعماری نوین را به چالش میکشید.
جهت تجزیه و تحلیل و توصیف مقاطع مختلف تاریخ بشری و روابط بینالملل مطالب بیشماری تألیف، منتشر و ترجمه شده است؛ اما در نوشتار حاضر سعی میشود در حد امکان از زاویهای جدید به ابعاد نظری و عملی سیاست خارجی آمریکا و متحدانش که مدعی مبارزه با جنگ، تروریسم، تولید و اشاعه جنگافزارهای هستهای وبیولوژیکی و مدافع حقوق بشر، آزادی، دموکراسی و... هستند نگریسته شود. آنها چه از طرفداران واقعگرایی باشند و چه از طیف آرمانگراها؛ به صورت مستقیم و غیرمستقیم دستیابی حداکثری قدرت را دنبال میکنند. اما برحسب پارامترهایی که از آنها نام برده شده روشهای خود را نوین کرده و تغییر دادهاند. جنگ را از حالت کلاسیک خود خارج و به نبرد نامحسوس تحریم روی آوردهاند. تحریم و تروریسم هردو یک روی سکه هستند و نتایجی شبیه به هم را دنبال خواهند داشت. بنابراین جنگ و قدرت شاه کلید تمامی تحلیلهای مذکور میباشد.
واژگان کلیدی : واقع گرایی، آرمانگرایی، قدرت، حقوق بشر، تروریسم نوین، تحریم و جنگ.
شیوه گردآوری مطالب، بهرهگیری از روش توصیفی و تحلیلی و استفاده از پژوهشهای موفق با ارجاعات معتبر و مستدل میباشد، تا بتوان اثبات کرد تاکتیک شیوه نوین جنگ و نوعی ازتروریسم نوین است.
تروریسم سنتی و نوین
تروریسم از جمله مفاهیمی است که ریشه در فرهنگ غرب دارد و برگرفته شده از کلمه «Terreur» به معنای قتل سیاسی و بهوسیله اسلحه است و در ادبیات فرانسه به معنای ایجاد و القای خوف و وحشت به شیوههای غیر قانونی جهت تأثیرگذاری بر قدرت سیاسی آمده است .
ترور و تروریسم از جمله مفاهیمی است که برای تعریف آن اجماع نظر بین اندیشمندان و نظریهپردازان وجود ندارد. لذا قبل از هر گونه تعریف باید ویژگیهای ذیل را برای آن مورد نظر قرار داد.
الف. نسبیبودن
ترور و تروریسم بر اساس اینکه برای نشان دادن ماهیت چه موضوع یا چه کسی به کار گرفته میشود، از دیدگاه طرفین مورد بحث، معنایی متفاوت دارد. یک شخص از دیدگاه عدهای تروریسم و از دیدگاه جماعتی دیگر فردی آزاده و جنگجویی قابل ستایش(همراه با بار ارزشی مثبت) معرفی میشود.
برخی این اقدام را فعالیتی سازمانیافته جهت استقرار ارزشهایشان میدانند و برخی فعالیتی مذبوحانه برای دستیابی به مقاصد شوم تعبیر میکنند.
بنابراین ترور و تروریسم امر مطلقی نیست و به مفاهیم ارزشی حاکم بر جوامع بستگی دارد. ضمناً این دو واژه به مدلول خاص و ثابتی ارجاع داده نمیشوند و هیچ رابطه ثابت، ذاتی، ماهوی و پایداری بین دال و مدلول وجود ندارد. بلکه ایجاد و تصور هر نوع رابطهای بین این دو و بار ارزشی آن(مثبت یا منفی) قراردادی است. همین نسبیت دستاویزی است برای آمریکا و غرب تا بتوانند اقدامات تروریستی خود را توجیه و قانونی جلوه دهند.
ب . گستردگی عرصه و قلمرو
از جمله مفاهیمی که در مسیر تطور و توسعه جوامع انسانی در زمینهها و عرصههای متنوع و متعددی مورد استقبال یا تقبیح قرار گرفته است. سیاستپیشگان آن را به مثابه یک اصطلاح بیانی و برای تحریک افکار و اذهان عمومی به کار میگیرند و استراتژیستها آن را به منظور توصیف و تبیین فرد یا جماعتی که یک راهبرد، خط مشی و یا ایدئولوژی خاصی به کار گرفتهاند، عنوان میکنند و آنرا ترکیبی سازواره از فرایندها، نقشها، ساختارها ، هنجارها و قواعد محیطی و بازیگران تشکیل دهنده آن میدانند.
پ. عدم ثبات در مرز هویتی جهت تعریف خودی و دیگری
برای تعریف چنین مفاهیمی نخست باید تعریف یا پارادایمی از «خودی» و «غیر خودی» و ترسیم مرزهای هویتی بین این دو پرداخت. اینکه چه کسی و چه کشوری حامی ترور و تروریسم و به اصطلاح غیر خودی و چه فرد یا جامعهای خودی پنداشته میشود، محیط سیال روابط بینالملل آنرا مشخص میکند.
مبارزان افغان در سالهای تسلط و جنگ اتحاد جماهیر شوروی با افغانستان ستایش میشدند، اما با تغییر محیط بینالملل و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، تروریسم نامیده میشوند. امروزه تروریستها که در سوریه فعالیت میکنند و به کشتار مردم و نیروهای نظامی این کشور میپردازند، هر نتیجهای که در این معادلات رقم بخورد، آیندهای را در تحولات سوریه نخواهند داشت و از گردونه خارج میگردند و نمیتوان آنها را در ادامه راه با جامعه و مردم و دولت همراه دانست.
ت. ذهنی و روانی بودن
ترور و تروریسم از آنجا که ریشهای در خوف و وحشت دارد، ماهیتی اساساً ذهنی و روانی به دنبال خواهد داشت. به عبارت دیگر بیش از آنکه پدیدهای احساسی و ادراکی باشد بر ذهن تکتک افراد جامعه و افکار عمومی تأثیرگذار و پدیدهای روانی است.
توده مردم و دولتمردان و تصمیمگیرندگان جوامع باید فضای روانی جامعه را عاری از پدیده ترور متصور باشند. به عنوان نمونه ترور یک فرد در جامعه علیرغم اینکه در مقایسه با سقوط یک هواپیما از حیث کمّی ناچیز است، اما آثار ذهنی و روانی وسیعی برای جامعه به همراه خواهد داشت.
بنابراین ترور و تروریسم بر حسب اینکه چه مفاهیم و ارزشهایی را تحتالشعاع قرار میدهند، اولویتبندی میشوند و رابطه نزدیکی با چند متغیر اساسی زیر دارند.
برای چه کسی یا کسانی؟
برای چه جامعه یا کشور یا مکانی؟
برای چه زمانی؟
چنانچه واژه ترور و تروریسم از دیدگاهی سنتی مورد بحث قرار گیرد، بلافاصله تصویری از عملیات انتحاری (فردی یا گروهی) وخرابکاری، آنهم با وسایل و تجهیزات نظامی یا مسموم نمودن افراد با سموم شیمیایی در ذهن نقش میبندد. با پیشرفتهایی که در دهههای اخیر در تمامی عرصههای علم و دانش بشری بهویژه حوزههای علم فنآوری اطلاعات و ارتباطات بهوقوع پیوسته است، اثرات شگرف و عمیقی نیز بر اینگونه مفاهیم(تروریسم) گزارده شده است.
میتوان با بهرهگیری از علوم انفورماتیک و رایانه و سایبری بصورت غیر مستقیم و نامحسوس فرد یا افراد یک جامعه را ترور کرد؛ اما به عنوان یک تروریسم یا عملیات تروریستی مورد سرزنش و تقبیح واقع نشده و حتی در محاکم قضایی نیز به عنوان یک تروریست محاکمه نمیشود. میتوان با تحریم جوامع جهت دستیابی به ضروریات زندگی از جمله مواد غذایی، دارو، ملزومات پزشکی، صنایع پاییندستی و بالادستی که در تولید این ملزومات استفاده میشوند، علاوه بر به خطر انداختن سلامتی، بهبودی و جان بیماران(به صورت نسبی از درصدها)، انسانهای یک جامعه را جهت دستیابی به حقوق طبیعی، اولیه و انسانی محروم نمود. ترور در شکل سنتی، این حقوق را به صورت مستقیم و رودررو از انسانها و جوامع سلب میکرد اما تروریسم نوین به صورت غیرمستقیم و نامحسوس برخورداری از این حق را از انسانها میگیرد.
این اقدام در ذات و ماهیت یک عملیات تروریستی است اما با توجه به اینکه با شیوهای نوین انجام شده است هرگز در رسانهها و محاکم، یک عملیات تروریستی نامیده نمیشود. بنابراین امروزه اعمال تروریستی در حد وسیعی انجام میشود؛ اما با شیوه و قالبهای نوین به همین دلیل نیاز به بازتعریف ترور و تروریسم بر اساس عوامل محیطی، زمان و مکان بسیار ضروری است.
تحریم به مثابه تروریسم نوین
استفاده از تحریمهای اقتصادی به منظور دستیابی به مقاصد سیاسی روش جدیدی نیست. دولتها به دلایل مختلف در طول تاریخ به اهرم و حربه تحریم(اقتصادی، سیاسی، تجاری و... ) متوسل گردیدهاند.
تحریمهای اقتصادی و تجاری در دوران قاجاریه اولین بار توسط روسها علیه ایران به کار گرفته شده است. در دوران نخستوزیری مصدق و ملی شدن صنعت نفت، دولت انگلستان و آمریکا، ایران را مورد تحریم قرار دادند.
اما آنچه در این زمینه اذهان را به خود معطوف میکند کمیّت و کیفیت این تحریمها پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران است. در واقع پیروزی انقلاب اسلامی در 1979 و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی 1990 نقطه عطفی برای این موضوع است. ایران ابتدا ده روز پس از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا و در تاریخ 23/8/1358 با مسدود شدن داراییهایش مورد تحریم واقع شد. در ژانویه 1984؛ آمریکا ایران را «حامی تروریسم» نامید و تحریم کرد. از این تاریخ تاکنون رؤسای جمهور آمریکا، ریگان، کلینتون، بوش و اوباما و سایردول غربی، همواره به بهانههای مختلف بهصورت یکجانبه یا چندجانبه(شورای امنیت، اتحادیه اروپا و...) در زمینهها و موضوعات مختلف ایران را تحریم کردهاند و در هر مرحله، دامنه و دایره مشمول آنرا گستردهتر مینمایند.
هدف اصلی از این تحریمها مقابله با جمهوری اسلامی ایران و ایجاد فشار و تنگنا برای مردم ایران(فشار اقتصادی، روانی و...) است. آنان دایره شمول تحریمها را از انتقال سرمایه و تکنولوژی به انتقال کالاهای اساسی و ضروری که بسیاری از آنها مربوط به حقوق انسانی و هنجارهای حقوق بشر میشود، گسترانیدهاند. این در حالی است که با بررسی معیارهای جهانی حقوق بشر مندرج در منشور ملل متحد(1945)، اعلامیه جهانی حقوق بشر(1948)، کنوانسیون حقوق کودک(1989) و سایر اسناد پذیرفته شده بینالمللی میتوان ادعا کرد چنانچه تحریمها منجر به رنج و مشقت انسانها گردد و یا حقوق اساسی بشر که مبتنی بر کرامت، شخصیت و ارزشهای عالی انسانها باشد و زمینه ورود صدمه عمومی به مردم را فراهم سازد، این تحریمها توجیهی از منظر حقوق بینالملل ندارند.
این اقدامات غرب و آمریکا در تحریم ایران ناقض اصول پذیرفته شده مسلم حقوق بینالملل یعنی «همزیستی مسالمتآمیز، تساوی حقوق دولتها، عدم مداخله در امور داخلی دولتها، احترام به استقلال، حق بر توسعه، حق فعالیتهای اقتصادی و تمامیت ارضی دولتها» میباشد. زمانی که تحریمها آحاد مردم جامعه و حقوق اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی و ضروریات اولیه بهداشتی، پزشکی، درمانی و... آنها را مورد هدف قرار میدهد، نتیجهای برابر با تروریسم آن هم تروریسم نوین به همراه خواهد داشت.
در تقابل با این عملکرد یعنی تروریسم نوین، زمامداران و دولتمردان ایران باید با تسلط بر مصادیق آن و توسل و ارائه آن در مجامع بینالمللی افکار عمومی جهانیان را بیدار و حقوق ملت ایران را احقاق نمایند.
اینکه چرا دامنه تحریمها هر روز توسعه مییابد ناشی از این تئوری و سابقه تاریخی است که آنها در تجزیه و تحلیلهایی که مربوط به توسعه(اقتصادی، سیاسی و فرهنگی) در جوامع میشود؛ هنوز جامعه ایران را در نظام جهانی یک کشور حاشیهای با سیستم به اصطلاح «توسعه وابسته» تعریف میکنند. این در حالی است که این تقسیمبندی مربوط به زمینهها و سنجش رژیم سابق است و جامعه ایران پس از پیروزی انقلاب در چند دهه گذشته علیرغم تمامی محدودیتها وتحریمها به بسیاری از شاخصههای توسعه یافتگی دست یافته و در بسیاری از کشورها و جوامع، از ایران به عنوان یک الگوی مستقل نام برده میشود. نمونه بارز آن پیشرفتهای علمی و توسعه تولیدات متنوعی است که جهت مصارف داخلی و صادراتی انجام میشود. طی مراحل مختلف رشد و توسعه فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی با محوریت اسلام، چالش عمیقی برای غربیها(تئوریسینها و مجریان نظم نوین) به وجود آمده است. راهکارهای پیشنهادی تئوریسینهای غربی برای مقابله با ایران استفاده از جنگ نرم وتحریم اقتصادی(تروراقتصادی) است نه جنگ کلاسیک؛ بنابراین تحریمها با توجه به پیامدهایی که برای آن متصور شده است، نتایج جنگ و ترور را در پی خواهند داشت.
نتیجه :
با توجه به فروپاشی نظام دو قطبی و تغییرات بنیادین نظام بینالملل، زمامداران آمریکا؛ نظام سیاسی، اقتصادی و فرهنگی خود را غایت نظامهای معرفی شده تاکنون دانسته و در عبارتی مبالغهآمیز، فوکویاما لیبرالدموکراسی را پایان آنچه بشر در این زمینه به دست خواهد آورد، نامید ودر صحنه روابط بینالملل نیز آمریکا را «پلیس جهانی» یا «کلانتر بی میل» «برنامهریز و مجری نظم جهانی» دانست. آنها با مطالعه و شناسایی چالشهای پیش روی این ادعاهای خود، فرهنگ و تمدن غنی اسلامی را مهمترین مانع دانستند. در مرکز این کانون جمهوری اسلامی ایران قرار دارد که محور و شاخص مقاومت و مقابله برعلیه نظام استکباری است. یکی از راهبردهای آمریکا و غرب برای مقابله با ایران، اقدام به محروم ساختن(تحریم) دولت و مردم ایران است.
امروزه با توجه به پیچیده شدن و وابسته شدن ضروریات زندگی بشری با علوم و تکنولوژی از یک طرف و اشاعه تحریمها به این موضوعات و زمینهها از طرف دیگر، میتوان ادعا کرد که اقدامات آنها یک اقدام تروریستی اما از نوع «تروریسم نوین» میباشد. ترور و تروریسم با توجه به توسعه علوم و مقتضیات زمانی و مکانی نیاز به تعریف و تبیین مجدد دارد. آنچه امروز غربیها را در اجرای برنامههایشان گستاخ نموده ضعف حقوق بینالملل در عرصههای نوین است. لذا با تجدید نظر و روزآمد نمودن حقوق و کنوانسیونهای بین المللی میتوان تحریمهای توسعه یافتهای را که بر ملت ایران تحمیل می شود از مصادیق ترور و تروریسم دانست.