
امسال نیز، بوی بهار و عطر سنبل و سیب، یادآور قامت استوار و لبخندهای پرامید توست. ای تقی، ای پارهٔ دلم و همدم روزهای سخت و شیرین زندگی.
از همان روزهای نخستین انقلاب، عشق به امام و آرمانهایش در جان تو موج میزد. یادش بخیر، چگونه در حرم مطهر امام رضا(ع)، با شجاعتی وصفناشدنی، اعلامیههای امام خمینی(ره) را پخش میکردی و برای این عشق، سه ماه از جوانیات را در سیاهچالهای ساواک، به عنوان زندانی سیاسی سپری کردی. اینها همه گواهی بود بر ایمان راسخ و عشق بیپایانت.
و سپس... هنوز سه ماه از عقدمان نگذشته بود، سه ماه از شروعی که پایانی این چنین جانسوز داشت. در همان شهر و دیارت، مشهد، در چهارراه راهنمایی، کینهٔ منافقین، وجود نورانیت را نشانه رفت و تو را در نوزدهسالگی، با گلولهای به سر، از آغوشم ربودند. اما چه نمادین که شهادتت، همزمان با شب تاسوعای حسینی و روز عاشورا بود. گویی عاشقانه رفتی تا در کاروان سرخ حسین(ع) جاودانه شوی و اکنون در جوار خواجه ربیع، آرام گرفتهای.
حالا، هرگاه سفرهٔ هفتسین میگسترانم، در کنار سمنو و سکه و سبزه، سایهات را میبینم که بر سفره حاضر است، اما جای خالیت، دل را میفشارد. این بیت، حال دل من است:
افسوس که هر سفره کنارش خالی ست / از پاره دلی گمشده یا همدم و دوست
آری، تو آن پارهٔ دل گمشدهٔ من و آن همدم و دوست وفادار بودی که سفرههای زندگیام را از حضور پربرکتت روشن میکردی. تو رفتی، اما یادت، راهت و ایثارت، همچون کُندر بر آتش وجودم، همواره دود میکند و عطرش فضای زندگیام را پر کرده است.
روحت شاد و یادت گرامی باد، ای همسر غریب و شهیدم. تا دیدار در جوار رحمت حق.
شهید تقی ضروری در 14 آبان 1360 همراه با شهید صفر علی عیدی، شهید ناصر علی احمدی در چهارراه راهنمایی مشهد در کمین منافقین ترور شده و به شهادت میرسند.