برای شهادت لحظه شماری می کرد

Mosavi Abarkoohشهید سید رسول موسوی ابربکوه در 12 فروردین سال 1332 در اردبیل متولد شد و پس از مدتی به همراه خانواده به تهران عزیمت کرد. همزمان با تحصیل در مدرسه در مغازه خشکشویی برادرش واقع در خیابان ولی عصر(عج) مشغول به کار شد. حدودا 19 ساله بود که ازدواج کرد و صاحب دو فرزند دختر شد. دوران جوانی اش مصادف با اوج گیری فعالیت های انقلاب بود و در طول مبارزات مردم علیه حاکم جور حضوری فعال داشت به طوری که در پخش اعلامیه ها و عکسهای امام خمینی(ره) نقش بسزایی داشت.

او بعد از انقلاب اسلامی و چند ماه قبل از شهادتش به عضویت پایگاه بسیج مسجد انقلاب منطقه 16 تهران درآمد. با آنکه بیش از ده ساعت در روز به کار در خشکشویی مشغول بود؛ اما اکثر اوقات جوانان محل را برای شرکت در نماز دشمن شکن جمعه، جمع میکرد و یا آنها را با خود به مراسم دعای کمیل می برد.

طولی نکشید که شهید از طرف منافقین شناسایی شد و منافقین به خیال خام خود چند روز قبل از شهادتش با نامه ای او را تهدید به مرگ کردند؛ اما غافل بودند که این امر نه تنها باعث نخواهد شد که شهید از ترس جان به آرمان ها و اعتقاداتش پشت کند، بلکه با نوشتن وصیت نامه قدم هایش را در راهی که از مدتها قبل لحظه شماری می کرد، محکم تر برداشت.

شهید سید رسول موسوی ابربکوه سرانجام در درگیری روز 5 مهر 1360 که از طرف منافقین ضد خلق طرح ریزی شده بود، در خیابان ولی عصر(عج) به دست ایادی کفر به رگبار گلوله بسته شد و به شهادت رسید.

حاشیه‌نگاری تیم سرگذشت‌پژوهی بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید سید رسول موسوی ابربکوه:

کمی از ظهر گذشته بود که به سمت منزل مادر شهید حرکت کردیم. عکس شهید را در ابتدای یکی از کوچه های مرتبط با منزل مادر شهید مشاهده کردیم؛ اما هنوز مقصد را پیدا نکرده بودیم. اصلا گویی آن پلاک در آن خیابان وجود خارجی نداشت! این بار اهالی محل به کمک مان آمدند و با کمک آنها آدرس را یافتیم.

پس از وارد شدن، مادر شهید و خواهر کوچک شهید به استقبالمان آمدند.

مادر شهید که پس از گذشت سالها بیشتر خاطرات از یادش رخت بربسته بود، روایتش را با لهجه ترکی اینگونه آغاز کرد:

«من ده فرزند داشتم. رسول فرزند دومم بود که شهید شد. در کودکی، زمانی که حدودا 1 سال داشت، خواب دیدم پسرم از دنیا می رود و کاری از دست من بر نمی آید. همان لحظه نذر کردم خدایا رسول زنده بماند من هر پنج شنبه هر چقدر که عمر داشته باشم و بتوانم روزه میگیرم. به مدت 6 ماه تا جایی که توان داشتم پنج شنبه ها را روزه میگرفتم. یک روز برادر همسرم که مجتهد است منزل ما مهمان بود. خانمش وقتی دید من روزه هستم با همسرش صحبت کرد،گفته بود تا الان هرچقدر که روزه گرفته ای ثوابش را برده ای ولی الان چون به بچه شیر میدهی دیگر روزه نگیر.

پسرم همزمان با مدرسه کلاس قرآن هم میرفت و در 20 روز کاملا خواندن قرآن را یاد گرفت. همیشه در کنار درسش قرآن هم میخواند. وقتی به تهران آمدیم در محله «جوادیه»  ساکن شدیم. همسرم به همراه پسر بزرگترم در مغازه خشکشویی مشغول به کار بودند و رسول هم در همان مغازه مشغول به کار شد.

با آنکه ازدواج کرده بود؛ اما تا جایی که از دستش بر می آمد به فکر من و پدرش بود، حتی زمانی که پدرش مریض شد، از حقوق خودش به پدرش می داد و چیزی از ما دریغ نمی کرد.

بحبوحه انقلاب که شد رسول مدام به تظاهرات میرفت. عمویش در قم بود و مجتهد بود. گاهی به آنجا میرفت و با خود اعلامیه و عکس امام را آورده و پخش میکرد. عاشق و شیفته امام خمینی(ره) بود، به طوری که وقتی امام(ره) به ایران آمدند یکدفعه متوجه شدم رسول نیست. همه جا را دنبالش گشتم، بعد دیدم در خیابان بالای درختی رفته است و از آمدن امام خمینی(ره) فیلم برداری میکند.

به مسائل عبادی بسیار اهمیت می داد، تا نمازش را نمی خواند به سراغ غذا نمی آمد. وقتی در محل کار می خواست غذا بخورد هیچ وقت تنها نمیخورد، حتی شده بود می گشت و یک نفر را که مشخص بود نهار ندارد، می آورد و با هم غذا میخوردند. وقتی دختر بزرگترش میخواست به مدرسه برود به من گفت برای دخترش چادر بدوزم. من گفتم: «مگر بچه به این کوچکی میتواند چادر بر سرش نگه دارد؟» گفت: «شما چادر را بدوز میبینی که میتواند سر کند.»

با آنکه سرکار میرفت؛ اما همین که از سرکار بر می گشت به مسجد میرفت و کلاس های آموزشی برای جوانان برگذار می کرد یا آنها را به مسجد دعوت می کرد.

زمانی که جنگ تحمیلی آغاز شد تصمیم داشت به جبهه برود؛ اما من مخالفت کردم و گفتم: «برادر بزرگترت جبهه است، بگذار او بازگردد بعد تو به جبهه برو.» گفت: «مادر چرا مخالفت میکنی؟ مادرهایی هستند که اسلحه را خودشان به دست پسرشان میدهند و میگویند به جبهه برود. شما هم اینطور باش.»

من با آنکه خودم آن زمان در ستاد کمک های مردمی جبهه عضو بودم ولی با اینحال چون برادرش در جبهه بود نگذاشتم رسول به جبهه برود. گویی تقدیر چیز دیگری بود. دیگر به جبهه نرسید و در همین خیابان ولی عصر(عج) با منافقین که خدا لعنتشان کند درگیر شد و به شهادت رسید.»

خواهر شهید که در زمان شهادت برادرش 8 سال بیشتر نداشت گفت:

«برادرم در فعالیت های انقلابی با یکی از پسر عموهایم که در شهر قم هستند خیلی ارتباط داشت. از آنها اعلامیه و عکس امام خمینی(ره) را میگرفت و جاهای مختلف پخش میکرد. یادم هست اولین عکس امام (ره) را که آورده بود من یکی از آن عکسها را برده بودم و درکلاس مدرسه مان نصب کرده بودم.

رسول در مسجد انقلاب فعالیت زیادی داشت. زمانی که خسته از سرکار می آمد به مسجد میرفت. زمانی که فیلم محمد رسوال الله (ص) به ایران آمده بود جوانها را جمع میکرد و این فیلم را روی پرده برایشان به نمایش میگذاشت. برادرم بی نهایت به خانواده اهمیت میداد و برایش اولویت خاصی داشت. ما رسم داریم زمانی که عید میشود برادر برای خواهرهایش عیدی میگیرد. آن زمان با آنکه همسر و فرزند داشت؛ اما اول ما را می برد برایمان عیدی می خرید و بعد برای بچه های خودش خرید می کرد.

زمان قبل از انقلاب گارد رژیم پهلوی به سمت مردم تیراندازی می کردند، یادم هست که برای ساختن کوکتل مولوتف به آنها کمک میکردیم که برای تظاهرات استفاده میشد و به سمت نیروهای گارد پرتاب میشد.

برادرم آرزوی شهادت داشت. یک روز همه با هم نشسته بودیم و فیلم هایی از جنگ می دیدیم، رسول گفت: « بله، ما هم یک روزی مثل اینها از دنیا میرویم و در راه انقلاب شهید می شویم.»

به خاطر فعالیت های زیاد انقلابی که داشت خیلی زود از طرف منافقین شناسایی شد و چند روز قبل از شهادتش با نامه ای او را تهدید به مرگ کرده بودند؛ اما این تهدیدها تردیدی در اعتقادات و آرمان های برادرم به وجود نیاورد و نهایتاً در یک درگیری با منافقین در نزدیکی محل کارش به رگبار گلوله بسته شد و به شهادت رسید.

رسول خیلی به حجاب حساس بود و به رعایت آن سفارش میکرد. در وصیت نامه اش نوشته است که فرزندان من را با تربیت اسلامی بزرگ کنید.

هر انسانی باید یک روزی از دنیا برود چه بهتر که رفتن از دنیا با شهادت باشد. برادر من به آرزویش که شهادت بود رسید.»


مطالب پربازدید سایت

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان