التقاط منافقین در خاطرات مرحوم آیت الله مهدوی کنی

Mahdavikaniمرحوم آیت الله مهدوی کنی از مبارزین فعال پیش از انقلاب اسلامی و از همراهان امام راحل و رهبر معظم انقلاب بود. ایشان در مبارزه علیه نظام ستمشاهی بارها رنج و مرارت زندان و شکنجه را کشید و از این رهگذر در متن وقایع و جریان های سیاسی انقلاب قرار گرفت. حضور  ایشان در متن توده های انقلابی موجبات برخورد با گروه های سیاسی مختلف را فراهم آورد. همچنین مسئولیت های مهم ایشان پس از انقلاب اسلامی نیز ایشان را در جریان بسیاری از اتفاقات و حوادث قرار می داد.

بنیاد هابیلیان(خانواده شهدای ترور کشور) ضمن تسلیت به مناسبت درگذشت این عالم مبارز و یار صدیق امام و رهبری، بخشی از خاطرات ایشان در خصوص فعالیت ها و جنایات گروهک ها پیش و پس از انقلاب را، از کتاب خاطرات ایشان که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است باز نشر می کند:

سازمان مجاهدین خلق

در دهه 1340 شنیدم که سازمان مجاهدین از کسانی تشکیل شده که در مسجد مرحوم آیت الله طالقانی (مسجد هدایت) رفت و آمد دارند و بچه های مسلمان هستند. البته حشر و نشر آنها با مؤمنین و مساجد و وارد شدن آنها به مبارزه نه به خاطر تبعیت از امام و هواداری از ایشان، بلکه به جهت آن بود که آنها در برابر رژیم قرار گرفته بودند و تزشان مبارزه بود.

عده ای از آنها به مسجد ما نیز رفت و آمد می کردند. رفت و آمدشان به مسجد نه به خاطر علاقه به من، بلکه به خاطر صید جوانانی بود که در مساجدی که مرکز و پایگاه انقلابیون و طرفداران امام بود حضور می یافتند، چون می دانستند کسانی که به این مساجد می آیند برای مبارزه آمادگی دارند.

همان طور که قبلاً هم اشاره شد ، شب های شنبه بنده جلسه ای برای جوان ها داشتم و موضوع آن اقتصاد اسلامی بود . علت انتخاب این موضوع هم آن بود که آن زمان کمونیست ها به اصول اسلام و ایدئولوژی اسلامی خیلی حمله می کردند و یکی از مواضع مورد حمله ، اقتصاد از نظر مالکیت ، مسئله سرمایه ، ارزش افزوده ، کار و امثال ذالک بود . نظر به اهمیت موضوع در این جلسه معمولاً جوان های دانشگاهی شرکت می کردند و به همین خاطر مجاهدین هم برای صید به این جلسه می آمدند .

یکی از کسانی که به مسجد ما می آمد «احمد رضایی» بود . من او را از بچگی می شناختم . دیگرانی هم می آمدند که من آنها را به شکل و قیافه نمی شناختم ، شاهد بودم که رضایی بدون این که با من در این مورد صحبت کند ، با بچه ها خصوصی تماس می گیرد و عده ای از آنها را برای ورود به سازمان دعوت می کند .

تا پیش از اعلام مواضع ، یعنی زمانی که سازمانی ها طرفدار اسلام بودند با برخی روحانیون ، مانند جناب آقای هاشمی و به خصوص آقای لاهوتی ارتباط داشتند . در عین حال عده ای از آنها از جمله حنیف نژاد ، سعید محسن ، مشکین فام و بدیع زادگان توسط رژیم اعدام شدند و برخی مانند رجوی و موسی خیابانی در زندان ماندند . قبل از این که به زندان بیفتم ، کتاب اعلام مواضع آنها به دستم رسید ، آن کتاب را مطالعه کردم و پاسخ هایی هم به جوانان دادم .

بعد از اعلام مواضع ، ظاهراً آقای لاهوتی با آنها قطع ارتباط نکرده بود و مدعی بود که من با اینها هستم تا شاید بتوانم آنها را برگردانم . سازمانی ها به منزل ایشان رفت و آمد می کردند . از کسانی که بنا به اظهار آقای لاهوتی به خانه ای ایشان رفت و آمد داشتند ، بهرام آرام ، تقی شهرام و دختر آقای دزفولی به نام بتول دزفولی و وحید افراخته بودند . آقای لاهوتی می گفت اینها گاهی شب ها هم در منزل من می مانند و اظهار می کرد : «در صدد هستم اینها را برگردانم.»

وحید افراخته ، آقای لاهوتی را لو داده بود ، چون بیش از همه با ایشان تماس داشت و ارتباط آقای لاهوتی را با من در بازجویی ها اعلام کرده بود .

رفتار کمونیست ها و مجاهدین با ما

در زندان اوین بند یک ، از اول حالت تفکیکی وجود داشت و این به خاطر موضع گیری ما در برابر کمونیست ها و لامذهب ها بود که اختلاط مطلق را با آنها بر نمی تافتیم ، توجه داشته باشید که آن موقعی که ما را به زندان اوین آوردند ، به تدریج فضای باز سیاسی مطرح شد . آن فشارهایی که اوایل به زندانی ها وارد می کردند ، برداشته شده بود . روی همین حساب کمونیست ها را احترام می کردند و وسایل و امکانات بیشتری به آنها دادند . تلویزیون را نمی دانم ، ولی رادیو به آنها دادند . ما اصلاً تلویزیون نمی خواستیم ، چون مخالف بودیم ، ولی مثل این که آنها داشتند .

خلاصه این بند را دو قسمت کرده بودند ، حتی دستشویی دو قسمت بود یک قسمت در اختیار آنها بود و قسمت دیگر به مسلمان ها اختصاص داشت که ما ظرف هایمان را در قسمت خودمان می شستیم . البته آنها نسبت به ما احترام می کردند ، یعنی در برخوردهایشان خیلی محترمانه برخورد می کردند و ما نیز به آنها احترام می کردیم . اما این که در جلسات ما شرکت کنند و به خصوص بیایند بنشینند ، یادم نیست . حتی بعد از اعلامیه و فتوای بر نجاست کفار هم همین طور بودند و باز به ما احترام می کردند ، یعنی اینها با مجاهدین خیلی فرق داشتند و ما هم به آنها احترام می گذاشتیم .

مجاهدین آن زمان خیلی بی اعتنایی می کردند . تعدادی از آنها را به بند ما آوردند ، آنها خیلی بی احترامی می کردند و تقریباً معممین را بایکوت کرده بودند . بچه هایی هم که جدیداً می آمدند بلافاصله با آنها تماس می گرفتند و ارتباط شان را با ما قطع می کردند ، ولی اینها (کمونیست ها) این طور نبودند و برخوردشان تا آخر محترمانه بود .

اگر چیزی از قول مسعود رجوی نقل می کنم ، نه به خاطر این است که من او را در زندان دیدم ، چون او را به بند ما نیاوردند ، منتها هواداران آنها را می دیدیم که به آنجا می آوردند و دوباره می بردند . از این رفت و آمدها غرض داشتند . همیشه در زندان رسم است که بندها را عوض می کردند و این به خاطر اختلاط و نوعی جمع آوری اطلاعات و یا روحیه گیری بود که در زندان رسم بود .

آنها ، یعنی دوستان مسعود می گفتند اگر انقلاب پیروز شود حکومت آینده یک حکومت مذهبی به شکلی که شما آخوندها می گویید نیست . ما چنین حکومتی را قبول نداریم ، باز یکی از آنها می گفت مسعود می گوید که ما خمینی را قبول نداریم ، خمینی کیست که ما بخواهیم از او تبعیت کنیم . ما 40 تا مثل خمینی داریم .

آقایان کروبی ، فاکر و گرامی وقتی در بند دو بودند با آنها زیاد برخورد داشتند . این آقایان از قول مجاهدین نقل می کردند که آنها می گویند خمینی کیست ؟ و می گفتند که اگر یک روز انقلاب پیروز شود اولین گروهی که ما با آنها می جنگیم شما آخوندها هستید ، می گفتند بزرگترین مانع در سر راه حکومت بی طبقه توحیدی شما هستید .

خلاصه این که محکومیت من چهار سال بود و بیشتر این مدت را در زندان اوین گذراندم . بعد در ماه آبان که عده ای را آزاد کردند ، بنده هم جزو آنهایی بودم که به عنوان عفو آزاد شدم و مجموعاً حدود دو سال زندان کشیدم . بعد از این که از زندان آزاد شدم ، حوادثی مثل شهادت مرحوم حاج آقا مصطفی و تشکیل جامعه روحانیت و مقاله رشیدی مطلق در روزنامه اطلاعات و حوادث دیگری مانند 29 بهمن تبریز رخ داد .

انفجار حزب (دفتر حزب جمهوری اسلامی)

در مورد انفجار حزب ، من در آن هنگام وزیر کشور بودم . این نکته را باید اعتراف کنم که متأسفانه در اوایل انقلاب بر اثر نبودن تجربه ، گروهک های ضد انقلاب در نهادها و در نیروهای امنیتی و انقلابی نفوذ کرده بودند . از جمله آنها کشمیری در نخست وزیری و کلاهی در حزب بودند . اصلاً دقت و احتیاط نمی شد . با این که قبلاً هم ترورهایی واقع شده بود و حرکت های ضد انقلابی فراوان بود ، ولی نوعی خوش بینی موجود بود . همان قدر که کسی به انقلابی بودن تظاهر می کرد به او اعتماد می کردند . کلاهی و کشمیری هم از همین راه وارد شدند .

من در وزارت کشور بودم که خبر انفجار را شنیدم . در آن شب نیروهایی که برای بررسی رفتند گزارش کردند حزب اصلاً به طور کلی منفجر شده ، تمام ساختمان از جا کنده شده و تمام برادرانی که آنجا بودند همه زیر آوار مانده اند . در اثر موج انفجار و آتش انفجاری که پدید آمده بود ، بنا فرو ریخت و هفتاد و چند نفر به شهادت رسیدند و بعضی از برادران به وسیله انفجار و موج آن در دم شهید شدند . مثل مرحوم شهید بهشتی که موج انفجار ایشان را از بین برده بود ، چون دست و پایش قطع شده بود و از اینجا معلوم می شود که آن مواد خیلی زیاد بود که در کنار تریبون گذاشته بودند .

ایشان و برخی که جلوتر بودند این طور شهید شدند ، اما بقیه در اثر ریزش آوار از بین رفتند . اگر در نجات افراد تجربه ای بود و وسایل و امکانات زودتر می رسید ، شاید تعداد زیادی زنده می ماندند ، صدای افراد هم می آمد ، ولی متأسفانه در اثر عدم تجربه در این کارها قدری طول کشید و آنها شهید شدند .

من در آن زمان به آقای رجایی زندگ زدم . تقریباً ساعت 10 شب بود ، از ایشان سؤال کردم که از آقای بهشتی چه خبر ؟ ایشان گفتند همین قدر به شما بگویم که کمرمان شکست ! ایشان پشت تلفن گریه می کرد و این را می گفت . آقای رجایی در عین حال که حزبی نبود ، ولی به خصوص نسبت به مرحوم بهشتی خیلی علاقه داشت . واقعاً شهادت بهشتی کمر همه دوستان را شکست و امام هم فرمودند ایشان یک ملت بود . آقای رجایی گرچه این حرف را زد ، ولی مرد مقاومی بود و این طور نبود که این مصیبت ها باعث عقب نشینی او بشود .

واقعاً این جنایت سبب شد که در کشور کمبود و خلاء احساس شود . فقدان این همه برادران و دوستان ارزنده و نخبه – به خصوص مرحوم شهید بهشتی که شخصیتی بود مقتدر و می توانست خودش به تنهایی کشوری را اداره کند – (ضربه سنگین بود) ولی حضور امام و صلابتی که داشت که در تمام این حوادث هیچ شکستی را پذیرا نمی شد و اظهار عجز نمی کرد ، همواره برای مسئولین و مردم باعث دلگرمی بود . اگر کسی غیر از امام بود ، خودش را می باخت ؛ ولی امام همان ایام وقتی خدمت شان شرفیاب می شدیم ، هیچ خم به ابرو نمی آورد و می گفت بروید به کارتان برسید .

بعد از جریان حزب ، امام به من فرمودند که مواظب خودتان باشید ! واجب است که شما خودتان را حفظ کنید ، از این ماشین های عادی سوار نشوید ، ماشین های زرهی سوار شوید . در عین حال که بعضی ها همان زمان اعتراض می کردند که شما چرا در ماشین های زرهی هستید ، ولی خود امام دستور دادند که شماها باید حفظ بشوید و در حفاظت خودتان حداکثر دقت را بکنید .

قبل از وقوع این حوادث – از آنجا که ما در کمیته مسئولیت امنیت را داشتیم – به دکتر بهشتی هشدار می دادیم که شما حفاظت تان ناقص است و به افرادی که از نظر ما ناشناخته هستند اعتماد نکنید . چون در آن زمان این طور نبود که ما یک دستگاه حفاظت منظم رسمی داشته باشیم که مرکزیت و فرماندهی داشته باشد و همه حفاظت ها و حراست ها زیر نظر آن باشد . هر قسمتی برای خودش یک حفاظت و یک مرکز فرماندهی داشت .

آنها هم برای خودشان کسانی را انتخاب کرده بودند ولو این که بعضی از آنها به ظاهر از اعضای کمیته بودند ، ولی رسماً در کمیته گزینش نشده بودند و سوابق و لواحق شان بررسی نشده بود . لذا آقای کلاهی که این انفجار را انجام داد اصلاً برای ما فردی ناشناخته بود . پس از آن حادثه دستورهای لازم را دادیم ، اما متأسفانه چون سابقه و تجربه ای نداشتیم برخورد علمی و اساسی با این گونه حوادث نداشتیم .

انفجار نخست وزیری

روزهای یکشنبه جلسه شورای امنیت ملی با حضور مسئولین لشکری و کشوری در نخست وزیری تشکیل می شد . رئیس جمهور ، نخست وزیر ، وزیر کشور و فرمانده سپاه و فرمانده نیروی انتظامی و ژاندارمری ، مقامات ارتشی و دیگر سران نیروها در آن جلسه حضور داشتند و من به عنوان وزیر کشور در آن شرکت می کردم .

کشمیری هم مدتی بود که توسط آقای بهزاد نبوی و آقای قنبری1 به عنوان منشی و دبیر جلسه معرفی شده بود . من اطلاع از سابقه ایشان نداشتم ، ولی بعدها گفتند که او از توابین است و قبلاً از اعضای منافقین بوده و توبه کرده و بعد هم در گزینش نیروی هوایی مشغول به کار شده و از او تعریف می کردند.

او ظاهر خیلی آرامی داشت و دبیر جلسه شورای امنیت بود . همیشه در دفتری که همراه داشت چیزهایی می نوشت . گاهی از فلاکسی که در آنجا بود برای اعضا چای می ریخت . در جریان جلسه هم هیچ حرفی نمی زد . ضبط صوتی هم همراه داشت که جلسات را به وسیله آن ضبط می کرد . خیلی آرام به نظر می رسید و نشان می داد که پسر آرام و نجیبی است .

در آنجا یک میز مستطیل شکلی بود ، آقای رجایی و دکتر با هنر کنار هم می نشستند ، بنده هم به عنوان وزیر کشور پهلوی ایشان می نشستم . کشمیری هم روبروی دکتر باهنر و آقای رجایی می نشست. یک کیف هم همیشه داشت که آن را زیر میز می گذاشت ، ضبط صورت را هم بالا می گذاشت. در وزارت کشور هر گاه خسته می شدم قدری استراحت می کردم . روز انفجار پس از ادای نماز ظهر و عصر و صرف ناهار در اتاق بالا کمی استراحت کردم . وقتی بلند شدم ساعت 2:25 دقیقه بود .

جلسه شورای امنیت ملی قرار بود حدود ساعت 2:30 در محل نخست وزیری تشکیل شود ، خیلی خسته بودم ، گفتم پنج دقیقه دیگر هم بخوابم ، بعد بلند می شوم . ساعت 2:35 دقیقه بلند شدم و پایین آمدم و سوار ماشین زرهی شدم که در آن ماشین بی سیم و تلفن و وسایل ارتباطی وجود داشت . از خیابان بهشت که وزارت کشور قبلاً آنجا بود به طرف خیابان حافظ حرکت کردیم ، همین که وارد خیابان حافظ شدیم ، شنیدم بی سیم داد می زند : مرکز ، مرکز ! نخست وزیری ، انفجار ، انفجار در نخست وزیری !

در آن وقت هر چه خواستم با نخست وزیری تماس بگیرم نتوانستم . من به بچه هایی که همراهم بودند گفتم به وزارت کشور برگردیم ، تماس بگیریم ببینیم جریان چیست ؟ به وزارت کشور برگشتم و به دفتر خودم آمدم . روبروی نخست وزیری هم بود ، اتفاقاً من نگاه کردم ، دیدم از همان اتاق دارد آتش بالا می آید . بعد هم با کمیته تماس گرفتم ، گفتند بله ، آنجا انفجار رخ داده و آقایان را به بیمارستان بردند ، نگفتند که اینها شهید شده اند .

من توفیق نداشتم شهید بشوم . همین پنج دقیقه خواب بنده سبب شد که از این شهادت بی نصیب شوم . آنها گفتند باهنر و رجایی را به بیمارستان بردند ، آقای خسرو تهرانی هم در بیمارستان است . ایشان هم یک مقداری مجروح شده بود ، آقای بهزاد نبوی هم در جلسه شرکت نکرده بود .

بمبی که در این جنایت به کار رفت آتش ا بود . در حقیقت می خواستند با آتش این عزیزان ما را بسوزانند. میز و دستگاه هایی که آنجا بود همه سوخته بود . بدن این دو بزرگوار رجایی و باهنر را هم که به بیمارستان برده بودند ، سوخته شده بود و مثل زغال شده بود . شناسایی شان تنها به وسیله بعضی از علائمی که داشتند ، مثل دندان و امثال اینها ، امکان پذیر بود . من جنازه های آنها را دیدم . ضمناً آنجا می گفتند که از کشمیری خبری نیست .

سرهنگ وحید دستجردی هم که رئیس شهربانی بود در بیمارستان شهید شد . البته بلافاصله شهید نشده بود ، بلکه از بالا خودش را به پایین پرتاب کرده بود که شاید همین پرتاب ، بیشتر در شهادت ایشان اثر گذاشته بود . بقیه هم عده ای مجروح شده بودند که آنها را سرپایی معالجه کرده بودند . خود آقا خسرو تهرانی از این جمله افراد بود ، ولی کشمیری پیدا نبود .

با حسن ظنی که به این آقا داشتند ، می گفتند او هم سوخته است و این قدر سوخته که جنازه اش خاکستر شده است . بر خلاف آن دو نفر که جنازه شان بود ، این یکی جنازه اش نیست و خاکستر شده است . آنجایی که کشمیری نشسته بود یک قدری خاکستر جمع کردند ، در نایلون ریختند و گفتند این هم آقای کشمیری است ! لذا در روز بعد هنگام تشییع جنازه همین نایلون را روی ماشین گذاشتند و آقای مرتضایی فر 2 هم از پشت تریبون صدای می زد : کشمیری ! خداحافظ ، این را هم من آنجا خودم دیدم و شنیدم . از مسموعاتم نبود ، از مشاهداتم بود که ایشان گفتند : کشمیری ! خداحافظ .

در همان روز یا فردای آن روز آقای بهزاد نبوی گفتند این جنازه کشمیری نبود . ایشان گفتند ما برای این که ببینیم کشمیری هست یا نیست ، افرادی را فرستادیم خانه اش ببینیم آیا هست ، نیست ؟ می خواستیم از خانواده اش مطلع شویم . ایشان گفتند وقتی رفتند دیدند که هیچ کس در خانه شان نیست ، پدر و مادرش نیز غایب شدند . از همانجا این شک پیدا شد که آیا کشمیری شهید شده یا نه ؟ بالاخره اگر خودش شهید شده ، پدر و مادرش کجا هستند ؟ آیا گم شده اند ؟ شک از همانجا پیدا شد ، منتها چون نمی دانستند که شهید شده ، هیچ کاری نکردند .

بعد با توجه به این که آقای تهرانی و بهزاد نبوی در انتخاب این آقا مؤثر بودند ، سؤالات و شبهاتی مطرح شد و با توجه به این که بهزاد نبوی گفته بود که خاکسترهای او را جمع کنیم و بعد هم در خانه او افرادی را می فرستد که ببیند آیا پدر و مادرش اطلاع دارند ! هستند یا نیستند ؟ اینها منشأ این شک شد که خودشان در این جریان دست داشتند و اینها وی را انتخاب کرده اند و احتمال دارد خودشان هم در این جریان دست داشته باشند ، بالاخره اتهام ها پیدا شد .

من تا حدی به یاد دارم که آقای بهزاد نبوی را برای بازجویی بردند ، آقای تهرانی را هم بازجویی کردند و مدتی هم زندان و منفصل بود . ولی من در آن زمان با توجه به اعتمادی که به اینها داشتم ، اینها را هیچ کدام دلیل بر آن نمی گرفتم که اینها این کاره باشند . از این اشتباهات در گزینش افراد در اوایل انقلاب زیاد رخ داد و لذا بنده همیشه از اینها دفاع می کردم ، به خصوص از خسرو که اتهام بیشتری داشت .

من می گفتم : من اینها را می شناسم ، زیرا در کمیته – به خصوص خسرو – با ما همکاری داشتند ، بعد هم در نخست وزیری . ایشان در قسمت امور محرمانه و اطلاعات بود ، لذا هر وقت از من در مورد این آقایان سؤال می کردند من آنها را تبرئه می کردم و می گفتم من نمی توانم به اینها اتهام بزنم . البته خانواده شهید باهنر از من گله داشتند که تأیید و تبرئهت مهدوی سبب شد که متهمین واقعی از مجازات نجات پیدا کنند .

پی نوشت:

1.خسرو قنبری معروف به خسرو تهرانی از هواداران مجاهدین خلق قبل از انقلاب اسلامی بود ، پس از پیروزی انقلاب به همراه تعدادی دیگر از جمله سعید حجاریان تشکیلات امنیتی نخست وزیری را بنیان نهاده و پس از انفجار دفتر نخست وزیری در 8 شهریور 1360 به دلیل پاره ای اتهامات دستگیر و پس از چندی آزاد شد . وی از جمله همکاران مرکز تحقیقات استراتژیک می باشد و بعد از دو خرداد 1376 متصدی پست مشاوره امنیتی رئیس جمهور شد .

2.مرتضایی فر از جمله بازاریان فعال در نهضت امام خمینی (ره) کهت پس از انقلاب با عضویت در ستاد نماز جمعه تهران به عنوان مجری نماز جمعه تهران تا کنون به خدمت مشغول است . (راوی)

 

 

 


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان