التقاط اولیه منافقین ناشی از جدایی و استغنا از روحانیت است

 Khosroshahii

حافظه‌ی عالی جمع آوری اسناد و تصاویر، استاد سیدهادی خسروشاهی را تبدیل به شاهد عینی و راوی منصف تاریخ معاصر در ۶۰ سال گذشته کرده است. حجت‌الاسلام والمسلمین خسروشاهی به مانند همیشه به رمز عبور لطف داشت و پاسخ سؤالات ما درباره‌ی سازمان مجاهدین خلق را با دقت و وسعت نظر داد.

 

  • آشنایی شما با بنیانگذاران اولیه سازمان کجا بود؟

بنیانگذاران اولیه‌ی سازمان تقریباً همگی و بدون استثناء از شاگردان مکتب تفسیری مرحوم آیت‌الله طالقانی در مسجد هدایت تهران بودند. بنده هم از قم یکی از مشتاقان حضور در این جلسات تفسیری بودم و هم شب جمعه که مقدر بود، خود را از قم به تهران می‌رساندم و در آن جلسه‌ی معنوی – روحانی – تفسیری حضوری می‌یافتم.

دوستان یا به قول خودمانی بچه‌ها! در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران فعال بودند و به مناسبت‌های مختلف مراسم و مجالسی برپا می‌داشتند که طبق اطلاع قبلی، بنده هم در بعضی از آن مجالس شرکت می‌کردم.

آشنایی بنده با دانشجویانی که بعدها و پس از حضور فعال آنها در سازمان نهضت آزادی – بخش دانشجویی- و البته در آن برهه، سخنی از سازمان مستقلی به نام سازمان مجاهدین در میان نبود، ولی آشنایی و دوستی و همفکری و همکاری در چارچوب مسجد هدایت، انجمن اسلامی دانشجویان و سپس نهضت آزادی و البته نه به عنوان عضو رسمی یا وابسته، بلکه به عوان فردی هوادار و سمپات! ادامه یافت تا این که فشار رژیم و سرکوب و اختناق حاکم، گویا بچه‌ها را به سویی سوق داده بود که دیگر فعالیت‌های مسجدی و انجمنی یا حتی نهضتی هم آنها را قانع نمی‌کرده است.

در این برهه چند نفر از آنها از جمله محمد حنیف‌نژاد و آقای لطف‌الله میثمی به قم آمدند و دیدار مفصلی با شهید بهشتی و اینجانب داشتن و هدف‌شان یافتن راه حل ایدئولوژیک برای پاسخگویی به پرسش‌های بی‌شمار جوانان درباره‌ی مسائل سیاسی – اجتماعی – اقتصادی و دینی بود.

در قم آیت‌الله بهشتی آنها را به مطالعه‌ی آثار شادروان مهندس بازرگان توصیه نمودند. بنده هم علاوه بر آثار ایشان، مطالعه‌ی نشریه‌ی جدید حوزه را پیشنهاد کردم که به ظاهر آنها، این پیشنهادها را پذیرفتند؛ ولی محمد حنیف‌نژاد به من گفت که این کتاب‌ها و نشریات خوب و مفید است، اما به نظر می‌رسد که فقط جنبه‌ی مسکن داشته باشند و برای درمان بیماری جوانان تأثیر جدی نداشته باشند؛ مگر شما جوان‌ترهای حوزه، فکری بکنید!

شاید از همین تذکر محمدآقا بود که من به تنهایی یا به نوبه‌ی خود به فکر ترجمه‌ی آثار شخصیت‌هایی چون شهید حسن البنا، سید قطب، محمد قطب و ابوالاعلی مودودی و ... افتادم که بعضی از آنها پس از چاپ در کلاس‌های نخستین جوانان دانشجو – پیش از تشکیل رسمی سازمان – مورد مطالعه و بحث قرار می‌گرفته است.

علاوه بر دیدارهای متعدد و مکرری که در تهران با محمدآقا داشتم، یک بار دیگر او به قم آمد و یک شب میهمان من بود و طبق معمول خیلی صحبت و بحث کرد و خواستار تدوین ایدئولوژی اسلامی به سبک روز گردید که من شخصاً‌ خود را فاقد این توان می‌دانستم و ایشان را به دیدار و مذاکره با علامه طباطبایی، شهید مطهری و شهید بهشتی توصیه کردم که به علت عدم پیگیری از تحقق این امر و نتایج احتمالی این دیدارها، اطلاع دقیقی پیدا نکردم.

 ظاهراً در کل محمدآقا در تحقق آرزوی خود توسط حوزه یا علما مأیوس شده بود که خود با همکاری چند نفر از دوستان دانشجوی دیگر به تدوین ایدئولوژی جدید بر مبنای اصول اسلامی می‌پردازد که به طور طبیعی به علت نقص معلومات دارای اشتباهات و اشکالاتی بود. به ویژه که این دوستان به موازات مطالعات اسلامی، به آثار و ادبیات مارکسیستی هم به مثابه یک علم – طبق ادعای خودشان – مراجعه می‌کردند که نتیجه‌ی این نوع پژوهش، پیدایش نوعی اختلاط شاید هم غیر عمد در آثار نخستین گردید.

  • میزان تقیدات دینی و مذهبی مرحوم حنیف‌نژاد چقدر بود؟‌

محمد حنیف‌نژاد یا به قول ما محمدآقا نوه خوانده‌ی خاله‌ی من مرحومه رباب خانم فروغی محسوب می‌شد. یعنی پدر وی، مرحوم حمدالله که از مریدان مرحوم پدرم آیت‌الله سیدمرتضی خسروشاهی بود و در روزهای جمعه یا ایام ماه مبارک رمضان با حضور در مسجد پدری در بازار، پای سخنان پدر می‌نشست؛ پس از فوت مادر محمدآقا، با دختر خاله‌ی من ربابه خانم، در تبریز ازدواج کرد و از او صاحب فرزند هم شد و همین ارتباط فامیلی ما عامل رفت و آمد خانوادگی و ارتباط نزدیک من با محمدآقا در تبریز، قبل از حضور وی در تهران و شرکت در دانشگاه گردید.

محمدآقا در آن دوران یک جوان متدین، متعهد و ملتزم به احکام شرع بود. در نماز و روزه دقت به حد وسواس داشت. روی عقیده به مکتب حسینی به نوحه خوانی در مساجد یا مجالس و هیئت‌های عزاداری می‌پرداخت..... یک دفترچه یا «بیاض» شامل نوحه‌های زیاد، همیشه همراه داشت و از آنها در نوحه‌خوانی مانند بقیه استفاده می‌کرد. اما من فکر می‌کنم که این امور، محمدآقا را ارضا نمی‌کند، بلکه بخشی از نیازهای معنوی او را بر طرف می‌سازد. این بود که نداشتن صوت جمیل!‌ را بهانه قرار دادم ...

چون او صدای گرفته‌ای داشت و در نوحه‌خوانی نمی‌توانست مانند بقیه با صدای بلند و خوش نوحه بخواند... و گفتم که به جای نوحه خوانی در جلسه‌ی تفسیر قرآن که هر شب در مسجد کلکته‌چی در اول راسته‌ی کوچه، شرکت کند. این جلسه تفسیر توسط مرحوم آیت‌الله حاج شیخ حسین شنبه غازانی (شنبه‌ی غازان نام محله‌ای در تبریز است) هر شب برگزار می‌شد و مطالب خوبی به سبک روز در تفسیر آیات مطرح می‌گردید و محمد نخست همراه من در این جلسات شرکت کرد؛

یعنی توصیه‌ی مرا در هر دو امر پذیرفت و به جای رفتن به محل و آن محل برای نوحه‌خوانی این بار در مراکز تفسیری حضور یافت و علاوه بر مسجد کلکته‌چی، در جلسات مرحوم آقا سید حسین کهنویی که فردی شاعر، باسواد و مطلع و اهل مطالعه و صاحب فضیلت بود که سخنان خود را همواره با تفسیر آیاتی از قرآن مطرح می‌کرد که مورد توجه نسل جوان تبریز قرار گرفته بود و چون کت و شلواری‌! و گاهی ریش تراش! بود مورد هجمه‌ی اهالی پیرو تحجر! قرار داشت و حتی مرا که چند بار در جلسات او حضور یافتم، تذکر دادند که صلاح نیست یک فرد معمم!‌ در جلسه‌ی سخنرانی یک مکلا شرکت کند!

علاوه بر این دو جلسه، محمدآقا روی همان حس کنجکاوی و حقیقت‌جویی، چند جلسه‌ای هم در جلسه‌ی تفسیر آقای یوسف شعار حضور یافت. آقای شعار که طبق نوشته‌ی فرزندش مرحوم دکتر جعفر شعار، سواد کافی نداشت، مطالب عوامانه‌ای را مطرح می‌ساخت که گاهی مورد پسند عوام !‌ قرار می‌گرفت؛ ولی به طور طبیعی نمی‌توانست روح جوانی مثل محمدآقا را سیراب کند!‌ و این بود که دیگر در آن جلسات شرکت نکرد. به ویژه که در تبریز افرادی را که در آن جلسه شرکت می‌کردند، شعاری‌ها .... چیزی شبیه کسروی‌ها! می‌نامیدند؛ که در واقع انگشت‌نما می‌شدند و جلسه خیلی اوج نمی‌گرفت.... و محمدآقا هم دیگر به آن جلسه نرفت.....

ولی به هر حال آن حالت تعبد و تشرع در او همچنان قوی بود و این امر در تمامی افعال و اعمال او نمایان بود. در همین مرحله، بنده با همکاری محمدآقا، شهید معیری، دکتر سیدمحمد میلانی و دکتر قهرمانی، انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تبریز را تأسیس کردیم و من به درخواست دوستان به قم آمدم و همراه آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی به تبریز بازگشتیم و نخستین جلسه‌ی انجمن تبریز با سخنرانی ایشان آغاز گردید.

پس از هجرت محمدآقا به تهران برای شرکت در دانشگاه، آن طور که من می‌دیدم. او همچنان فردی متشرع و دین باور بود و حتی آن طور که از دوستان شنیدم، حتی نماز شب او ترک نمی‌شد و این تا آغاز کار رسمی سازمان و پیدایش پدیده‌ی زندگی مخفی اعضا و کادرهای سازمان ادامه یافت و بعد از آن چون من از وضع زندگی خصوصی محمدآقا اطلاع نیافتم، نمی‌توانم داوری خاصی داشته باشم؛ ولی باز دوستان آن دوران محمدآقا می‌گفتند که محمد همچنان به اصول و مبادی دین و شریعت پایبند بوده است.

  • دیدگاه‌ها و تفاسیر التقاطی از دین توسط بنیانگذاران سازمان شروع شد و در جزوات ابتدایی آن بروز داشت. جدایی و احساس استغنا از روحانیت را چقدر در این مسئله مؤثر می‌دانید؟

تفاسیر و برداشت‌های التقاطی از پاره‌ای مسائل دینی که در نشریات نخستین سازمان، یعنی نوشته‌های بنیانگذاران دیده می‌شود، در واقع ناشی از سرخوردگی آنان از همکاری عمیق و دقیق روحانیت با آنها بود که همین نوع برخوردها – که من به تفصیل آن بپرداختم – باعث می‌گردید که این برادران نخستین، خود به فکر تبیین ایدئولوژی افتادند، نتیجه آن هم به علت نقص معلومات، کاملاً‌ می‌توانست روشن باشد.

یعنی باید پذیرفت که احساس استغنا از روحانیت به دو دلیل در آنها به وجود آمد، یک: عدم استقبال صمیمانه و عدم همکاری جدی فکری با آنها، از طرف بعضی از روحانیون دو: اختلاط و همزمانی بررسی مبانی اسلامی با مطالعه و بررسی ادبیات مارکسیستی که شاید به طور ناخودآگاه و بدون تعمد اختلاطی عمل کردن بود، به وجود آمد که این امر به علت عدم حضور حتی یک روحانی و عالم دینی آشنا به مسائل روز در تشکیلات آنان – حتی در بخش ایدئولوژیک – فاجعه‌بار بود و نتیجه‌ی نهایی، صدور بیانیه‌ی اعلام مواضع! و تغییر مبانی ایدئولوژی سازمان به اصول مارکسیستی و اعلام رسمی آن در دراز‌ مدت بود که همگی از چگونگی آن و محتوای کاملاً مارکسیستی – لنینیستی بیانیه و حذف کامل «اسلام» از برنامه‌ی سازمان آگاه هستیم.

  • رابطه حنیف‌نژاد با آیت‌الله خامنه‌ای چقدر بود؟‌

محمدآقا در تهران و قم و شهرهای دیگر که به آنها سفر می‌کرد، با علما و فضلای روشنفکر تماس می‌گرفت و به بحث و جدال به احسن می‌پرداخت. بی‌تردید او در سفرهایی هم که به مشهد داشت یا در سفرهایی که آیت‌الله خامنه‌ای به تهران می‌آمدند، با معظم له دیدارهایی داشته است که چون من در آن دیدارها حضور نداشتم، نمی‌توانم چگونگی رابطه بین آنان را ارزیابی کنم.

  • نگاه‌های حنیف‌نژاد و بنیانگذاران اولیه‌ی سازمان چه نکات منفی و مثبتی از دیدگاه‌های مهندس بازرگان را داشت.

در آغاز کارها، محمدآقا و بقیه‌ی مسئولان سازمان نگرش مثبتی به آثار شادروان بازرگان داشتند و در واقع بستر اصلی پرورش فکری آنان با آثار آقای بازرگان و شخصیت‌های همفکر ایشان – مانند آیت‌الله طالقانی، سیدغلامرضا سعیدی و چند نفر دیگر – بود و آنها در دیدارها یا حوزه‌های مشورتی – قبل از تشکیل رسمی سازمان و ‌آغاز انفرادی تهیه و تبیین ایدئولوژی – این دیدگاه مثبت در عملکرد آنان به وضوح دیده می‌شد و علاوه بر مطالعه‌ی مداوم آن آثار در بحث‌ها و گفتگوها به بخش‌هایی از مطالب کتاب‌های آن بزرگواران استشهاد می‌کردند؛

اما به تدریج این رغبت و اشتیاق کم شد و اظهار کردند که با کتاب «مطهرات در اسلام» یا حتی کتاب «‌راه طی شده» نمی‌توان راهیابی کرد و به مقصد رسید و تعبیری که محمدآقا از محصول درس تفسیری یوسف شعاری داشت که «از این مباحث طرح اصلی مبارزه به دست نمی‌آید!‌» در مورد آثار مرحوم بازرگان هم به کار رفت. در واقع در دورانی نگرش به این آثار کاملاً مثبت بود و به تدریج و با مرور زمان و تحول فکری دوستان، دیدگاه به گردونه منفی‌گرایی رسید!‌

Khosroshahii1

  • نظر حنیف‌نژ‌اد درباره‌ی امام خمینی و نهضت او چه بود؟‌

محمدآقا همان طور که قبلاً اشاره کردم، از آغاز زندگی فردی و اجتماعی خود، همواره در محافل مذهبی و مجالس دینی شرکت می‌کرد و به طور طبیعی با علما و وعاظ هم روابط دوستانه‌ای داشت.... و به علت داشتن روحیه‌ی مبارزه‌طلبی، نخست در انجمن اسلامی دانشجویان تبریز و سپس تهران فعال بود و بعد به نهضت آزادی پیوست و در مراحل تکامل فکری – سیاسی به فعالیت‌های ویژه پرداخت....

محمدآقا به اصطلاح ما «مرید علماء مبارز» بود و پشت سر علماء غیر مبارز هم بدگویی نمی‌کرد؛ بلکه معتقد بود که باید شناخت آنها را نسبت به مسائل روز ارتقاء‌ داد تا خود به خود به نهضت بپیوندند؛ چون معقول نیست که شخصی در جرگه‌ی علمای دینی قرار گیرد و پس از شناخت دقیق حقایق مسائل اجتماعی – سیاسی به مبارزه نپردازد ....

در همین راستا او نهضت امام خمینی را اقدامی مبارک و میمون می‌دانست و معتقد بود که همین اقدام موجب حرکت مجموعه‌ای بزرگ از علماء بلاد خواهد بود. به ویژه که ایشان – امام خمینی – هیچ نقطه‌ی مبهمی در زندگی خود ندارد و مانند امام صادق (ع) بیشتر به تدریس و به تربیت شاگردان ممتاز پرداخته که خود این روش، می‌تواند در آینده راهگشا باشد و توسط شاگردان ایشان، همه‌ی توده‌های جامعه را به صحنه بکشاند... که در نهایت دیدیم تحلیل او درست بود.

به هر حال آنچه که من در دیدارها از محمدآقا درباره‌ی امام خمینی شنیدم کاملاً‌ مثبت، منطقی و ناشی از دوراندیشی بود... و او در کل معتقد بود که امام خمینی با توجه به پشتوانه‌ی نیرومندی که در میان طلاب حوزه‌ها و محافل مذهبی ایران دارد، می‌تواند نقش ویژ‌ه‌ای در به پیروزی رساندن حرکت مردم ایران داشته باشد.

البته در آن برهه سخنی از تشکیل حکومت یا دولت اسلامی توسط ایشان مطرح نمی‌شد، ولی او این نهضت را سرآغاز یک قیام عمومی برای ایجاد جامعه‌ای نوین می‌دانست.

  • آیا محمد حنیف‌نژاد با روحانیون طرفدار امام خمینی مانند شهید بهشتی، هاشمی رفسنجانی و شهید مطهری ارتباط داشت؟‌

محمدآقا تا آنجا که من اطلاع دارم با علماء و روحانیون مبارز مانند آیت‌الله طالقانی، شهید بهشتی، آیت‌الله حاج میرزا خلیل کمره‌ای و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی روابط صمیمانه‌ای داشت و در واقع می‌توان گفت که او شاگرد مکتب آیت‌الله طالقانی و آموزش دیده در محضر بقیه‌ی علماء مبارز بود.

محمدآقا در راستای اهداف دوران پس از دوری عملی از نهضت آزادی و آغاز حرکت فکری – سیاسی جدید برای تشکیل سازمانی متفاوت از آنچه که تا آن برهه در صحنه بودند، چندین بار به قم آمد – که یکی دو بار آن همراه با آقای مهندس لطف‌الله میثمی بود – و با بعضی از علماء‌ از جمله شهید آیت‌الله بهشتی ملاقات کردند؛ البته همراه آقای میثمی به دیدار اینجانب هم آمد که بحث و گفتگوی عمده درباره‌ی شناخت و شناسایی مکتب اسلام و عرضه‌ی آن به شکل نوین برای نسل جوان در مقابل ایدئولوژی‌های مطرح در جامعه به ویژه محافل دانشگاهی – دانشجویی بود.

(آقای میثمی در خاطرات خود به گوشه‌ای از نتایج این دیدارها اشاره دارد) و البته محمدآقا چون جستجوگر سیری ناپذیر بود به نتایج این قبیل دیدارها بسنده نکرد و خود همراه جمعی به تحقیق و بررسی در اصول اساسی مکتب اسلام مشغول گردید که به نظر من عدم حضور مشاوری از علماء آگاه و مبارز در این جمع همراه با اشتباهاتی گردید که بعدها نتیجه‌ی آن در آثار منتشر شده از سوی سازمان به وضوح دیده شد....

البته محمدآقا با آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، شهید محلاتی، آیت‌الله شهید محمد مفتح و امثال این بزرگواران هم در ارتباط بود که این نشان دهنده‌ی ارزش حرکتی بود که او می‌خواست آن را در قالب یک تشکیلات و سازمان عملگرا سامان دهد.

  • در زمانی که حنیف‌نژاد سازمان مجاهدین خلق را رهبری می‌کرد، آیا با او ارتباطی داشتید؟

ارتباط بنده با محمدآقا از آغاز زندگی او – از تبریز – تا دوران شروع فعالیت‌های مخفی ادامه داشت و حتی در دورانی هم که هنوز سازمان مجاهدین به شکل رسمی نامگذاری هم نشده بود، برقرار بود.... البته او در این دیدارها از ضرورت ایجاد تشکلی جدید و متفاوت سخنانی گفت و پیدا بود که آنها هدفی را دنبال می‌کنند و من چون قبلاً در مقابل پیشنهاد او، عدم آمادگی خود را در مورد پژوهش خاص درباره‌ی ایدئولوژی اسلام، اعلام کرده بودم؛ محمدآقا درباره‌ی چگونگی «تشکل جدید» توضیح خاصی نمی‌داد و من هم چون با اندیشه‌های او آشنا بودم، زیاد پیگیر مسئله نبودم.

البته در گفته‌های وی نشانه‌ای از این که قصد «عضوگیری» داشته باشد، نبود و یا من متوجه آن نبودم و بته هر حال تا آغاز زندگی مخفی ارتباط ما برقرار بود.

  • در زمانی که حنیف‌نژاد دستگیر شد، آیا تلاشی برای دیدار او داشتید؟ پیامی از او به خارج از زندان انتقال یافت؟

تلاش برای دیدار او در زندان در آن دوران سیاه مساوی با «زندانی شدن» در همان زندان بود! و معقول به نظر نمی‌رسید که انسان تلاش غیر مثمری را انجام دهد که نتیجه معکوس داشته باشد و عملاً‌ خود را لو بدهد که من با اینها ارتباط داشته‌ام ....

... و اما پیام از زندان فقط یک بار آن هم در آغاز دستگیری‌های گسترده کادرها و ضربه خوردن کل سازمان اتفاق افتاد و آن این بود که روزی برادر عزیز آقای حاج احمد طهماسبی، شوهر خواهر مرحوم حاج احمد و حاج موسی ابریشمچی – پدر مهدی و حسین ابریشمچی، که در تبریز از مریدان خاص پدر من بود و از همان مسجد پدری با ایشان آشنا بودم – از من خواتست که برای مشورتی از قم به تهران بیایم... من هم بدون اطلاع از موضوع مشورت به تهران آمدم .

چون پاتوق من در تهران منزل ایشان و منزل مرحوم حاج احمدآقا ابریشمچی، برادر همسر ایشان بود و هر دو هم در خیابان عین‌الدوله سکونت داشتند و عدم اجابت درخواست فوری ایشان از لحاظ اخلاقی صحیح نبود، به همین دلیل زود به تهران آمدم و به منزل ایشان رفتم.... و طبق معمول شب هم در منزل ایشان ماندم .... حاج احمدآقا که هر دو فرزندش عضو سازمان شده بودند، موضوع مشورت را مطرح نکرد و گفت یک نفر از دوستان می‌آید و موضوع را مطرح می‌سازد...

... صبح روز بعد که هنوز آفتاب طلوع نکرده بود، آن فرد آمد و معلوم شد که احمد رضایی است و البته بنده‌ با همه یا اغلب کادرهای اصلی و نخستین سازمان از مسجد هدایت و یا در جلسات انجمن اسلامی دانشجویان آشنایی داشتم و در واقع همه‌ی آنها را از نزدیک می‌شناختم. احمد که پیدا بود عجله دارد و از درب اصلی منزل وارد شده بود، گفت:‌ محمدآقا پیام فرستاده که من فهرست کامل اسامی دستگیر شدگان را به شما بدهم و شما در قم و نزد مراجع اقدام کنید، چون خطر اعدام برای اعضای اصلی وجود دارد...

احمد اسامی ۸۴ نفر را که ظاهراً به خط خود او نوشته شده بود به من داد و ضمن روبوسی و التماس دعا، بدون این که صبحانه هم بخورد، از درب فرعی منزل حاج احمدآقا طهماسبی که به یک کوچه باریک باز می‌شد، خارج شد و به سرعت رفت...

من به قم برگشتم و اصل دستخط را نگه داشتم (که کپی آن را ضمیمه می‌کنم) و چند نسخه تایپی از آن را تهیه کردم که به طور خیلی محرمانه، ضمن ارائه گزارشی کوتاه به بعضی از مراجع و چند نفر از مدرسین بزرگوار حوزه دادم. مرحوم آیت‌الله مرعشی نجفی طبق معمول وعده‌ی «دعا» داد و مرحوم آیت‌الله شریعتمدار هم طبق معمول با احتیاط وعده «اقدام غیر مستقیم» داد که اتفاقاً‌ آن ایام مصادق با آمدن امام موسی صدر به قم و دیدار با مراجع و علما از جمله آیت‌الله شریعتمداری شد؛ که من در آن جلسه‌ی دیدار حضور داشتم و آیت‌الله شریعتمداری از امام موسی صدر خواست که ملاقاتی با شاه داشته باشد و موضوع این جوانان را مطرح سازد....

و امام موسی صدر از روی صدق و صفا موضوع را پذیرفت و در دیداری با شاه مسئله را مطرح کرد که پس از این ملاقات، من همراه مرحوم علی حجتی کرمانی به دیدار ایشان در منزل برادرش آیت‌الله سیدرضا صدر رفتیم و نتیجه را جویا شدیم؛ ایشان گفت: شاه خیلی از این مسئله ناراحت بود و برخورد خوبی هم با من نداش، ولی من پیام آقایان را که خواستار عفو و اغماض بودند، به شاه ابلاغ کردم؛ اما پیدا بود که او از این پیغام ناراحت شد .... و قیافه‌ی ناطلبوبی بر خود گرفت...

و البته می‌دانم که امام موسی صدر به خاطر این ملاقات بعدها مورد هجمه‌ی دوستان!‌ قرار گرفت که چرا به دیدار شاه رفته است؟! که خود داستان دیگری دارد و من در خاطرات خود درباره‌ی امام موسی صدر که اخیراً منتشر شده است به آن اشاره کرده‌ام.

Khosroshahii3

  • به نظر شما اگر حنیف‌نژاد کشته نمی‌شد، مسیر سازمان چه بود و یا چه تغییراتی می‌توانست داشته باشد؟

اعدام رهبری سازمان و در رأس آنها محمد حنیف‌نژاد ضربه‌ی مهلکی بر سازمان زد. حنیف‌نژاد یک مسلمان متعبد و متشرع بود. او تا آخر عمر به عمل به احکام اسلام پایبند بود، حتی در زندان هم به گفته‌ی مرحوم بکائی از وعاظ معروف تبریز، نماز شبش ترک نمی‌شد. این ناشی از باور عقیدتی او بود.

اعدام حنیف‌نژاد و یاران اصلی او در واقع سازمان را به تدریج از اهداف و اصول اساسی خود دور ساخت و باقی ماندن کسانی که مارکسیسم را به اصطلاح به مثابه‌ی یک علم پذیرفته بودند، در رأس سازمان باعث انحراف کلی و اعلام مواضع جدید، یعنی تبدیل یک سازمان اسلامی به یک سازمان کاملاً مارکسیستی گردید.

در رساله‌های نخستین سازمان گرچه رگه‌هایی از مارکسیسم دیده می‌شود، اما اگر محمدآقا و یارانش مانده بودند، سرنوشت سازمان به این مرحله تکاملی !! نمی‌رسید. در واقع کودتای درون سازمانی سال ۵۴ موجب شد که رهبری سازمان به دست کسانی چون مسعود رجوی بیفتد و او در درون زندان با تحلیل‌های اشتباه و غلط به تصفیه‌ی علمی عناصر فرهیخته و برجسته اقدام نمود و حتی حاضر نشد که با شخصیت‌های انقلابی چون سیدمحمدکاظم بجنوردی که خود به عنوان رهبر «حزب ملل اسلامی» و به خاطر مبارزه‌ی مسلحانه به اعدام محکوم شده بود،‌ به گفتگو بنشیند و صریحاً در پاسخ او که اظهار کرده بود هدف مشترک ما مبارزه با امپریالیسم است، گفته بود که: نه! هدف اصلی ما مبارزه با ارتجاع است و شما در رأس ارتجاع قرار دارید ...!

نتیجه‌ی این نوع تفکر چیزی جز آن نمی‌شد که در نهایت به دست آمد. یعنی کنار گذاشتن نیروهای اصیل اسلامی و سلطه‌ی توتالیتاریستی نمی‌توانست ثمره‌ای جز انحراف و انحطاط داشته باشد و همین ثمره باعث شد که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی، رهبری سازمان علیرغم ملاقات با امام و اعلام کتبی به اعتقاد داشتن به همه‌ی باورهای اصلی تشیع، در عمل بر ضد آن اقدام کرد و برای رسیدن به قدرت و حکومت به هر قیمتی! که تنها هدف آنها بود، به اخلال در امور و تدارک مقدمات رودررویی و جمع‌آوری سلاح و آموزش‌های نظامیبه میلیشیای! حزب پرداخت و در همان زمان مانند حزب توده تظاهر به پیروی از خط امام کرد. (مقالات بی‌شمار شماره‌های روزنامه‌ی مجاهد شاهد این مدعا است)

اما دعوت صادقانه‌ی امام به همراهی با انقلاب و تحویل دادن سلاح‌ها، تا خود امام به دیدن آنها برود، با پاسخ منفی عملی روبرو شد و سازمان با تصور این که رئیس جمهور بنی‌ٌصدر را همراه خود کرده و در واقع رئیس را رهبر اپوزیسیون نظام! ساخته‌اند، جنگ به اصطلاح مسلحانه ۳۰ خرداد را راه انداختند و این البته نشان داد که نه رهبری سازمان و نه آقای دکتر بنی‌صدر، علیرغم ادعای داشتن همه‌ی علوم! تحلیل علمی و منطقی از شرایط آن زمان و مکان نداشتند و اگر داشتند با روش مسالمت‌آمیز و همکاری با نظام و انقلاب، جایگاه سازمان در درازمدت ارتقاء می‌یافت و کشور و انقلاب دچار بحران و تنش نمی‌شد و فرزندان مسلمان این کشور کشته نمی‌شدند؛‌بقیه نیز دچار تبعیدهای خود خواسته و آوارگی‌ و دربدری و سرانجام همکاری با رژیم صدام! نمی‌شدند...

جنگ مسلحانه با نظام و ترورهای رهبران روحانی و امامان جمعه و جماعت و مردم عادی، مظلوم‌نمایی‌های سازمان را در مورد فشار و اختناق، در میان توده‌های مردم خنثی کرد و اکثریت مردم که رهبری امام را پذیرفته بودند و او را مرجع تقلید خود می‌دانستند، در عمل به جای پیوستن به میلیشیا! در کنار روحانیت و نظام قرار گرفتند و در نتیجه‌ تحلیل بنی‌صدر و رجوی اشتباه از آب درآمد.

                                                                                                                                                                                                                                درخواست مسعود رجوی از بنی صدر برای همکاری 59/1/2

  • آیا امام اینها را نصیحت نکرد؟ و چرا بزرگان قوم وساطت نکردند که این حوادث پیش نیاید و جوانان کشور از هر دو طرف کشته نشوند؟

امام خمینی در هر فرصتی علاوه بر سفارش‌های و نصیحت‌های عام و در سخنرانی‌ها برای مردم به طور خاص هم بنی‌صدر و هم مجاهدین را به نیکی،‌ اصلاح و وحدت و دفاع از انقلاب و اسلام دعوت نمود. اما وقتی هدف رسیدن سریع به قدرت! باشد این نصایح ثمربخش نمی‌توانست باشد.

به عنوان نمونه جملاتی از یک سخنرانی امام را نقل می‌کنم تا ملاحظه کنید که امام چگونه دلسوزانه اینها را حتی پس از سقوط هم نصیحت می‌کند و گویی امام علی علیه‌السلام است که پس از نصیحت خوارج و دعوت آنها به راه راست، مجبور به جنگ می‌شود. اما پس از شکست آنها نه تنها گریه می‌کند، بلکه بر کشته‌های آنها نماز می‌خواند!

امام در روز اول تیر ۱۳۶۰ با اشاره به ماجرای بنی‌صدر و نهضت آزادی و جبهه‌ی ملی و منافقین فرمود:‌ «باید متأسف باشم از این مسائل که گرفتارش هستیم. من نمی‌خواستم که آنها هم این سرنوشت را داشته باشند. عبرت بگیرید از این حوادث تاریخ ... من به شما عرض کردم که یک مطلبی که بر خلاف ضرورت اسلام است و بر خلاف نص قرآن است و از یک گروهی صادر شده با اسم و رسم، من دعوت کردم که از اینها حساب‌تان را جدا کنید. چرا نکردید؟

آن آقا من کراراً‌ به او گفتم که حسابت را از این منافقین جدا کن و اعلام کن به این که شماها به من ارتباط ندارید. نپذیرفت و دید آنچه دید و من امیدوارم توبه کند که خدای تبارک و تعالی او را بیامرزد و در آن عالم روسیاه نباشد. شما الان وقت دارید، شما از اینها که دیروز پریروز ریختند در خیابان‌ها و آن همه جنایت کردند و اعلام کردند که ما بر خلاف جمهوری اسلامی مسلحانه جنگ می‌کنیم؛‌ شما از اینها تبری کنید.

من صلاح شما را می‌خواهم. شماها با این که در سیاست بزرگ شدید، شم سیاسی ندارید. چنانچه آقای بنی‌صدر هم نداشت. من الان هم نصیحت می‌کنم آقای بنی‌صدر را به این که مبادا در دام این گرگ‌هایی که در خارج از کشور نشستند و کمین کردند بیفتید و این آبرویی که از دست دادید، بدتر بشود. من علاقه دارم که تو بیشتر از این خودت را تباه نکنی ...

اگر این نصیحت‌های من را گوش کرده بودی، این مسائل پیش نمی‌آمد. لکن نگذاشتند، آنهایی که به تو اظهار علاقه می‌کردند، به اسلام علاقه نداشتند و تو را کشاندند به جایی که تباه کردند. بیش از این خودت را تباه نکن. به دام این اشخاص که مثل اژدها دهان باز کرده‌اند تا همه‌ی حیثیت تو را به باد فنا بدهند و ببلعند،‌ نیفت.....» (صحیفه‌ی امام، جلد ۱۴، صفحه ی ۴۹۰)

البته این نمونه‌ای از نصایح امام به معارضین و ملی‌گراها بود و می‌بینیم در مورد آقای بنی‌صدر پس از سقوط و فرار هم باز امام او را نصیحت می‌کند که در دام‌ گرگ‌ها نیفتد و خود را تباه نکند...

  • کمی بیشتر درباره‌ی نصیحت امام به سازمان و بنی‌صدر توضیح دهید، چون نسل امروز از آن حقایق آگاهی کامل ندارند و بعضی‌ها خیال می‌کنند که امام خمینی (ره) آنها را طرد کرد و آنها مجبور شدند که موضع مخالف و حتی قیام مسلحانه در پیش بگیرند.

اجازه بدهید اشاره کوتاهی در تکمیل بحث داشته باشم.... سازمان در یک پیام تبریک خطاب به مردم ایران، پس از اشاره به کلیات مسئله‌ی انقلاب و انتظار مراجعت «زعیم عالیقدر حضرت آیت‌الله العظمی خمینی»‌ به مثابه‌ی «سمبل و چهره‌ی درخشان جنبش جاری میهن» پیروزی انقلاب را آرزو می‌کند و در پیامی دیگر با امضای مسعود رجوی – موسی خیابانی که با این عنوان «محضر مبارک مجاهد اعظم حضرت آیت‌الله العظمی خمینی» آغاز شده بود، می‌گویند: «ما آزادی خود را مدیون مجاهدت و جانفشانی‌های خلق رزمنده و ستم کشیده ایران در پرتو الهامات آن زعیم استوار و سازش ناپذیر هستیم....» (مجموعه اعلامیه‌ها و موضع‌گیری‌های سازمان، ج‌ ۱، چاپ تهران، صفحه‌ی ۲۰)

با این نوع برخوردها و مطرح ساختن عناوین و القاب، زیاد دوام نیاورد و سازمان در عمل بر خلاف قانون اساسی به فتنه‌انگیزی و تحریک احساسات پاک جوانان پرداخت تا سرانجام به طور مسلحانه در مقابل نظام قرار گرفت. ولی امام در همان مرحله هم به نصیحت خود ادامه داد و خطاب به سازمان و گروه‌های چپ مسلح خواستار بازگشت آنان به آغوش ملت و کنار گذاشتن اسلحه گردید:

«.... اینها اشتباه می‌کنند، اینها اگر به ملت برگردند برای خودشان هم صلاح است و اگر ادامه به این امر بدهند، یک روز است که پشیمانی دیگر سودی ندارد و آن روزی است که به ملت تکلیف شود... پس صلاح شما و صلاح ملت شما و صلاح همه در این است که اسلحه‌ها را زمین بگذارید و از این شیطنت‌ها دست بردارید و به آغوش ملت برگردید.» (صحیفه‌ی امام، چاپ تهران، ج‌ ۱۴، ص ۳۳۰)

پس از این اتمام حجت در ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۰ سازمان طی نامه‌ای به محضر امام، خواستار راهپیمایی به سوی جماران شد و با تحلیل غلطی که داشتند فکر می‌کردند که اگر امام این درخواست را بپذیرد، آنها با میلیشیای خود!‌ قدرت‌نمایی خواهند کرد و اگر نپذیرد، مردم خواهند گفت سازمان می‌خواست به تفاهم برسد و کشور دچار تفرقه و بحران نشود و امام آن را قبول نکرد!... ولی امام پاسخی داد که سازمان اگر آن را می‌پذیرفت همه مشکلات سیاسی برطرف شده و خود نیز مانند بقیه‌ی احزاب به فعالیت خود ادامه می‌داد و بالاخره روزی با ابراز حسن نیت به آرزوی خود می‌رسید.

امام در ۲۱ اردیبهشت ۶۰ در سخنرانی خود گفت:‌ « آنهایی که این طور هم با قلم‌هایشان علاوه بر تفنگ‌هایشان با ما معارضه دارند، ما به آنها کراراً‌ گفته‌ایم و حالا هم می‌گوییم که مادامی که شما تفنگ‌ها را در مقابل ملت کشیده‌اید، یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام کرده‌اید، نمی‌توانیم صحبت کنیم و نمی‌توانیم مجلسی با هم داشته باشیم. شما اسلحه‌ها را زمین بگذارید و به دامناسلام برگردید، اسلام شما را می‌پذیرد....

در آن نوشته‌ای که نوشته‌اید باز ناشی‌گری کردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه کردید. ما چه طور باکسانی که قیام مسلحانه بر ضد اسلام می‌خواهند بکنند، می‌توانیم تفاهم کنیم؟... اسلام دین رحمت است. دین علل است. دیانت قانون است. شما به قوانین اسلامی سر بگذارید، گردن فرو بیاورید، کشور اسلامی ما همه شما را می‌پذیرد و من هم که یک طلبه هستم با شما حاضرم که در یک جلسه نه... در دهها جلسه با شما بنشینم و صحبت کنم ...

 من اگر در هزار احتمال یک احتمال می‌دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می‌خواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم؛ لازم هم نبود شما پیش من بیایید و حالا هم به موجب حکم اسلام نصیحت به شما می‌کنم، شما در مقابل این سیل خروشان ملت نمی‌توانید کاری انجام بدهید... برگردید به دامن اسلام .... دست بردارید از قیام مسلحانه .... مادامی که اسلحه در دست شماست.... تهدید به قیام می‌کنید، ما نمی‌توانیم از شما این طور مسائل را قبول کنیم.» (صحیفه‌ی امام، ج ۱۴‌، صفحه‌ی ۳۴۴)

 این اوج صداقت امام بود که حاضر است ده جلسه با آنها به گفتگو بنشیند و رهبری سازمان اگر صداقت و تعقل داشت، این پیشنهاد امام را می‌پذیرفت و به ۳۰ خرداد نمی‌رسید. که ای کاش چنین نمی‌شد و آنها هم به آغوش اسلام و ملت بازمی‌گشتند.

Khosroshahii2

  • نظر امام درباره‌ی مبارزه‌ی مسلحانه مجاهدین چه بود؟ چرا با وجود مخالفت امام، روحانیون انقلابی به سازمان کمک می‌کردند؟

امام خمینی (ره) اصولاً با کارهای انفرادی یا سازمانی که به اصطلاح مبارزه‌ی مسلحانه نام می‌گرفت، موافق نبودند و به طور صریح و شفاف هم به هر سؤالی در این زمینه‌ها از هر طرفی که مطرح می‌شد، پاسخ منفی می‌دادند و معتقد بودند که مثلاً با ترور چند نفر اصلاحات ریشه‌ای به وجود نمی‌آید، بلکه با سرکوب بیشتر عناصر دیگری بر سر کار گماشته می‌شوند.

با صرف‌نظر از این که این برداشت کلیت نمی‌توانست داشته باشد، امام به طور جد مخالف موضوع عملی از این قبیل بودند و در جریان منصور – نخست وزیر شاه – هم پاسخ امام مثبت نبود و ظاهراً مسئولان آن برنامه آن طور که خود می‌گویند، در این زمینه از آیت‌الله میلانی مجوز و حکم گرفته بودند.

همکاری و کمک انقلابیون روحانی با این سازمان در رابطه با تجویز ترورهای فردی یا خلع سلاح یک کلانتری و کشتن یک ژاندارم و مأمور نظامی و پلیس نبود، بلکه آنها در قیاس وسیع‌تر، یعنی گسترش مبارزه بر ضد ظلم و ستم و استعمار و استبداد و عوامل فساد و تباهی کشور، با این سازمان همکاری یا کمک رسانی می‌کردند تا بتوانند در برنامه‌هایی که اعلام داشته‌اند،‌ بدون توسل به خشونت کور توفیق حاصل کنند.

  • مهمترین مخالفان روحانی سازمان و مهمترین موافقان روحانی سازمان چه کسانی بودند؟

در آغاز می‌توان گفت که همه‌ی نیروهای مذهبی و جناح مبارز روحانیت، با فعالیت‌های سازمان موافق بودند و پناهگاه سازمان هم عمدتاً همین‌ها بودند و از لحاظ مالی هم باز پخش اعظم کمک‌ها از این گروه‌ها تأمین می‌شد. از روحانیون سرشناس و معروف می‌توان گفت که فقط مرحوم آیت‌الله طالقانی از سازمان پشتیبانی رسمی می‌کرد و آنها را «فتیه آمنوا بربهم» می‌دانست و به تدریج که گرایش‌های ضد روحانیت سازمان روشن گردید، پشتیبانی‌ها کمتر شد و از جمله مخالفان روحانی سرسخت مرحوم آیت‌الله عبدالرحیم ربانی شیرازی بود.

گرایش ضد روحانی – یا دوری از روحانیت – یک هدف مشخص سازمان بود. اعضای سازمان موظف شده بودند که در مساجد کمتر حضور یابند و با علمای محل خود تماس نگیرند! برای نمونه و به عنوان شاهد زنده می‌توان اشاره کرد به خواهرزاده‌ی اینجانب در تبریز، وقتی تابستان‌ها من به تبریز می‌رفتم، اغلب به سراغ من می‌آمد که چه خدمتی! می‌تواند انجام دهد، ولی پس از وصل به سازمان دیگر به سراغ من نیامد! تا آن که از سازمان جدا شد و دوباره به سراغ من آمد!‌

در تهران هم پاتوق اینجانب وقتی از قم می آمدم، منزل مرحوم حاج احمدآقا ابریشمچی و حاج احمدآقا طهماسبی، داماد خانواده ابریشمچی بود. منزل مرحوم حاج موسی ابریشمچی هم، در همان منطقه خیابان عین‌الدوله واقع شده بود و روزهای پنجشنبه صبح زود آیت‌الله حاج میرزا خلیل کمره‌ای برنامه‌ی درس نهج‌البلاغه در منزل حاج موسی داشت که آیت‌الله طالقانی هم در آن جلسات حضور می‌یافت. بنده هم اگر در تهران بودم در آن بحث‌ها شرکت می‌کردم.

آقایان مهدی و حسین ابریشمچی، فرزندان مرحوم حاج آقا موسی، از حضار پذیرایی می‌کردند... نوعاً با نان، پنیر و چای .... و بعد از وصل به سازمان دیگر در آن محفل انس نهج‌البلاغه از حضورشان خبری نبود و مشابه آن در منزل حاج احمد طهماسبی، از مریدان پدر و دوستان بسیار خوب و قدیمی حقیر اتفاق افتاد و دو فرزند ایشان که همیشه خوشحال می‌شدند که فلانی آمده است، دیگر به سراغ من نمی‌آمدند و ابوی ایشان عذرخواهی می‌کرد که مشغول درس و مطالعه هستند؛ ولی بعدها روشن شد که طبق دستور سازمان در مورد دوری اعضا از ملاقات با علما و روحانیون که گویا عناصر ارتجاعی نام گرفته بودند، عمل می‌کنند.

به هر حال این نوع برخوردهای غیرمنطقی باعث گردید که روحانیون مبارز هم متقابلاً با آنها همان رفتار را داشته باشند که به نظر من هر دو گروه در اشتباه بودند، گرچه آغازگر معرکه رهبری سازمان بود که به عنوان مبارزه با ارتجاع از روحانیت دور شدند و سازمان را دچار بحران و خسارت‌های جبران‌ناپذیری کردند. مسعود رجوی به یکی از روحانیون محترم در زندان که گفته بود تضاد ما و شما با امپریالیسم آمریکا است، چرا نباید همکاری کنیم؟! به صراحت گفته بود که «نه! تضاد ما با شما است که در رأس ارتجاع قرار دارید!»‌

با این نوع اندیشه نتیجه همان شد که در ایران دیدیم و پس از فرار آقایان از ایران هم روشن شد که نه تنها تضادی با امپریالیسم در کار نبوده، بلکه همکاری تنگاتنگ با کلیت امپریالیسم غرب و ارتجاع عرب هم برقرار بوده است!‌

  • به نظر شما تغییر ایدئولوژیک سازمان حاصل فرایند طبیعی و روند سازمان بود یا فرصت طلبی و پروژه‌ی چپ‌ها؟‌

تغییر ایدئولوژیک سازمان پس از بسترسازی‌های لازم که به آن اشاره شد و پذیرفتن مارکسیسم به مثابه‌ی علم، نتیجه‌ی طبیعی روند سازمان می‌تواند محسوب شود. اما این موضع‌گیری ناگهانی و اعلام رسمی آن در کشوری که بر بنیاد اسلام‌گرایی استوار است، نه تنها دور از عقل و منطق بود؛ بلکه عامل اصلی شکست‌های بعدی سازمان شد.

بی‌تردید فرصت‌ٓطلبان چپ نفوذی در سازمان هم در این اعلام مواضع نقش عمده و اصلی را داشتند. اما بسترسازی قبلی، عامل پیروزی اپورتونیست‌های چپ و سقوط سازمان گردید. تصفیه‌های درون گروهی و ترورهای ناجوانمردانه عناصر اسلام‌گرا توسط هٰژمونی‌طلبان نومجاهد بدون فضل‌الله المجاهدین، نشان دهنده‌ی ماهیت جریان می‌تواند باشد و البته آسیب‌شناسی جریان سازمان نیاز به تحلیل مستند دارد که طبعاً پرداختن به آن در یک گفتگوی کوتاه مقدور نخواهدبود.

  • به نظر شما سازمان پس از پیروزی انقلاب از ابتدا با نظام و انقلاب دشمنی و رقابت داشت یا طی فرایند برخوردها به این نتیجه رسید؟

سازمان در عمق با انقلاب رقابت داشت، ولی در اوایل خود را مانند حزب توده در خط امام معرفی می‌کرد تا آنجا که روز تولد امام خمینی را که ما شاگردان ایشان نمی‌دانستیم چه روزی است، کشف کرده و آن را تبریک گفتند. در قم خدمت امام رسیده و اصول عقاید خود را بیان و اعلام نمودند و سرانجام امام خمینی را برای مقام ریاست جمهوری کاندیدا کردند و .... ولی به تدریج که خود را قدرتمند تصور کردند و از طرف دیگر برخوردهای جناح‌های مخالف هم تشدید یافت، این رقابت به دشمنی بدل شد و نتیجه نهایی برخورد مسلحانه و شکست سازمان بود.

 در جریان درخواست رهبری سازمان از امام خمینی برای حضور در جماران، امام خمینی پاسخی دادند که اگر رهبری سازمان عقل و تدبیر داشتند و به آن توجه می‌کردند و آن را صادقانه می‌پذیرفتند، بی‌شک حوادث نوع دیگری رقم می‌خورد و این همه خسارت در دو طرف به وجود نمی‌آمد. امام خمینی در پاسخ درخواست سازمان گفتند: شما سلاح‌هایی را که از پادگان‌ها جمع کرده و برده‌اید، به دولت تحویل دهید، آن وقت من به دیدار شما می‌آیم .

ما به عین‌الیقین می‌دانیم که امام خمینی اهل مداهنه و سازش ظاهری سیاسی نیست. اگر سازمان به توصیه‌ی امام عمل می‌کرد، به طور حتم امام به سراغ آنها می‌رفت و نتیجه‌ی نهایی به نفع آنها و ملت و کشور بود. اما افسوس که تشکیل میلیشیای سازمان امر را بر رهبری مشتبه ساخت و جوانان هر دو طرف در اثر جهل رهبری به مسلخ رفتند، تا آقایان در اروپا دولت آزاد با ریاست جمهوری منتخب خودی تشکیل دهند و ۳۰ سال تمام چندین هزار عضو خود را در اردوگاه اشرف صدام و اردوگاه لیبرتی آمریکایی‌ها عاطل و باطل نگهداری کنند؛

که وقتی من چهره‌ی بعضی از آنها را که از نزدیک می‌شناختم در ماهواره‌ها می‌بینم، آثار پیری و عبور از ۶۰ سالگی در چهره‌ی نوعاً غمگین و شکسته آنان به وضوح دیده می‌شود که ای کاش این نیروها در داخل کشور می‌ماندند و در چارچوب قانون به مبارزه‌ی سیاسی ادامه می‌دادند و به پیشرفت کشور کمک می‌کردند. البته ای کاش.

  • به نظر شما اصلی‌ترین تضاد و اختلاف سازمان با انقلاب چه بود؟‌

اصلی‌ترین تضاد و اختلاف بین سازمان و انقلاب، ایدئولوژی انحرافی به نام اسلام بود. از یک سو اسلام محمدی و از سوی دیگر اسلام به اضافه‌ی مارکسیسم! شرح این ماجرا نیاز به تألیف کتاب‌هایی دارد که جامعه‌شناسان معاصر که خود شاهدان عینی حوادث و ماجراها بوده‌اند، باید به طور علمی و منطقی، نه احساسی و سیاسی به آن بپردازند. «حتی یمیز الخبیث من الطیب»

ویژه‌نامه رمزعبور درباره 5 دهه فعالیت تروریستی سازمان مجاهدین خلق؛ منافقین بدون سانسور


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

حمله تروریستی به سه نقطه شهرستان چابهار و راسک

تعداد شهدای حمله تروریستی به راسک و چابهاربه 16 نفر رسید

مطالب پربازدید بخش گفتگو

رئیس بنیاد تاریخ‌پژوهی و دانشنامه انقلاب اسلامی

ماهیت فرقه منافقین با اسلام در تضاد است

علی بابایی کارنامه نماینده مردم ساری در مجلس شورای اسلامی

منافقین باید تاوان جنایات خود را به اندازه شأن ملت ایران پرداخت کنند

محمدتقی نقدعلی، عضو کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس:

دادگاه گروهک تروریستی منافقین مستند و مستدل است

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان