« اسناد دخالت مجاهدین در حوادث اهواز»

* سازمان یک سری صحبتهایی راجع به شما کرده است. می خواستم این صحبتها را به شما منتقل کنم و نظر شما را درباره این صحبتها بدانم. محمدرضا موزرمی می گوید که من مسئول سید شجاع سید لطیفی بودم و این فرد در ایران خودش در کار خرید و فروش تریاک بوده و می گوید که همیشه رژیم می ریخته به خانه من و تریاکهایم را می گرفته و خیلی از دست رژیم ناراحت است. یک سری هم مشکل زمین داشته که رژیم می خواسته زمینش را بگیرد و آمده از طریق یکی از دوستانش خودش را به سازمان وصل کرده است. زمانی هم که به سازمان آمده گفته که من اسلحه می خواهم و ... بعد ما این فرد را پیش دکتر روانپزشک بردیم و دکتر گفته که این فرد تعادل روانی ندارد و معتاد است. بچه هایی هم که در پذیرش و در ارتش بودند، همیشه می گفتند که ما چرا باید سیدشجاع را تحمل کنیم. اینها را می گوید برای این که می خواهد شخصیت شما را تخریب کند و یکی دیگر هم این که بگوید ما سید شجاع را در دام نینداختیم و او خودش آمده برای اسلحه و این حرفها...آیا سازمان هدفش این بوده که شما را برای عملیات تروریستی آموزش دهد و در خوزستان اگر کاری می خواهد انجام دهد از شما سوء استفاده کند ؟اکنون هر طور که صلاح می دانید جواب سازمان و جواب موزرمی را بدهید.

برای شنیدن بخشی از مصاحبه  را کلیک کنید.

Latifi1

سید شجاع سید لطیفی: ببینید شما هنگامی که بخواهی وارد روابط نکبتشان بشوی، باید تمام زندگی نامه ات را برایشان شرح بدهی. زمانی که ما را آوردند از ترکیه، به عنوان کار و این حرفها به عراق آورند. وقتی که از آنجا سر در آوردیم، گفتیم ما کجا و اینجا کجا؟ اینها مدام در مغز آدم فرو می کنند که رژیم اینطوری است، خلقمان اینطوری است و از این حرفها... من می گفتم که من هیچ کاری به سیاست ندارم، یک آدم معتاد و خلافکاری بودم و باید یک کاری می کردم که اینها دست از سرم بردارند. وقتی که به من گفتند تو در ایران چکار می کردی، گفتم ما یک زمین کشاورزی داریم و ... خلاف هم می کنیم، خلافمان هم به این صورت بوده که استعمال می کردیم و هر کاری بر خلاف قانون انجام بدهی، مسلم است که طبق قانون با تو برخورد خواهند کرد. زندگی نامه مان را به صورت دقیق نوشتیم و به آنها دادیم . آدمی که برایشان قابل قبول نباشد،به هیچ عنوان ارتش نمی فرستند. اما من را از پذیرش به ارتش فرستادند و بخاطر این کاری که کرده بودند نه تن به تشکیلات و مناسباتشان می دادم و نه قابل قبول بود برایم. از آنجایی که تن به هیچ چیزشان ندادیم، اینها آمدند و ما را بردند باقرزاده. نسرین آمد از ما سؤال کرد که تو چکاره بودی و ... خیلی هم با او جدی برخورد می کردم. زمانی که به کمپ آمریکایی ها آمدم نفراتی بودند که می گفتند تو هر موقع نیم ساعت از ما دور می شدی، می گفتیم تمام شدی و زنده به گورت کردند. خلاصه در باقرزاده به آنها گفتم من فکر می کردم شما آدمهای کار درستی هستید ما یک مقدار زمین و اینها داریم، حالا که آمدیم اینجا، فهمیدیم که فئودال هستیم! خدا شاهد است آنقدر اینها من را تحت فشار روحی و روانی قرار دادند، بهم می گفتند باید بروی عملیات، می گفتم بله می روم، برو فلان جا، می روم. فقط می خواستم از اینها به یک طریقی فرار کنم. در مناسبات و تشکیلاتشان هم تن به هیچ چیزشان نمی دادم. مناسباتشان پایبند به چند چیز است. یکی عملیات جاری است، یکی انتقاد از خود است، یکی این که باید مطیع باشی،با این فشارها باید همیشه چهره ات خندان باشد. ما هم عین برج زهر مار بودیم هیچ وقت تن به این چیزهایشان نمی دادیم. انتقادهایی هم می شد از من که چهره اش اینطوری است، ضد و نقیض دارد، روحیه بچه ها را خراب کرده و ... اینها شیوه شان این است که یکی را می فرستند از من انتقاد کند و من به عنوان اینکه جوابش را داده باشم، از او انتقاد کنم. ولی من هیچ وقت این کار را نمی کردم. یعنی هر کسی آمد از من انتقاد کرد، من هیچ عکس العملی از خودم نشان ندادم. نه از کسی انتقاد کردیم، نه موردی آوردیم. هر شیوه ای که بگویی اینها برای من به کار بستند. من منتظر بودم و لحظه شماری می کردم می گفتم شاید از پذیرش ما را رد بکنند به ارتش و یک جایی یک فرصتی گیرمان بیاید از دست اینها در برویم. هنوز ما را تقسیم نکردند آمدند این خبر را به ما دادند که بچه هایت فلان جا دستگیر شدند. ما هم ماندیم در این مسئله. یعنی هیچ چیز اینها باب دل ما نبود، ولی در شکل باید نشان بدهی که در تشکیلات اینها هستی و با اینهایی. اگر نباشی زنده به گورت می کنند. خلاصه ما هیچ موقع با اینها نبودیم، ولی هیچ موقع هم آتو دستشان نمی دادیم. نه تن می دادیم بهشان، نه در تشکیلات بودیم نه در عملیات جاری می نشستیم، نه در غسل هفتگی می نشستیم، نه انتقاد می کردیم. پایبند هیچ چیزی نبودیم برایشان.

* موزرمی ادعا کرده است که شما هم خودت توسط یکی از دوستانت که هوادار سازمان بوده، به سازمان پیوستی.

سید لطیفی: من با یکی از دوستانم به نام قاسم حمدانی از اینجا رفتیم. این دوستمان اصلاً ارتباطی با سازمان نداشت. ولی گویا ازشان خبر داشت. ما رفتیم ترکیه برای کار ، من چند روز از هتل بیرون نمی آمدم. بعد دیدیم که یک نفری را پیدا کرده به نام نمی دانم اصغر یا حسین که کرد بود. با این نفر آشنا شد و هماهنگی کردیم که برویم آنور و از آن ور اگر باب دلمان نباشد ما را می فرستند جای دیگر و ما هم پولمان تمام شده بود، وقتی که دیدیم این نفر با ما اینطور برخورد کرد، گفتیم بلند شویم برویم آنجا ببینم شاید چیزی باب دلمان باشد کاری باشد، شاید بالاخره یک نتیجه ای شد برایمان. اگر هم باب دلمان نبود بالاخره برمی گردیم و می آییم. رفتیم و دیدیم که وارد باتلاقی شدیم که هر تکانی که می خوردیم، بیشتر فرو می رفتیم و به هیچ عنوان خارج شدنمان ممکن نبود.

* در مورد کار در اهواز و اخذ اطلاعات آنجا چه به شما گفتند ؟

سید لطیفی: گفتم من کارم در مواد مخدر بوده و دادگاه انقلاب محکوم کرده. گفتند تو در دادگاه انقلاب مثلاً دادیار فلان کس را می شناسی؟ ما هم باید ثابت می کردیم که یک آدم عادی هستیم و آدمی نیستیم که دنبال همه چیز باشیم و از همه مسایل سیاسی سر در بیاوریم. گفتم بله پرونده مان شعبه فلان جا بوده فلان تاریخ زندان بودم فلان تاریخ دادگاه بود. اینها را فقط برای این می گفتم که اینها دست از سر ما بردارند. بعد می پرسیدند که چه جاهایی را بلد هستی، می گفتم بابا من فقط اهواز را بلدم. ولی نسرین که یک بار ازمن سؤال کرد که چکار می کردی، گفتم زمین داشتم و بعضی مواقع هم با بچه ها می رفتیم شکار. گفت کجا شکار می رفتی، گفتم طرف های جفر. گفت عجب! تو جفر بودی؟ آنجا چکار می کردی؟ بعد یک سؤال از فهیمه کرد گفت کارتش که نسوخته؟ البته ناگفته نماند که نسرین این پیشنهاد را به من داد. از آنجایی که من اینقدر به اینها بی اعتماد بودم و تن به هیچ چیزشان نمی دادم، می گفتم اینها می خواهند زیر زبان ما را بکشند که این کار را با من بکنند. بلند شد گفت آقای ساعد! (اسم مستعارم ساعد بود) تو پنج تا فرزند داری و بزرگ کردن پنج تا فرزند برایت خیلی مشکل است. تشکیلات اگر برایت خیلی مشکل است و نمی توانی در تشکیلات ما دوام بیاوری، به عنوان یک مجاهد یک طور دیگر از تو می توانیم استفاده بکنیم. من در آن لحظه دوزاری ام نیفتاد، من می گفتم اینها می خواهند از زیر زبان من بکشند ببینند در چه نقطه ای قرار گرفتم.

* هنگامی که به ارتش رفتید، اعتیاد داشتید؟

سید لطیفی: نخیر نداشتم.

* این فرد می گوید که سید شجاع هنگامی که به ارتش آمد اعتیاد داشت و ما می خواستیم سید شجاع را آدم کنیم و ترکش بدهیم و کار انسانی بکنیم.

سید لطیفی: غلط کرده است. مگر خودش آدم است که می خواهد ما را آدم کند؟ آنها را که کشتید چطور؟ آنهایی را که زنده به گور کردید چی؟ خیلی ها هستند که ما همانجا نفهمیدیم اینها را زنده به گور کردید. من خیلی از این اتفاقات را بعداً فهمیدم. ولی برخوردهایشان را با نفرات خودشان می دیدیم. در جلسه اتمام حجت یک نفر گفت نمی خواهم بمانم. این بدبخت را یک بلایی سرش آوردند که ما دیگر از آن زمان ندیدیمش. به خدا رفتند زنده به گورش کردند. سوزاندنش بعد گفتند خودش را سوزانده است. خیلی ها بودند که با تیر می زدند، بعد می گفتند با تیر خودش را زده. اینقدر از این جنایت ها دارند. من هم دیگر به اینها نمی گفتم که شما چکار می خواهید بکنید و به کجا می خواهد برسید. من فقط در ذهنم این خطور می کرد و لحظه شماری می کردم که یک فرصتی گیریم بیاید و از اینها کنده بشوم. در ضمن به این محمد رضا موزرمی هم می گویم آدم بی غیرت نامرد پست فطرت! یک روزی کلاس تشکیلات گذاشته بودی و هیچ موقع از ساعد سؤال نمی کردی. یک دفعه که از ساعد سؤال کردی جوابت را چه داد. یک جایی است نوشته انضباط آهنین.هیچ موقع کسی از من سؤال نمی کرد، یعنی عین برج زهر مار می نشستم. بهم گفت آقای ساعد بگو انضباط آهنین یعنی چی؟ من آخرین نفر می نشستم همیشه. آخرین نفر می نشستم که اولین نفر هم بروم بیرون که نبینمشان. گفت انضباط آهنین چیست؟ گفتم می ترسم بگویم چیست و بهتان بر بخورد. گفت نه هر چی در ذهنت می گذرد بگو. گفتم انضباط آهنین یعنی ربات آهنین، یعنی هیچ اراده تصمیم گیری از خودت نداشته باشی، از راه دور کنترلت کنند و هر چه بهت بگویند عمل بکنی. گفت خیلی خب! بشین بشین بشین! دیگر از آن موقع هم هیچ موقع از من سؤال نکرد.


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31