«آفتاب مطهر»(29)

Bookroom.ir File 3945جلوگیری از رخنه منافقان

آنچه باید در درجه نخست برای مسلمانان اهمیت داشته باشد، اسلام است. یک انسان مسلمان، متدین و مسئول در این باره نگرانی و دغدغه جدی دارد که مبادا اسلام در معرض مخاطرات قرار گیرد. پایداری اسلام نیز در درجه نخست به حقانیت آن است. آنچه باید در نخستین گام به آن اهمیت داد، پرداختن به مسائلی است که با اعتقادات و اصول اساسی اسلام در ارتباط است. نباید اجازه داده شود جاهلان، مغرضان، منحرفان و اهل التقاط به این دژ استوار یورش آوردند.

باید جدی به میدان آمد و از اینها صیانت کرد، یخ های تردید درباره اصل وجود خدا، وحی، معرفت پیامبران و عصمت ائمه (ع) باید با آفتاب اندیشه مطهری ها ذوب شود و از بین برود. اگر اجازه دهیم هر کسی به این قلمرو گام نهد و بخواهد به این سرچشمه اصیل و بنیان های مقدس حمله کند، دیگر چیزی از اسلام، هویت ذهنی و اصالت دینی باقی نمی ماند.

در گام دوم باید موضوعاتی مانند حکومت و اقتصاد اسلامی چنان برای مردم درست، اصولی و استوار تبین و تشریح شود که جای رخنه منافقان و منحرفان در بنیان مرصوص مردم نباشد. نفوذ در عقاید، افکار و باورهای مردم بسیار خطرناک تر از نفوذ به حدود و ثغور آنان است.

البته یک مسئله دیگر که باید در نظر گرفه شود، این است که ما کجای زمان ایستاده ایم، با چه افکار وارداتی روبرو هستیم و در میان چه جمع و نسلی زندگی می کنیم، آیا در جایی زندگی می کنیم که مذهب تشیع را هدف گرفته اند؟ یا در دانشکده علوم اجتماعی و سیاسی در بین افرادی هستیم که شماری از برداشت های ناجور و غیر منطقی را مطرح می کنند و باید حقیقت را برای آنان باز گوییم؟

شهید آیت الله مطهری هم زمان با تفسیر قرآن، صیانت از دیانت و دردشناسی ها از جامعه آن روز با گروهک هایی روبرو شد که گرایش های مادی و برداشت های اسلامی را با هم آمیخته بودند و از ترکیب این دو ضد، یک ایدئولوژی باطل و التقاطی تدوین کرده بودند که گسترش و نشر آن در جامعه، بسیار آفت زا و خطرناک بود.

او هم زمان با تلاش های علمی و فرهنگی دیگر، یک تنه پیش آمد و در برابر این تفکر منحط التقاطی سخنرانی کرد، مقاله ها نوشت، حتی هفته ای دو روز به قم می آمد و به طلاب درس می داد تا آنان را برای برخورد با این منحرفان بسیج و مسلح کند و سرانجام جان خود را در همین راه فدا کرد . (1)

پس از سال 1341 توفانی التقاطی در جامعه ایران وزید. کسانی با پوشش اسلام، همان گرایش های مادی و الحادی را رواج می دادند. همین سازمان مجاهدین که به منافقین شهرت دارند و با اسلام خود هم همراه هستند، در واقع مروج این اندیشه ها بودند که باید اسلام را با مارکسیسم همراه کرد و امروز آمیختن این دو داروی دردهای اجتماعی و سیاسی ماست.

آنان در آغاز نوشته هایشان که بگونه اطلاعیه، جزوه، نشریه و کتاب پخش می شد، به جای آن که بنویسند : «بسم الله الرحمن الرحیم» می نوشتند: «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران!» بوی تعفن شرک از نوشته هایشان بر می خاست.

در آن زمان برخی نیروهای مذهبی خودی تأثیر گذار و مبارز که شایسته نیست به نامشان اشاره کرد، به این شیوه تفکر منحط بسیار خوش بین بودند. برای نمونه برخی بگونه ای مستقیم می گفتند : «الحمدلله اینان عاقبت به خیر شدند.» این بدان سبب بود که در زمان رژیم شاه، ساواک برخی از سران مجاهدین را دستگیر و اعدام کرد.

نیز یک بار شخصی که اهل علم می نمود و در حوزه علمیه قم فقه و اصول خوانده و با حدیث، تفسیر و کلام اسلامی آشنا بود، می گفت: «ما و مارکسیست ها هر کدام نیمی از حقیقت را می گوییم، آنان عدالت دارند بدون خدا و ما خدا داریم بدون عدالت، باید این دو را با هم بیامیزیم تا مشکل جامعه حل شود.»

یعنی برداشتش این بود که در اسلام تنها اعتقاد به خداوند متعال مطرح است، اسلام با آفریدگار جهان هستی سر و کار دارد، نسبت به اجتماع و اصلاح آن برنامه ای ندارد، متوجه آسمان است و نمی تواند عدالت را در جامعه پیاده کند.

او از مفاهیم قرآنی و روایی که بر این اصل تأکید دارد اطلاعات کافی نداشت، عدالتی را که مدعیان دروغین مارکسیسم مطرح می کردند نیز به درستی نمی شناخت و ساده اندیشانه می گفت اگر بخواهیم جامعه را به اعتدال در حقوق، اقتصاد و جایگاه های اجتماعی برسانیم، باید سراغ مکتب مارکسیسم برویم.

وی با این سخنان بگونه ضمنی و کنایی می گفت اسلام یک بعدی است، در حالی که فرهنگ قرآن و عترت همه جانبه، جاویدان و تعمیم پذیر در هر زمان و مکانی است و اصول بنیان های دینی چنان زایایی، پویش و بالندگی دارد که می تواند هر گرهی را بگشاید و هر مشکلی را حل کند، البته آن شخص سخنان خود را با جدیت می گفت و حتی برای آمیزش این دو عنصر متضاد کوشش هایی نیز کرد و افرادی را برای این منظور پرورش داد.

باز کسی که توانست در برابر این حرکت التقاطی بایستد و این موج خروشان را فرو بنشاند، متفکر به خون خفته، شهید مطهری بود. اگر آن فداکاری، فرزانگی و فروزندگی مطهری نبود، بیم آن می رفت که عقاید بسیاری از کسانی که در آغاز انقلاب در مصدر کارهای مهم قرار می گیرند، التقاطی شود و با این تصورات باطل به کارهای نادرست و مخالف دیانت دست بزنند.

او افکار و اعتقادات مردم را پالایش، اندیشه ها را غربال و سره را از ناسره جدا کرد و حق را از باطل منفک ساخت. وی به نسل جوان دانشگاهیان، طلاب و دیگر حق جویان و مؤمنان هشدار داد که مراقب این التقاط مسموم باشند و در برابر این ویروس کشنده خود را واکسینه کنند، آن شهید همواره در پس مصون سازی اسلام، افشاگری و نقادی بود.

تأثیری که آن علامه متفکر در مبارزه با الحاد، کژروی، گمراهی و نفاق داشت، یک موهبت الهی بود که خداوند نصیبش ساخت. او به دست کسانی کشته شد که همچنین بیماری التقاط را داشتند و مبتلا به کژروی و برداشت باطل از قرآن و حدیث بودند. آنان می گفتند: مطهری را به شهادت رساندیم، زیرا با نظام اسلامی همکاری دارد و نیز به فلان کس نمی گفت «شهید».

مطهری اهمیت هدایت را بسیار خوب درک کرد و فساد و عواقب خطرناک باتلاق گمراهی را به خوبی تشخیص داد. او فهمید بهترین خدمت به جامعه این است که آن را از این عذاب ابدی نجات دهد. پس تصمیم گرفت و انجام وظیفه کرد. البته این مسئولیت منحصر به فردی ویژه و محدود به زمانی خاص نیست.

مقام نبوت و امامت ویژه اشخاصی معین است، اما پیگیری راه ائمه (ع) برای همه میسر است. ائمه هدی (ع) تنها به بیان احکام و معارف الهی بسنده نمی کردند، بلکه ضمن احیای فرهنگ قرآن و سنت محمدی، فرهنگ مردم را اصلاح می کردند و مراقب بودند این فرقه های منحرف و این علف های هرز جامعه را آلوده نکنند. آنان برای گسترش حقایق اسلامی، دفاع از حریم دین و جلوگیری از تحریف، شاگردانی پرورش می دادند و جبهه حق را یاری می کردند.

همچنین ایشان بر امور و وقایع جامعه اسلامی، به ویژه آنچه در میام مدعیان دین و دانش جریان داشت نظارت داشتند و به محض آن که فردی از خواص یا برجستگان دچار ضعف اراده یا تشخیص می شد، یا تقوایش خللی می یافت و برداشت هایی منحرفانه بیان می کرد، او را هشدار داده، به خود می آوردند. اگر مواعظ و نصایح امام برایش سودمند نبود، امام مردم را نسبت به خطا و کژروی وی آگاه می کرد. امام معیار حق و جدا کننده نور و تاریکی بود.

روزی رسول اکرم (ص) فرمودند: «رحم الله خلفایی»، خداوند جانشینان مرا رحمت کند. این جمله را سه بار تکرار کردند و اصحاب فهمیدند که حضرت عنایتی ویژه بر این مطلب دارند. عرض کردند: «یا رسول الله! مگر ما جانشینان شما نیستیم؟» فرمودند: «نه! جانشینان من در آخرالزمان می آیند، علوم و معارفی که از ما مانده یاد می گیرند و به دیگران می آموزند.»

اگر امروز دانشجویان مسلمان همت کنند و بکوشند معارف اسلامی را درست بیاموزند، می توانند این نقش را بر عهده گیرند، در هر رشته ای که تحصیل کنند، می توانند بخشی از وقت خود مانند زمان های تعطیل و فراغت را صرف آموختن معارف دین نموده، با پیگیری جدی و رفتن به کلاس، به این هدف دست یابند.

افراد بسیاری هستند که با گذراندن یک دوره آموزش چهل و پنج روزه توانسته اند چندین نفر را هدایت کنند. کسانی که در طرح ولایت شرکت کرده بودند، توانستند شماری از دوستان خود را از گمراهی برهانند. این کار شدنی است.

بکوشیم با شبهاتی که درباره عقاید دینی، نظام اسلامی، ولایت فقیه و دیگر چیزهایی که امروز ستون فقرات نظام اسلامی را تشکیل می دهد و به سمت دشمنان اسلام و عوامل فریب خورده یا خود فروخته آنان، به ویژه در این چند سال اخیر در کشور رواج یافته است، مبارزه کنیم، باید به این تشکیلات پاسخ دهیم و بی اعتنا از کنارشان نگذریم. (2)

اشاره به خاطره ای درباره مرحوم استاد مطهری جالب توجه است، پیش از انقلاب جلسه ای در قم برگزار شد. شهید مطهری، مرحوم دکتر بهشتی، مرحوم قدوسی، آیت الله جنتی و آیت الله خزعلی در این محفل حضور داشتند. بنده نیز حاضر بودم. اینان کسانی بودند که در مدرسه منتظریه (حقانی) درس می دادند. جلسه در منزل آیت الله خزعلی برگزار شده بود، مرحوم مطهری داستان خود را با برخی سران مجاهدین چنین تعریف کرد:

«در جلسات ماهانه ای که در مسجد قبا (3) برگزار می شد و من و دکتر بهشتی آنجا سخنرانی می کردیم، همین حنیف نژاد نیز می آمد. بعدازظهرهای جمعه که من سخنرانی می کردم، او همان وقت متن را به تبریز می برد و منتشر می کرد. یعنی تا این حد به درس های مذهبی و اینگونه فعالیت های دینی و فرهنگی علاقه داشت، ولی متأسفانه بعدها گرایش مارکسیستی پیدا کرد و دیدم دیگر نمی آید. هنگامی که احوالش را پرسیدم، کسی به درستی خبر نداشت، پس از مدتی فهمیدم که اینان گروهی تشکیل داده اند و می خواهند یک تشکیلات سیاسی را سازماندهی کنند. چند نفر نیز مشغول تدوین ایدئولوژی بودند و پس از چندی جزوه شناخت را منتشر کردند. این جزوه ترجمه یک کتاب مارکسیستی بود، تنها در آغازش نوشته بودند: «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران» و در آخر نیز یک شعار اسلامی درج کرده بودند. بقیه جزوه، ترجمه حرف های مادی گرایان و مارکسیست ها بود. این بی انصاف دست کم این جزوه را یک بار به من نشان نداد، ما چنان با هم رفت و آمد داشتیم که انتظار می رفت دست کم این جزوه را به من نشان دهد تا من نیز نظرم را بگویم.»

آن زمان تعبیر «بی انصاف» درباره سران مجاهدین خلق، گناهی نابخشودنی به حساب می آمد. یعنی اینان چنان در جامعه جای باز کرده و بین قشرهای مبارز و مذهبی نفوذ یافته بودند، که شخصی مثل شهید مطهری بالاترین ناسزایش به آنان، همین کلمه بی انصاف بود. کسی باور نمی کرد اینان منحرف باشند . (4)

پی‌نوشت:

1- سخنرانی در جمع دانشجویان اهواز ، مرداد 1379 و نیز سخنرانی در جمع دانشجویان دانشگاه شیراز (بدون تاریخ)

2- سخنرانی در جمع دانشجویان یزد به مناسبت برگزاری یادواره شهدای استان یزد و نیز فرا رسیدن سالگرد شهادت آیت الله مطهری، 10 اردیبهشت1380

3- در سال 1355 شمسی شهید دکتر مفتح امامت مسجدی در حوالی حسینیه ارشاد را پذیرفت تا در این کسوت انسجام مبارزات امت مسلمان را بر عهده گیرد . در جلسه ای که با حضور شهید مطهری و آیت الله طالقانی برای تنظیم برنامه های مسجد منعقد گردید ، این مسجد قبا نامیده شد که به یکی از مهمترین پایگاه های ضد رژیم پهلوی مبدل گردید . در گزارش های ساواک آمده که با توجه به برنامه های سخنرانی و تلاش هایی که در این مسجد برگزار می گردد ، قطب تازه ای برای فعالیت مذهبی های افراطی ؟! به وجود آمده و این مسجد جای مسجد هدایت را گرفته است . (شهید مفتح ، تکبیر وحدت ، ص 121 – 117 )

4- دیدار با دانشجویان اهواز، در اردوی تابستانی آبعلی، 27 مرداد1379

«آفتاب مطهر»(۲۸)


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31