آیتالله محمد یزدی در مصاحبه با تاریخ شفاهی از چگونگی آشنایی خود با آیتالله هاشمیرفسنجانی از سال 13٤٢ و نظر وی دربارۀ سازمان مجاهدین خلق سخن گفته است.
ماجرای سازمان مجاهدین خلق
تا آنجایی كه خودم با آنها برخورد كردم و در جلسهای بود كه از آن به بعد علیه شان وارد عمل شدم، موقعی بود كه امام ایران آمده بود و در قم بود. مجاهدین انقلاب یك محلی را گرفته بودند كه الان به محل ورزشگاه حیدری معروف است. محل بزرگی بود. عدهای آن را تصرف كرده و سلاح جمع كرده بودند. در قم دوستان انقلابی با من خیلی همكاری میكردند. در قم در جلسهای با سران آنها بحث را شروع كرده بودیم. چند نفر متاسفانه با بیت مرحوم اشراقی خیلی نزدیك بودند. معذورم از اینكه اسم ببرم. صحبت كردیم كه مادر شهید رضایی در آن جمع بود. در آن جلسه به مادر شهید رضایی گفتم كه به نظر شما این پرچم مقدستر است یا اسلام. گفت این پرچم. من بلند شدم و به دوستان گفتم كه اسلحههایشان را میگیرید و همه شان را بیرون میكنید. آن زمان موقعیتی در قم داشتیم كه ظرف ٢٤ ساعت با آنها برخورد شدید كردیم كه حاج غلامی بود و همراهی میكردند. آنجا را از آنها گرفتیم. سلاحهای زیادی را از آنها گرفتیم. در عین حال برخی را در فاصلههایی جابهجا كرده بودند. بعد دیگر من علیه شان بودم تا جایی كه یك نفرشان كه اسم نمیتوانم ببرم كه با مرحوم اشراقی نزدیك بود دفتر امام آمده بود.
به چشم خودم دیدم كه دفتر امام رفت. من رفتم و به امام گفتم این فرد جزو مجاهدین است. امام بلافاصله آقای صانعی را صدا كرد و گفتند فلانی اینجا چه كار میكند و نباید اینجا رفت و آمد كند. منشا قبلی جالبتر بود. وقتی امام قم آمدند اقامتگاهشان منزل ما شد. من به حاج احمدآقا گفتم جایی را تهیه میكنم و میروم. گفت نه منزل آقای اشراقی برو كه خالی است. امام آن زمان بازدید افراد رفتند از جمله منزل ما آمدند و جمعی از دوستان هم بودند. آقای شرعی هم حضور داشتند. دو نفر از دوستانی كه با تشكیلات آقای شرعی همكاری داشتند. یك نفر نخستین فرماندار قم پس از انقلاب اسلامی شد. در حضور امام ذكر آقایان مجاهدین شد. من میزبان بودم و حرفی نمیزدم. امام به آن آقا فرمودند كه من همه كتاب هاشان را خواندهام و حرفهایشان را میدانم. اینها تا دست به اسلحه نبردند كاری با آنها نداشته باشید. یادم هست یكی دیگر از این دوستان كه اسم نمیبرم تشكیلاتی در قم داشتند، گفت كه اینها خطرناكتر از كمونیستها هستند. امام فرمودند من همهچیزشان را میدانم حتی كتابهایشان را اسم بردند كه در نجف خوانده بودند. بعد از این برخورد با اشخاصی هم برخورد كردند. رفت و آمدشان را در دفتر امام كنترل میكردند.
موضع آیتالله هاشمی درقبال مجاهدین
دقیقا نمیدانم. میدانم شبیه آنچه با همه انقلابیها در زندان با اینها پیش آمد، برای او پیش آمد و با آنها مخالفت میكردند. انقلابیون در زندان غالبا با مواضع آنها آشنا شدند و معلوم شد كه آنها به دنبال حكومت هستند و كاری به اسلام ندارند و اصلا معتقدند آخوندها نه میتوانند انقلاب كنند و نه میتوانند حكومت را اداره كنند. فكر میكردند حكومت را به كمك آخوندها باید گرفت ولی بعد خودشان باید حكومت را داشته باشند. این تفكر آنها برای اكثر آقایان روشن شد. این برخورد را آقای هاشمی با سازمان مجاهدین داشتند. بعد منافقین نام گرفتند و واقعا دوگانه عمل میكردند. میگفتند باید از آخوندها استفاده كرد و حكومت را گرفت. این تفكر برای انقلابیون دینی روشن شد و طبعا جناب آقای هاشمی هم یكی از شخصیتهایی بودند كه در زندان این مساله را فهمیدند و موضعشان عوض شد. حسابشان با دولت موقت جدا بود تا منافقین.
هاشمی با دولت موقت تا این اواخر همراهی داشتند. شاید حتی در آوردن آقای بازرگان در شورای انقلاب و مراحل دیگر بعدی و ریاست دولت موقت آقای هاشمی و بهشتی خیلی نقش داشتند. پیش امام گفتند كه اینها شناخته شده هستند و كتابی كه بازرگان درباره طهارت نوشته بود و من خودم آن را خوانده بودم، معرفی كردند. من همان مواقع كه این كتاب را خوانده بودم فكر میكردم كه آقای بازرگان آخوندی هم فكر میكند اما بعد دیدم كه آخوندی فكر نمیكند. البته با آخوندها خیلی رفیق بودند. داستان آن گروه در جلسه سه نفرهای كه تاریخ ذكر میكند در آنجا معروف شد. اختلافات بین بنیصدر و مرحوم رجایی كه پیش آمد حضرت امام هیات سه نفرهای برای رفع اختلاف تشكیل داد. مرحوم اشراقی از طرف بنیصدر و مرحوم آیتالله كنی كه آن موقع وزیر كشور بود از طرف خودشان و من از طرف سه قوه مامور شدم. آقای هاشمی رییس قوه مقننه كه من نایبرییسشان بودم و آقای بهشتی كه رییس شورای قضایی بودند كه آنموقع دستور قضایی شورایی بود و آقای بهشتی رییس دیوان عالی بود. یادم هست كه اتاق كار من بالا بود و هفتهای یك جلسه در دفتر آقای هاشمی جلسه هیات رییسه انجام میشد. همان روزهایی كه این برنامه تنظیم شده بود به اتاق هیات رییسه كه میرفتم مرحوم بهشتی از بالا به پایین و از پیش آقای هاشمی میآمد به من گفتند كارت را شروع كرده ای؟ گفتم نه شروع كردم و نه میكنم. علتش را پرسیدند كه گفتم حكم دستم نیست. آقای بنیصدر را كه میشناسید كه چطور بهانهگیری میكندو فتنهانگیزی میكند. من تا حكم دستم نباشد، نمیروم. ایشان برگشت پیش آقای هاشمی و حكمی نوشت كه من كار را شروع كردم. من دبیر جلسه سه نفره بودم. به آقای كنی از روز اول گفتم مطالبی كه گفته میشود باید ضبط شود. مرحوم زوارهای را كه معاون سیاسیاش بود، مسوول این كار قرار داد. وقتی این جلسه هیات سه نفره تمام شد، آقای اشراقی گفتند این نوار را به من بدهید. من گفتم نمیشود این نوار از اینجا بیرون برود. ما دو نفر درگیر شدیم.