به مناسب سالروز شهادت شهید امیر سپهبد علی صیاد شیرازی مصاحبهای با دختر شهید انجام شد تا ناگفته های دیگری از زندگی این شهید بزرگوار شنیده شود؛ باشد که رهرو راهش باشیم.
خانم صیادشیرازی با تمام مشغله های پیش رو برای برگزاری هفدمین سالگرد پدرشان، زمانی برای مصاحبه اختصاص دادند. آنچه در ذیل مشاهده میکنید قسمت هایی از این مصاحبه است:
ارتباط شهید صیاد با حضرت آیتالله خامنه ای(مدظله العالی) به چه شکل بود؟
«پدرم خیلی مطیع ولایت بود و همانطور که میدانید این موضوع یکی از خصوصیات بارز ایشان بود. زمانی که حضرت امام(ره) رحلت کرد من برای اولین و آخرین بار صدای گریه پدرم را شنیدم. با صدای بلند در غم از دست دادن امامخمینی(ره) اشک میریخت؛ اما وقتی اعلام کردند حضرت آیتالله خامنهای(حظه الله) به عنوان رهبر انتخاب شدند، ایشان بسیار خوشحال شد و گفت: «این بهترین خبری است که در این لحظه غمانگیز به من دادند. واقعا فرد خوبی را انتخاب کردند.» و بلافاصله به اتاق رفت و دو رکعت نماز شکر خواند.
پدرم سرباز واقعی و مطیع امر ولایت بود. ایشان در جلسات خصوصی یا عمومی شاید تنها کسی بود که از صحبتهای حضرت آقا یادداشت بر میداشت و این موضوع به آن جلسه ختم نمیشد بلکه مجددا در خانه نیز صحبتهای حضرت آقا را با دقت از تلویزیون مشاهده میکرد. زمانی هایی بود که به پدرم میگفتیم شما که صبح در این مراسم حضور داشتید و یادداشت هم برداشتهاید، پس بگذارید ما کانال دیگری را مشاهده کنیم؛ اما پدرم میگفت: «نه. فرمان حضرت آقا خیلی مهم است. من میخواهم فردای قیامت در محضر خدا خیالم آسوده باشد زمانی که رهبرم فرمانی را داده است، آن را سرلوحه کارم قرار دادهام و کوچکترین وقفهای در اجرای اوامر ایشان بوجود نیاوردهام.»
چطور شد که روز بعد از تشییع پیکر شهید صیاد، مقام معظم رهبری(حفظه الله) بر سر مزار ایشان حضور پیدا کردند؟
«ارتباط پدرم با حضرت آقا علاوه بر رابطه یک فرمانده نسبت به سرباز، یک ارتباط عمیق قلبی بود. نماد این ارتباط قلبی هم این بود که حضرت آقا در تشییع پیکر پدرم حضور پیدا کردند و هم خانواده و هم پیکر شهید را مورد تفقد خود قرار دادند. گویا حضرت آقا تصمیم داشتند در مراسم وداعی که با پیکر شهید داشتیم نیز حضور داشته باشند؛ اما به دلیل مسائل امنیتی این امکان فراهم نشد و همسر ایشان برای دلجویی تشریف داشتند.
پدرم 21 فروردین به شهادت رسید. آن روزها هوا هنوز سوز و سرمای خودش را داشت. روز بعد از تشییع پدرم حضرت آقا در آن سرمای اول صبح و حتی زودتر از ما که خانواده شهید هستیم سر مزار پدرم حاضر شدند و نماز صبح را در همان مکان خواندند. حضور ایشان بر مزار پدرم، برای ما قوت قلب زیادی بود. وقتی ایشان را سر مزار پدرم مشاهده کردم احساس کردم که زحمت های چند ساله پدرم برای حضرت آقا ملموس بوده است.
پدرم روز شنبه به شهادت رسید و مراسم تشییع روز دوشنبه(وسط هفته) بود با این حال جمعیت زیادی برای مراسم آمده بودند. در دیداری که با حضرت آقا داشتیم، ایشان فرمودند وقتی تصاویر تشییع شهید صیاد را میبینم، احساس میکنم او واقعا مزد خودش را دریافت کرد. ایشان سرباز واقعی انقلاب بود. خیلی زحمت کشید تا به اینجا رسید و حقش کمتر از شهادت نبود. حیف بود اگر در رختخواب و به واسطه مریضی از دنیا میرفت. این بالاترین درجهای بود که خدا به او داد. همچنین جمله خیلی زیبایی فرمودند: «من عاشق آن لبخندهایش بودم. یک لبخندهای کودکانهای در صورتش بود که وقتی میخندید اوج صداقت، پاکی، صفا و صمیمیت در چشمهایش موج میزد.»
با توجه به اینکه پدر شما فردی نظامی بودند، اما در مقطعی با مرحوم آیتالله بهاءالدینی که عارف مسلک بودند ارتباط برقرار کردند. کمی از نحوه آشنایی شهید صیاد با آیتالله بهاءالدینی بفرمایید و اینکه ایشان بیشتر درباره چه مسائلی به آیتالله بهاءالدینی مراجعه میکردند؟
«پدرم معمولا درمورد تحولات روحی و درونی خود با کسی صحبت نمیکرد و من در این مسائل بیشتر برداشتهای شخصیام را بیان میکنم. یکی از خصوصیاتی که ایشان داشت این بود که در هر سفری وقتی وارد شهری میشدیم، بلافاصله سراغ امامجمعه یا امامجماعت آن شهر را میگرفت و با آنها ارتباط برقرار میکرد. همیشه دفترچه یادداشت کوچکی به همراه داشت و هر سخن یا روایت جدیدی از ائمه معصومین(ع) میشنید در آن دفترچه ثبت میکرد. فقط هم به این شکل نبود که یادداشت کند بلکه ما به وضوح نقش و تاثیر آن یادداشت ها را در رفتار و اخلاق ایشان میدیدیم و احساس میکردیم.
من از نحوه آشنایی پدرم با آیتالله بهاءالدینی اطلاع دقیقی ندارم ولی آن چیزی که میدانم این است که در یک مقطعی از زمان 8 ساله جنگ، فردی از دوستان، آیتالله بهاءالدینی را به ایشان معرفی کرد. پدر در مواقعی از جنگ که نیاز به توسل بود یا نیاز به فردی بود که با دم مسیحایی خود برای برطرف شدن مشکلات دعا کند به آیتالله بهاءالدینی مراجعه میکرد. به مرور زمان در این ارتباطها پدر شیفته آیتالله بهاءالدینی شده بود. دیدارهای ایشان با آیتالله بهاءالدینی به شکل طرح موضوع نبود. از طرفی آیتالله بهاءالدینی عارفی بود که نیاز به مطرح کردن مسئلهای نبود و خودش از دل آدمها مطلع بود. رابطه پدرم با آیتالله بهاءالدینی یک رابطه عمیق قلبی بود. ایشان ارادت زیادی به آیتالله بهاءالدینی داشت و میگفت اگر هیچ سخنی هم نگویند و من فقط چهره ایشان را ببینم حالم خوب میشود و میتوانم خیلی با انرژی به محل کارم بازگردم. این دیدارها جزو برنامه های ثابت پدرم بود. ما هر زمان به قم میرفتیم حتی ده دقیقه هم که شده به دیدار آیتالله بهاءالدینی میرفت. یک استکان چای در محضر ایشان مینوشید و آیتالله بهاءالدینی هم صلواتی میفرستاد و دعای خیری میکرد.»
خاطره ای از ارتباط پدر با آیت الله بهاءالدینی بفرمایید؟
«پدرم تعریف میکرد: «زمان جنگ بود. شبی حدود ساعت یک نیمه شب به تهران رسیدم.یک دفعه دلم هوای قم و دیدن آیتالله بهاءالدینی کرد. آن موقع شب به سمت شهر قم حرکت کردم. خیلی دیر وقت بود که به مقابل منزل ایشان رسیدم. نمیدانستم چکار کنم در نهایت به دلم افتاد در بزنم. وقتی داخل خانه شدم دیدم آیتالله بهاءالدینی بیدارند و چای هم آماده است. به ایشان عرض کردم حاج آقا من انتظار نداشتم شما این موقع شب بیدار باشید. آیتالله بهاءالدینی پاسخ داد همان کسی که به دل شما انداخته این موقع شب بیایی و در خانه مرا بزنی، به دل من هم الهام کرد که منتظر شما باشم.»
ارادت قلبی پدرم به آیتالله بهاءالدینی به قدری بود که من بعد از رحلت حضرتامام(ره)، تنها در رحلت آیتالله بهاءالدینی تاثر خیلی زیادی را در چهره پدرم مشاهده کردم. ایشان بعد از رحلت آیتالله بهاءالدینی میگفت: «واقعا احساس میکنم پدر بزرگی را از دست داده ام.»
شهید صیاد در مواجه با مشکلات و سختی های کار بیشتر به چه کسی مراجعه میکردند؟
«پدرم در مواقع سختی و زمانی که در جنگ یا در جلسات و مسائل کاری، مشکل یا گرهای بهوجود میآمد، به امامرضا(ع) متوسل میشد. ایشان از تحولات درونی خود با ما صحبت نمیکرد؛ اما آن چیزی که ما از بیرون میدیدم این بود که ایشان از این توسل ها جواب میگرفت.»
شهید صیاد با توجه به اینکه مسئولیت زیاد و سنگینی را بر عهده داشت، زندگی شخصی را چطور مدیریت میکرد؟
«پدر من تک بُعدی نبود. یعنی مانند بعضی مردها فقط نانآور خانواده نبود. ایشان به واقع حلال مشکلات خانواده، اقوام، دوست و آشنا بود. خیلی از مسائل و مشکلات فقط به واسطه حضور پدرم از بین میرفت. چون همه به ایشان اعتماد و اعتقاد داشتند برای همین خلاء حضور پدر بسیار دیده میشود. ایشان ایامی که در جبهه حضور داشت و فرصتی برای فکر کردن به زن و بچه نبود از آن مسافت طولانی مراقب همه مسائل خانواده بود. یادم میآید پنجم ابتدایی بودم. یک روز مدیر مدرسه من را دید و گفت فلان روز پدرت تماس گرفت و جویای درسهایت بود. برای من خیلی عجیب بود که او با این همه مسئولیت و مشغله کاری چطور به فکر درس من هم هست.
زمانی که ازدواج کردم سن و سالی نداشتم و تا آن زمان هنوز ملاک و معیارهایم به درستی مشخص نبود. هم کلاسیهایم از خانوادههای بسیار متمولی بودند که پول و ثروت و ظاهر برای آنها بسیار اهمیت داشت. در خاطرم هست پدرم با توجه به نوع شغل و مسائل کاری که داشت برای این موضوع بسیار وقت گذاشت و مسیر درست انتخاب را به خوبی برایم ترسیم کرد. من برای کنکور آماده میشدم که گویا افرادی برای خواستگاری به پدرم درخواست میدادند. ایشان برای اینکه آسایش فکری مرا فراهم کند همه این افراد را در زمانی در محل کارش ملاقات میکرد و با یک گزینش ساده و به قول معروف مصاحبهای متوجه نکات مثبت و منفی آنها میشد. همسر من نیز یکی از افرادی بود که به این شکل پدرم به حکم وظیفه پدری همه تحقیقات را درباره ایشان انجام داد و در نامهای چهار صفحهای حاصل سه ماه تحقیقش را برایم نوشت. پدرم گفت من وظیفهام را انجام دادهام. فردی که به شما معرفی میکنم شاید الان دانشجویی ساده باشد و ممکن است هیچچیز در بساطش نباشد؛ اما مطمئن باش در ده سال آینده تو را به همهچیز میرساند. من در شخصیت و اخلاق این فرد نکاتی میبینم که احساس میکنم مرد زندگی تو خواهد بود. مرد ایدهآل من شخصیتی مانند پدرم بود و ایشان نیز فردی مانند خودش را به من معرفی کرد. شاید در آن مقطع سنی اگر پدرم نبود من نمیدانستم باید چه انتخابی انجام دهم و شاید این موضوع بزرگترین ارث و میراثی است که پدر برایم باقی گذاشت. »
نظرتان را درباره کشورهای حامی تروریست که ادعای حقوق بشر دارند بفرمایید.
«من کشورهای تروریستی یا کشورهایی که از تروریست حمایت میکنند و در کنارش ادعای دفاع از حقوق بشر دارند را اصلا لایق صحبت نمیدانم. این کشورها خودشان گروهکهای تروریستی را پرورش داده و حمایت میکنند. همین گروهک تروریستی داعش را خودشان پرورش دادهاند. این افراد حتی حاضرند به قیمت جان هموطنانشان به اقدامات تروریستی ادامه دهند تا چهره اسلام را در بین دیگر ملیتها مساوی با ترور جلوه دهند و اسلام هراسی را بوجود آورند. عجیب است که تمام این کارها را خود آنها برای رسیدن به اهداف پلیدشان انجام میدهند و در مقابل ادعای مظلومنمایی میکنند. برای این افراد که چنین ظلمی را انجام میدهند یک مرگ کم است و فقط خدا میتواند سزای اعمال آنها را بدهد.»