خاطرات خانواده و دوستان دست و دل بازی ناهید او از همان کودکی دلی به وسعت دریا داشت و معنای محبت و همدردی را به خوبی درک میکرد. هر وقت با بچهها بازی میکرد، در خانه هر چه میوه و خوراکی داشتند با خود میبرد تا با...
روایتی از جستجوی سیده زینب (مادر شهید) زمستان ۱۳۶۰سال بود. در یک سفر به دنبال ناهید به اطراف سقز رفته بودم. پس از پشت سر گذاشتن چند آبادی به یک آبادی رسیدیم که در زیر انبوه برف مخفی شده بود. با پاهای یخ بسته به آن آبادی...
پایان انتظار سیده زینب صبح سردی بود. هنوز صبحانه را تمام نکرده بودیم. برادرم «محمد خلیل» قصد رفتن به محل کارش را داشت. بلندگوی ماشین سپاه در شهر میگشت و خبر تازهای را پخش میکرد. خبر مبهم بود صبر کردم ماشین دوباره از...