به روایت پدر ناهید درسش خوب بود و به کتاب علاقه داشت. دو سه روز بعد از پایان امتحانات کتاب غیر درسی دستش می گرفت تا بخواند. گفتم: چه قدر کتاب می خوانی؟ کمی استراحت کن تا برای کلاس بالاتر توانایی و آمادگی داشته باشی. گفت: به...
پدرانه های شهید عروسک گران قیمت من از پرسنل ژاندارمری بودم. زیاد به ماموریت می رفتم. یکبار که برای او عروسک گران قیمتی آوردم، عروسک را با خودش برد بیرون تا با بچه های همسایه بازی کند. وقتی برگشت عروسک همراهش...
روایت برادر شهید زبان زد بود ما اهل کردستان هستیم و ناهید نیز مانند من و دیگر خواهر و برادرهایم در سنندج به دنیا آمد. پدرم اهل تسنن و مادرم شیعه و از سادات است. خواهرم از همان بچگی خیلی با محبت و دلسوز بود به طوری...