روایت برادر شهید


زبان زد بود
ما اهل کردستان هستیم و ناهید نیز مانند من و دیگر خواهر و برادر‌هایم در سنندج به دنیا آمد. پدرم اهل تسنن و مادرم شیعه و از سادات است. خواهرم از‌‌ همان بچگی خیلی با محبت و دلسوز بود به طوری که اخلاق و رفتارش زبان زد خاص و عام بود و با بقیه بچه‌ها تفاوت چشم گیری داشت، زیرا با توجه به اینکه سن کمی داشت، اما هم به کارهای خانه خوب رسیدگی می‌کرد و هم در بیرون از خانه فعالیت‌های انقلابی و مذهبی داشت. همیشه نمازش اول وقت بود. نسبت به خانواده به خصوص پدر و مادر بسیار با محبت بود و احترام می‌گذاشت.

اهل مطالعه و مبارزه
ناهید نیز مانند من و دیگر خواهر و برادر‌هایم مذهب خود را به شیعه تغییر داد. خواهرم علاوه بر فعالیت‌های انقلابی به مطالعه نیز علاقه داشت و قرآن، رساله امام خمینی (ره) و کتابهای مذهبی از جمله نهج البلاغه را مطالعه می‌کرد و برای درس بچه‌های هم سن و سالش در منزلمان تدریس خصوصی داشت. فعالیت‌های فرهنگی را از‌‌ همان دوران مدرسه آغاز کرد. اوقات فراغتش را با دوستانش جلسات مذهبی می‌گذاشت و اعلامیه‌های امام خمینی (ره) را پخش و جابجا می‌کرد.

ناهید پای ثابت صفوف مبارزه با رژیم پهلوی بود و در تظاهرات علیه طاغوت نقش فعالی داشت. او دوست و آشنا و هم سن و سالهای خودش را نسبت به رژیم منحوس پهلوی آگاه می‌کرد. به همین علت بار‌ها مورد ضرب و شتم نیروهای شاه خائن قرار گرفت تا جایی که قصد دستگیری‌اش را داشتند ولی او از دستشان گریخت.
مبارزه علیه ضدانقلاب

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به فرمان امام خمینی (ره) و تشکیل سازمان بسیج مستضعفین، ناهید نیز به عضویت این سازمان در آمد و به فعالیت‌هایی علیه ضد انقلاب که در آن زمان در کردستان اعمال جنایتکارانه‌ای را انجام می‌دادند، مشغول شد.
خواهرم سن زیادی نداشت و در دوران نوجوانی به سر می‌برد اما گستره فعالیت‌هایش فقط مختص به بسیج نبود و در آن زمان هر کاری که از دستش بر می‌آمد برای کمک به نیروهای انقلابی انجام می‌داد، به طوری که همزمان با فعالیت در بسیج، با سپاه و نیروهای ارتشی نیز در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی همکاری داشت.

با توجه به گستردگی فعالیت‌های ناهید، خیلی زود توسط گروهک ضد انقلاب کومله شناسایی شد. بار‌ها از طرف ضد انقلاب تهدید شد که چند باری سوءقصد به جان ناهید را داشتند اما ذره‌ای در افکار و عقایدش تردیدی به وجود نیامد بلکه مصمم‌تر به فعالیت‌هایش ادامه داد.
گروهک کومله، با توجه به فعالیت‌های انقلابیون، نابودی خود را نزدیک می‌دید تصمیم به از بین بردن مهره‌ای انقلابی و تاثیرگذار؛ چون ناهید، گرفت.

گم شدن ناهید
دی ماه سال ۱۳۶۰ بود و پدرم در جبهه‌های خرمشهر بود، ناهید به علت سرماخوردگی و دندان دردش به مادرم گفت برای درمان به درمانگاه می‌رود. مادرم به دلیل آنکه در شهر درگیری بود مخالفت کرد اما ناهید گفت: «اگر بخواهد اتفاقی بیفتد چه امروز چه روزهای دیگر اتفاق می‌افتد و تفاوتی ندارد.»

من برای خرید به بیرون از خانه رفته بودم و قرار بود که خواهر دیگرم وقتی کارش در خانه تمام شد به دنبال ناهید برود. از خانه ما در سنندج تا آن درمانگاه تقریبا ۱۶ دقیقه راه است. ناهید به قصد رفتن به درمانگاه از خانه بیرون رفت، اما به گفته افراد حاضر در محل، چند نفر نا‌شناس او را به اجبار سوار ماشین کرده و برده بودند.
خواهرم وقتی به دنبال ناهید رفت با درهای بسته درمانگاه روبرو شد و خبری از ناهید نبود. به خانه برگشت و به مادرم گفت: «ناهید در درمانگاه نبود.» اما مادرم دلش قرص بود که حتما برای خواهرم کاری پیش آمده و هر کجا باشد به زودی باز می‌گردد. شب شد و از ناهید خبری نشد.

تلاش مادرم
از آنجایی که پدرم در جبهه‌های خرمشهر بود، مادرم دست تنها همه شهر را به دنبال ناهید گشت و از هر دوست و آشنایی که ناهید را می‌شناخت پرس و جو کرد اما بی‌فایده بود، اهالی فقط می‌گفتند چند نفر نا‌شناس ناهید را به اجبار سوار ماشین کردند و با خود بردند. بعد از چند هفته بی‌خبری یقین حاصل شد که ناهید را دزدیده‌اند. مادرم قاطری را کرایه کرد و با آن و یا پای پیاده شهر به شهر و روستا به روستا به دنبال ناهید گشت اما او را پیدا نکرد. مردم آنقدر از ضد انقلاب می‌ترسیدند که جرات نداشتند از ناهید حرفی بزنند و گا‌ها با خواهش و التماس‌های مادرم می‌گفتند ناهید را کجا دیده‌اند. حتی نیروهای ضد انقلاب به وسیله نامه یا افراد معمولی برای ما پیغام می‌فرستادند که: «اگر با سپاه و پیشمرگان کُرد مسلمان همکاری کنید فرزندان دیگرتان را هم می‌دزدیم.»
در اسارت و شکنجه کومله

در تمام این مدت گروهک کومله مدام محل اسکان خود را تغییر می‌داد تا شناسایی نشوند. به شکلی که هر جایی ما نشانی از ناهید پیدا می‌کردیم آن‌ها قبل از رسیدن ما از آن مکان رفته بودند. نیروهای کومله از ناهید خواسته بودند اگر از راهت برگردی و به امام خمینی (ره) توهین کنی ما تو را آزاد می‌کنیم، اما ناهید که شیفته مکتب امام خمینی (ره) بود و سالهای قبل از انقلاب مانند دیگر مردم چشم انتظار آمدن امام (ره) بود قبول نکرده بود و گفته بود: «من به راه خود معتقدم و از آرمان‌های امام (ره) و انقلاب باز نمی‌گردم.»
آن‌ها برای آنکه خواهرم را تسلیم خواسته‌های خود کنند ماه‌ها در سقز، دیواندره، مهاباد، مریوان و روستاهای دور و نزدیک او را با موهای تراشیده شده به گاری می‌بستند، می‌گرداندند و می‌گفتند ناهید جاسوس امام خمینی (ره) است.

بار‌ها او را مورد شکنجه‌های وحشیانه‌ای که لایق خودشان است قرار دادند، به طوری که همه ناخن‌های دست و پایش را کشیده بودند، دستش را با سر نیزه قطع کردند، اما خواهرم ذره‌ای در اعتقادات و آرمان‌هایش تردید به وجود نیامد.
کینه دشمن
بعد از ۱۱ ماه توسط نیروهای سپاه با خبر شدیم که ناهید در مدرسه‌ای قدیمی و خرابه از روستای هشمیز کردستان که محل اسکان نیروهای ضد انقلاب بود، قرار دارد. گروهک کومله وقتی به هدف خود که تغییر مواضع ناهید بود، نرسیدند او را زنده به گور کردند.
ضد انقلاب حتی با به شهادت رساندن خواهرم نیز آرام ننشستند و تهدید کردند که اگر ناهید را به خاک بسپاریم دوباره از قبر بیرون می‌آورند و جسم بی‌جانش را نیز آرام نخواهند گذاشت. از این جهت او را به تهران منتقل کردیم و پیکر زجر کشیده و رنجورش را در بهشت زهرا (س) به خاک سپردیم.

واقعا آدم نمی‌داند در مورد این آدم‌های رذل چه باید بگوید فقط می‌توانم بگویم که آن‌ها مرد نیستند که چنین عمل وحشیانه‌ای را انجام دادند.
فرزاد فاتحی کرجو (برادر شهید)