مساله حلنشده
در مسأله علمی پیچیدهای گیر کرده بودیم و راه حلی برای آن پیدا نمیکردیم. گفتیم رضایینژاد میتواند کار را ادامه بدهد، موضوع را با او در میان گذاشتیم و مبلغ زیادی هم به او پیشنهاد کردیم. بیتوجه به مبلغ پیشنهادی ما گفت: «این مسأله به دردی هم میخورد؟»
ما هم گفتیم: «نه، به دردی نمیخورد؛ اما اینطوری ما اولین گروهی هستیم که در جهان این مسأله را حل کرده است.»
داریوش گفت: «من اگر در زندگیم، بتوانم یک چوب کبریت یا یک پیچگوشتی را درست کنم که دیگران بتوانند از آن استفاده کنند، برایم ارزشمندتر از این است که دستگاهی را درست کنم که هیچکس مثل آن را ندارد یا مسألهای را حل کنم که هیچکس آن را حل نکرده است.»
به نقل از همکار شهید
شوق پرواز
داریوش اصلاً اهل تلویزیون نبود؛ اما این اواخر تا از سر کار میآمد، مینشست پای تلویزیون و مرتب شبکهها را عوض میکرد. گفتم چه شده؟ تلویزیونی شدی! گفت: «بچهها گفتند که قرار است یک فیلم در مورد شهید بابایی پخش کنند، میخواهم زمان پخشش را بفهمم، نکند آن را از دست بدهم.» به او فرصت ندادند حتی یک قسمت از «شوق پرواز» را ببیند؛ ولی ما به یاد او سریال را دنبال کردیم.
به نقل از همسر شهید
نامهربانیها
داریوش روحیه لطیفی داشت و بسیار مهربان بود. یک روز که سوار ماشینش شده بودم، تمام پنجرهها را بالا داد. گفتم پس چرا همه شیشهها را بالا کشیدی؟
گفت: «اینجا ترافیک است. مردم مرتب به هم حرفهای ناسزا میزنند.نمیتوانم تحمل کنم که مردم به هم نامهربانی کنند.»
به نقل از همسر شهید