ناگفته هائی از پیشینه عملی و سیر رسیدگی قضایی به پرونده فرقان

" گودرزی با پرخاش یارانش شکست "

• درآمد :

آنان که در آغازین ماههای پیروزی انقلاب دل در گرو منش و کلام امام داشتند ، در کنار ایشان چهره مصمم جوانی را می دیدند که تمامی توان ودقت خودش را به حفاظت از مراد خویش معطوف داشته بود . حمید نقاشیان که در روزهای پر خاطره بهمن ماه 57 در مدرسه علوی و از آن پست تا اردیبهشت ماه 58 در قم ، سرپرستی گروه حفاظت از امام راحل را بر عهده داشت ، به امر ایشان به تعقیب و دستگیری اعضای گروه فرقان پرداخت و تا پایان فرایند قضائی مرتبط به این پرونده در آن نقشی شاخص ایفا کرد .

او اما ، پیش از انقلاب و به دستور شهید آیت الله مطهری در جلسات فرقان شرکت می کرد و گزارش آن را برای ایشان می برد ، از این رو کار پیگرد امنیتی این جریان پس از انقلاب را با شناختی دقیق به سامان رساند .

نقاشیان پس از سپری شدن ربع قرن از ماجرای فرقان و برای نخستین بار در گفت و گو با یادآور ، خاطرات خویش را از آغاز و انجام این جریان فکری و سیاسی باز گفت و برخی اسناد مربوط به پیگیری این پرونده را در اختیارمان نهاد .

با سپاس فراوان از ایشان در دو جلسه و جمعاً به مدت 5/2 ساعت با ما به گفت و گو نشستند و نتیجه آن را بازبینی کردند .

Bookroom.ir File 5711

 

* * * * *

** صرف نظر از مسئولیتی که در جریان کشف گروه فرقان و فرآیند بازجویی ها و محاکمه آنها داشتید ، خودتان از چه مقعطی با آنها آشنا شدید و راهیابی تان به جلسات آنها به چه شکل بود ؟

_ بسم الله الرحمن الرحیم « الحمدالله الذی هدینا لهذا و ما کنا لنهدی لو لا ان هدینا الله » ، گروه فرقان قبل از انقلاب ، جریانی ظاهراً مذهبی بود و در مبارزات نیز سهمی داشت و جوانان مستعدی را هم در بخش غربی تهران ، از خیابان سلسبیل و دامپزشکی گرفته تا کوی کن و قلهک جذب کرده بود .

جلسات متعددی داشتند و دو سه نفری طلبه کم سواد هم این جلسات را اداره می کردند . آنها به اعتبار روحیه داغ مبارزاتی توانسته بودند بچه های خوش فکری را از دانشگاه ها و هیئت های مذهبی متعدد جمع کنند ، به طوری که در سال های 54 و 55 ، بچه ها خیلی مصرانه به هم توصیه می کردند که در جلسات این گروه شرکت کنند .

ما هم به اعتبار فضایی که به وجود آمده بود ، در بعضی از جلسات آنها شرکت می کردیم و با تفکرشان آشنا شده بودیم . جزوات شان را می بردیم و مطالعه می کردیم . نکته مهم این بود که از همان ابتدا به فکرمان رسید که فرآیند تفسیر و تفکر اینها در یک جاهایی می لنگد ، از این رو موضوع را با شهید عباسعلی ناطق نوری رحمة الله علیه _ استادی که واقعاً اسمش و شخصیتش و فداکاری هایش در انقلاب مغفول مانده و خدا کند فضایی فراهم شود که بتوان ایشان را معرفی کرد _ مطرح کردم و چون این موضوع اهمیت فکری داشت ، توسط ایشان با مرحوم استاد شهید مطهری مطرح شد .

آقای مطهری چند تا از نشریات اینها از جمله کتاب توحیدشان را خواستند و من خدمت شان بردم و بعد از یک هفته در دیداری فرمودند : " اینها از مجاهدین خلف هم منحرف ترند ! " این جمله مرحوم مطهری هیچ وقت از یادم نمی رود و ادامه دادند : " حرکات ، رفتار و جلسات اینها را زیر نظر داشته باشید تا ببینیم چه اتفاقی می افتد ."

** ماحصل سخن شما این است که مخاطبین فرقان برغم برخورداری از استعداد و شور مبارزاتی ، قدرت تحلیل چندانی در مسائل اسلامی نداشتند تا میزان انطباق سخنان رهبران گروه بر موازین و احکام اسلامی را درک کنند ، لذا صرفاً با شور و انگیزه مبارزاتی به آنها پیوسته بودند ؟

_ به نظر من تفکر اسلامی برای اینها مثل جریان التقاطی مجاهدین ، یک پوشش بود و اساساً روحیه شخص اداره کننده این جلسات ، یعنی گودرزی که طلبه کم سوادی بود که دو سه نفر از همدرس های خودش را هم در جلسات شرکت می داد ، ضد حوزه بود و این عقده روحی گاهی از زبانش شنیده می شد .

مثلاً گاهی از شرکت خود در جلسات تفسیرهای تفنگی مسجد جوستان آقای موسوی خوئینی ها و یا خواندن کتاب های نصیرالدین امیر صادقی که تعریض هایی به حوزه داشت و در او تأثیر عمیق گذاشته بود ، حرف می زد و مسائلی را از فضای حوزه و رفتار روحانیت بیان می کرد که بسیار سطحی و ظاهری بودند .

تفاسیر او نوعاً تفسیر به رأی بودند و ریشه در عمق مطالعات و روایات اسلامی نداشتند . برداشت ما در آن موقع و با استاد به دیدگاه شهید مطهری و با مطالعه کتاب های آنها ، این بود که اینها گروه منحرفی هستند که شاید روزی صدای انحراف شان تهران را کر کند ! لذا متأسفانه این اتفاق افتاد .

** بر حسب توصیه ای که شهید مطهری کرده بودند ، نظارت و پیگیری شما به چه شکل ادامه پیدا کرد ؟

ما به اتفاق دوستان متعددمان در جلسات آنها شرکت می کردیم ، در آنجایی که لازم بود شک و شبهه ای را مطرح کنیم ، این کار را می کردیم و در جایی که لازم بود به میزانی که مطالعات و قدرت فهم ما می رسید ، موضوعات را می شکافتیم و توضیح می دادیم که انحراف در کجاست .

اما طبیعی بود که در آن فضای مبارزاتی و خفقان آمیز قبل از انقلاب ، تحت تأثیر تفکرات رایج ، حرف های ما خام و ناپخته به نظر می رسیدند و حتی شاید از آنها تعبیر به ترس می شد ! و برد چندانی نداشتند .

** اینگونه سخنان در آن فضای تند مبارزاتی زمینه نداشت ؟

به خاطر دیدگاه داغ بچه های مبارز ، این استدلال ها تا حد زیادی مغفول می ماند تا این که رفته رفته نوع گزارشاتی که به مرحوم شهید مطهری داده می شد ، موجب گردید ایشان در چاپ ششم کتاب " علل گرایش به مادیگری " مقدمه ای را در مورد این موضوع بنویسند و همین مقدمه هم پیامدهای زیادی داشت .

تا جایی که این گروه به شکلی گسترده ، به تخطئه مرحوم مطهری روی آورد و علناً ایشان را وهابی نامید ! می دانید که مرحوم مطهری تا مقطعی از عملکرد حسینیه ارشاد و کاری که دکتر شریعتی شروع کرده بود ، تمجید می کردند ، هر چند که هم زمان دید نقادانه ای هم نسبت به آراء و دیدگاه دکتر شریعتی داشتند .

یادم هست در این اواخر ، شهید مطهری به اتفاق مهندس بازرگان مجبور به دادن اعلامیه ای مشترکی در خصوص موضع گیری های مرحوم شریعتی شدند و دیدگاه های وی را نقد کردند. در آن اعلامیه ، اشاره ای هم به منحرفینی شده بود که به تبع دیدگاه شریعتی مسائلی را مطرح می کردند که منظور همین فرقانی ها بودند .

به هر حال نکته مهم این است که دیدگاه انحرافی آنها در طول سال های 55 و 56 و تا پیروزی انقلاب ، برای خواص شناخته شده بود ، ولی فضای ویژه آن روزها و جهت گیری انقلاب به سمت اضمحلال رژیم ، فرصتی را فراهم نیاورد تا یک کار عمیق فکری در مورد اینها بشود و از این انحرافات نجات پیدا کنند و ما وارد فضای سال 57 شدیم .

**از آنجا که شما به توصیه مرحوم مطهری با دید نقادانه ای به این جریان و به ویژه به فکر و رفتار رهبر گروه نگاه می کردید ، در دوران قبل از پیروزی انقلاب ، چه ویژگی هایی را در او می دیدید ؟

من دو شخصیت از گودرزی می شناسم . یک شخصیت قبل از انقلاب که پز و شکل عالمانه ای به خود می گرفت و سعی می کرد بسیار کوتاه و موجز و در مواردی شیطنت آمیز پاسخ بدهد و اجازه نمی داد کسی او را درگیر مطالب و مسائل سنگین فکری و فهمی بکند !

یک شناخت ثانویه هم از او در دوره ای دارم که توسط خود ما دستگیر شد و در زندان با او بحث های متعددی داشتم . در آنجا او حداقل به هنگام جدایی از دوستانش کاملاً خود را یک فرد وا رفته ی واداده ی معترف به گناه و فریب خورده نشان می داد .

این دو حالت او ، در لابلای شخصیت پر از عقده پنهان بود . ما به دلیل شکل برخورد و محیط زندگی او قبل از انقلاب این حس را داشتیم که او عقده های روانی فراوانی دارد ! مثلاً گاهی که درباره بعضی از اعاظم حوزه حرف می زد ، لحنش پر از کبر و غرور و نخوت بود و همین موجب می شد که ما به این نکته دقیق بشویم که کسی که خودش ملبس به لباس روحانیت است ، علی القاعده نباید نسبت به اعاظم حوزه هتاکانه حرف بزند .

**در مورد ریشه نگاه او به روحانیت ، نکات متنوعی نقل می شوند . قاعدتاً مطلعید که هم مرحوم آیت الله مجتهدی و هم مرحوم آیت الله سعید او را از مدارس خود در تهران اخراج کرده بودند و علی القاعده بخشی از روحانیت ستیزی او به این بر می گشت که رؤسای حوزه های علمیه اساساً وجود چنین طلبه درس نخوانی را که صرفاً به کارهای حاشیه ای می پرداخت ، تحمل نمی کردند . غیر از افرادی که ذکر شد ، بیشتر از چه کسانی اسم می برد ؟

من راجع به مرحوم آقای مجتهدی از او حرفی نشنیدم ، ولی گویا آقای سعید برخورد تندی با او کرده بودند . علتش هم این بود که در حوزه بین گودرزی و یکی دو تا طلبه دیگر انحرافی پیش آمده و این مسئله ، آقای سعید را بسیار مکدر کرده بود .

گودرزی آشکارا نسبت به آقای سعید موضع دشمنی داشت . من از قول دیگران و بعد از انقلاب شنیدم که آقای مجتهدی توسط فردی به گودرزی پیغام داده بودند که دیگر حق ندارد به مدرسه ایشان برود و او هم متوجه می شود و نمی رود . همین ها باعث شده بود که او نسبت به حوزه دشمنی پیدا کند .

گودرزی قبل از آن به قم هم رفته و در دوره ای در درس آقای قدوسی شرکت کرده و از آن مدرسه هم طرد شده بود . بعد رفته بود مدرسه حجتیه و از آنجا هم بیرونش کرده بودند . بعد رفته بود قائمیه و از آنجا هم طرد شده بود . این اخراج ها که عمدتاً هم به دلیل رفتار خودش بود ، باعث شد که این حالت ضد روحانیت را حفظ کند و عقده هایش هم کمک می کردند تا وقتی افراد مستعدی را پیدا می کند ، شروع کند علیه حوزه و روحانیت حرف زدن !

**چقدر از افکار دکتر شریعتی تأثیر می گرفت ؟

به نظر من تمسک به دیدگاه شریعتی در برخورد با حوزه هم پوششی برای کارهای او بود ، برای این که شریعتی در بسیاری از سخنرانی ها و یا جلسات به صراحت اظهار کرده بود : " با همه انتقاداتی که به بعضی از ارکان حوزه داریم ، ولی حوزه را پاک و منقح از برخوردهای پنهان کارانه و کثیف سیاسی می دانیم ."

گاهی هم در جلسات خصوصی و عمومی از ایشان شنیده می شد که : " اگر روزی روحانیت کار را به دست بگیرد ، فضای تمیزی پدید خواهد آورد و ما با نفوذ قدرت های بزرگ علیه کشورمان مبارزه خواهیم کرد ."

ایشان ضعفی را که در ادوار مختلف در تاریخ کشور ما به وجود آمده است ، ناشی از کارگزار نبودن روحانیت در عرصه اجرایی کشور می دانست . گودرزی روی این جنبه از سخنان مرحوم دکتر شریعتی تبلیغ نمی کرد و بیشتر روی جنبه هایی تبلیغ می کرد که شریعتی " ان قلت " داشت و به آنها اعتراض می کرد .

البته دکتر شریعتی هم از این نکته غافل بود که در سال های قبل از انقلاب ، حوزه در مقاطعی باید شرایطی را ایجاد می کرد تا بتواند خود را حفظ کند و به حیاتش ادامه دهد ، کما این که ما در رفتار مرحوم آیت الله حائری یزدی می بینیم که در جوی که رضاشاه به وجود آورده بود ، برای این که بتواند حوزه را بسازد و بنیه آن را تقویت کند ، در مواردی با او مماشات می کرد و افراد را برای مبارزه با زمامداران تحریص و تحریک نمی کرد .

رفتار بزرگان حوزه در ادوار مختلف را باید با توجه به شرایط ، سیاسی اجتماعی دوران خودشان تحلیل و تفسیر کرد . شاید شریعتی در آن دوره برای آگاهی بخشی به نیروهای دانشگاهی و جذب آنها ، روی این نکات انگشت می گذاشت و فرقان هم از آنها سوء استفاده می کرد .

**در آن برهه ، فرقان موج گسترده ای از شایعات را علیه آقای مطهری به راه انداخته بود ، مثلاً ادعا می کرد که ایشان سرمایه دار است و یا چون در دانشگاه درس می دهد ، با رژیم کنار آمده است !

این موج دست کمی از موج تخریبی بزرگی که بعد از انقلاب ، لیبرال ها علیه شهید بهشتی به راه انداختند ، نداشت . گودرزی مشخصاً روی چه چیزهایی در شخصیت شهید مطهری تکیه می کرد ؟

به نظر من اینها سه نکته را علیه مرحوم مطهری بزرگ می کردند . یکی تدریس در دانشگاه به زعم اینها نشانه وابستگی به دستگاه حکومتی بود ! و به نوعی ایشان را روحانی جدا شده از حوزه تلقی می کردند . نکته دیگر این بود که ایشان را آخوندی سرمایه دار می دانستند که اساساً از جرگه ساده زیستی جدا شده است .

نکته سوم این بود که آقای مطهری علاوه بر ایفای نقشی بارز در تأسیس حسینیه ارشاد ، خود هم در آنجا به سخنرانی می پرداخت و در این زمان در برخی محافل مذهبی ، فضایی ضد حسینیه ارشاد به وجود آمده بود .

خاطرم هست در آن برهه از طرح های کاشیکاری سر در حسینیه ارشاد و یا جلد کتاب های منتشر شده از سوی این مؤسسه ، اسامی خلفای راشدین را در می آوردند ! آنها شریعتی را وابسته به جریانی وهابی می دانستند و نهایتاً اتصال مرحوم مطهری به حسینیه ارشاد را مصداق وابستگی ایشان به وهابیت تلقی می کردند ! بعضی از روحانیون تهران هم به این موضوع دامن می زدند و جریانی منفی را علیه شخصیت بزرگی چون مرحوم مطهری به راه انداخته بودند .

**آیا فرقانی ها با دکتر شریعتی رابطه نزدیک داشتند ، یا فقط دورادور چیزهایی را شنیده و برداشت های خاص خود را داشتند ؟

فرقان عضوی داشت به نام حمید نیکنام که بعد از انقلاب تقریباً رهبری گروه نظامی اینها را پذیرفت و خودش هم عامل قتل شهید بزرگوار قرنی شد . او به مرحوم شریعتی نزدیک بود و به منزل او رفت و آمد می کرد . این فرد به روحانیت هم نزدیک بود و به منزل مرحوم بهشتی هم مراجعه می کرد و در برهه ای هم مورد اعتماد ایشان بود. همین نزدیکی اینها به روحانیت باعث شد که بتوانند زمینه های مساعدی را برای جلب افراد مستعد ایجاد کنند.

شخص دیگری هم به نام علی مشکینی در میان اینها بودکه بعدها در زندان خودکشی کرد . علی مشکینی به بخشی از نهضت آزادی تعلق داشت و به دکتر شریعتی هم نزدیک بود . بعدها وقتی اینها در زندان بودند ، شنیدیم که او رابط دکتر محمد ملکی که یک وقتی رئیس دانشگاه تهران شد ، با مرحوم شریعتی بوده است .

این جور نزدیکی ها بین بعضی از بچه های اینها با شریعتی وجود داشت و نکاتی را هم از او نقل می کردند ، اما اساساً شریعتی در هیچ مقاله و مقوله ای صحبتی از آنها و تفکر فرقانی نکرده بود . یک جاهایی بحث " زر و زور و تزویر " را کنار هم گذاشته و تحلیل هم کرده ، ولی این که بگوید دیدگاه و یا رهبری آنها مورد تأیید اوست ، من در جایی ندیده ام .

**پیش از انقلاب تا چه مقطعی عملکرد این جریان را رصد کردید و از چه مقطعی به دلیل شدت گرفتن موج انقلاب ، موقتاً آنها را وانهادید و در جریان انقلاب افتادید و بعد از انقلاب چه زمانی دوباره به این نتیجه رسیدید که باید فعالیت های اینها را دنبال کنید ؟

تا قبل از این که گروه ما ضربه سنگینی از ساواک بخورد و به خانه های تیمی ما بریزند ، فعالیت های فکری ، جلسات و عوامل اینها را تحت نظر داشتیم . در انتهای سال 55 و اوایل 56 ما گروهی داشتیم به نام " ندای اسلام " که بعدها گسترش پیدا کرد و " کانون نشر نهضت " هم در کنار آن ایجاد شد که فعالیت های گسترده تری داشت . یک همکاری جانبی هم با گروه " فجر اسلام " داشتیم و اعلامیه هایی را که آنها در ورامین چاپ می کردند ، برای پخش به دست ما می رساندند .

ما در تهران فعالیت در یک حوزه از شهر را به عهده گرفته بودیم و چاپ و توزیع اقلام تبلیغی آن را انجام می دادیم ، ما گروه انتشاراتی نسبتاً بزرگی داشتیم . در سال 56 ضربه نسبتاً سنگینی خوردیم و در سال 57 این ضربه سنگین تر شد . فکر می کنم به خاطر نفوذی بود که در مجموعه ما اتفاق افتاده بود .

از آن موقع از جریان فرقان غافل شدیم ، عده ای از ما دستگیر شدند ، عده ای فرار کردند ، ما هم مجبور به ترک ایران شدیم و وقتی انقلاب شد برگشتیم و به دلیل مسائل مختلفی که پس از انقلاب مطرح شدند ، اساساً دیگر به فکر اینها نبودیم .

**آیا با شناختی که از فرقان داشتید ، تصور نمی کردید که اینها دست به ترور بزنند ؟

خیر ، فکر می کردیم که اینها بچه های مبارزی هستند که جذب تفکر انقلاب می شوند ، کما این که بخشی از آنها هم شدند و مثل بسیاری از گروه های دگر اندیش که بخش تند و تیزشان می مانند و بقیه در انقلاب مستحیل می شوند ، درباره اینها هم چنین تصوری داشتیم .

هیج وقت فکر نمی کردیم که اینها انسجام گروهی خود را حفظ کرده و یا حتی گسترش داده باشند و به ترور روی بیاورند ، اما متأسفانه در آغاز انقلاب این اتفاق افتاد .

**چه شد که احساس کردید دوباره باید فعالیت های گروه فرقان را زیر نظر بگیرید ؟

اولین تلنگری که به ذهن من خورد شهادت مرحوم قرنی توسط گروه فرقان بود . من در این فکر بودم که چطور شد اینها وارد فاز نظامی شده اند و اساساً انتساب این ترور به آنها صحیح هست یا نه ؟

آن موقع من در قم و در خدمت حضرت امام بودم و اشتغالات و دغدغه های بسیار گسترده ای داشتیم و این شرایط ما را غافل کرد و به این موضوع نپرداختیم . وضعیت اطلاعاتی و امنیتی کشور هم به گونه ای نبود که بشود اقدام فوری کرد و مسئولین اطلاعاتی بتوانند جلوی اقدامات آنها را بگیرند .

اوضاع آشفته ای بود و طول می کشید تا کارها انسجام پیدا کنند ، اما وقتی آقای مطهری را ترور کردند ، حس کردم روی دلم داغ زده اند ! واقعاً آن سه شبی که حضرت امام در قم اعلام عزا کردند و بعد هم برای مرحوم مطهری ختم گذاشتند ، من تا صبح خوابم نمی برد ! و حال بسیار بدی پیدا کرده بودم .

در مراسم ختم شهید مطهری ، در روز اول خود حضرت امام سخنرانی فرمودند ، روز دوم مرحوم آشیخ هادی مروی رحمة الله علیه و در روز سوم آقای هاشمی رفسنجانی صحبت کردند .

** از حالات حضرت امام در آن چند روز خاطراتی نقل کنید .

امام مثل کوه بودند و در طول دوره زندگی شان خمیدگی و غم در چهره ایشان مشاهده نمی شد، چون تلقی امام این بود که هر اتفاقی در زندگی انسان ، یک امتحان خدایی است. اگر کسی چنین روحیه ای داشته باشد ، در هیچ حادثه ای نمی شکند . ما می دانستیم فشار روحی زیادی به امام وارد شده ، ولی ایشان نشان نمی دادند .

امام در بیانات شان فرمودند : " مطهری پاره تن من بود ." این کاملاً نشان می دهد که قلب امام چقدر از این حادثه مجروح شده بود ، برای آقای مطهری گریه کردند و در مورد ایشان بیاناتی را فرمودند که در باره کسی نفرمودند.

لحظه ای که این خبر توسط احمد آقا به امام داده شده بود ، در اندرونی بودند و ما حضور نداشتیم . احمد آقا رحمة الله علیه نقل می کردند که امام خیلی به فکر فرو رفتند و محزون شدند ، اما نشان ندادند . ایشان در روز هفتم شهید مطهری جمله ای ماندنی را بیان کردند که فرمودند : " بکشید ما را ، ملت ما بیدارتر می شود ."

ایشان مرحوم مطهری را پاره تن خود می دانستند و تلقی همه این بود که این ضربه در واقع به امام زده شده است . شهادت مرحوم مطهری بسیار مظلومانه بود . ایشان ایدئولوگ نظام اسلامی بودند و این توقع می رفت که اگر هم قرار است شهید بشوند ، به دست عوامل آمریکا باشد ، اما فرقان گروه بسیار سطح پائینی بودند ، یعنی ما تصورش را هم نمی کردیم که این جرثومه های کوچک بتوانند چنین صدمه عظیمی را به انقلاب و به اسلام بزنند .

** آیا اطلاعاتی را که در مورد گروه ترور کننده شهید مطهری داشتید ، به امام منتقل کردید ؟

در روز سوم ترحیم شهید مطهری در فیضیه ، موقعی که آقای هاشمی رفسنجانی شروع به سخنرانی کردند ، روی حزب توده انگشت گذاشتند ! آقای هاشمی اطلاعات جامعی نسبت به گروه فرقان نداشتند ، انحرافات اینها را نمی شناختند یا اگر هم می شناختند ، تلقی شان این نبود که این کار به دست گروه فرقان انجام شده باشد .

ایشان تصور می کردند چون توده ای ها به دلیل مواجهه طولانی مرحوم مطهری با اندیشه چپ ارزش فکری ایشان را می شناسند ، این ترور هم به دست آنها واقع شده است . تلقی و تحلیل سیاسی آقای هاشمی این بود و لذا شروع کردند پرخاش کردن به توده ای ها !

من دولا شدم و در گوش امام گفتم : " آقای هاشمی اشتباه می کنند ! " امام برگشتندن و به من نگاه کردند که یعنی چه ؟ گفتم : " یعنی این که این کار را توده ای ها نکرده اند ." امام پرسیدند : " شما می دانید چه کسی این کار را کرده ؟ " گفتم : " بله آقا ! " گفتند : " بعد از سخنرانی به آشیخ اکبر بگویید بیاید منزل ."

** همان لحظه به امام گفتید چه کسانی را مقصر می دانید ؟

خیر ، آقای هاشمی داشتند سخنرانی می کردند و فقط در حد دو سه کلمه می شد باامام صحبت کرد و جای توضیح دادن نبود . مدرسه فیضیه یک در پشتی دارد و وقتی سخنرانی تمام شد ، ما طبق معمول امام را از آنجا به منزل می بردیم . با یک تمهیداتی ماشین را داخل حیاط مسجد اعظم می آوردیم ، در آنجا دری هست که به مدرسه فیضیه باز می شود ، روی پله ها تخته می گذاشتم و به این شکل امام را عبور می دادیم و به منزل می بردیم .

امام را سوار ماشین کردیم و من شروع کردم به توضیح دادن درباره گروه فرقان که اساساً اینها کی و چی هستند ، دیدگاه شان چیست و دیدگاه مرحوم مطهری نسبت به اینها چه بود . آقا فرمودند : " شما که این اطلاعات را دارید بروید و جمع شان کنید ." این جمله امام تلنگری به ذهن من بود تا وارد این قضایا بشوم .

رفتیم منزل و آقای هاشمی رفسنجانی هم تشریف آوردند . بنده توضیحاتی خدمت شان دادم ، امام رفته بودند اندرونی ، برگشتند و در خدمت ایشان توضیحات بیشتری دادم و آقای هاشمی هم تأکید کردند که بیا و مشغول این کار بشو . مسئولیت امنیت امام در قم و منزل آیت الله محمد یزدی ، به عهده من بود ، آنجا را دست بعضی از دوستان سپردم و به تهران آمدم .

برای دستگیری چنین گروهی که حالا زیر زمینی هم شده بودند ، تمهیدات خاصی لازم داشتم که این خود فصل مشبعی است . به این ترتیب اولین سازمان اطلاعاتی عملیاتی نظام جمهوری اسلامی شکل گرفت و ما شروع کردیم به یاد گرفتن ! کار سنگینی بود ، هم باید می آموختیم و هم باید عمل می کردیم و شرایط هم به گونه ای بود که نباید اشتباه می کردیم !

** از چهره های شاخص ، چه کسانی با شما همکاری کردند و هسته اولیه مبارزه با فرقان چگونه شکل گرفت ؟

اولین جایی که مراجعه کردم ، دفتر مرحوم بهشتی در دادستانی مرکز بود . یعنی آقای ناطق نوری گفتند برو و موضوع را برای آقای بهشتی بگو . رفتم و موضوع را برای ایشان توضیح دادم و گفتم که چه اتفاقی افتاده و جریان چیست .

ایشان به من گفتند : " یکی از اینها به نام حمید نیکنام که به خانه ما رفت و آمد داشته ، دستگیر شده است ، بروید سراغ او و ببینید بقیه را می توانید از طریق او پیدا کنید ؟ " فهمیدیم که بچه محل های اینها و بچه هیئتی هایی که با انقلاب مانده اند ، متوجه شده اند که گروه فرقان به انحراف افتاده و لذا زمینه برای لو دادن اینها و دستگیری شان فراهم شده است .

پیگیری پرونده را به عهده دادستان تهران ، آقای مهدی هادوی گذاشته بودند . مرا به دفتر ایشان فرستادند و سفارش کردند که هر ابزاری را که احتیاج دارم در اختیارم بگذارند تا برنامه مواجهه با فرقان را ساماندهی کنیم . به این ترتیب ما اولین نامه را در این رابطه از آقای هادوی دریافت کردیم .

بدیهی است که به بودجه نیاز داشتیم و با هدایت شهید بهشتی و آقای هاشمی رفسنجانی و سفارش این دو بزرگوار ، به کمیته انقلاب اسلامی نزد آیت الله مهدوی کنی رفتم . کمیته در آن زمان در شرایطی نبود که ما بتوانیم به عنوان زیر مجموعه آن کارمان را شروع کنیم . من این موضوع را برای آقای مهدوی توضیح دادم و ایشان بودجه ای را در اختیارمان گذاشتند .

بعد به سراغ سپاه رفتیم تا مجوزهای مورد نیاز را بگیریم و سپاه هم استقبال کرد ، آن موقع مسئول ستاد سپاه ، برادر عزیز و ارجمندم آقای دکتر حسین عابد جعفری بودند . ایشان حکمی به ما دادند و ما را زیر پوشش سپاه بردند و من در واقع به عنوان یک سپاهی شروع به سازماندهی گروه کردم .

** قبل از آن در سپاه عضویت نداشتید ؟

خیر ، یک بار موقعی که سازمان مجاهدین انقلاب داشت تشکیل می شد و یک بار هم موقعی که سپاه تشکیل می شد ، من به حضرت امام عرض کردم که از من دعوت کرده اند که بروم و عضو شوم ، ایشان فرمودند : " شما تا وقتی در دفتر ما هستید ، عضو جایی نشوید ."

این موضوع در ذهن من باقی ماند و تا امروز هم باقی مانده است . احزاب مختلف هم که تشکیل شدند ، من هیچ وقت عضویت جایی را نپذیرفتم و این جمله حضرت امام نصب العین من بوده است .

به هر حال اول رفتیم زندان قصر و با آقای نیکنام ملاقات کردیم ، خسته و کلافه بود ! فقط سکوت می کرد ! من ، هم خودش و هم برادرهایش را می شناختم ، البته او بعدها خیلی به ما کمک کرد ، ولی در جلسه اول فقط لجاجت داشت و سکوت !

در زندان قصر و بعد زندان قزل قلعه هر چه گشتم جای مناسبی را برای کار پیدا نکردم ، در زندان اوین منطقه ای به نام 209 را پیدا کردم که هنوز هم همین اسم را دارد . با مختصری بنایی و گذاشتن دیوار و در می شد محوطه محفوظ و مستقلی را درست کرد ، این محوطه تعدادی زندان انفرادی و تعدادی سالن اجتماعات داشت . همچنین تعدادی اتاق داشت که می شد بچه ها را در آنها تقسیم کرد و به هر واحدی یک اتاق یا سالن و یک سری امکانات داد و این برای ما کفایت می کرد .

خدا رحمت کند مرحوم شهید کچوئی خیلی در این زمینه با ما همکاری کرد . علت شهرت این مجموعه به 209 به خاطر تلفن داخلی آن بود ، وگرنه ما هیچ اسمی برای آنجا انتخاب نکرده بودیم ، قرار شد بچه هایی را که برای این کار لازم داشتیم ، جمع کنیم .

اولین زندانی آنجا حمید نیکنام بود که سپهبد قرنی را به عنوان مصداق " زور " از مجموعه " زر و زور و تزویر " ترور کرده بود و ترور ناجوانمردانه ای هم بود . در مقابل منزل ایشان در خیابان ولیعصر هتلی بود که نیکنام به اتفاق یکی از دوستانش به نام محمد علی بصیری به آنجا می روند و اتاقی می گیرند .

بصیری که فارغ التحصیل دانشگاهی در جنوب کشور فیلیپین بود ، بعداً قاتل مرحوم مطهری هم شد ، وقتی آنها به هتل می روند تنها اتاق خالی در قسمت جنوبی هتل بوده که بر منزل مرحوم قرنی مشرف نبود . آنها یکی دو روزی در هتل می مانند و احتمالاً پولی هم خرج می کنند و اتاق شان را عوض می کنند و اتاقی مشرف به منزل مرحوم قرنی می گیرند .

شهید قرنی رئیس ستاد بود و طبیعتاً برای ایشان محافظانی گذاشته بودند ، آنها تصمیم می گیرند ترور را صبح ود و وقتی که ایشان از منزل خارج می شود انجام بدهند . یک روز صبح زود قبل از این که ماشین دنبال سپهبد قرنی بیاید ، از آن بالا می بینند که باغبان دارد در حیاط کار می کند ، در می زنند ، او در را باز می کند و اینها وارد حیاط می شوند و سپهبد قرنی را ترور می کنند .

** به چگونگی تشکیل هسته اولیه مواجهه با فرقان اشاره کردید ، در سال های اخیر بخش هایی از سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ادعا می کنند که در دستگیری گروه فرقان نقش داشته اند ، ورود آنها به این قضیه به چه شکل بود و حقیقتاً چقدر سهم داشتند ؟

به زعم من هیچ نقش مؤثر و درخوری نداشتند ! وقتی که ما این فعالیت را شروع کردیم ، شاید دو ماه بیشتر نگذشته بود که جریانات متعددی قصد دخالت و نفوذ و ورود در آن را پیدا کردند ! من توانستم تا حدود پنج شش ماهی مقاومت کنم ، اما طبیعی بود که وقت نداشتیم بفهمیم این گروه ها چرا می خواهند وارد این جریان شوند و چه کمکی می توانند بکنند ، اما چون فعالیت سیاسی و رسمی داشتند ، دسترسی آنها به مسئولین آسان بود .

شهادت مرحوم مفتح هم به این موضوع دامن زد ، ما فعالیت را شروع و تعدادی از اینها را دستگیر کردیم و به زندان بردیم و فقط گروه کوچکی باقی مانده بود ، ما داشتیم ردگیری می کردیم تا بقیه آنها را هم دستگیر کنیم که ترور مرحوم مفتح اتفاق افتاد !

قابل ذکر است که در آن زمان امکان شنود تلفنی وجود نداشت ، تشکیلات و امکانات ساواک قدیم هم از بین رفته و اتصال به بخش های زیادی از مخابرات نیز غیر ممکن شده بود و ما با محدودیت های خاصی مواجهت شده بودیم . برای یک شنود باید ضبط را به سیم تلفن در کیوسک مخابرات در خیابان وصل می کردیم ! و یک طرف نوار که تمام می شد ، باید طرف دیگر را بر می گرداندیم که کار بسیار وقت گیری بود و بدیهی است که کار ما به طول می انجامید .

در این فاصله شهادت مرحوم عراقی ، شهادت مرحوم مفتح و شهادت آقای قاضی در تبریز پیش آمد و نهایتاً این تطویل و شهادت های بعدی به سازمان مجاهدین انقلاب که به زعم من از همان روز اول یک جریان باطل بود ، امکان دخالت داد .

در اینجا باید نکته ای را عرض کنم ، تحزب در کشورهای جهان سوم اساساً بر منبای تفکر وورد و نفوذ به جریان قدرت طراحی می شود . من با تحزب مخالف نیستم ، اما احزابی که در تاریخ ایران به وجود آمده اند ، نوعاً از افرادی تشکیل می شوند که تنها ملاک ورود آنان به حزب ، ورود به دستگاه حکومت است و طبیعتاً اینها در بسیاری از موارد ، محل نفوذ و دخالت جریانات بیگانه خواهند شد ، مخصوصاً در کشور ما که دخالت بیگانگان در امور سیاسی آن سابقه طولانی دارد .

اگر نظام اطلاعات جامعی در کشور وجود نداشته باشد و اینها را رصد نکند ، احتمال این که اتفاقات بدی در این گروه ها بیفتد ، زیاد است ؛ کما این که ملاحظه می کنید که بعد از انتخابات اخیر ریاست جمهوری چه اتفاقاتی روی داد . وقتی نظام جامع اطلاعاتی هم رده سازمانی پیدا می کند ، قابلیت نظارتی ضعیفی می یابد و طبعاً همین می شود که امروز در ایران شده است .

به هر حال من از ابتدا به سازمان مجاهدین انقلاب بدبین بودم . بعضی عوامل آن دنبال نفوذ در همه جا بودند و ما به عنوان یک هسته اولیه اطلاعاتی ، برای آنها از اولویت برخوردار بودیم ! البته دیگرانی هم این قصد را داشتند ، اما من با این موضوع بسیار محتاطانه برخورد می کردم.

البته در میان مجاهدین انقلاب ، نیروهای بسیار خوب و صادقی هم وجود داشتند که بر اساس تکلیف وارد این سازمان شده بودند ، اما برآیند سازمان همان حکمی را داشت که عرض کردم. اینها به آقای هاشمی رفسنجانی مراجعه می کنند و می گویند این گروهی که برای مواجهه با فرقان تشکیل شده ، گروه جامع و توانمندی نیست و شما اجازه بدهید که ما به کمک شان برویم !

آقای هاشمی این موضوع را با حقیر مطرح فرمودند و من استدلال کردم که کار تقریباً دارد خاتمه پیدا می کند و دیگر چیزی باقی نمانده است و اجازه بدهید که ما کار را تمام کنیم.

اما بعد از شهادت مرحوم مفتح ، متأسفانه زور من کم و زبانم قاصر شد و علتش هم طول کشیدن کار و شهادت های پی در پی بود . آقای هاشمی به من گفتند : " تو خدمت از میان ده دوازده نفری که اینها معرفی می کنند ، سه چهار نفرشان را انتخاب کن که برای کمک به تو بیایند ."

من از همان روز اول به ایشان گفتم : " اگر قرار باشد این کار به نام سازمان مجاهدین انقلاب تمام شود ، ما آسیب می بینیم ، چون قضیه تبدیل به یک جریان حزبی می شود و دیگر جریان نظام نیست ."

آقای هاشمی گفتند : " شما این اتمام حجت را با اینها بکن که این اتفاق نیفتد ." گویا خود آقای هاشمی این حرف را به آقایان الویری و بهزاد نبوی گفته بودند ، اما این اتفاق نیفتاد و بعدها همین آقایان به عنوان جریانی حزبی ، مدعی این پروژه شدند !

** چه کسانی را انتخاب کرده بودید ؟

من سه گروه از دوستان را انتخاب کردم ، آنها از هئیت های جوانان صاحب الزمانی (عج) بودند که از قبل از پیروزی انقلاب با ما بودند و در فعالیت های انقلابی حضور داشتند . سازماندهی جالبی بود ، خوشبختانه همه وقایع را روز به روز نوشته ام .

سازمانی که در روز اول طراحی شد و بعداً هم تحقق پیدا کرد به این شکل بود که یک گروه تعقیب و مراقبت و عملیات ، یک گروه تدارکات برای تهیه غذا و امکانات برای کسانی که دستگیر می کردیم و نیز نظافت زندان ، یک گروه مطالعه و تحقیق برای جمع آوری اطلاعات و انجام بازجویی ها و ترسیم خط عملیاتی هم در نظر گرفتیم . این سه گروه از بچه های هیئت جوانان صاحب الزمانی تشکیل شدند .

بعداً به دلیل گسترده تر شدن تعقیب و مراقبت ، به بچه های مستعدتری نیاز پیدا کردیم و با کمک جناب آقای ناطق به گروهی از افسران نوهد (کلاه سبزهای رژیم شاه) وصل شدیم . اینها بچه مسلمان هایی بودند که بعد از فرو پاشی رژیم گذشته ، باغ شاه را گرفته بودند و بخشی از ارتش را اداره می کردند . نیروهای مستعد آنها را جذب کردیم و آوردیم . خوشبختانه اینها بعداً در نظام ماندند و جذب اطلاعات سپاه و ستاد کل شدند .

به این ترتیب نیروهای بسیار خوبی تربیت شدند ، البته خودشان هم زمینه اش را داشتند . از آنجا که در گروه تحقیق و مطالعه باید بچه های متفکری را جمع می کردیم ، دو سه نفر از بچه های زندان را هم جذب کردیم و گروه اول هم تقویت شد .

این سازماندهی ما بود که همگی زیر پوشش سپاه رفتند ، علاوه بر این به گروهی که از مجاهدین انقلاب انتخاب شدند و آمدند ، اتاق مستقلی دادیم و به تدریج در سه گروهی که ذکر کردیم ، جذب شدند .

**از مجاهدین انقلاب چه کسانی را جذب کردید ؟

عده ای به سرکردگی آقای الویری جذب شدند و سه چهار نفر از آنها از جمله مرحوم شهید صادقی آمدند و متولی بخش تحقیقات شدند . برادر عزیزمان سردار محمد باقر ذوالقدر هم آمدند و به عنوان دستیار من کرا می کردند . بعد هم تقریباً همگی جذب سپاه شدند و ماندند .

دو سه نفرشان هنوز در سپاه جزو فرماندهان شاخص هستند ، اینها بچه های مذهبی مجاهدین انقلاب بودند ، ولی عده ای رفتند و این پروژه را به عنوان یک کار حزبی به خودشان نسبت دادند که کار بسیار غلطی بود .

** در مورد گروه فرقان دو نظر وجود دارد ، عده ای معتقدند که اینها به داشتن تشکیلات بسیط و ساده تظاهر می کردند و می گفتند ما یک جریان فکری هستیم و حزب نیستیم ، در حالی که این طور نبود و تشکیلات مفصلی داشتند .

عده دیگری معتقدند که اینها عملاً بازوی نظامی مجاهدین بودند و مجاهدین خلق که نمی خواستند ترورهای سال اول انقلاب به نام آنها ثبت شود ، چهره هایی را که در آینده مانع رسیدن آنها به اهداف شان بودند ، توسط فرقان حذف کردند و خودشان زمانی وارد فاز ترور شدند که دیگر فرقان وجود نداشت ، تحلیل شما چیست ؟

اساساً هر عملیاتی با توجه به بستر سیاسی _ اجتماعی مربوط به خودش قابل تحلیل است . این حرف که شاخه نظامی سازمان مجاهدین خلق بعد از گروه فرقان وارد عمل شد ، حرف درستی است . اما این که جریان فرقان وابسته به مجاهدین خلق بود و مجاهدین خلق از کاری که اینها می کردند باخبر بودند ، به نظر من درست نیست .

هیچ شاهدی هم در مجموعه بازجویی ها بر تأیید این مدعا پیدا نکردیم . مجاهدین شاید از اوایل خرداد سال 60 تصمیم به کار نظامی گرفتند و نهایتاً 30 خرداد اوج آن بود ، نه این که بگوییم گروه مجاهدین قصد کار نظامی نداشت ، چون اگر این طور نبود ، برای گردآوری اسلحه و مهمات و امکانات این همه فعالیت نمی کرد و این همه افراد را آموزش نمی داد .

مجاهدین خلق رفتار فرقان را کور می دانستند و حتی به ظاهر محکوم هم می کردند ، ولی در عین حال خوشحال بودند که نظام و روحانیت آسیب می بیند ! عملکرد فرقان را در راستای سیاست های خودشان نمی دیدند ، مگر فقط در مورد مرحوم مطهری ، هر چند نهایتاً خودشان هم چنین کارهایی را انجام دادند و اقدامات کورکورانه فراوانی کردند .

این موضوع را که فرقان بازوی نظامی مجاهدین بوده باشند ، بنده رد می کنم ، چون هیچ مدرکی مبنی بر تأیید این مسئله ندیدم ، اما این که مجاهدین این ترورها را برای ضربه زدن به نظام مفید می دانستند ، ممکن است تحلیلی واقعی باشد .

** چرا دستگیری گروه فرقان این قدر طول کشید ؟

بعد از ورود حقیر به تهران و گرفتن حکم از آقای هادوی و شروع به سازماندهی ، ما در سه ماه اول فعالیت توانستیم بیش از 80 درصد شاخه نظامی این گروه را جمع آوری کنیم . به عبارتی کار بسیار موفق پیش می رفت ، ولی این نکته را از یاد نبریم ، سازمانی که فعالیت زیر زمینی می کند ، برای نشان دادن خود گاه حتی دست به اقدامات ایذایی و نمایشی هم می زند . این مسئله را نباید از یاد برد که چه اتفاقاتی می توانست رخ بدهد و نداد .

ما از اردیبهشت تا حدود مرداد ، تقریباً 80 درصد جریان فرقان را دستگیر کردیم و 20 درصد باقیمانده برای نشان دادن حیات خود دست به اقداماتی زد که غیر قابل تصور بود ! این کارها برای بزرگ نمایی گروه و تقویت روحیه کسانی انجام می شد که دستگیر شده بودند و یا بقیه هوادارانی که بیرون مانده بودند .

ما دنبال شاخه انتشاراتی یا تبلیغاتی گروه فرقان نرفتیم و لازم هم نبود برویم ، چون پس از پیروزی انقلاب ، اندیشه و تفکر آزاد بود و فقط اگر کسی اقدامی علیه امنیت ملی می کرد ، مورد اتهام واقع می شد . طبیعی بود که آنها برای ایجاد انگیزه در طرفداران و کادرهای خودشان و شاید هم برای جذب افراد دیگر ، اقداماتی را انجام می دادند که زنده و فعال بودن سازمان و آسیب ندیدن آن را به رخ بکشند !

همین هم باعث شد که مثلاً به سراغ مرحوم حاج آقا تقی طرخانی بروند . ایشان کسی بود که اگر یک فقیر هم می رفت در منزلش را می زد ، خودش می آمد در را باز می کرد ! این ترور ارزش کیفی یا سازمانی نداشت

و یا ترور مرحوم عراقی که به طور تصادفی صورت گرفت ، چون اینها رفته بودند آقای حاج حسین مهدیان را بکشند . در آن جریان اصلاً بحث ترور آقای عراقی نبود . اینها سر کوچه آقای مهدیان کشیک کشیده بودند و ایشان هم بدون محافظ و پاسدار بیرون می آمد . ولی چون منزل مرحوم عراقی نزدیک منزل آقای مهدیان بود و آن روزها با هم به کیهان می رفتند . با هم سوار ماشین شدند .

آنها هم پشت یک تیر چراغ برق کمین کرده بودند و وقتی اینها به سر کوچه می رسند و توقف می کنند ، رگبار را می بندند و مرحوم عراقی و پسرش حسام شهید می شوند . در آن قضیه تیر از گوشه شانه آقای مهدیان رد می شود و ایشان را مجروح می کند .

همین حرکت نشان می داد که نوع فعالیت های نظامی تبدیل به تلاش های ایذایی و خودنمایانه یا اعلام موجودیت شده است ، وگرنه ما در لیست هایی که پیدا کردیم ، زدن حضرت امام ، مرحوم احمد آقا ، شهید بهشتی ، باهنر ، آقای آشتیانی ، آقای امام جمارانی ، آقای یزدی ، آقای خزعلی ، مرحوم توسلی و بسیاری دیگر در برنامه آنها بود .

با دستگیری 80 درصد اعضای فرقان بخش اعظمی از این فعالیت ها خنثی شدند و نهایتاً اقدامات به سمت تلاش های جزئی و ایذایی رفت .

نکته جالب توجه این است که ترور مرحوم عراقی توسط کسی صورت گرفت که بعداً مرحوم مفتح را هم ترور کرد . برادر خانم این آقا در دانشگاه تبریز تحصیل می کرد و وابسته به اینها شده بود ، آنها نهایتاً برای رد گم کردن و نشان دادن این نکته که گروه فرقان در تبریز هم فعال است ، به سراغ مرحوم آیت الله قاضی طباطبایی رفتند . ترور آقای قاضی کار ساده ای بود و ارزش عملیاتی نداشت .

در هر حال نهایتاً بخش اعظمی از 20 درصد باقیمانده فرقان هم دستگیر و عده ای از آنها هم فراری شدند و ما بعدها در بازجویی ها بعضی از اینها را شناسایی و دستگیر کردیم . جالب است بدانید وقتی این سازمان منهدم شد و بخشی از محاکمات اعضای دستگیر شده آن بخش شدند ، بخشی از این عوامل خود به خود و بدون این که کسی با آنها صحبت کند ، نادم شدند و بعدها که برای دستگیری یا تحقیق از آنها می رفتیم ، دو سه نفر از اینها را شهید جبهه یافتیم !

**آیا دستگیری فرقان سهل بود یا سخت ؟

فرقانی ها واقعاً هم حزب نبودند و خودشان را هم حزب نمی دانستند . کانون یا هیئت مرکزی این مجموعه را سه چهار نفر بیشتر تشکیل نمی دادند و همین ها هم تصمیم گرفتند شاخه های مختلفی را درست کنند .

گودرزی و مشکینی ، شاخه فکری و جذب اعضا را اداره می کردند ، نیکنام شاخه نظامی را اداره می کرد و عباس عسکری ، علی حاتمی و چند نفر دیگر شاخه انتشاراتی را اداره می کردند . در مجموع این ساختار ، قانون مدونی نداشت و صرفاً چند نفر از اعضا آن را اداره می کردند . این گروه حتی بعد از انقلاب هم هیچ وقت ساختار منسجمی پیدا نکرد و فقط بر اساس تبلیغات شخصی گودرزی محملی برای جذب اعضا پیدا می کرد .

این که بگوییم دستگیری اینها سهل بود یا سخت ، البته هر کاری وقتی به نتیجهت می رسد و انسان درباره آن فکر می کند می بیند امدادهای غیبی در آن بوده و زمینه هایی فراهم آمده که موفقیت حاصل شده است . این که کسی ادعا کند که همه ابعاد یک جریان موفق را خودش اداره کرده ، کم لطفی است .

سلسله حوادث و اتفاقاتی دست به دست هم می دهند تا موفقیتی حاصل می شود ، بعد از اتمام کار عده ای می توانند بگویند که این کار سهل انجام شد ، ولی واقعیت این است که گاهی ما برای پیدا کردن یک آدرس ، دهها ساعت جستجو می کردیم .

برادری در مجموعه اینها بود که بعدها به جبهه رفت و سپس در بنیاد مستضعفان هم خدمت می کرد. او عمیقاً تواب شد، شاید اگر اسمش را هم بگویم بدش نیاید، نامش آقای شادان رو بود و شاخه ای از انتشارات فرقان را در میدان شمشیری اداره می کرد .

ما ایشان را سر قراری که با بچه های شاخه نظامی داشت دستگیر کردیم و کاغذ بسیار کوچکی را که نیمی از آن را خورده بود از او گرفتیم که از آدرس روی آن فقط میدان شمشیری باقی مانده بود ! ظاهراً قرار بود این آدرس در اختیار کسی که نزد او می آمد ، قرار بگیرد .

از آنجا که بیش از سی سال از این ماجرا گذشته ، شاید جزئیات به دقت یادم نیاید ، اما نکته مهم این است که در این قرار بنا بود یک خانه تیمی را تخلیه و امکانات آن را به منزل دیگری منتقل کنند . ما بیش از 15 ، 20 جلسه با آقای شادان رو حرف زدیم و ابتدا پایه های فکری ایشان را متزلزل کردیم تا نهایتاً توانستیم آدرس آن محل را از ایشان بگیریم .

یکی از کارهای مهمی که در مورد گروه فرقان انجام شد ، اما متأسفانه روی بقیه گروه ها انجام نشد ، برخورد فکری است و نه عملیاتی . لذا برخورد با گروه فرقان با برخورد با مجاهدین خلق و گروه های چپ متفاوت بود .

من زمانی از مرحوم شهید لاجوردی گلایه کردم که چرا برخورد شما با منافقین فکری نیست ؟ اینها به لجاجت می افتند و علتش هم این است که شما با تفکر سازمانی اینها برخورد نمی کنید ، بلکه با خود منافق برخورد می کنید .

تفاوت این دو در این است که وقتی شما با شخص برخورد می کنید او در پایداری نسبت به اعتقادات انحرافی اش لجوج تر می شود ، ولی وقتی با تفکر سازمانی او برخورد می کنید و پایه های فکری اش را به هم می ریزید ، این شیوه جواب می دهد . به دلیل دستگیری های گسترده منافقین ، متأسفانه برخورد با آنها مثل برخوردی که ما با فرقان داشتیم ، نبود و شاید اگر آنگونه برخورد می کردیم بهتر نتیجه می گرفتیم .

ما در جریان فرقان بعد از دستگیری های اولیه ، بهترین کاری که کردیم این بود که به سراغ افرادی چون آقای دکتر احمد احمدی ، شهید عباسعلی ناطق نوری ، آقای معادیخواه ، آقای ناطق و امثالهم رفتیم و از آنها دعوت کردیم داخل زندان بیایند و با زندانی ها جلسات بحث برگزار کنند ، این جلسات گاهی تا نماز صبح طول می کشید .

**آقای جلال الدین فارسی هم می آمدند ؟

ایشان کلاً دو جلسه آمدند . تفاروت بین آقای فارسی و دیگران این بود که آنها در زدودن انحرافات اعتقادی فرقان تلاش می کردند نه انحرافات سیاسی ، در حالی که آقای فارسی بیشتر دیدگاهش این بود که بفهمد اینها چه جریان سیاسی ای را دنبال می کنند که به نتیجه هم نرسید ، شاید هم رسید ، ولی به هر حال آمدن شان متوقف شد ، اما آقایان دیگر با اشتیاق بسیار زیاد ، جلسات متعددی را با زندانیان گذاشتند .

یکی از کسانی که از این جلسات بسیار خوب استقبال کرد ، آقای معادیخواه بود . ایشان ساعت ها وقت صرف می کرد و روی بچه ها تأثیر زیادی گذاشت . ایشان نگران بود که نکند این افکار در جامعه هم وجود داشته باشد و نتوان تبلیغات متقابل را داخل جامعه برد . واقعیت این است که اگر از آن جلسات فیلمبرداری می شد و بعد هم نمایش می دادند ، امروز پاسخ بسیاری از کسانی که با جمهوری اسلامی تعارض پیدا کرده اند ، داده می شد .

** آقای معادیخواه می گویند که من فقط با عباس عسکری و کمال یاسینی صحبت کردم و با دیگران صحبت نکردم !

ایشان شاید مقداری فراموش کرده باشند ، البته آقای معادیخواه یک مقدار فراموشکار هستند ! در همین دوران اخیر هم یکی دو بار با ایشان جلسه داشتیم و من دائماً یادآوری می کردم که چه اتفاقی در کجا افتاد.

مثلاً یک مورد آن اتفاقی است که در انگلستان افتاد و ایشان قهر کرده و رفته بود که در آنجا بماند و به منزل شخصی که به زعم من جاسوس انگلیس بود ، رفته و گول او را خورده بود که پناهنده شود . ما با ایشان صحبت کردیم و متقاعدشان ساختیم تا به سفارت بیاید و در آنجا تلفن آقای هاشمی رفسنجانی را گرفتیم و ایشان با آقای هاشمی رفسنجانی صحبت کرد و آقای هاشمی هم به ایشان قول حمایت داد . وقتی هم که به تهران برگشت ، ایشان را در بنیاد تاریخ گذاشتند . آقای معادیخواه یادش رفته بود که منزل چه کسی رفته بود ، شاید هم مصلحت ایجاب می کند که یادش برود !

آقای معادیخواه آدم دوست داشتنی ای است ، منتها به دلیل غلبه احساسات ، به نظر من گاهی اشتباهات سیاسی ، استراتژیک و گاهی هم تاکتیکی کرده ، و الا ایشان از جمله افراد شاخصی بود که مرحوم بهشتی به عنوان یکی از افراد قابل اتکا در نظام جمهوری اسلامی روی او حساب می کرد .

به نظر من اشتباهات متعددی موجب شد که این هویت و اعتبار از دست برود و من بسیار دلم از این بابت می سوزد . آقای معادیخواه توسط خود من به این مجموعه دعوت شد ، چون ما از قبل از انقلاب این آقایان را می شناختم ، ما در دوران مبارزه تفاوت اندیشه بسیاری از آقایان اهل منبر را با دوستان ، تحلیل می کردیم و همین موجب شده بود که من به آقای معادیخواه علاقمند باشم و ایشان را دعوت کنم که با این بچه ها صحبت کند .

خود من بودم که بعداً برای ایشان حکم قاضی شرع گرفتم و چند تا از محاکمات گروه فرقان را ایشان قضاوت کرد ، در جلسات شبانه ای که با بچه ها می گذاشتیم ، گاهی جلسات عمومی بود و هشت نه نفر را می آوردیم و دور هم می نشاندیم ، گاهی هم جلسات خصوصی تر بودند و دو سه نفر را می آوردیم .

در جلساتی که خودم یادم هست که با حضور آقای معادیخواه برگزار می شد ، بصیری ، نیکنام ، مشکینی ، عسکری و یاسینی حضور داشتند . ولی عسکری به دلیل این که بچه محل آقای معادیخواه بود ، رابطه شان نزدیک شد و می شود گفت که ایشان به نوعی به عسکری دلبستگی پیدا کرد !

به هر حال گروه فرقان خوشبختانه خوب محاکمه شد و نوع برخورد دستگاه قضایی و محاکماتی که برای آنها برگزار شد ، پیوسته برای نظام موجب اعتبار خواهد بود ، لذا آقای معادیخواه نباید از این بترسد که با اینها صحبت و بعضی از آنها را محاکمه کرده است .

درست است که امروز مد شده که همه می خواهند خودشان را روشنفکر نشان بدهند و بگویند ما در گوشه ای ایستاده بودیم و اشتباهات نظام را می گرفتیم ! ولی واقعیت این است که سیر برخورد با فرقان ، اشتباهی ندارد که کسی از این که بخواهد بگوید در کجای این جریان بوده و چه نقشی ایفا کرده ، پرهیز کند ؛ چون فرقان با یک بینش فوق العاده سطحی ، اما با کینه ای عمیق آمده بود تا ریشه روحانیت را از جا بکند و خدا نخواست ، این نکته مهمی است که باید در تاریخ بماند .

**جریان دستگیری گودرزی را به عنوان نمونه ای از دستگیری های گروه فرقان بیان کنید .

من خودم در دستگیری او حضور نداشتم ، ولی بچه های اطلاعات عملیات ما قبلاً شناسایی هایشان را کرده و تعدادی عکس هم گرفته بودند . آنها از نوع لباس های مبدلی که گودرزی در رفت و آمدهایش می پوشید ، عکس داشتند و آن عکس ها را به بچه هایی که داخل زندان بودند نشان دادند و شناسایی جامع و کاملی از او به دست آورده بودند .

در شب عملیات چند تیم 7 – 8 نفره رفتند و یازده خانه تیمی را یک شبه پاک سازی کردند ! و خوشبختانه موفق شدند گودرزی را دستگیر کنند . تنها خانه ای که مقداری مقاومت کرد و کار پاک سازی آن به درگیری کشید ، مخفیگاه گودرزی در خیابان جمال زاده بود .

** اولین دیدار شما با گودرزی بعد از دستگیری در کجا و چگونه بود ؟ و با توجه به این که او شما را از قبل می شناخت چه برخوردی با شما داشت ؟

من نه تنها در جلسات قبل از انقلاب آنها شرکت می کردم ، که حتی بارها با گودرزی صحبت و بحث کرده بودم . در بخش 209 زندان اوین ، درب زندان به شکل دو مرحله ای باز و بسته می شد ، یعنی دری آهنی را باز می کردند و افراد وارد می شدند ، بعد در بسته می شد و در آهنی دیگری باز می شد تا به این ترتیب امنیت داخلی بخش تأمین شود . بین این دو در فاصله ای ایجاد شده بود که من درآنجا برای دیدن گودرزی لحظه شماری می کردم! و با بی سیم با بچه ها در تماس بودم .

معمولاً پارچه ای را روی سر متهم می کشیدیم تا او را به داخل بیاوریم . وقتی او را آوردند ، من پارچه را از روی سرش برداشتم تا ببینم خود اوست یا نه و وقتی دیدم خودش هست ، یک کمی دلم آرام گرفت . او هم در تاریکی _ روشن آن محوطه وقتی مرا دید سریع شناخت و شاید فکر کرد نفوذی ها ، او را لو داده اند !

درست است که ما در جلسات آنها بحث و دائماً سؤال می کردیم ، ولی این طور نبود که بتوانند تصور کنند گزارش کارهای آنها را به بیرون می بریم و حرف ها و جزوه هایشان را تحلیل می کنیم . برای همین خیلی برایش حیرت آور بود که این من هستم که آنجا منتظر او ایستاده ام !

به نظر من ، در همان لحظه ایده ها و برنامه های او ، که حالا می روم داخل زندان و چنین و چنان می کنم و این حرف ها را می زنم ، شکست و فرو ریخت !

**مگر او در جریان انقلاب ، فیلم ها و عکس های شما را در کنار امام ندیده و نفهمیده بود که شما جزو آنها نیستید ؟

حتماً دیده بود ، هیچ وقت این بحث با او پیش نیامد ، اما واقعیت این بود که بچه های اینها در مسئولیت های مختلف نظام ، پخش شده بودند . شاید این تصور در ذهن او بود که بتواند روزی مرا پیدا و از طریق من کارهایی بکند !

آن روزها این طور نبود که انحرافات فکری نمود زیادی داشته و فاصله ها به صورت واضح معلوم باشند . عده ای از اعضایشان در حزب جمهوری هم وارد شده بودند ! حتی بعضی از اینها وقتی زندانی خود را کشیدند و بیرون رفتند ، در حد مدیر کل و حتی معاون وزیر شدند ! آدم های شاخص و بامطالعه ای بودند .

**اینها را از ابتدا نفوذ داده بودند که بعدها از آنها استفاده بشود ؟

خیر ، من باور نمی کنم چنین کاری کرده باشند ، چون ساختار فرقان یک ساختار حزبی نبود و نفوذ در دستگاه حکومت برایش معنا نداشت ، ولی به دنبال استفاده از استعداد و ظرفیت تک تک بچه ها بود .

** از گودرزی می گفتید .

آن چیزی که یادم می آید این بود که دیدن من برایش غیر منتظره بود ، به هر حال او را به زندان بردند و برای این که فضای ذهنی ای را که از زندان و انفرادی و شکنجه و این حرف ها در ذهن است ، بشکنند ؛ با او با ملاطفت بسیار برخورد شد .

یکی دو روزی هم به سراغش نرفتیم ، ما اگر از شاخه نظامی کسی را دستگیر می کردیم ، زود به سراغش می رفتیم تا به سرعت او را تخلیه اطلاعاتی کنیم و بتوانیم جلوی ترورهای بعدی را بگیریم ، ولی اگر او در بخش تبلیغات و فرهنگی بود و اطلاعاتش نظامی نبود ، ضرورتی نداشت که خیلی زود به سراغش برویم .

به هر حال بخشی از بازجویی از گودرزی را خود من به عهده داشتم و بخش دیگر را برادری به نام آقای شیرازی انجام داد . یادم هست برادرمان سردار ذوالقدر هم به این فضا آمد و درگیر بازجویی شد . گودرزی از همان جلسه اول بنای لجبازی را با ما گذاشت ! ما هم این پیش بینی را در مورد او داشتیم ، ولی در ظرف یک ماه به تدریج شکست .

**در این شکسته شدن بیشتر چه عواملی تأثیر داشتند .

بیشتر تحت تأثیر فشاری که اطرافیان و دوستانش روی او ایجاد می کردند ، شکست وگرنه برخورد ما او را نشکست . او در جلساتی که با دوستانش داشت ، در 90 درصد موارد سکوت می کرد و حرف نمی زد و سرش را پایین می انداخت ، این هم البته از شیطنتش بود .

اما بچه های فرقان هر جا که در بحث با ما به این نتیجه می رسیدند که اشتباه کلانی روی داده ، به او چشم غره می رفتند و محاکمه اش می کردند ! این محاکمه گاه در ذهن شان و گاه علنی بود .

من پرخاش های متعدد این بچه ها نسبت به گودرزی را به یاد دارم ، حتی کار به بیان کلمات رکیک هم کشیده می شد ! او در این مواقع خیلی می شکست و برایش بسیار سنگین بود که مریدان دیروزش ، امروز این طور او را به محاکمه بکشند . حتی یادم هست که یکی دو بار هم گریه کرد ، یک بار در جلسه ای که آقای دکتر احمدی حضور داشتند .

** دکتر احمد احمدی ؟

بله ، روحانی دانشمندی که امروز از اعضای شورای انقلاب فرهنگی هستند و خدا حفظ شان کند . یک بار بحث توحید بود و دکتر احمدی بسیار رسا این بحث را باز کردند . یک بار دیگر هم در حضور مجموعه بچه های بازجوی ما که او را در تنگنا گذاشته بودند تا بگوید چه انحرافاتی داشته است ، به گریه افتاد !

به هر حال آدم لجوجی بود و سر موضع سیاسی خودش ایستاد ، یعنی به نوعی تا آخر قائل به آن تثلیث ذهنی خودش یعنی " زر و زور و تزویر " بود . اینها اساساً حرف اصلی شان این بود که اگر شیعه بعد از حضرت علی (ع) نضج نگرفت ، به خاطر موانعی به نام " زر و زور و تزویر " بود و هر شاخه از صحابه که از پیامبر (ص) جدا شدند ، به یکی از این شاخه ها تعلی داشتند .

او قبل از دستگیری داعیه ایدئولوگ بودن داشت ، اما بعد از دستگیری یک آدم شکست خورده بود ، اگر کسی روی اعتقادات خودش پایداری محکم و مستدل داشته باشد ، زندان و غیر زندان روی او تأثیری ندارد . او با این شکستن آشکار کرد که پایه های اعتقادی اش محکم نیست و من گریه های او را به این پایه های سست ربط می دهم .

**فرآیند بازجویی از اینها چه شکل و مدتی داشت ؟ و چرا برخی نسبت به این بازجویی ها تشکیک می کنند ؟

سؤال اینجاست که چه پیش آمده که بازجویی افرادی که در دادگاه فرقان مجرم شناخته شدند و به جزایشان رسیدند ، حالا توسط عده ای زیر سؤال رفته است ؟ شاید اینها دچار عارضه روشنفکری شده و به این نتیجه رسیده اند افرادی که مطهری و عراقی و مفتح و قاضی را کشتند ، نباید اعدام می شدند !

به نظر من این نوع اظهارنظرها یک کمی بودار است .

باید از این افراد سؤال کرد اگر هنگام محاکمه این افراد ، در مورد بازجویی ها دچار ابهام بودید ، چرا آن را مبنا قرار دادید و بر اساس آن رأی صادر کردید ؟ اگر هم بعد ابهام ایجاد شد ، اشکال از شماست نه از بازجویی ها !

در بازجویی از گروه فرقان ، چون فشاری روی کسی نبود ، سالم ترین فرآیند طی شد . تنها فشاری که می شود گفت روی گروه فرقان وجود داشت و تا حدی برایشان آزار دهنده بود ، این بود که ما اجازه نمی دادیم کوچک ترین ارتباطی را با بیرون برقرار کنند .

این حذف ارتباط به قدری شدید بود که یک وقتی آقای عباس آقا زمانی ، ابو شریف معروف که فرماندهی سپاه تهران را داشت ، آمده بود تا ملاقاتی با یکی از زندانی های ما داشته باشد ، به ایشان هم اجازه ملاقات ندادیم .

اقوام اینها به آقایان علما هم زیاد مراجعه می کردند تا ملاقات بگیرند . طبیعت روحانیت این است که باید پاسخگوی مردم باشد و اگر کسی مراجعه و خواهش و التماس کند که آقا ! اینها بچه مرا گرفته اند و حتی اجازه یک ملاقات هم نمی دهند ، آنها توصیه های لازم را می کنند ، منتها بدیهی است که ما به این توصیه ها ترتیب اثر نمی دادیم ، چون هنوز تحقیقات مان کامل نشده بود و نگران درز کردن اطلاعات به بیرون بودیم .

اینها شباهت های بسیار زیادی با بچه حزب اللهی ها و انقلابیون داشتند ! و هرگونه ارتباطی ممکن بود به بخشی از سر نخ های موجود ما آسیب بزند . تنها فشاری که روی بچه های فرقان بود ، همین محدودیت ملاقات ها بود ، البته بعد که محکومیت شان را گرفتند و به بندهای معمولی رفتند ، ارتباطات برقرار شد .

این که گفته شود این بازجویی ها واقعی نبودند ، سخن لغوی است و من به هیچ وجه آن را قبول ندارم . و الا 90 درصد این بچه ها به این دلیل بریدند و توبه کردند که متوجه شوند منحرف شده اند ، آنها با خواست و تمنای خودشان مطلب می نوشتند .

پرونده هایشان موجود است ، گاهی 80 تا 100 صفحه مطلب نوشته اند ! این طور نبوده که فردی بیاید و به زور دو کلمه بنویسد و برود ! ما یک خط سؤال می کردیم و اینها گاهی 7 صفحه جواب می نوشتند ، چرا ؟ چون بریده بودند .

فضای بازجویی های ما این طور نبود که بیاییم و یک مشت سؤال را بریزیم روی سر آنها ، بلکه جلسه می گذاشتیم و بحث می کردیم و اینها متوجه می شدند که از اسلام واقعی جدا شده اند و توبه می کردند .

می نشستند و فکر می کردند که چه کسی دارد با چه کسی مبارزه می کند ؟ و مقایسه می کردند بین گودرزی و امام ! طبیعی است که هر آدم عاقلی بنشیند و به این مسئله فکر کند ، به ذهنش تلنگر می خورد و این تلنگر اثر خود را می گذارد .

بازجویی های آنها بسیار خوب انجام شد و همه آنها نه یک بار که دهها بار اعتراف کردند و در تمام بازجویی ها به صراحت آنچه را که باید بگویند ، گفتند . موقعی که هفتاد هشتاد درصد تحقیقات ما تمام شد ، به این نتیجه رسیدیم که محاکمات آنها باید به شکلی علنی صورت بگیرند ، چون اطلاع داشتیم که اینها طرفدارانی دارند و قبلاً افراد هیئتی در جلسات شان شرکت می کردند .

لذا دستگیری اینها در جامعه سؤال ایجاد کرده و جامعه می خواست بداند اینها چه کسانی هستند ؟ چه می گویند ؟ چرا این کارها را کرده اند ؟ اعتقادات شان چیست ؟ رهبری اینها با کیست ؟ و لذا برای پاسخگویی به جامعه باید محاکمات علنی انجام و گزارش آنها از تلویزیون پخش می شد .

جامعه سؤالاتی را مطرح می کرد و رسانه ها و مطبوعات هم آن را منعکس می کردند . من و بچه هایی هم که با ما بودند تقریباً همگی این را قبول داشتیم که باید محاکمات اینها علنی باشد و از تلویزیون هم پخش شود و نهایتاً فضایی ایجاد شود که سؤالات جامعه از طریق رسانه ها مطرح و متقابلاً از طرف دادگاه به آنها پاسخ داده شود .

**با توجه به این که امام شما را برای پیگیری این قضیه فرستادند ، آیا مرتباً ایشان را در جریان امور قرار می دادید ؟ آیا از سخنانی که امام درباره عملیات دستگیری ، پس از آن و دادگاه به شما گفتند ، خاطره ای دارید ؟

من هفته ای یک بار خدمت امام می رسیدم . به علاوه احمد آقا ، آقای صانعی و سایر افراد دفتر را هم توجیه می کردم . به اعتبار سابقه ای که در آنجا داشتم . علاقه ای بین ما ایجاد شده بود ، لذا هر وقت می رفتم ، طبیعی بود که هم خدمت امام می رسیدم ، هم با احمد آقا گفتگو داشتم و هم به منزل افراد دفتر می رفتم و گزارش می دادم که ما الان کجای کار هستیم ، به کجا رسیده ایم و چه موضوعاتی مطرح شده اند .

گاهی هم شکایتی داشتیم و مطرح می کردیم و امام تذکر می دادند و به احمد آقا می فرمودند که این کارها بشود . مثلاً گاهی کمبود بودجه پیدا می کردیم ، یک بار به امام مراجعه کردم و گفتم : " آقا ! الان دو سه ماه است بچه هایی که با ما کار می کنند ، حقوق نگرفته اند ، به سپاه مراجعه می کنیم برای این کار بودجه ندارند ، دادستانی هم اساساً این موضوع را مربوط به خودش نمی داند ! باید از جایی به ما کمک شود ."

احمد آقا به آقای مهدوی کنی زنگ زدند و سفارش ما را کردند و از آن زمان به بعد قرار شد بودجه این کار را آقای مهدوی کنی بر اساس فهرست جزء به جزئی که خدمت ایشان می دادیم ، از طریق کمیته انقلاب اسلامی تأمین کنند . من همه این موارد را خدمت حضرت امام بیان می کردم و ایشان سفارشات لازم را می کردند .

**فرآیند انتخاب قاضی برای این دادگاه ها مسئله ای حل نشده است ، اولاً آیت الله محمدی گیلانی تا چه حد در مقام قاضی فرقان ماندند ؟ از سوی دیگر نفس انتخاب دو قاضی برای یک دادگاه هم سؤال برانگیز است !

وقتی ما تصمیم گرفتیم محاکمات را همین گروه مستقر در بند 209 انجام بدهد ، طبیعتاً برای اداره چنین کاری ناگزیر بودیم پرونده ها را با قوانین قضایی آن موقع دقیقاً تطبیق بدهیم و نهایتاً پرونده شسته رفته ای از جهت اعترافات و مدارک جرم تهیه کنیم و در اختیار دادستان قرار بدهیم . برای دادستانی شدن این اسناد و پرونده ها به کسی نیاز داشتیم که بنشیند و دقیقاً پرونده ها را مطالعه و نهایتاً کیفر خواست تنظیم کند .

در این خصوص من با آقای ناطق مشورت کردم و در مجموع به ذهن مان رسید که باید افراد زندان کشیده و آگاه به قانون و نهایتاً آشنا با نحله های فکری ، به این کار رسیدگی کنند . در بین آن چند نفر آقای لاجوردی انتخاب شد . این انتخاب به پیشنهاد آقای ناطق بود . بعد از این که ما نظرمان را با آقای قدوسی رحمة الله علیه مطرح کردیم و ایشان هم آقای لاجوردی را مثبت تلقی کردند ، به اتفاق آقای ناطق به مغازه آقای لاجوردی در بازار رفتیم .

ایشان روسری فروشی داشت و از دیدن ما هم خیلی تعجب کرد ، رفتیم و چای خوردیم و تقاضای مان را مطرح کردیم و گفتیم که به زندان اوین بیاید . ایشان قبول این پیشنهاد را موکول به مشورت و استخاره کرد و فردا صبح به من تلفن زد که می آیم و به اطلاعات زندان هم سفارشان لازمه را بکنید .

ما هم قبل از این که ایشان بیاید ، دادیم کارتی برایش صادر کردند ، حکم بازپرسی و نمایندگی دادستان را هم مرحوم قدوسی دادند . ایشان رابطه نزدیکی با آقای کچوئی و آقای اصغر رخ صف داشت ، ولی وقتی به زندان مراجعه کرد ، فقط با مجموعه ما کار می کرد .

ما پرونده ها را در اختیار آقای لاجوردی گذاشتیم . گاهی ابهامات و سؤالاتی برایشان پیش می آمد و ما ایشان را با متهمین روبرو می کردیم . حضور آقای لاجوردی خیلی طولانی شد ، یعنی مطالعه پرونده ها و تهیه کیفر خواست بیش از چند ماه طول کشید . خود همین هم حکایت از این می کرد که قصد داشتیم پرونده ها جامع تر بشوند ، چون آقای لاجوردی اندیشه ای سالم و عمیق داشت و فکر می کرد یک جاهایی می تواند از لحاظ اعتقادی روی بچه های فرقان تأثیر بگذارد ، لذا جلسات متعددی با آنها گذاشت . نهایتاً با آماده شدن اولین کیفر خواست ها محاکمات شروع شدند ، اولین محاکمه مربوط به حمید نیکنام بود که ترور سپهبد قرنی را انجام داده بود ، یعنی اولین محاکمه برای اولین ترور !

در زندان اولین در زیر مجموعه گروه تحقیقات مان شاخه ای به نام اداره دادگاه ها و شاخه دیگری به نام ضبط اطلاعات دادگاه ها و نهایتاً رساندن فیلم به رادیو تلویزیون تشکیل داده بودیم ، چون هر روز که محاکمه داشتیم ، عصر آن روز فیلم های آن از تلویزیون پخش می شد.

با مشورتی که با مرحوم آیت الله قدوسی داشتیم ، ایشان توصیه فرمودند که آیت الله محمدی گیلانی به دلیل عمق و گستره اطلاعات فقهی برای قضاوت در این دادگاه مناسب هستند . ایشان قاضی شرع دادگاه های انقلاب اسلامی بودند و در اوین دفتر و امکانات داشتند که خود همین مسئله ، کار را تسهیل می کرد و مراجعه ایشان به مجموعه 209 آسان تر از بقیه بود .

جلساتی بین آقای گیلانی و آقای لاجوردی برقرار شد و نهایتاً تصمیم گرفته شده جلسه محاکمه حمید نیکنام دریک روز شنبه انجام شود . علاوه بر این خانواده مرحوم قرنی را دعوت کردیم و به آنها گفتیم که می توانند ده نفر را با خودشان بیاورند . خانواده نیکنام ، چند نفر از قضات زندان اوین و چند نفر از بازجوهای خودمان را هم دعوت کردیم و با مشورتی هم که با آقای قدوسی کردیم ، ایشان توصیه کردند چند نفر دیگر را هم ببرید و حدود 22 – 23 نفر در دادگاه حضور داشتند و دادگاه تقریباً نیمه علنی بود .

حمید نیکنام را آوردیم و دادگاه با قرائت آیاتی از قرآن کریم آغاز شد و مرحوم لاجوردی کیفر خواست را قرائت کرد . در طول قرائت کیفر خواست ، آقای گیلانی سه چهار بار احساساتی شدند و متهم را لعنت کردند ! من دو سه مرتبه یادداشت دادم که : " آقا ! شما قاضی هستید ، باید بی طرف بمانید و حرف دو طرف را بشنوید ، بعد اظهار نظر کنید ." ولی گویا کارگر نمی افتاد !

آقای گیلانی با آن علم و درایت و توانمندی طبیعی بود که یادداشت جوان 25 ، 26 ساله ای مثل مرا قبول نداشتند و با آن یادداشت ها خیلی برخورد خوبی نکردند و قضیه به همین روال گذشت .

بحث پاسخگویی متهم پیش آمد تا به جرائمی که توسط دادستان خوانده شده بود ، جواب بدهد . آقای گیلانی شروع کردند به سؤال کردن و نیکنام جواب می داد ! هنوز جواب هایش تمام نشده بود که آقای گیلانی اظهار کردند :" لعنت بر شما ! می دانید چه کسی را کشتید؟ می دانید مطهری که بود ؟ "

من احساس کردم این دادگاه به دلیل نزدیکی و علاقه شدید آقای گیلانی به مرحوم مطهری دارد یک سویه اداره می شود و ایشان اجازه نمی دهند متهم حرف هایش را بزند ، لذا وقتی دیدم آقای گیلانی به یادداشت هایی که خدمت شان می دهم توجه نمی فرمایند ، به آقای اصفهانی متصدی دوربین گفتم : " دوربین را خاموش کنید و دادگاه هم تعطیل است ! "

از مدعوین هم عذرخواهی کردم و گفتم دادگاه تعطیل است و به جرائم متهم در زمان دیگری رسیدگی می شود . بعد هم خواستم که متهم را به زندان برگردانند و دادگاه را تعطیل کردم . این کار من به آقای گیلانی بسیار برخورد ! و طبیعی هم بود که بر بخورد ، چون من با آن سن کم ، در این مرحله خیلی جسورانه برخورد کردم . 25 سال بیشتر نداشتم ، اما می فهمیدم این نحوه قضاوت احساسی است .

به محض این که دادگاه را تعطیل کردم به دفتر آقای قدوسی رفتم . ایشان با یک نفر ملاقات داشتند ، من یادداشت دادم که باید فوراً نزد ایشان بروم و فرمودند بیا . رفتم و جریان را برایشان تعریف کردم ، ایشان با همان طمأنینه ای که همیشه داشتند ، لبخندی زدند و فرمودند : ": از دست شما چه باید کرد ؟ حالا می گویید چه کنیم ؟ "

گفتم : " اجازه بدهید افرادی که با لوازم این نوع قضاوت بیشتر آشنا هستند قاضی شرع بشوند . حالا اگر قاضی شرع شما نباشند ، اتفاقی می افتد ؟ " پرسیدند : " مثلاً چه کسانی ؟ " گفتم : " آقای انواری خوب است ، آقای ناطق خوب است ، آقای معادیخواه خوب است ." ایشان در پاسخ گفتند : " بله ، همه آنها مناسبند ."

خدمت ایشان عرض کردم : " اینها با این افکار و محیط آشنا هستند ، با قوانین و نحوه برخورد با زندانی هم آشنا هستند ، توقعات زندانی را می شناسند و طبیعتاً بهتر می توانند چنین جلساتی را اداره کنند ." آقای قدوسی موافقت خود را اعلام کردند .

**آقای گیلانی چند دادگاه را اداره کردند ؟

نصف داداگاه را !

**دوگانگی قضاوت دادگاه چگونه قابل حل است ؟ شما چطور هم برای آقای معادیخواه و هم برای آقای ناطق حکم گرفتید و چگونه تقسیم کار شد ؟

قضات انتخابی دو نفر نبودند ، سه نفر بودند ! وقتی من موافقت مرحوم آقای قدوسی را گرفتم که آقای انواری ، آقای ناطق و آقای معادیخواه قاضی شرع این دادگاه ها باشند ، به منزل حضرت امام در قم رفتم . ایشان در منزل خودشان نبودند و در منزل آقای اشراقی بودند و من به آنجا رفتم . بعد از نماز مغرب و عشاء رسیدم و امام مشغول تناول شام بودند . مرا به حضور پذیرفتند .

احمد آقا هم بعد از ما به منزل آقای اشراقی رسیدند . من موضوع را توضیح دادم و گفتم : " این اتفاق افتاده و ممکن است آیت الله گیلانی بیایند و از ما شکایت کنند ، ایشان حق دارند ، ولی به نظر ما ایشان برای این دادگاه ها و این شرایط مناسب نیستند و من با همه ارادتی که به ایشان دارم ، از حضرت عالی اجازه می خواهم که این سه نفر قاضی شرع باشند ، موافقت آقای قدوسی را هم گرفته ام ." آقا تبسمی کردند و فرمودند : " بالاخره تو فرقانی نشوی ! " چون جا افتاده بود که فرقانی ها ضد آخوند هستند .

آن موقع احکام قاضی شرع را دو نفر امضا می کردند : آیت الله منتظری و آیت الله مشکینی رحمة الله علیهما . باید می رفتیم و از آنها امضا می گرفتیم . ساعت حدود 5/8 ، 9 شب بود و من هم باید احکام را می گرفتم و به تهران بر می گشتم و از فردا کارمان را شروع می کردیم .

احمد آقا رحمة الله علیه زنگ زدند به دفتر آقای منتظری و آقای مشکینی و خبر دادند که فلانی نزد شما می آید . هر دو بزرگوار مرا به اسم کوچک می شناختند ، رفتم خدمت آقای منتظری ، ایشان هنوز شام نخورده بودند و منتظر من بودند ، آمدند بیرون و داستان را مفصل از من پرسیدند و من هم گزارش دادم ، وقتی توضیحات مرا شنیدند ، متقاعد شدند . ابتدا سفارش زندانی ها را کردند و گفتند احکام را بنویس ، من امضا می کنم .

در مورد آقای مشکینی ، ایشان بیمار و در بیمارستان بستری بودند ، من حدود ساعت 11 ، 5/11 شب بود که به بیمارستان رسیدم و دیدم ایشان مشغول قرائت قرآن هستند . به ایشان هم گزارش مفصلی دادم و نهایتاً ایشان کنار امضای آقای منتظری امضا کردند و من همان شب به تهران برگشتم و صبح فردا 5/7 کار دادگاه ها را شروع کردیم .

روز بعد با حکمی که در دستم بود به آقای انواری مراجعه کردم و دیدم ایشان به علت عارضه روده در منزل بستری هستند . بسیار هم مشتاق بودند که در این جلسات شرکت کنند ، اما وضعیت جسمی شان اجازه نمی داد ، چند شوخی هم با من کردند و گفتند : " شما بزودی و با آن دو بزرگوار کارتان را انجام بدهید ، اگر من حالم بهتر شد می آیم و اگر هم نشد ، مسئولیت کار به گردن همان ها بیفتد ! سلام مرا هم به آنها برسانید و بگویید حساسیت ویژه ای به خرج بدهند ! "

آمدم و این پیغام را به آقایان ناطق و معادیخواه دادم . بعضی از جلسات دادگاه را آقای معادیخواه اداره کردند و حکم دادند ، بعضی ها را هم آقای ناطق اداره کردند ، اما در جلسه محاکمه محمد علی بصیری و گودرزی هر دو بزرگوار حضور داشتند .

فیلم این دادگاه موجود هست و تلویزیون هم نشان داد ، من نمی دانم چگونه است که می گویند محمد علی بصیری پس از دستگیری و بدون محاکمه اعدام شده است ! آن موقع این طور نبود که احکام پس از آن که صادر می شوند به دیوان عالی کشور بروند و دیوان نظر بدهد ، ولی معمولاً مدیریت زندان به دلیل تجربه اش یک هفته بین صدور حکم و اجرای آن وقفه می انداخت .

شخص شهید دکتر بهشتی هم قبل از اعدام از پرونده ها گزارش می گرفتند ، ما در اجرای حکم هیچ نقشی نداشتیم . ما متهم را تحویل آقای کچوئی و آقای رخ صفت می دادیم و آنها تیمی داشتند که احکام را اجرا می کردند .

آنها تا حکم قاضی شرع را نمی دیدند ، تا نظر دادستان را نمی پرسیدند و تا یک هفته از صدور حکم نمی گذشت ، حکم را اجرا نمی کردند ، لذا حرف هایی از این قبیل حاصل خاطرات از حافظه پاک شده آقای معادیخواه است .

** در مورد هویت قاتل مرحوم مطهری و این که چه مدت بعد از دستگیری اعدام شد ، بیشتر توضیح بدهید .

عرض کردم که جوانی به نام محمد علی بصیری و شاید حدود یک سال بعد از دستگیری ! شیوه دستگیری او هم خیلی جالب بود و خود من در دستگیریش نقش اصلی را داشتم ، ما اوراقی را که اینها پس از ترور شهید مطهری در محل پخش کردند که در آن نوشته شده بود " گروه فرقان مسئولیت این ترور را به عهده می گیرد " ، جمع آوری کردیم .

من به خاطر آشنایی با چاپ و کاغذ و استنسیل در دوران قبل از انقلاب ، یک چیزهایی دستگیرم شد . کاغذ را دادیم با ذره بین آنالیز کردند و رفتیم در بازار کاغذ که ببینیم این نوع کاغذ توسط چه کسی وارد شده است ، متوجه شدیم کاغذ توسط شرکت زیراکس وارد شده و آنها توزیع کننده هستند .

مشخص بود که فرقانی ها کاغذ را از شرکت زیراکس خریده اند ، چون کاغذها زرد رنگ بود ، امکان پیدا کردن خریداران آن از طریق شرکت زیراکس برای ما میسر بود ، به اتفاق یکی دو تا از دوستان مان که کار تحقیق را به عهده داشتند ، به شرکت زیراکس مراجعه کردیم . آنها به ما دو آدرس دادند و گفتند کاغذهای زرد را به آنها فروخته اند و در عین حال اشاره کردند که ما خودمان در شرکت از کاغذ زرد به عنوان یادداشت استفاده می کنیم .

این اشاره در ذهن ما این ظن را به وجود آورد که ممکن است کسی در شرکت زیراکس از این کاغذ برای گروه فرقان برده باشد . لیست کارمندهای آنها را گرفتیم و معلوم شد که محمد علی بصیری از کارمندان شرکت زیراکس است ! و این کاغذها را از شرکت برای گروه فرقان می برده است . از آدرسی که از شرکت به دست آوردیم به منزل او مراجعه و دستگیرش کردیم .

او در چند روزی که در زندان بود وقتی دید حمید نیکنام اعتراف کرده ، او هم به صراحت اعتراف کرد و حتی صحنه قتل را هم با دقت کشید و جزء به جزء صحنه ترور را برای ما توصیف کرد ! آقای لاجوردی هم دو سه بار با او دیدار کرد .

علی مشکینی که در زندان خودکشی کرد ، رابط بین گودرزی و آقای محمد ملکی رئیس اسبق دانشگاه تهران بود . دانشجویان پیرو خط امام در لانه جاسوسی با چسباندن تکه های کاغذ به هم نامه ای را پیدا کردند که مضمون آن نشان می داد که گروه فرقان از طریق سفارت آمریکا مورد عنایت و توجه سازمان جاسوسی سیا بوده است ! و ملاقات هایی هم با آقای محمد ملکی داشته اند .

بعد از این که آنها این نامه را پیدا کردند ، کیهان تیتر زد که رابطه گروه فرقان با آمریکا کشف شد . از اولین افشاگری های تسخیر کنندگان سفارت بود . ما این روزنامه را به داخل زندان بردیم و به بچه های فرقان نشان دادیم که چنین اتهامی هم علیه شما در جامعه مطرح شده است .

ساعت 6 صبح روز بعد زندانبان ها به من خبر دادند که ما وقتی برای صبحگاه رفتیم آقایان را بیدار کنیم ، دیدیم علی مشکینی از گوشه ملافه خودش طناب درست کرده و آن را به دستگیره پنجره سلول بسته و خودش را حلق آویز کرده است !

بعد از این ماجرا بازجوئی های ما برای پیدا کردن ارتباطات فرا مرزی فرقان عمق بیشتری پیدا کرد ، باید شیوه ایجاد این ارتباط و آبشخور آن را از نظر اطلاع رسانی و تأمین بودجه پیدا می کردیم . از اینجا به بعد نوع بازجویی ها مقداری تغییر کرد و نهایتاً آقای لاجوردی به عنوان دادستان ، تجسس جامع تر و عمیق تری را شروع کرد و نسبت به این موضوع حساسیت بیشتری نشان داد .

حتی تصمیم برای زودتر محاکمه شدن اینها به تعویق افتاد . برای این که از لانه جاسوسی خبری به ما اعلام شده بود و ما باید واقعی بودنش را کشف می کردیم ، البته واقعیت این خودکشی کماکان در هاله ای از ابهام باقی ماند !

وقتی علی مشکینی خودکشی کرد ، بعد از یک دوره بازجویی از او ، همه ما تقریباً به این نتیجه قطعی رسیدیم که رابطه ای که بین فرقان و عوامل سفارت آمریکا در شرف تحقق و تشکل بوده از طریق او بوده و او هم این سر نخ را کور کرده تا اعضای دیگر مصون بمانند .

علی مشکینی در جلسات توابین حضور داشت و بحث می کرد و نقطه نظراتی هم داشت ، ولی هنوز بروز نداده بود که این طرفی است یا آن طرفی ؟ دلیل خودکشی او می توانست این باشد که می خواست همچنان گروه را حفظ کند یا نمی خواست خودش کاملاً افشا شود . شاید هم تحت تأثیر احساسات بود ، ولی به هر حال این سر نخ مهم از دست ما رفت .

بعداً متهمی به نام جوادی ، بخشی از موضوع را که می دانست بیان کرد ، ولی دیر بود و همین ها موجب شد که دقت بیشتر و گسترده تری در مورد بازجویی ها صورت بگیرد و اگر کسی گفته باشد که آنها محاکمه یا بازجویی نشدند ، از قضایا بسیار بی خبر و غافل است .

** ضاربان شهید مطهری چقدر نسبت به ایشان شناخت داشتند ؟

ما در زندان دو تا متهم داشتیم به نام های کمال و سعید یاسینی که برادر بودند . در جریان شهادت آیت الله مطهری تصمیم سه نفره ای توسط حمید نیکنام و سعید واحد که در شاخه نظامی کار می کرد و کمال یاسینی که با عباس عسکری در شاخه فرهنگی کار می کرد ، گرفته می شود و سه نفری قرار می گذارند مرحوم مطهری را به عنوان عامل " تزویر " بکشند !

عمق اطلاعات اعتقادی و مذهبی سعید واحد و بصیری بسیار کمتر از حمید نیکنام بود . سعید واحد دانشجوی دانشگاه شریف و محمد علی بصیری فارغ التحصیل دانشگاهی در جنوب مانیل فیلیپین بود . حمید نیکنام دانشگاهی نبود ، ولی آدم تحصیل کرده و با مطالعه ای بود ، حتی حوزه آقای مجتهدی را هم درک کرده بود و با حضور در کادر مرکزی و در کنار علی حاتمی ، عملاً قائم مقام ایدئولوگ سازمان محسوب می شد !

اگر بخواهیم میزان شناخت آنها را نسبت به شهید مطهری بدانیم ، فقط باید روی شناخت حمید نیکنام تکیه کنیم که به نظر من زیاد بود ، ایشان مرحوم مطهری را خیلی خوب می شناخت ، اعتراضات و انتقادات شهید مطهری نسبت به دکتر شریعتی را خیلی خوب می دانست و از این جهت بغض شدیدی در ذهن او شکل گرفته بود .

او به اعتبار نزدیکی با روحانیت و حتی رفت و آمدی که به منزل شهید بهشتی داشت ، شاید از بعضی از جزئیات رفتار آقای مطهری هم مطلع بود ، لذا من معتقدم دو نفر دیگر کمتر اطلاع داشتند ، ولی حمید نیکنام اطلاعات عمیق و وسیعی درباره شهید مطهری داشت .

**ترور مرحوم آقای مطهری از جنبه های دیگری هم قابل بررسی است ، عمده افرادی که توسط گروه فرقان ترور شدند ، برنامه روزمره منظم و آشکاری داشتند و پیدا کردن آنها کار سختی نبود ، اما در مورد شهید مطهری ، با توجه به این که جلسات شورای انقلاب مخفیانه برگزار می شدند و کسی از ساعت و محل برگزاری آنها خبر نداشت ، اطلاع فرقان از جلسه آن شب بسیار سؤال برانگیز است .

جلسات شورای انقلاب در منزل آقای دکتر سحابی تشکیل نمی شدند ، اعضای نهضت آزادی یعنی مهندس مهدی بازرگان ، ابراهیم یزدی ، یدالله سحابی ، احمد صدر حاج سید جوادی و عزت الله سحابی با آقای مطهری رابطه بسیار صمیمانه ای داشتند و از سال ها قبل با هم در فعالیت های مشترکی از جمله برگزاری جلسات انجمن اسلامی حسینیه ارشاد هم به اتفاق مرحوم محمد همایون و ناصر میناچی مشارکت داشتند و آقای مطهری برای اداره امور آنجا غالباً با آنها مشورت می کرد .

به همین دلیل بعد از انقلاب هم رابطه داشتند و چنانچه می خواستند مشورتی بکنند و یا گلایه ای را مطرح کنند ، از طریق برگزاری جلسه با آقای مطهری این کار را می کردند و شاید بخش اعظم اعضای دولت موقت با مشورت ایشان انتخاب شدند ، اساساً انتخاب مهندس بازرگان به نخست وزیری هم به پیشنهاد ایشان بود .

البته دیگران هم بودند ، ولی آقای مطهری نقش اساسی داشتند ، به همین دلیل طبیعی بود که آقای مطهری و این آقایان جلساتی داشته باشند ، ولی جلسات شورای انقلاب هیچ وقت در منزل دکتر سحابی تشکیل نشد . جلسه ای که آن شب در منزل آقای سحابی در پشت مجلس تشکیل شد ، نوعی جلسه هماهنگی و مشورت بود .

**فرقانی ها چگونه با خبر شدند که این جلسه در منزل دکتر سحابی تشکیل شده است ؟

آقای مطهری را از دم درب منزلش تعقیب کرده بودند ، این ترور قرار بود دم درب منزل آقای مطهری انجام شود . ایشان با راننده شان که بعداً شناسایی کردیم و دیدیم از نزدیکان ایشان است ، از منزل بیرون می آیند و به طرف منزل دکتر سحابی حرکت می کنند .

منزل آقای مطهری در خیابان دولت بود ، اینها از آنجا ایشان را تعقیب می کنند ، چون روز بوده و امکان انجام عملیات نبوده می ایستند و سر کوچه کشیک می کشند و منتظر می مانند ، اتومبیل نمی توانسته داخل کوچه برود و اینها هم به این نکته توجه داشتند که آقای مطهری هنگام بازگشت باید از درب منزل دکتر سحابی تا سر کوچه پیاده بیایند .

بعد از اتمام جلسه ، آقایان یدالله و عزت الله سحابی ، آقای مطهری را چهار پنج قدم هم بدرقه می کنند ، ولی آقای مطهری از آنها خواهش می کنند که برگردند و تنهایی به طرف ماشین حرکت می کنند . سه چهار قدم مانده به این که به سر کوچه برسند ، آنها ایشان را ترور و سپس با موتور سیکلت فرار می کنند .

** آقای معادیخواه بر جنبه نمایشی بودن دادگاه ها و منحصر بودن هدف برگزار کنندگان به تهیه خوراک تبلیغاتی از آنها هم تکیه می کند . ایشان معتقدند که ما بیشتر از آن که در پی انجام یک محاکمه حقوقی باشیم ، دنبال رسوا کردن اینها بودیم ، مخصوصاً که نسبت به قاتل آقای مطهری نفرت عمیقی داشتیم ، تحلیل شما چیست ؟

این که از دادگاه ها فیلم تهیه و سپس برای پخش آنها از تلویزیون اقدام می شد ، قطعاً هدفی پشت آن وجود داشت . در این که قرار بود ماهیت این تفکر بر ملا و رسوا شود ، هیچ تردیدی نیست ، چه آقای معادیخواه بگوید چه هر کس دیگری ! این حرف درستی است و طبیعتاً هم مسئولین کشور و هم ما چنین فرآیندی را تدارک می دیدیم تا این تفکر و تصمیمات کینه توزانه را رسوا کنیم .

اما این که بگوییم دادگاه های متکی به حضور قاضی شرع ، خوب اداره نمی شدند و یا حق متهمی تضییع می شد در درجه اول مسئولیت آن متوجه قضات شرع است، ما که وظایف مان را درست انجام دادیم . ما قرار بود افراد را شناسایی و دستگیر کنیم که کردیم .

قرار بود بازجویی کنیم که کردیم ، بعد هم پرونده را برای کیفر خواست تحویل دادستان دادیم و نهایتاً دادگاه تشکیل شد . حالا کیست که در دادگاه باید ملاحظه کند که حق متهم تضییع نشود ؟

این اصالتاً نه وظیفه دادستان است ، نه وظیفه بازجوها و نه وظیفه مسئولین زندان ، این قاضی شرع است که باید مراقبت کند ، تندروی هایی در محاکمه اعمال نشود و حقوقی از متهم ضایع نگردد . آقای معادیخواه با چنین اظهار نظری دقیقاً دارد خودش را محکوم می کند !

آقای ناطق این کار را نمی کند و همیشه هم از فرآیند دادگاه های فرقان دفاع کرده است و در موقع خود هم بسیار دقیق با موضوع برخورد کرد و حتی در موردی به نفع متهم رأی داد ! که ما مخالف بودیم .

لذا این جور نبوده که دادگاه ها نمایشی بوده باشند . الان ژست روشنفکری است که بسیاری از جمله آقای معادیخواه را به این گونه اظهار نظرها وا می دارد و موجب می شود تا آنها کارهای صادقانه و دقیق خود در آن روزها را که مطلوب امام هم بود ، زیر سؤال ببرند.

** بعضی از خانواده های شهدای این پرونده ، از جمله خانواده آیت الله قاضی طباطبایی از ماهیت گروه فرقان تصور روشنی ندارند و حتی گلایه دارند که ما در دادگاه ها حضور نداشتیم. فقط قاتلان ایشان را برای اعدام به تبریز فرستادند و ما فقط در اینجا با آنها صحبت کردیم که آن هم مفصل و مؤثر نبود !

من با خانواده آقای قاضی دو بار دیدار کردم ، قاتل مرحوم قاضی دانشجوی دانشگاه تبریز بود و خود من در تعقیب و مراقبت و شنود مکالمات او در تبریز شرکت داشتم ، به اتفاق تیمی که به تبریز رفته بودیم ، به مخابرات آنجا مراجعه کردیم و مخابرات برای شنود کردن به ما مجوز نداد و با ما برخورد بدی کرد !

معلوم بود که یک نفر ضد آخوند در آنجا وجود داشت ما مجبور شدیم تا بر خلاف قانون ، منطقه را شناسایی و کیوسک مخابرات را باز و شنود کنیم و با سر نخ هایی که از داخل زندان گرفته بودیم قاتل را کشف کردیم .

بعد از این ماجرا و دستگیری قاتل ، من دو بار با خانواده آقای قاضی ملاقات داشتم . آنها از این که قاتل دستگیر شده بود خوشحال بودند ، اما تحت تأثیر این داغ بسیار بزرگ ، بسیار بی سؤال بودند !

یعنی نمی دانستند این اتفاق چرا روی داده است ؟ این دستگیری واقعی است ؟ نمایشی است ؟ نظام دارد یک چیزهایی را درست می کند که سر و ته قضیه را به هم بیاورد ؟ واقعاً هم اصل شهادت آقای قاضی و هم دستگیری قاتل ایشان برای آنها ابهام آمیز بود و ما هر چه سعی کردیم آنها را متقاعد کنیم که دستگیری واقعی است و این افراد خودشان اعتراف کرده اند ، به نتیجه نرسیدیم ! آنها با گروه فرقان شناخت نداشتند ، به همین دلیل ما لزومی ندیدیم که برویم و بیشتر از آنچه کردیم توضیح بدهیم .

آقای قاضی بر اثر شناخت تفکر فرقان و با واکنشی به این جریان فکری کشته نشدند . ایشان نیز به اعتبار این که شخصیت مشهوری در تبریز بودند و در انقلاب هم نقش اساسی داشتند و محافظانی کارآمد هم در کنارشان نبود و راحت می شد ایشان را ترور کرد ، ترور شدند .

به نظر من ارزش و اعتبار فرد هست که نحوه مردم او را تعیین می کند . به هر حال خانواده ایشان در ابهام بودند و ممکن است این ابهام هنوز هم باقی مانده باشد .

** با توجه به ارتباطی که با شهید عراقی داشتید ، ایشان چقدر احتمال شهادت خودش را می داد ، چون هیچ یک از مؤلفه های " زر و زور و تزویر " در مورد ایشان مصداق نداشت و شاید تنها جرمش این بود که به امام نزدیک بود . آیا شهادت ایشان به شکل تصادفی اتفاق افتاد ؟ اگر این را بپذیریم ، پس آنچه مجرمین در دادگاه برای توجیه ترور ایشان گفتند چه مفهومی دارد ؟

من بارها گفته ام که شهادت جایزه است . خداوند به بعضی ها این جایزه را می دهد ، به بعضی ها نمی دهد . خود من بارها در محیط های خطرناک قرار گرفته ام ! در دوره پشتیبانی جنگ در جاهایی فعالیت می کردم که در هر یک از آنها احتمال کشته شدنم فراوان بود ، اما توفیق شهادت نصیبم نشد .

شهادت درجه است ، عده ای توفیق دریافت پیدا می کنند ، عده ای پیدا نمی کنند . شهید عراقی و حسام توفیق شهادت را پیدا کردند و خدا قاتلین اینها را از غیب رساند ، بی آن که نیت شان این باشد که عراقی و حاسم را بشکند .

بغضی نسبت به طرفداران نظام اسلامی در دل قاتلین وجود داشت و از این که مرحوم عراقی را کشته بودند ، احساس پشیمانی نمی کردند و شاید خیلی هم خوشحال بودند که یکی از نزدیکان امام را از بین برده و صدمه بزرگ تری را به نظام زده اند ! ولی اصل ماجرا که در بازجویی ها وجود دارد این است که اینها آقای عراقی را اشتباهی زدند و قصدشان این بود که آقای مهدیان را بکشند .

** نظر شهید عراقی درباره فرقانی ها چه بود ؟ آیا آنها را می شناخت ؟

بله می شناخت و آنها را منحرف می دانست . ما دو سه بار هم از قم به تهران آمدیم و درباره آنها با هم صحبت کردیم . مرحوم عراقی نحله فکری و اعتقادی فرقان را دقیقاً نمی شناخت ، اما منافقین را خوب می شناخت و اینها را متجانس با آنها و منحرف می دانست .

** یکی از نکات مهم در پرونده فرقان این است که تعداد اعدامی های این گروه از تعداد کشته شدگان به دست اینها کمتر است و بسیاری این را به عنوان یک جنبه مثبت رسیدگی به پرونده آنها و مایه آبروی نظام می دانند و معتقدند نظام در همان ابتدای امر ، خویشتن داری خود را نشان داد ، چرا این اتفاق افتاد ؟

تعداد اعدامی های گروه فرقان 6 نفر و تعداد کشته شدگان به دست آنها 9 نفر بود . بعضی از این کشته ها ، مثل مرحوم عراقی و حسام توسط یک نفر کشته شدند . شاخه نظامی گروه فرقان 17 نفر بودند که وقتی گفتم 80 درصد دستگیر شده بودند ، یعنی نزدیک به 12 ، 13 نفر دستگیر شده بودند و فقط دو سه نفرشان بیرون بودند و دنباله ترورها را انجام دادند .

علاوه بر این من از حضرت امام پیامی را گرفتم و به حکام شرع منتقل کردم که فکر می کنم در این مسئله تأثیر زیادی داشت و آن هم اینکه امام فرمودند : " به آقایان حکام شرع بگویید فقط کسانی را بکشند که کسی را کشته اند ؟ " این جمله بسیار بزرگی است .

بسیاری از جرم ها در نظام اسلامی حکم اعدام دارد . گاهی وقت ها قتل هم نیست ، محاربه با نظام حکم اعدام پیدا می کند ، اما در آن مقطع حضرت امام به دلیل این که اول انقلاب بود و کل جهان ، جوامع اسلامی و غیر اسلامی و حتی خود مردم ایران هم با دیدگاه های نظام ما آشنایی درستی نداشتند ، این گونه مصلحت دانستند که جنبه رأفت حکومت اسلامی بسیار بیشتر از جنبه خشونت آن ، نشان داده شود .

به نظر من آقایان حکام شرع به این مسئله توجه دقیق کردند و لذا تعداد اعدام های گروه فرقان بیشتر از 6 نفر نشد .

گروه فرقان در سال 59 کاملاً دچار فرو پاشی شد ، اما جریانی به نام اینها اعلامیه پخش می کرد و حتی بعضی از کارهایی را که به نظر می رسید قطعاً کار مجاهدین است به اینها نسبت می داد . از جمله ترور مقام معظم رهبری که اینها در کاغذی که به ضبط صوت منفجر شده زده بودند ، نوشته بودند " هدیه گروه فرقان ! " در حالی که شهید لاجوردی معتقد بود که این حرف کاملاً دروغ و این انفجار کار مجاهدین است .

** گروهی که بعد از دستگیری و محاکمه و فروپاشی گروه فرقان همچنان اعلامیه می داد ، چه کسانی بودند و چرا تا چند سال بعد ، این جریان همچنان فعالیت تبلیغاتی می کرد ؟

بعد از دستگیری اعضای گروه فرقان و پخش محاکمات شان از تلویزیون ، تقریباً از آذر و دی سال 59 به بعد ، گروهی به نام " آرمان مستضعفین " شروع به کار تبلیغاتی کردند . اینها خودشان را وارث تفکر فرقان می دانستند . مرکزیت این گروه که بعداً افشا شد و بعضی از افرادش هم دستگیر شدند ، در خزانه تهران بود . برد تبلیغاتی آنها هم بسیار محدود بود ، حتی به اندازه ده درصد فرقان هم برد نداشت !

یک گروه 7 ، 8 نفره تصمیم گرفته بودند راه فرقان را ادامه بدهند ، این گروه برای مقطع کوتاهی نشو و نما کرد و بعد هم تمام شد ! در مقطعی که منافقین اقدام به ترور مقام معظم رهبری کردند ، این موضوع مطرح شد که تتمه تروریست های گروه فرقان هستند .

ولی همان طور که مرحوم لاجوردی بعداً مصاحبه کردند و نیز با اطلاعاتی که ما در مورد گروه فرقان داشتیم ، شیوه کار نشان می داد که این اقدام متعلق به بخش نظامی گروه فرقان یا آرمان مستضعفین نیست و این احتمال به شکلی قوی وجود داشت که منافقین این اقدام را کرده اند .

منافقین هر چند در 30 خرداد سال 60 هرج و مرجی راه انداختند ، ولی قبل از آن هنوز تصمیم به عملیات مسلحانه و ترور نگرفته بودند . این شبهه هنوز هم وجود دارد که آیا این کار ، کار مجاهدین بود و یا کار تتمه فرقان یا آرمان مستضعفین ؟

و همین رویداد هم موجب شد که ما از آقا خیلی خیلی خجالت کشیدیم ، من هر وقت آقا را دیدم از این بابت خجل بودم که چرا ما موفق به جلوگیری از این جریان نشدیم و دست ایشان این طور آسیب دید ، ولی بعداً خودم را این طور قانع کردم که اینها فرقانی نبودند !

** شما به عنوان کسی که قبل از انقلاب در جلسات گروه فرقان شرکت می کردید و بعد هم در دستگیری آنها به شکل جدی درگیر بودید ، در فضای کنونی احتمال بروز گروه های فرقان گونه یا فرقان گری های رفتاری را چقدر می دانید و آیا نشانه های آن در جامعه امروز ما هست ؟

به نظر من این بحث باید از دو جنبه بررسی شود ، یک جنبه بحث انحراف فکری از اعتقادات اسلامی است ، جنبه دیگر بهره برداری از این انحرافات فکری در بستر سیاسی و فرهنگی است .

بله ، در جامعه ما انحرافات اعتقادی وجود دارند ، مثلاً هر روز می بینید یک عده ای ادعا می کنند که ما امام زمان هستیم ! یا ادعاهای عجیب و غریب دیگر ، نفس این ادعا آن قدر اهمیت ندارد که عده ای عوامانه دنبال چنین اشخاصی راه می افتند و آنها را امام زمان تلقی می کنند و مدعی از قبل پول هایی که این مردمان به او می دهند ، ثروتمند می شود ! پس معلوم می شود که جامعه اجازه انحراف را می دهد و از آن استقبال می کند و زمینه های سوء استفاده هم فراهم است .

امروز در جامعه ما تفکرات انحرافی مشابه فرقان وجود دارند ، شما ملاحظه کنید در مجموعه آثاری که برای انتشار به وزارت ارشاد می روند و اجازه انتشار نمی یابند ، چقدر حرف های منحرف وجود دارد .

** در آنهایی هم که چاپ می شوند ، انحرافات زیادی را می شود پیدا کرد .

بله ، تعدادی هم از دستشان در می رود و چاپ می شوند ، پس بپذیریم که در جامعه ما استعداد انحراف وجود دارد . به نظر حقیر ، این مسئله یک علت عمده دارد و آن هم این که نظام دانشگاهی ما بعد از انقلاب به سمت تفکر مذهبی سوق پیدا نکرد .

به هر دلیلی که بخشی از آنها برای من قابل تحلیل است و در اینجا مجال باز کردن آن نیست ، دانشگاه های ما فرهنگی را که امثال مرحوم مطهری و مفتح به دنبال آن بودند ، یعنی همسوئی حوزه و دانگشاه را نتوانستند محقق کنند و این امکان به وجود نیامد که همه به سوی اندیشه اصیل اسلامی سوق پیدا کنند .

آن نهضت علمی که امروز در جامعه ما به عنوان نهضت نرم افزاری علمی مطرح شده ، گستره و جهت مطلوب را پیدا نکرد و دانشگاه ها راه خودشان را رفتند و حوزه هم راه خودش را رفت ! دراین مسئله هم حوزه و هم دانشگاه قصور کردند . ما نتوانستیم یک بستر مشترک متجانس با جریان فکری اسلامی ایجاد کنیم که حداقل در آینده محیط مناسبی برای این اشتراک ایجاد شود .

از سال های 66 و 67 به بعد و پس از ارتحال امام ، افتراق بین حوزه و دانشگاه بسیار بیشتر از انسجام بود . به نظر من یکی از دلایل هم ایجاد عوامی گری در جامعه است . کسانی که گرایشات مذهبی دارند از آن سو و صاحبان گرایش علمی مطلق هم از این سو ، مورد استهزاء و انتقاد واقع می شوند و لذا هر جا بین این دو ، تضارب اعتقادی به وجود آید ، عده ای عوامی گری را ترجیح می دهند و به این جریان تمایل پیدا نمی کنند که آن را نضج بدهند.

ریشه های این انحراف به نظر من فقدان یک کار علمی جدی حوزوی _ دانشگاهی است ، وجود نمایندگان ولی فقیه در دانشگاه ها هم نتوانست این عارضه را درمان و بستر مناسب برای تفکر اسلامی را ایجاد کند ، اگر این بستر فراهم شود ، بسیاری از ابهامات از بین می روند .

اطلاعات اسلامی جامعه ما در طی این 30 سال خیلی بالا رفته و اعتقادات اسلامی هم بیشتر فراگیر شده اند ، اما اگر بخواهیم نسبت رشد اعتقادات به جمعیت را بسنجیم ، به دلیل هجوم انحرافات و هجمه فرهنگی عمق اعتقادات از گذشته در تهدید بیشتری واقع شده اند ، البته منظور از گذشته ، قبل از انقلاب است .

اما این که از این انحرافات بهره برداری سیاسی بشود ، امری طبیعی است ، چون وقتی اسلام حکومتی مطرح می شود ، بهره برداری از انحرافات فکری نضج می گیرد . دوره حضرت امیر (ع) را ملاحظه کنید : تا وقتی آقا خانه نشین هستند ، شیوه برخوردها یکی است و اعتراض به این که چرا شما حرف نمی زنید ، ولی وقتی آقا حاکمیت پیدا می کنند و اسلام حکومتی مطرح می شود ، قاسطین ، مارقین و ناکثین پیدا می شوند . در همان دوره کوتاه چند نحله منحرف فکری شکل می گیرند و دست به شمشیر می برند .

وقتی در جامعه ای حکومتی شکل می گیرد ، دشمنان آن شروع به اندیشیدن و راهکار پیدا کردن برای مبارزه با آن می کنند ، با تفکر اعتقادی باید با اعتقاد جنگید ، به همین دلیل نضج گرفتن تفکرات انحرافی برای رسوخ جریانات سیاسی ، یک فرآیند عادی و طبیعی است و اگر ساختار نظام اطلاعاتی مجهز به دانش و اقتدار شناسایی باشد ، جایی برای نگرانی وجود ندارد .

پایان


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31