جانباز حادثه ترور شهید گنجی در لاهور، در جریان آخرین مراسم تودیع آن شهید است که به وداعی خونین منجر شد. دست تقدیر باعث شد تا مهندس مکارم شیرازی، که دوشادوش شهید تا مسلخ پیش رفته بود، زنده بماند.
مهندس محمدعلی مکارم شیرازی فرزند حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی ـ دامت افاضاته ـ جانباز حادثه ترور شهید گنجی در لاهور، در جریان آخرین مراسم تودیع آن شهید است که به وداعی خونین منجر شد. دست تقدیر باعث شد تا مهندس مکارم شیرازی، که دوشادوش شهید تا مسلخ پیش رفته بود، زنده بماند و با ما از روز حادثه ـ و نیز خاطراتش از پنج سال آشنایی با شهید ـ سخن بگوید.
روایت شاهد عینی از شهادت شهید گنجی «قلب تپنده لاهور»
اولین آشنایی شما با شهید گنجی در چه برههای صورت گرفت؟
شروع ارتباط و آشنایی ما از زمان حضور شهید گنجی در پاکستان بود. آن زمان من آنجا دانشجو بودم، البته در عین حال با دفتر آیت الله حسن طاهری خرم آبادی همکاری و رفت و آمد داشتم. دفترشان مربوط به کارهای حوزوی بود، یعنی شهریه طلبهها، رسیدگی به امور مدارس، برگزاری امتحانات و مجموعه امور حوزوی شیعیان پاکستان. من در آنجا سمت اداری نداشتم، ولی همکاریهایی در برقراری ارتباطات آنجا و دانشجویان انجام میدادم و بقیهاش در حد مشاوره و رفت و آمد و اینها بود. بنده به خاطر تحصیل به آنجا رفته بودم، منتها در برههای این کارها هم پیش آمد، ضمن اینکه قبلش سفری تحقیقی هم برای تحصیل به هند داشتم، ولی به دلایلی در هند مشکلاتی برایم پیش آمد و منجر به این شد که به لاهور رفتم و آنجا در همان رشته مهندسی تحصیلم را ادامه دادم.
در واقع خلقیات و علایق شهید گنجی را طیف وسیعی تشکیل میداد.
بله، چون روحیه ارتباط جمعی خوبی داشت و از هوش خاصی برخوردار بود، مثلاً فکر میکنم شهید گنجی ظرف سه ـ چهار ماه با زبان اردو کاملاً آشنا شده بود و به لحاظ کلی و تحصیلی با زبان انگلیسی نیز یک آشنایی پایهای داشت. در پاکستان زبان مردم محاوره اردوست و همه به اردو صحبت میکنند، الا مکاتباتی که آنجا به زبان انگلیسی صورت میگیرد. ایشان خیلی سریع زبان اردو را یاد گرفت، به طوری که در محافل، به هیچ وجه نیاز به مترجم نداشت و خودش هم به این زبان علاقه داشت، حتی در جاهایی که به عنوان نماینده فرهنگی میرفت و رفتنش جنبه دیپلماتیک داشت، به زبان اردو صحبت میکرد. آشنایی سریعی به زبان اردو پیدا کرد و به خوبی بر ادبیات اردو مسلط شده بود، به خصوص اینکه علاقه زیادی به اشعار و ادبیات آنها داشت، با اشعار فراوانی از زبان اردو آشنا شده بود و در محافل و سخنرانیها با زبان مردم صحبت میکرد، که مجموعه اینها باعث شده بود تا شخصیتش در نزد آنها یک گیرایی خاصی پیدا کند.
در پاکستان و در لاهور، قبل از ایشان افراد محترم دیگری هم بودند که مسؤولیت خانه فرهنگ و رایزنیهای فرهنگی را داشتند، به خصوص در همان لاهور شخصی به نام آقای علی اَوُرسَجی بود که سالها سفیر فرهنگی کشورمان در جاهای مختلف بود و مسؤولیت خانه فرهنگ را بر عهده داشت. بنده با آقای اورسجی هم در ارتباط بودم. در مقطعی که شهید گنجی به عنوان رایزن فرهنگی انتخاب شده بود، این دو چند ماهی مشترکاً با هم بودند، شاید قبل از آن هم به لحاظ حضور در وزارت ارشاد با هم آشنایی داشتند. بدین ترتیب شهید گنجی با روحیه تازهای وارد لاهور شد. تعریف کارهای خانه فرهنگ هم از نظر مرکز تهران، تعریف شده و مشخص بود. در آن زمان بحث ارتباط با محافل ادبی و هنری نیز وجود داشت، البته هنوز تعریف ارتباطات هنری و اینها بیشتر متأثر از فضای اوایل انقلاب بود و اینقدر ریز نشده بود. مسؤولیت مسؤولین خانه فرهنگ و رایزنیها، حداکثر، ارتباط با محافل سیاسی، مذهبی و ادبی بود و خیلی در دایره هنری ورود نمیکردند؛ در آن زمان مسائل سیاسی هم پررنگ بود. اواخر جنگ بود که شهید گنجی به پاکستان آمد و ما هنوز در جنگ بودیم. شرایط آن موقع خاص بود. در دوره قبل از شهید گنجی، ارتباط با روحانیون صرفاً در یک دایره سیاسی محدود بود، اصولاً روحانیون را در آنجا دستهبندی میکردند، مثلاً شاید روحانی فقط در دایره مذهبی قرار داشت.
شما کلاً چند وقت در پاکستان بودید؟
بنده از سال 1364 تا سال 1369 آنجا بودم. یادم است زمانی که شهید گنجی به شهادت رسید، همانجا دانشجوی ترم آخر بودم که جانباز شدم و به ایران بازگشتم و چون بخشی از امتحانات ترم آخرم مانده بود، بعد از مدتی که از این مسائل گذشت و آبها از آسیاب افتاد و وضعیت جسمیام هم خوب شد، چند ماه بعد، یک سفر رفتم، امتحانات را دادم و برگشتم. به خاطر حساسیتی که آن موقع وجود داشت، به ما توصیه شده بود که بعد از این قضیه محتاط باشیم و ما هم خیلی آرام، فقط دو ـ سه ماهی رفتیم، کارهامان را انجام دادیم و برگشتیم.
در واقع حدود یک سال قبل از حضور شهید گنجی آنجا بودید و بعد از اینکه خوب شدید هم دو ـ سه ماهی بعد از شهادت آقای گنجی به پاکستان رفتید. در آن دورة سه ـ چهار ساله، هدف اصلی شهید در پاکستان را چه دیدید؟
ببینید، شهید گنجی برخلاف افراد قبلی که در این پست بودند، با یک روحیه تازهای وارد پاکستان شد و کارهای خانه فرهنگ را از آن حالت روزمرگی که: صرفاً با یک یا چند نفر ارتباط داشته باشید و اینها را به خانه فرهنگ دعوت کنید؛ درآورد. چون تعریف خانه فرهنگ این بود که با شخصیتهای روحانی، مذهبی، سیاسی و هنری آنجا ارتباط داشته باشند. یکی از وظایف خانه فرهنگ، علاوه بر مراوده با شخصیتهای سیاسی و مذهبی، ارتباط با دانشجویان ایرانی مقیم لاهور بود. از وظایف خانه فرهنگ این بود که برای این طیف هم جلساتی تشکیل دهد و بتواند اینها را دور هم جمع کند و جهتگیریهایی انجام دهد، یعنی گعدهای برای دانشجویان داشته باشد و آنها را با مواضع ایران آشنا کنند و به صورت دولتی برنامههایی در جهت اهداف فرهنگی جمهوری اسلامی بگذارند و ارتباط محافل دانشجویی را با ایران رونق دهند، بدین شکل که بالاخره هر هفتهای یک گعده دور هم داشته باشند. معمولاً در این محافل رسم بود که رئیس خانه فرهنگ عمدتاً راجع به مسائل مذهبی صحبت میکرد. اگر هم فردی از ایران به آنجا میآمد رسم بود که دعوتش میکردند تا در این محافل شرکت کند. خب، شخصیتهای روحانی یا سیاسی مختلفی آنجا میآمدند و برای دانشجویان صحبت میکردند و برنامهها معمولاً به صورت هفتگی بود. به هر شکل آقای گنجی یک ارتباط خاصِ اینچنینی با دانشجویان داشتند. این، مجموع فعالیت خانه فرهنگ بود که با ورود شهید گنجی این وضعیت از آن حالت روزمره، تعمیم پیدا کرد به یک دایره وسیعتر، شامل تعامل با شخصیتهای ادبی و هنری، ارتباط با روحانیون ـ حتی آن دسته از روحانیون مذهبی که خیلی سیاسی هم نیستند ـ ارتباط با دانشجویان در قشرهای مختلف و نه فقط در قالب دستهبندی به صورتهای انجمن اسلامی و ...
روایت شاهد عینی از شهادت شهید گنجی «قلب تپنده لاهور»
پس به یمن حضور شهید گنجی دایره این ارتباطات وسیع و وسیعتر شد.
بله، به طوری که حتی فکر میکنم انجمن اسلامی دانشجویان هم در آن فضا انتظار نداشتند که این ارتباط کمی وسیعتر از حد انجمن باشد یا از چهارچوب انجمن خارج شود، چون آن موقع جو کشور و جو بیرون از آن، طوری بود که انجمنهای اسلامی دایرة مدار همه فعالیتها بودند و انتظار این بود که فقط با دانشجویانی که زیر این چتر همکاری میکنند ارتباط داشته باشند، ولی آقای گنجی یک روحیه بازی داشت و با همه ارتباط برقرار میکرد، یعنی دافعههای یک آدم پیچیده را نداشت و خیلی راحت اگر نقطه مشترکی بین دانشجو و یک فرد پاکستانی و جمهوری اسلامی بود، اینها را به هم نزدیک میکرد و با او گعده میگذاشت. اهل بحث هم بود و به معنای واقعی برای وصل کردن در این محافل آمده بود. به غیر از تسلطی که به صحبت و سخنرانی کردن در آنجا داشت، خیلی راحت به زبان اردو صحبت میکرد. در آن محافل و سخنرانیها آدمی بشاش، خندهرو، بذلهگو و خستگی ناپذیر بود. آدمی بود که روزهای متمادی کار میکرد و خسته نمیشد، حتی چند کار را همزمان اداره میکرد، ارتباط با قشر سیاسی و روحانی مثل دفتر آقای طاهری خرم آبادی از یک طرف و کنسولگری از یک طرف دیگر. بود خب، این دیدگاهها همیشه نزدیک به هم نبود، بعضاً با دیدگاههایی که در آن دفتر وجود داشت، ممکن بود آدمهای تند هم میآمدند، یا مثلاً دیدگاه کنسولگری متفاوت بود و طبعاً باید با یک دیپلماسی فکری خاص نگاه میکردند. اما من در رفتار شهید گنجی دقت داشتم که خود شهید، پایهها و اصول خاص خودش را داشت و یکسری کلیات را حفظ میکرد و با مردم و آدمهای مختلف ارتباط برقرار میکرد. در پاکستان با شخصیتهای معمول اجتماعی آنجا ارتباط پیدا کرده بود ـ حتی هنرپیشهها ـ و کلاً همه را جذب میکرد. خانه فرهنگ یک محفلی شده بود که آدمهای مختلف میآمدند و با فضای آنجا آشنا میشدند. به هر حال ایشان با آن تربیت و اصول که مثل یک طلبه حوزوی در مدرسه عالی شهید مطهری درس خوانده بود، آدم باز و روشنی بود و آدمهای مختلفی را در دفترش جذب میکرد، آنهم برخلاف رویه آن زمان، که معمولاً دفاتر «بسته» بودند و میبایست از قبل وقت خاصی بگیرید؛ مثل کنسولگری یا خانه فرهنگ. خب، رئیس خانه فرهنگ هم در آنجا یک تعریف دیپلماتیک داشت، چون اینها با یک پاسپورت سبز به نام دیپلمات وارد میشدند، منتها تشکیلاتشان جدا از کنسولگری بود. به قول معروف ماشینهای تشریفاتی با راننده و فلان و غیره داشتند، ولی گنجی معمولاً این تشریفات را کنار میگذاشت و خودش خیلی جاها میرفت، به خانه خیلی از افراد پاکستانی میرفت و آن تشریفاتی را که معمولاً یک آدم دیپلمات و نماینده فرهنگی جمهوری اسلامی دارد، اینها را در عمل، تا حدی که میشد و شرایط به او اجازه میداد، کنار میگذاشت.
روایت شاهد عینی از شهادت شهید گنجی «قلب تپنده لاهور»
بنده استنباطم این است که اساساً نقشة تروری که کشیده شد، یک بخش از مربوط به روحیه گنجی بود. احساس میشد که گنجی با آن روحیهای که دارد و آن سخنرانیها و طرح حرفها در سخنرانیها ـ و آن بحثهای امروزین که درباره مهرورزی بیان میشود ـ مشکل ساز باشد. واقعاً او در عمل این روحیه را داشت، یعنی با آن روحیهای که مطرح میکرد و در دایرههای کلیاش، بحث شیعه و سنی به آن صورت وجود نداشت، چرا که در دایرههای خاص خود، محافل شیعهها را رونق میداد، در مراسم خاص شرکت میکرد، در بحث کلی، همه را جذب میکرد و با توجه به این جاذبههایی که داشت و آشناییاش با زبان اردو، خیلی با مردم مأنوس شده بود و به سخنرانیها و جلسههای متعددی میرفت. باز هم استنباطم این است که یک عده افراد تندروی وهابی، در پاکستان احساس کرده بودند که ایشان به صورت بالقوه، ممکن است یک روز آدم ذی نفوذی شود و پل ارتباطی بین فرهنگ ایران شیعه و آنجا باشد، ضمن اینکه شهید گنجی با سنیها هم ارتباط داشت. خیلی از حاضران در محافل ادبی، سنی بودند و شهید گنجی در این محافل، صحبتهای خیلی خوبی داشت، ولی وهابیون به خاطر ارتباطات گستردهاش نسبت به او احساس خطر کردند و در معرض ترور قرار گرفت. چرا که بلاشک شخصیت شهید گنجی در آنجا از سفیر و حتی سرکنسول ایران مهمتر مینمود و از آنها خیلی بیشتر مطرح شده بود. عجیب است که زمانی که این اتفاق افتاد، که در واقع مأموریت شهید گنجی در پاکستان به پایان رسیده بود.
و اصرار آنها برای اینکه ترورش کنند ـ در حالی که میدانستند دارد از پاکستان میرود ـ یک مقدار محل بحث بود.
بله، پایان مأموریتشان رسیده و حتی به شهید گنجی رسماً اتمام مأموریتش ابلاغ شده بود. ایشان در طول یک ماه، هر روز در مراسم تودیعی که گروههای مختلف که برایش برگزار میکردند، مثل قشر دانشجو و دانشگاهی، یا گروهها و محافل ادبی و هنری و حتی بازرگانان، شرکت میکرد. ایشان خیلی زود با هر کسی آشنا میشد و انس میگرفت، چه تاجر و چه صاحب هتل. یادم است بعضی جاها در محل برگزاری مراسم که با صاحب هتل یا هر شخصیتی آشنا میشد، از نظر شخصیتی آن شخص جدید را میشد جزو نخبهها حسابش کرد یا اینکه توان اقتصادی، سیاسی، علمی و ادبی خاصی داشت و جالب اینکه شخصیت شهید گنجی نیز برای آنها گیرایی خاصی داشت، علتش هم این بود که واقعاً با زبان و شعر و ادب و فرهنگ آنها آشنا شده بود. من خودم بعضی از نمونههایی را که افراد شیفته ایشان میشدند دیدم ـ حتی آدمهایی را که در وادی فرهنگ و هنر نبودند ـ مثلاً یک بار به اتفاق آقای گنجی جایی دعوت شدیم تا برویم نزد صاحب هتل اینترنشنال لاهور ـ همان هتلی که جلوی آن هتل به بنده و شهید گنجی تیراندازی شد و ایشان به شهادت رسید ـ ما چند روز قبل از آن حادثه، به اتفاق با هم رفتیم و قرار بود برنامه تودیع، تنظیم شود. ماجرا از این قرار بود که چند بار، مراسمی از طرف گروههای مختلف برای تودیع شهید گنجی در آن هتل برگزار شده بود و صاحب هتل خیلی کنجکاو شده بود که بداند این آقای گنجی کیست؟ خب، همیشه برای اینکه صاحب هتل تالارش را در اختیار گروهی بگذارد، بحث مالی نیز برایش مهم بود و گروههایی هم که سالن هتل را رزرو میکردند، از نظر مالی کاری به شهید گنجی نداشتند، گاه یک جمع خاص علمی یا اهل ادب و از گروههای مختلف بودند که مثلاً میگفتند ما یک انجمن ادبی یا انجمن شاعران هستیم و میخواهیم مراسم تودیع بگیریم. خب، لاهور کلاً دو ـ سه هتل و جای مناسب داشت، از جمله هتل اینترنشنال، که چندین روز مختلف، مراسم تودیع آقای گنجی در آنجا برگزار شده بود. داشتم میگفتم که صاحب هتل از روی کنجکاوی از شهید گنجی دعوت کرده بود و بنده با ایشان به آنجا رفتیم و در نهایت صاحب آن هتل، به شدت مجذوب اخلاق این شهید عزیز شد و خیلی تحت تأثیر ایشان قرار گرفت، برای اینکه گنجی یک ماه بود که اسمش هر روز در روزنامههای لاهور چاپ میشد. لاهور یک شهر مهم سیاسی در پاکستان است و بعضاً به لحاظ تاریخی از پایتخت نیز مهمتر است، به لحاظ اینکه بنیاد استقلال پاکستان در لاهور گذاشته شده و به اصطلاح رهبر اعظم آنجا مرحوم محمدعلی جناح که به هر حال بنیادگذار پاکستان بوده، مقبرهاش هست و آن منشوری که آنجا نوشتند و طی آن از هند جدا شدند، اصل و اساسش در لاهور بوده است. لاهور مرز هند است و مهمترین شهر سیاسی پاکستان است و اکثر شخصیتهای سیاسی و ادبی در آنجا حضور دارند. خب، روزنامههای لاهور هم زیاد بودند و اساساً مردم پاکستان، سیاسی هستند. آدمها روزنامه خوانند؛ حتی مردم کوچه و بازار. بنده در آن زمان مقایسه میکردم که در ایران ما اینقدر روزنامه نمیخواندند، ولی آنجا مردم، حتی رهگذران خیابان و بقالها اول صبح روزنامه دستشان است بنده زمان ضیاءالحق هم پاکستان بودم، آن زمان حکومت نظامی بود و نواز شریف هم نخست وزیر بود. البته پاکستان سیستمش پارلمانی است و نخست وزیر مهمتر از رئیس جمهور است. در زمان حضور شهید گنجی در پاکستان هر دو گروه حاکم بودند، مدتی نواز شریف و مدتی هم بینظیر بوتو.
زمان شهادت شهید گنجی چه کسی نخست وزیر بود که در رثای ایشان پیام هم داد؟
آن زمان نواز شریف نخست وزیر بود. داشتم میگفتم که جو پاکستان، سیاسی و روزنامهها آزاد است، الان هم همین طور است، فقط ممکن است از نظر مسائل پلیسی، کنترلی در کار باشد. در یک مقاطعی نیز حکومتهای نظامی ـ مثل پرویز مشرف ـ سر کار آمهادند. خاطرم است ضیاءالحق را که کشتند، بعد انتخابات شد و بینظیر بوتو و نواز شریف آمدند. فکر میکنم شهید گنجی آغاز کارش با بینظیر بوتو بود و در انتهای کارش زمانی که گنجی شهید شد نواز شریف آمده بود. در مراسم نماز جنازه ایشان آنها حاضر شدند.
آن یک ماه آخر که شهید گنجی چندین مراسم تودیع داشت بیسابقه بود، یعنی برنامه تودیع برای مسؤولان قبلی خانه فرهنگ، فقط در حد یک مراسم بود که برگزار میشد و صرفاً هتلی میگرفتند و شخصیتها نیز حاضر میشدند. اما برای شهید گنجی دهها مراسم گرفتند، یعنی افراد مختلف خودشان مراسم میگرفتند و کراراً ایشان را دعوت میکردند. شهید گنجی هم از این فرصت برای تبلیغ نظام استفاده میکرد و در خصوص نظام و اسلام صحبت میکرد و جاذبه دو طرفه به وجود میآورد و بین فرهنگ ایران و پاکستان تعلق خاطر بیشتری ایجاد میکرد. خب، زبان اردو به فارسی نزدیک است و او از این زمینه استفاده میکرد و با آنها بیشتر آشنا میشد.
من آنجا دانشجو و مشغول درس خواندن بودم و با شهید ارتباطهایی اینگونه و رفت و آمد داشتیم، معمولاً اگر مراسم یا برنامهای بود با خانواده ایشان به مراسم میرفتیم، کلاً ارتباط خانوادگی با هم داشتیم. یکی از دوستانمان آقای مجید گل سرخ آنجا دانشجو بود که با او هم ارتباط خانوادگی داشتند و همسر ایشان با همسر شهید گنجی رابطه نزدیکی داشت و همین طور همسر بنده، این سه نفر با هم ارتباط داشتند. گویا آقای گل سرخ در همان دفتر آیت الله طاهری خرم آبادی مستقر بود و در عین حال دانشجو هم بود. خب، ما با شهید گنجی قبلاً هم ارتباط داشتیم، ولی ارتباطمان تنگاتنگ نبود. معمولاً کسانی که به عنوان دیپلمات میآیند با رعایت یکسری کلیات است، دیپلمات وقتی اولین بار میآید، ماشین بنز و راننده در اختیارش است و عادت دارد با راننده به این ور و آن ور برود و بیاید، ولی شهید گنجی اینها را کنار گذاشته بود. آن ماشین، دست این و آن بود. هر کاری که میخواستیم برایش انجام دهیم، خیلی راحت تصمیمش را میگرفت. تبعات تصمیمهای خودش را میدانست، راحت میبرید و میدوخت. اگر مشکلی بود حل میکرد، یعنی راه گشا بود. در زمان ایشان مهمانهای زیادی از ایران آمدند که شامل همه گونه افراد بودند: چپ، راست، روحانی و.... شهید گنجی خودش را محدود به جمع خاصی نمیکرد. آقایان فخرالدین حجازی و ابراهیم اصغرزاده و کلاً تیپهای مختلف میآمدند.
معمولاً شخصیتها وقتی به آنجا میآمدند، چه کارهایی میکردند؟
برای شخصیتها مجالس و محافل سخنرانی گذاشته میشد. ملاقات کردن با یکسری از شخصیتهای پاکستانی نیز برای آنها تعریف شده بود، چون لاهور از لحاظ فرهنگی شهر مهمی است و از ایالتهایی است که تأثیر عمدهای بر حکومت دارند. شخصیتها ملاقات زیادی میکردند و به اسلام آباد و جاهای دیگر هم میرفتند و دیدارهایی داشتند. لاهور یکی از جاهایی بود که اگر کسی به پاکستان و اسلام آباد میآمد، صددرصد به آنجا هم میرفت. دست اندرکاران رایزنی فرهنگی ایران در اسلام آباد با شهید گنجی ارتباط داشتند و همکار بودند، مثلاً آقای درّی و خانم ایشان که همکار شهید گنجی بودند، از لحاظ اجتماعی از ایشان شناخت دارند.
شما کدامیک از ملاقاتهایی را که شهید با شخصیتهای پاکستانی داشتند، ناظر بودید؟ گویا شهید گنجی با بینظیر بوتو چند بار ملاقات کرده بودند.
خب، ما دانشجو بودیم و خیلی وارد بحثها و ملاقاتهای سیاسی نمیشدیم. با ایشان بیشتر ارتباط شخصی داشتیم و در محافلی که شخصیتهای ادبی یا مذهبی بودند حاضر میشدیم. اگر ملاقات سیاسی داشتهاند، همراه با جمعی بوده و ممکن است با سفیر خودمان یا شخصیتهای سیاسی پاکستان ارتباط و رفت و آمد داشتهاند، ولی شاخص دیدارهای شهید با شخصیتهای سیاسی آنجا اعم از وزیر و غیره یا شخصیتهای ادبی بوده و کلاً ارتباط اجتماعی گستردهای داشتند. ایشان متفاوت با دیگران و دیپلماتهای قبلی وارد پاکستان شد و با آن روحیهای که داشت میتوانست همه را جذب بکند و خیلی بر آنها تأثیرگذار باشد.
شعر گفتن شهید به زبان اردو هم خیلی جالب بوده، شما چه چیزهایی یادتان است؟
خب، شعرهای اردو زیاد میخواند و خیلی هم علاقه داشت. زبان اردو را خیلی زود یاد گرفت و تکیه کلامش در صحبتهایش شعرها و تمثیلهای اردو بود. ما به دلیل اینکه آنجا درس میخواندیم، دوست داشتیم انگلیسی یاد بگیریم، نه اینکه خیلی وقتمان را بر سر زبان اردو بگذاریم، ولی ایشان به دلیل نوع کاری که داشت، اساساً بنیاد کارش را بر یادگیری زبان گذاشته بود و سریعاً اردو را یاد گرفت وارد محافل و این جور جاها شد.
آن چند سالی را که با شهید گنجی بودید، از برآیند شخصیت ایشان چه دستگیرتان شد؟
شهیدگنجی یک شخصیت صمیمی و رفیق باز بود، واقعاً اگر کسی به دلش مینشست با او صمیمی میشد. با همه گرفتاریهایی که داشت، گاه ممکن بود خلف وعده هم بکند، ولی اولین کارش این بود که از دل آدم در میآورد و جبران میکرد. برخوردش خشک نبود. مسؤولین در سفارتخانه و این جو جاها برخورد خشکی دارند، الان هم همانطور جدی هستند، اما شهید گنجی اینطور نبود، یک روحیه بازی داشت و خلق و خویش با کارمندانش نیز همینطور بود، چه با کارمندان ایرانی و چه با کارمندهای محلی و پاکستانی. در محافل و مجالسی که دعوت میکرد یا برنامهای در آنجا برقرار بود، خیلی راحت بود، هر کسی میآمد راه باز بود، دایره خانه فرهنگ خیلی بسته نبود، یعنی زمان ایشان درهای خانه فرهنگ باز شده بود، قبلاً کنترل شده بود. در زمان شهید گنجی رفت و آمد شخصیتها وسیعتر و دایره، گستردهتر شده بود، حتی فراتر از چهرههای خاص سیاسی، و ایشان افرادی را به مناسبت سالگرد انقلاب اسلامی به ایران میآوردند.
چگونه این مراسم مهم و خاص را به درون مرزی و برون مرزی تقسیم میکرد ، که هم اینجا و هم آنجا مراسم میگرفت و چگونه به هر دو میرسید؟
ببینید، وقتش را نامحدود میگذاشت، از این محفل به آن محفل میرفت، آدمی اهل استراحت نبود، اگر از ایران مهمان داشت همزمان مدیریتش میکرد، خودش به فلان مجلس میرفت و به کارمندان دیگر میگفت مهمان را اداره کنند. گاهی ماشین خودش را هم نمیآورد. به خاطر روحیهای که داشت، هر چیزی که مهمانهای ایرانی میخواستند آماده میکرد، حتی ماشین خانه فرهنگ را در اختیارشان میگذاشت. اگر ماشین نبود با تاکسی میرفت. مهمان را خیلی بیشتر تکریم میکرد، تا اینکه مثلاً قید و بند دیپلماتیک و برخورد خاص داشته باشد. واقعاً حیف شد؛ نمیدانم آیندهای که در پیش داشت چطور رقم میخورد؟ به دلیل اینکه با آن روحیه و انرژی که داشت، فکر میکنم میتوانست رشد سریعی در فاز خارج از کشور داشته باشد. اگر اینجا نبود، جایی دیگر و هر جا که میرفت، حتماً موفق میشد، چون جاذبهاش زیاد بود و به قول معروف تربیت شده مجموعه مدرسه عالی شهید مطهری و برگرفته از آثار این استاد شهید بود. واقعاً جاذبهاش خیلی بیشتر از دافعهاش بود. میلش به جذب کنندگی خیلی بیشتر بود تا دایرهای که مثلاً حدودی را باید در آن کنترل کند، ولی دایره کارش بیشتر جذب افراد بود. این چکیده چیزهایی بود که بنده در ذهنم هست و با هم ارتباط داشتیم.
بفرمایید با وجود این خصوصیاتی که داشت، احتمالاً آسیبهایی هم به او وارد میشد، چون فرمودید که خیلی این روحیات را برنمیتافت.
خب آفت اینطور ارتباطات این بود که ملاحظات اطلاعاتی نمیکرد و به همین خاطر، چون خیلی روحیه صافی داشت، حرفهایش را میزد. حالا ما که امین بودیم، ولی مسائلی که در کارهای اداری هست و بالاخره هر مسؤولی تعاملی با مرکز دارد. پیشرفت خوبش وهابیون را نگران ساخت و همین باعث ایجاد زمینه شهادتش شد. مخصوصاً با مشکلاتی که با گروه آنجا داشت، به هر حال از محافل آنجا باعث میشد اطلاعاتی درز کند و خودش هم آدم خیلی بازی بود و حرفهایش را رک میزد، به همین خاطر بعضی از افراد تندرو در انجمن اسلامی یک مقداری رفتارش را برنمیتابیدند. در همان زمان بیش از یکصد دانشجوی ایرانی آنجا بودند که ایشان با آنها مرتبط بودند. به طور هفتگی لااقل چهل درصدشان به محافل میآمدند، بقیهشان هم مثلاً یک روز در میان میآمدند و ارتباط داشتند. آن موقع دفتر طاهری خرم آبادی از محل بودجهای که داشت، به عنوان دفتر امام، کمک هزینهای به طلبههای دانشجو در پاکستان میدادند. خب، با این مجموعه دانشجویان یک ارتباطی ایجاد شده بود و بنده هم با خانه فرهنگ ارتباط داشتم. شهید گنجی سعی میکرد با همه دانشجویان ارتباط داشته باشد و این دایره را خیلی بسته نکند. آن موقع افراد انجمن اسلامی مقداری تندتر بودند، بعضی حرکاتش را برنمیتابیدند و انتقادهایی هم شد. با روحیه بازی که ایشان داشت، اهل این مسائل که باید دانشجو با این تیپ به خصوص در محفل بیاید نبود، هر کسی آزاد بود بیاید، ولی آن افراد تندور مایل نبودند کسی از طرف جمهوری اسلامی بیاید. این انجمن اسلامی هم خودش را در جایگاهی میدانست که حتماً در ارتباط با سفارت و خانه فرهنگ هم مسؤول باشد. آن جلسهای هم که در خانه فرهنگ تشکیل میشد، در واقع جلسهای بود که انجمن اسلامی ترتیب میداد. معمولاً مسؤول خانه فرهنگ آنجا برای دانشجویان صحبت میکرد، چون رسم همین بود و یکی از سخنرانان همیشه شهید گنجی بود. اطلاعات مذهبی، سیاسی و عمومیاش خوب بود، رشته کلام در دستش بود و اصلاً هم خسته کننده نبود. صحبتهایش باز و دو طرفه بود.
اینگونه نبود که بخواهد عقیده خودش تحمیل کند و مثل دانای کل، پای تخته صحبتهایش را بکند؛ حرفهایش وحی منزل نبود.
فکر میکنم اساساً هنر گنجی نفوذ در قلب آدمها بود. در عین حال آدم پرکاری بود و سریع کار میکرد و فرصت سوزی نمیکرد، میبرید، میدوخت، اینکه آنقدر بنشیند و در یک پروسه طولانی تصمیم بگیرد نبود. زود تصمیم میگرفت، انجام میداد، جلو میرفت، بعضاً یکی از او خوشش میآمد، یکی خوشش نمیآمد؛ این حرفها هم بود. بعضیها در تهران یا جاهای دیگر تمایل نداشتند که او اینقدر باز عمل کند، ولی آدمی بود که به قول آقای شهبازی اعتقاد خاصی به روحانیت داشت، یعنی در عین حال که آدم بازی بود، ولی واقعاً اعتقاد داشت. روی افراد خاص و کسانی که از آنها نشأت گرفته بود، خیلی زوم میکرد و ارتباط داشت و مایه میگذاشت. بر آن چیزهایی که برگرفته از تعلیماتش بود، در تعلیمات حوزوی و اطلاعات قرآنی و اردو، مسلط بود. کاملاً مسلط صحبت میکرد و مجموعاً شخصیت با جاذبهای بود و آیندهای درخشان و جایگاه ویژهای داشت، اگر اتفاقی نمیافتاد و این چهره را با آن عداوت از بین نمیبردند.از روز واقعه بگویید. به گمانم شما مناسبترین آدم برای روایت آن حادثه تلخ هستید. راستی شما و شهید گنجی از کجا داشتید به محل برگزاری مراسم میآمدید که ترور شدید؟ آیا در داخل آن اتومبیل که هدف حمله قرار گرفت، فقط شما دو نفر ایرانی بودید؟
آقای گنجی دقیقاً در آخرین مراسم تودیعی که یکی از گروهها برایش گرفته بودند شهید شد. ما به اتفاق از خانه فرهنگ برای شرکت در آن مراسم راه افتادیم. آن مراسمی که در هتل اینترنشنال ترتیب داده بودند، قرار بود یکی از مهمترین و مفصل ترین مراسمی باشد که در آن دوره برگزار میشد. نمیگویم تمامی آن چند مراسم تودیع را میرفتم، ولی بعضاً تعدادی را رفتم و این مراسم را نیز شهید اصرار داشت که بیایم، چون مراسمی رسمی بود که ترتیب داده بودند. بنده ابتدا به خانه فرهنگ رفتم و از آنجا به اتفاق با هم رفتیم، همراه با یک راننده پاکستانی و یکی از شخصیتهای ادبی پاکستان به نام آقای حسن رضوی.
این اتفاق جلوی در هتل افتاد. هنگام رسیدن به محل، پس از پیاده شدن از اتومبیل، با شلیک رگبار گلوله، بلافاصله، من و آقای گنجی، هر دو، به زمین افتادیم. من تا لحظاتی باور نمیکردم که واقعاً چه اتفاقی افتاده است. چون شنیدن صدای گلوله و ترقههای مکرر در هنگام جشنها و مراسم در مقابل هتلها در لاهور امری عادی بود، اما نمیدانستم این بار چه شده، تا اینکه پیکر غرقه در خون صادق را بیحرکت نقش بر زمین دیدم. اگر اشتباه نکنم، من جلو ماشین نشسته بودم سمت راست، آقای رضوی پشت راننده و شهید گنجی هم پشت ما بود. شهید گنجی همزمان یا زودتر از ما در را باز کرد، حالا چطور شد که در آن وضعیت، این دو نفر چیزیشان نشد، فقط خواست خدا بود. القصه، من جلو بودم و به اتفاق شهید گنجی که عقب بود، دو تا دری را که به سمت هتل بود باز کردیم، که به سمت ما تیراندازی شد. شهید گنجی درجا به شهادت رسید، با صدای رگبار گلوله، لبخندش با فریاد «یا خدا، یا خدا» به خون سرخش گلگون شد. لحظاتی که در کنارش افتاده بودم، ناباورانه پیکر بیحرکتش را مینگریستم. دیگر صدایی از او نشنیدم، روح بلندش در حال پرواز به ملکوت و پیوستن به معبود بود. آری، او اینچنین با لاهوریان وداع گفت؛ بیآنکه فرصت وداعی به دوستان ایرانی خود نیز بدهد.
چند گلوله به شما اصابت کرده بود؟
سه گلوله به من خورده بود، یک تیر به کنار شکمم سمت چپ، یکی به دست و یکی هم به پشتم، ولی خوشبختانه به جز دستم، بقیه آسیبها جزئی بود، گلولهها فقط یک مقدار شکاف ایجاد کرد، عمقی نداشت، عصب دستم قطع شد و استخوانهایم شکست. عمدتاً دستم آسیب دیده بود که تا اینها ترمیم شد، پنجاه روزی بیمارستان در ایران بودم، اما چون دو بار در ایران عملم کردند و عمل، اصلاً موفق نبود، بعداً برای عمل مجدد به لندن رفتم، اما دیگر عمل عصب جواب نداد و حالا دستم محدودیت حرکتی و مشکلات خاصی دارد.
تروریستها چند نفر بودند؟
در صحنه، حداقل یک راکب به همراه یک ضارب را دیدیم، که شاید از گوشه و کنار نیز حمایت میشدند. ضارب از قبل، در گوشه دیوار هتل کمین کرده بوده، که در لحظه پیاده شدن، ما دو نفر را که از یک سمت ماشین پیاده میشدیم به رگبار میبندد. خب، هدف آقای گنجی بود، ولی بالاخره ما هم کنار ایشان بودیم، آنهم فقط با فاصله درهای اتومبیل که برای پیاده شدن، بازشان کرده بودیم. یادم است موقعی که بر زمین افتادم، دیدم که شهید گنجی هم درجا افتاده، اما فکر نمیکردم شهادتش قطعی باشد. بنده در آن لحظه دردی شدید داشتم، ولی بیهوش نشده بودم. در همان لحظه بلند میشدم تا ببینم آقای گنجی در چه حالی است. تا چند لحظهای کسی جرأت نمیکرد نزدیک ما شود و میدیدم که همه پشت شیشههای هتل ایستادهاند. به نظرم آقای گنجی به پشت، روی زمین افتاده بود. چند دقیقه بیشتر طول نکشید که بقیه آمدند و راکب موتور و ضارب یه سرعت فرار کردند. حادثه نادری بود که در لاهور پاکستان برای یک شخصیت فرهنگی اتفاق میافتاد، انتظار چنین برخوردهایی با گنجی اصلاً وجود نداشت. یکی از دانشجویان جلو آمد و به کمک بقیه ما را در یک ماشین گذاشتند و از آنجا سریعاً مرا به یکی از بیمارستانها آوردند. وقتی پرسیدم آقای گنجی چه شده؟ گفتند او در اتاق کناری است. فردای آن روز مرا عملی جزئی کردند. آقای جواد منصوری سفیر ایران در پاکستان به ملاقاتم آمد و کم کم پی بردم که گنجی عزیز شهید شده است. بعد، همه ما با خانوادههایمان و آقای سید کاظم شهبازی، در معیت جنازه مطهر شهید سوار هواپیما شدیم و به ایران آمدیم. این سفر پایان خیلی تلخی داشت. در فرودگاه، وزیر وقت ارشاد به پیشوازمان آمد. سپس از طرفی من به بیمارستان رفتم و پنجاه روز در بیمارستان بستری بودم و از طرف دیگر، جنازه برای تشییع و انجام مراسم مربوطه، به سمت جنوب رفت؛ تا برای ابد آرام بگیرد.
اگر خاطره جالبی از شهید به یاد دارید، برای ما تعریف کنید.
لحظه لحظة بودن با آن شهید و شرکت با او در مجالس متعدد و محبتی که از مردم لاهور نسبت به شهید گنجی مشاهده میکردم، برای من خاطره است، به خصوص یک ماه آخر و وداع آن عزیز با مردم لاهور و محافل متعددی که به افتخار او جهت تودیعش برگزار میشد، از خاطرههای فراموش نشدنی من است.
یکی از خاطرهها مربوط به زمان وقوع حادثه دلخراش زلزله شمال در اواخر بهار 1369 بود که ایران از مجامع جهانی درخواست کمک کرده بود و به دنبال آن، شهید گنجی از کسانی بود که برای جمع آوری کمکهای مردمی و تلاش در این زمینه، لحظهای قرار نداشت و از کسانی بود که توانست فقط از یک شهر لاهور مبلغی بیش از یکصد هزار دلار و مقادیر زیادی کمکهای جنسی جمع آوری کند. آنچه من شاهد بودم و واقعاً تحسین برانگیز بود، این بود که اغلب این کمکها به خاطر ارتباط و رفاقتی بود که مردم با شهید گنجی داشتند و او را واسطه امین این کار خیر میدیدند، به طوری که معمولاً هنگام حضور او در هر مجلس و با کوچکترین اشارهای، مبالغ زیادی را تقدیم ایشان میکردند و این در حالی بود که حسابهای متعددی از طرف دیگر کانالهای رسمی و نمایندگیهای سیاسی جمهوری اسلامی در پاکستان به همین منظور اختصاص داده شده بود. به خاطرم میآید که در یکی از این موارد، شهید گنجی با ترتیب دادن مجلسی به منظور تجلیل از کشته شدگان حادثه، ضمن دعوت از چند شخصیت سیاسی و محلی و بعضی از دوستان خود، که علاقهمند کمک به بازماندگان حادثه زلزله بودند، ضمن ایراد یک سخنرانی پر احساس در تجلیل از کشته شدگان و عظمت واقعهای که اتفاق افتاده بود، از کسانی که در این راه کمک میکنند نیز تقدیر کرد. در همین مجلس، فقط یکی از دوستان شیعه شهید گنجی چکی در حدود بیست و پنج هزار دلار تقدیم زلزله زدگان کرد و این در حالی بود که آن شخص، نه یک شخصیت سیاسی بود و نه در چند سال گذشته ارتباطی با خانه فرهنگ داشت و این کمک فقط در اثر جاذبههای خاص شهید گنجی در ارتباط و دوستی با افراد، به ما شده بود.
در اینجا جا دارد یکی از خاطرات مراسم تودیع آقای گنجی را نیز ذکر کنم. در یکی از چند مراسم باشکوهی که مدتی قبل از شهادت شهید و با حضور عده کثیری از مردم لاهور برگزار شده بود، مقالة بسیار زیبایی با نثر مسجع، در وصف لاهور و خاطراتِ بودن در کنار مردم خوب لاهور و لحظههای سختِ جدا شدن از آنها، توسط همسر شهید گنجی خوانده شد. در طول خواندن آن مقاله، بیاختیار اشکهای شهید سرازیر میشد، به طوری که وقتی برای سخنرانی به روی صحنه دعوت شد، تا چند دقیقه، هر قدر میکوشید، اما از شدت بروز احساسات، نمیتوانست چیزی بگوید و بعد، بیآنکه صحبتی بکند، با کف زدنهای حضار، دوباره به جای خویش بازگشت. این یکی از لحظات به یاد ماندنی روزهای قبل از شهادتش بود و من وقتی نگاه میکنم که او چه کرده که اینچنین نسبت به آن مردم و دوستداران انقلاب عشق میورزد و آنقدر مورد علاقه مردم واقع شده، نمیدانستم چه بگویم؛ درست مثل حالا.
کم کم میخواهیم مصاحبه را به پایان ببریم، پس هر نکته ناگفتهای که از شهید گنجی مانده بگویید.
خلقیاتش به گونهای بود که واقعاً دوست جذب میکرد و صمیمیت خاصی با دوستانش داشت، حفظ دوست برایش خیلی مهم بود، دائماً دلتنگ دوستانش میشد، هر جا محفلی بود به آنها زنگ میزد، مهمانی میداد، مهمانی میرفت. یک آدم پر عاطفه و قابل نفوذ و شخصیتی واقعاً تأثیرگذار در مجموعه لاهور بود و قابل مقایسه با افرادی که در این سلک و منصب آنجا میآمدند نبود؛ این خصوصیت بارزش بود. جایگاه و شخصیتی داشت که در آینده میتوانست وزنهای باشد، چون آن موقع سن شهید گنجی حداکثر بیست و هفت سال بود و بین سنین بیست و سه، چهار سالگی تا بیست و هفت سالگی، یعنی دوران جوانی، در پاکستان بود و میتوانست بعدها به عنوان آدم جاافتاده تأثیرگذار باشد.
در مجموع وی را فردی جاذب و دوست داشتنی یافتم و اینها خصوصیاتی بودند که اغلب شخصیتها و افرادی که حتی در فرصت کوتاهی با شهید گنجی نشسته بودند و از نزدیک برخورد گرمش را دیده بودند، در او میدیدند و مجذوبش میشدند.
به علاوه، زندگی شهید، از هنگامی که خود را شناخت، توأم با خودسازی و احساس تکلیف در برابر جامعه و کوشش، در به ثمر رساندن اهداف والای اسلامی بود. او در تحقق آرمانهای امام راحل(ره) و حرکت در جهت وحدت اسلامی و جذب دوستداران انقلاب لحظهای از تلاش بازنایستاد.
آنچه در خصوص تلاشهای این شهید میتوان گفت، این است که ورودش به لاهور و عظمت کاری که در آن دیار انجام داد، به حق، نطفة عطفی در زندگی آن شهید و تحقق گوشهای از اهداف و نیات بلندش بود. شهید گنجی فعالیتهای خود را در لاهور با تحقیق و تتبع در فرهنگ، اجتماع و سیاست کشور و مردم پاکستان و شناسایی راهها و عوامل نفوذ فرهنگ غرب و اهدافی که استکبار در جوامع اسلامی چون پاکستان دنبال میکند آغاز کرد و ادامه داد.
فعالیتهای شهید گنجی به مراتب فراتر از حد مسؤولیت محوله به او به عنوان انجام دهنده وظایفی مشخص و ارائه نتایج آن به مقامات بالاتر بود. او برای پیشبرد اهداف والای اسلامی و اتحاد مسلمین، به دلهای مردم راه یافت، آنچنان که گویی لاهوریها، گوهر گمشدهای را یافته بودند و با او سخنها از دل گفته و شنیده بودند. بیجهت نبود که لاهور در طول یک ماه در هنگام وداعش شاهد کم نظیرترین مراسم تودیع برای یک دیپلمات بود و بیجهت نبود که اکثر مردم و شخصیتهای پاکستانی، چه با سخن، چه با شعر و چه با تقدیرنامههای رسمی و تقدیم هدایا و یادبودها در زمان حیاتش آنچنان از او تقدیر کردند. به نظرم گرچه شهید گنجی فعالیت خود را از ایران آغاز کرد، ولی مردم پاکستان و به خصوص لاهوریها بیش از همه و بهتر از دیگران او را شناختند و بر فعالیتهایش ارج نهادند. اما افسوس، قبل از اینکه هموطنانش نیز او و شخصیتش را آنچنان که بود دریابند، دستان ناپاک ایادی استکبار آن عزیز را از ما گرفت.
حرف آخر؟
گنجی مثل دیگر شهیدان، با دستی پر به دیدار معبود شتافت و این ما هستیم که باید از ایشان درس بگیریم و ارزشهایی را که آن شهید به دنبالش بود و جان خویش بر سر آن راه گذاشت پاس بداریم. این وظیفه بیشتر بر عهده کسانی است که مسؤولیت خطیر رساندن پیام انقلاب اسلامی را در دلهای تشنة حقیقتجوی مردم دیگر کشورهای جهان بر دوش دارند. آنها باید ببینند که گنجی چگونه با درک ظرافتهای فرهنگی یک جامعه، انقلاب اسلامی و فرهنگ ایران اسلامی را به درون قلبهای مردم هدایت کرد و چگونه با ایجاد رابطههای عمیق دوستانه، در پی تحقق آرمانهای والای امام راحل(ره) در جهت وحدت مسلمانان در مقابل کفر و استکبار بود. بیسبب نبود که آنچنان مورد لطف و محبت دوستداران اسلام ناب محمدی(ص) قرار گرفت و آن طور خشم کجفهمان سرسپرده وهابی را برانگیخت، تا جایی که حتی آخرین روز حضورش در لاهور را نیز نتوانستند ببینند و آنگونه مظلومانه وی را به شهادت رساندند.
یادش گرامی باد.
منبع: شهیدخبر