علیاکبر مقصودی در۱۶اسفندماه۱۳۳۳در همدان متولد شد. تحصیلاتش را تا مقطع دبیرستان در همدان گذراند و برای ادامه تحصیل در دانشگاه تربیت معلم عازم تهران شد.
پس از فارغ التحصیلی از این دانشگاه به مدت سه سال در دبیرستانهای همدان به تدریس درس ریاضی پرداخت. او یک سال آخر خدمت را در سمت معاون آموزش و پرورش استان همدان مشغول بود. در سال ۱۳۴۷ ازدواج کرد و حاصل این ازدواج دو دختر و یک پسر است.
او قبل از انقلاب به طور مخفی جلساتی در منزل خود داشت. بعد از انقلاب با تشکل دانشآموزان اولین راهپیمایی را در دبیرستان امام خمینی به راه انداخت..
او اخلاق را در سرلوحه زندگی خود داشت. توجه خاصی به مراقبه و محاسبه نفس داشت. غذای او مختصر بود و به دستور اخلاقی امام، اکثر دوشنبه و پنج شنبهها را روزه میگرفت. او بینش عجیبی داشت و همیشه در هر کاری با عدالت بود.
شهید مقصودی و خانوادهاش از سوی منافقین با تماسهای مکرر، به مرگ تهدید میشدند. پاسخ همسر شهید به هر بار تهدید آنها این بود: «اگر لیاقت داشته باشیم راضی هستیم که شهید شویم.»
علی اکبر مقصودی در ۱۸آذر۱۳۶۰، در بلوار شهید مدنی همدان مورد شناسایی نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) قرار گرفته بود. او هنگام عزیمت به محل کارش مورد هجوم اعضای گروهک منافقین قرار گرفت. آنها پس از شلیک ده گلوله و اصابت یکی از گلولهها به سر وی، او را به شهادت رساندند.
دقایقی پس از ترور شهید مقصودی، زنگ در منزل شهید را میزنند، دختر کوچک شهید در را باز میکند و گریهکنان به سمت مادر میرود و به ایشان میگوید: «بابا را ترور کردند.»
گریز از گناه
درنظر او گناه یک هیولای دهشتناک و حیوان درندهای بود که جسم و روحش با ترس و وحشت از آن میگریخت، گریزی برای دفاع از خود. او دشمن درون و بیرون را به خوبی شناسایی کرده بود. میدانست که خطرناکترین دشمن انسان در درون وجود خود او خیمه زده است. بدین سبب با مراقبت شدید لحظههایش را کنترل میکرد. بدون سهلانگاری از گناهان فاصله میگرفت، آنگونه که گناه کوچک هم برایش دردی بزرگ بوجود میآورد.
این خصلت از سنین پایین در وی بوجود آمده بود تا جایی که در هفت سالگی برای فرار از گناه در مجلس عروسی داخل صندوق میرود و با این کار در سنّ کودکی، بزرگترها را درس میآموزد. در حقیقت او از سن کم به ترک گناه عادت کرده بود و در سنین بزرگتر میل شدید به انجام مستحبات و ترک مکروهات داشت.
اولین قدم مراقبه و محاسبه نفس
او برای ترک محرمات و حتّی مکروهات اهتمام زیادی به «مراقبه» و «محاسبه» داشت و در این راه مشارطههای دشواری را پیش پای خود قرار میداد. با بیخوابیها و گرسنگیها روحش را درحد عالی، تربیت و تهذیب میکرد و سحرگاه را هنگام محاسبه نفس خود قرار داده بود.
او دربارهی یکی از عهدهایی که برای شروع جدّی محاسبه نفس بسته چنین مینویسد:
«بسم الله الرحمن الرحیم. امروز روز۲۲دی ماه و ۱۶ربیع الأوّل و فردا ۱۷ربیع الأوّل، تولد مبارک حضرت ختمی مرتبت حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) و همچنین تولد مبارک حضرت امام صادق(علیهالسلام) میباشد؛
به نام خداوند تبارک و تعالی و با یاری طلبیدن از این دو شفیع روز جزا، از امروز پیمان میبندم که محاسبت را دیگر فراموش نکنم و به یاری خدای باریتعالی هر روز بهتر از روزهای دیگر این مهمّ را انجام دهم.»
توجه و تعبد
در زندگی به شدت به آداب و احکام مقید بود و هرگز دیده نشد که در نمازش کوتاهی کند.
او در نماز از فرط خوف و خشیت میگریست و برای آن چنان اهمیت فوقالعادهای قائل بود که وقتی یکبار پس از نافله شب، خواب بیاختیار، توفیق ادای فریضه صبح را از او سلب کرد، بهشدّت گریه میکرد.
در هر هفته دو تا سه روز، روزه میگرفت و در خواندن زیارت عاشورا و دعای کمیل و به جا آوردن نافله شب مداومت میورزید چنانکه مادر دلسوخته و گرامیاش میگوید: «نماز شب را بعد از سنین بلوغ مرتب میخواند.» با پرهیز شدید از گناه و توجه عمیق به خدای سبحان در فعالیتهای روزانه و همچنین با غذای اندک موقع شام و خواب سرشب، مقدمات سحرخیزیاش را فراهم میکرد. اگر گاهی نافله شبش ترک میشد حتماً آن را قضا میکرد.
همیشه با نام خدا
به قرائت قرآن کریم علاقه بسیاری داشت. در حفظ و عمل به آیات کوشا بود و همه را به تلاوت آن سفارش میکرد. چنان با یاد خدا میزیست که حتی در کوچکترین نوشته مانند آدرس اشخاص، نام خدای متعال را بر آن مینوشت.
همواره مراقب بود تا هنگام مباحثه به گونهای بنشیند که رو به قبله باشد و مقید بود قبل از شروع بحث، حدیث اخلاقی بخواند و دوستانش را برای انجام این کار توصیه میکرد.
چشم هایش برای گریستن
از آنجایی که حبّ اهل بیت علیهمالسلام بافضیلتترین عبادت است، او نیز مرید و دلباخته آن بزرگواران بود. برای مصایب آنان با تمام وجود میسوخت و در نوشتههایش بر گریستن برای اهلبیت علیهمالسلام بسیار توصیه مینمود. چشمهایش را بیشتر از «دیدن»، برای «گریستن» میخواست. روزهایی که در قم بود به حرم مطهّر مشرف میشد و با حضور قلب زیارت میکرد.
دائمالوضو و کثیرالبکاء بود. گریههای او دیدنی بود. چنین معتقد بود که باید بیش از اینها اظهار تضرّع و عجز کرد. هرگز نباید ناامید شد زیرا خدای سبحان دستگیری میکند.
قطره ای از عظمت وجودش
برای خود برنامههای منظم داشت و از ناچیزترین فرصتها بهره میبرد. حتی در طول راه، آیات قرآن یا احادیث را حفظ میکرد. همه را به کارهای خیر توصیه میکرد و خود در این راه سرمشق و نمونه بود. بیمیلی نسبت به دنیا او را آنچنان سخاوتمند و بخشنده کرده بود، که از دادن همه هستیاش هم لذت میبرد.
لباسهای بسیار ساده و معمولی میپوشید و همواره از فخرفروشی و ظاهرسازی بیزار بود. در ابتدای ورود به قم از دانشکده تا منزل با ماشین خود رفتوآمد میکرد؛ اما بعدها این کار را ترک کرد و با اتوبوس شرکت واحد میآمد. علّتش را در پاسخ به سؤال یکی از دوستان اینطور گفت: «میخواهم مثل بقیه باشم.»
اخلاق مودبانه
به پدر و مادرش خیلی احترام میگذاشت و همواره با دیدن پدر دست و سرش را میبوسید، حتی در دفتر محاسبهاش از اینکه نتوانست به خاطر شرم و حیا پای او را ببوسد اظهار نگرانی میکند. او با همسر، برادر و خواهرانش بسیار مهربان بود.
در کارهایشان راهنما و مرشدی دلسوز بود و در صلهی رحم زبانزد بستگان بود. با همه افراد صمیمی بود. با اخلاق مؤدبانه و متواضعانهاش در روحیه آنان تأثیر میگذاشت و این تأثیر آنچنان بود که صاحبخانهاش در قم دست ایشان را میبوسید. با این حال، افراد را بزرگتر از خویش میدانست و در مواجهه با آنان عاجزانه ملتمس دعا بود.
اعمال و رفتار عادیاش هرگز گویای درون توفانی و دل عرفانی او نبود. در کتمان سر بسیار کوشا بود و راز دلش را فاش نمیکرد. برای همه دلسوزی میکرد، بسیار با گذشت و مهربان بود و برای افراد کوچکتر از خود شخصیت قائل میشد.
شعار مقربان عشقپیشه
نوشتهای از شهید: «دل خوشندار به دنیا که خداوند متعال فرموده «متاع الدنیا قلیل» و آخرت را به یاد آور که همو فرمود: «والآخرة خیر و أبقی» و هر دو را فراموش کن و فقط به او دل خوشدار که «رضوان من الله اکبر» شعار مقربان عشقپیشه است.
عاشقانههای الهی
در آیات الهی بسیار تدبّر میکرد و از آن لذت میبرد. در حین حرکت به سوی جبهه وقتی که همه در قطار خوابیده بودند به یکی از دوستان پیشنهاد میکند تا به آسمان و ستارگان بنگرند سپس با دقت به آسمان مینگریست و گریه میکرد و به محبوب حقیقیاش چنین میگفت:
«خدایا! قربانت شوم، خدایا بمیرم برایت، با این همه نشانه که به ما نشان میدهی باز ما از تو غافل هستیم.» علاقه و عشق به شهادت تمام قلب و قالبش را فرا گرفته بود. سالهای قبل از شهادت پیوسته به پدرش میگفت: «اجازه بدهید که من شهید بشوم.»
هجرت دوست
در طول زندگی مشترک با همسرش، از شهید و شهادت صحبت میکرد. جمله هایی بیان می کرد که بوی جدایی از زندگی و هجرت به سوی دوست می داد. گویی به دنیا برای ماندن نمینگریست.
وقتی تصمیم حرکت به جبهه را گرفت، به یکی از دوستانش گفت:« به من زیاد نگاه کن، دیگر هم مباحثه نخواهی داشت. تو میخواهی با پایان جنگ به کربلا بروی، اما من زودتر به کربلا میرسم.»
وصیت نامه شهید
سلام بر پیغمبر بزرگ اسلام که طی ۲۳ سال تلاش، مکتب حیاتبخش اسلام را در جامعهای که کفر و ضلالت و جهل و نفاق بر آن حاکم بود مستقر نمود. سلام بر اوصیای برحقش تا مهدی عج الله تعالی فرجهالشریف و سلام بر نائب برحقش امام امت، خمینی کبیر و سلام بر امت مبارز و همیشه حاضر در صحنه.
از آنجایی که مرگ چیزی است که نمیتوان آن را به فراموشی سپرد و همیشه چون سایه در تعقیب انسان است، لذا چند خطی به عنوان وصیتنامه که بر هر فرد مسلمان لازم است مینگارم تا هدفم، قاتلینم و وارثین خود را مشخص نمایم.
و اما هدفم پشتیبانی از اسلام در خط ولایت فقیه است
قاتلینم، منافقین می باشند که بارها به وسیله نامه تهدید شدهام و باکی از این تهدیدها ندارم، زیرا تنها چیزی که انسان را میترساند مرگ است و ما که خود به استقبال مرگ میرویم دیگر ترسی نیست. لذا آن تهدیدها را پشیزی نمیدانم.
همیشه اسلام از درون خود ضربه و آسیب دیده است و این آسیب واردکنندگان در طول تاریخ منافقین و خائنان بودهاند و خواهند بود و از این برهه از زمان باز منافقان مکتبی ساختهاند و به اسم اسلام راستین در جامعه، در برابر پیشوای زمان به مخالفت برخاستهاند، و چون نمیتوانیم ساکت بمانیم و مانند اصحاب کوفه مورد لعن و سرزنش تاریخ شویم لذا وظیفه اسلامی خود میدانیم که با این دورویان به جدل برخیزیم.
اما میدانیم که این جدل آسان نیست و شهادت آرزوی هر شیعه علی است. زیرا علی علیهمالسلام دنیا را از آب بینی بز پستتر میداند و با پیروی از این رهبر بزرگ، دنیای به این پستی ارزش آن را ندارد که بدان دلبستگی داشته باشیم و در پی این نبرد خواهیم بود.
وارثین من، زن و فرزندانم میباشند که باید دست از اسلام و یاری فرزند حسین یعنی روح الله برندارند و از برای من غمگین نباشند زیرا خدای بزرگ سرپرست همۀ بیسرپرستان است.
به همسرم وصیت میکنم که وصی من باشد و فرزندانم را به خدا و سپس به او میسپارم تا در جهت الله آنها را تربیت و بزرگ نماید.
منبع: پایگاه مجلات تخصصی نور