قرارگاه اروپایی سازمان منافقین در نزدیکی شهرک حومهای اورسورواز در استان سرژی پونتواز در کشور فرانسه واقع است. از زمان پیدایش خود با تأیید دولت فرانسه، نقش مقر سرفرماندهی جنگ مسلحانه علیه ایران را به اشکال مختلف ایفا کرده است. به دنبال شکست مرحله اول جنگ سازمان منافقین در داخل کشور و فرار رهبران سازمان از ایران، از این پادگان، خط اعزام تیمهای تروریستی داده شده و این تیمها از طریق تلفنهای اختصاصی از پاریس در داخل ایران هدایت و کنترل میشدند. این پادگان، محل استقرار فعلی مریم رجوی رهبر اجرایی این سازمان میباشد و به همین دلیل در برابر پادگان «اشرف در عراق» به پادگان «مریم در فرانسه» مشهور است. زمانی که در سال ۱۳۶۰ مسعود رجوی به همراه ابوالحسن بنیصدر به فرانسه گریختند، این محل که یک خانه ویلایی کوچک و محل زندگی صالح رجوی(برادر بزرگتر مسعود رجوی) در فرانسه بود به مقر فعالیتهای سازمان منافقین تبدیل شد. با عزیمت مسعود رجوی به عراق در سال ۱۳۶۵ و تشکیل ارتش به اصطلاح آزادیبخش ملی و تأسیس پادگان اشرف در عراق ِ تحت حاکمیت صدام حسین، این پادگان همچنان نقش خود را به عنوان مقر ثانویه برای دادن پشتیبانی به عملیات نظامی سازمان در داخل کشور و اعمال کنترل بر نیروهای خارج از کشور حفظ کرد. پادگان مریم در حاشیه پاریس طی ۲۷ سال گذشته به عنوان ستاد فرماندهی منافقین عمل کرده و هم اکنون به مثابه قلعهای محصور از منظر بیرونی و آزمایشگاهی برای ربات سازی در درون تشکیلات عمل مینماید. بنابراین این مقر طی پنج سال اقامت مسعود رجوی در فرانسه و همچنین طی ۱۷ سال حضور وی تحت حاکمیت صدام حسین در عراق و حتی بعد از ناپدید شدن او، نقش حیاتی در خط نظامی و فرقهای مجاهدین ایفا نموده است. این مکان به نوعی نقشی که پادگان اشرف در عراق ایفا میکند را در اروپا برای سازمان بر عهده دارد. بعد از سقوط دیکتاتوری صدام حسین در عراق نقش این پادگان دوچندان شد.
در ادامه به شرح کوتاهی از زندگینامه یکی از قربانیان ترور که توسط گروهک تروریستی منافقین به شهادت رسیده است میپردازیم.
شهید اردشیر دودانگه در تاریخ 1فروردین1344 در شهر مسجد سلیمان استان خوزستان چشم به جهان گشود. وی چهارمین فرزند خانواده بود. پدرش رجب بیرون از شهر به جادهسازی مشغول بود و مادرش صدیقه خانهدار بود. او چهارمین سال از کودکیش را گذراند که به اتفاق خانواده به اصفهان عزیمت کردند. تا اواخر دوره راهنمایی به تحصیلات خود ادامه داد، پس از آن در کارخانه سنگبری مشغول به کار شد. وی از نظر اخلاقی بسیار خوش مشرب، مردمدار، آرام و با اخلاق بود و علاقه زیادی به کمک و یاری رساندن به دیگران داشت. قبل از انقلاب همراه با برادران خود در تظاهرات علیه رژیم شاهنشاهی و پخش اعلامیههای امام شرکت میکردند. وقتی که انقلاب پیروز شد، وی دوازده سال بیشتر نداشت و در همان سن و سال در بسیج حضوری فعال داشت. شهید دودانگه علاقه زیادی به شرکت در جنگ تحمیلی و کوتاهکردن دست دشمن از وطن و نوامیس سرزمین مادریش داشت؛ اما به خاطر اینکه به سن قانونی جهت اعزام نرسیده بود به جهاد سازندگی راه یافت تا از طریق تدارکاتی که برای جبهه میفرستند به جبهه حق علیه کفر و ظلم راه یابد. شهید و دوستانش در جهاد مأموریت داشتند تا خانههای تیمی منافقین را رصد و شناسایی کنند.
در گرگ و میش نهم مهر ماه سال 1360 که فردای آن روز مصادف با انتخابات ریاست جمهوری انقلاب اسلامی بود، وی با چند تن از دوستان و همکارانش برای شناسایی افرادی به سمت یکی از خانههای مورد نظر رهسپار شدند؛ اما متاسفانه بدون نتیجه مطلوب به سمت جهاد بازگشتند، در این حین منافقین که مجهز به دوربین و تشکیلات بودند، چهره این افراد را ثبت و ضبط کرده بودند. در آن ظهر خونین در هنگام تحویل شیفت، شهید دودانگه متوجه تاخیر مسئول نگهبانی درب خروجی جهاد سازندگی میشود؛ به همین سبب به جای او به نگهبانی از درب اصلی جهاد میایستد. پس از گذشت دومین هفته از عضویتش در جهاد سازندگی، حوالی ساعت 2 یک موتور با دو سرنشین با هدف انتقام جویی کورکورانه، اردشیر دودانگه را هدف گلولههای خود قرار میدهند و او را به شهادت میرسانند.
آنچه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با مادر شهید اردشیر دودانگه:
شب چهله زمستان بود که اردشیر به دنیا آمد. او فرزند چهارم من بود. قصد داشتم نامش را خلیل بگذارم؛ اما رسمی در خوزستان وجود داشت که وقتی شخصی از فامیل یا همسایه نام فرزندش را انتخاب کرد، بقیه نمیتوانستند آن نام را برای فرزندشان برگزینند. قصد داشتم نام اردشیر را خلیل بگذارم که به خاطر این سنت در خوزستان نتوانستم؛ به همین دلیل نامش را اردشیر گذاشتم.
از طرف بسیج اعلامیه و کتاب به مصلی میبرد و میفروخت. یکبار که در آن حوالی تظاهرات شد، یکی از عوامل گروهک منافقین همه کتابها را داخل جوی کنار خیابان ریخت.
برادر بزرگش به سربازی رفته بود. شبها تنهایی اعلامیهها را به دیوار میچسباند. وقتی شهید شد هنوز تعداد زیادی از اعلامیهها خانه ما بود.
او عاشق کمک به دیگران بود
همه محل را یک خانواده میدانست. هر کس کاری داشت، برای کمک کردن میشتافت. یک نفر اثاثکشی داشت، یک نفر ایام عید فرش میتکاند، شخصی بنایی یا عروسی داشت، هر نوع کاری برای کمک به دیگران انجام میداد.
"در یکی از روزهای پنجشنبه، دیدم پیکنیک به دست میرود. پرسیدم: «کجا؟» گفت: «امشب عروسی دوستم است و برق خانهشان رفته است. پیکنیک را میبرم تازمانی که برق خانهشان بیاید آنجا روشن باشد. آن شب گذشت و او نیامد. فردای آن روز حوالی غروب به خانه بازگشت.
گفتم: «اردشیر این همه مدت کجا بودی؟ درست نبود که آنجا بمانی.»
در جوابم فقط گفت: «من که آنجا نبودم.» و رفت.
من دیگر کشش ندادم. چند روز بعد، خواهر همان دوستش پیش من آمد و گفت: «خدا آقا اردشیر را خیر دهد.»
گفتم: «چه طور مگر؟ اردشیر چه کار کرده است؟» گفت: «شب قبل از عروسی حال پدرم به هم خورد. او را به بیمارستان منتقل کردیم. هر چه به برادرانم میگفتم که یکی باید پیش پدر بماند، میگفتند که ما میخواهیم به عروسی برویم؛ اما آقا اردشیر قبول کرد که به عروسی نیاید و در بیمارستان مراقب پدر من باشد.»
او اهل مادیات نبود
در کارخانهای که کار میکرد، عدهای افغانی هم بودند. در آن زمان خیلی بر آنها سخت میگرفتند. آنهایی که بدون کارت و مجوز بودند، میترسیدند که از کارخانه بیرون بیایند؛ چون آنها را میگرفتند و به افغانستان میفرستادند. اردشیر از حقوقش برایشان گوشت و مرغ میخرید و از غذای روزانه خودش برای آنها هم میبرد.
بر خلاف سنش یک مرد واقعی بود
مطمئن بودم اگر در آن سن میتوانست ازدواج کند از همه نظر فکری، عقلانی، معاش و درآمدی توانایی ادارهکردن یک خانواده را داشت.
شانزده ساله بود که به مشهد رفت و از بازار رضا برای من و خواهرم مهر، جانماز، تسبیح، قندشکن و یک سری وسایلهای کوچک برای جهیزیهمان خریده بود. به مادرم میگفت: « مادر جان! ناراحت نباشی. من جهیزیه خواهرانم را خودم میخرم. خیلی بیشتر از سنش میفهمید و رفتار میکرد.
طبقه بالای خانه مادرم را برای برادر بزرگترم میساخت که وقتی ازدواج کرد راحت باشد؛ اما ساختمان نیمه تمام ماند و او شهید شد.
روایت نحوه شهادت از زبان خواهر شهید
جهاد در خیابان صارمیه بود. درب اصلیش هنوز همان جایی است که اردشیر شهید شد. شیفت کاریش تمام شده بود و در حال تحویل پستش به نفر بعدی بود. آن فرد گفت: «من نمازم را نخواندم. میشود اینجا بمانی تا من نماز بخوانم و برگردم؟»
اردشیر به جای او به نگهبانی ایستاد. منافقین از صبح تا ساعت دوازده ظهر، چهار دفعه آمده بودند؛ اما به خاطر ازدحام جمعیت موفق نشدند عملیاتی را انجام دهند، تا اینکه یک موتور با دو سرنشین به سمت درب اصلی آمدند و برادرم را با 16 تیر به رگبار میبندند. روز قبل از انتخابات آیتالله خامنهای(رییس جمهور وقت) در تاریخ 10مهر1360 چندین مکان را هدف قرار داده بودند که جهادسازندگی در خیابان صارمیه اصفهان نیز یکی از آن مکانها بود.
روایت روز حادثه از زبان همرزم شهید:
صبح روز نهم طبق روال همیشه با بچههای جهاد، برای شناسایی خانههای تیمی منافقین رفته بودیم. وقتی برگشتیم، متوجه شدیم نگهبان درب اصلی هنوز برای گرفتن پست نگهبانی نیامده است. اردشیر داوطلبانه قبول کرد که بماند تا نگهبان بیاید. بالاخره یکی از ما باید میماند. هر کسی به جای اردشیر بود شهید میشد. البته که شهادت برازنده اردشیر بود. ما در راه بودیم که بیسیم زدند و خبر دادند که اردشیر را شهید کردند.
برادر شهید ادامه میدهد:
در کشور ما یک قاچاقچی را که میگیرند و حکم اعدامش میآید، بلافاصله صدای حقوق بشر بالا میرود؛ ولی این تروریستها چندین سال است تحت پوشش غرب، هر جنایتی را مرتکب شدهاند. از مسوولین درجه یک تا مردم عادی را ترورکردند و تحت پوشش دموکراسی غرب زندگیشان را میکنند. با بیشترین امکاناتی که در اختیارشان قرار دادند و بدون هیچ محدودیتی هر کاری که بتوانند علیه نظام انجام میدهند. در حال حاضر منافقین و آل سعود و اسرائیل با هم یکی هستند. آنها منتظر فرصت هستند تا ضربهشان را بزنند. داعش دنبالهرو راه آنها است. با خوراندن تفکر اشتباه خودشان و به اسم رسولالله شیعه را سر میبرند. آن زمان هم منافقین همین تفکر را داشتند که اگر فردی حزبالهی را ترور کنی به بهشت میروی. این تفکر محکوم بوده و هست و خواهد بود. این افراد قابل اصلاح نیستند. این تفکرات جزو باورشان شده است. چیزی نیست که بتوانند از آن برگردند. غرب هم همه امکانات و اختیارات را به آنها داده است. منافقین گروهکی جیرهخوار غرب هستند. تنها کشوری که در خاورمیانه آرامش دارد کشور ماست که از برکت همین خون شهدای مظلوم است. انشاالله که فراموش نشود این آرامش و امنیت، حاصل جانفشانی شهدای ما است. مدافعان حرم برای اینکه دشمن وارد شهرهای ما نشود به جنگ میروند، شهدای حرم هم ادامه دهنده راه همه شهدا هستند.