شهید محمود سرگزی 20اسفند1347 در شهر زاهدان بهدنیا آمد. او پس از گذراندن مقاطع تحصیلی خدمت سربازیاش را به مدت 6 ماه در جبهه گذارند و یک سال باقیمانده را در سپاه مشغول خدمت شد. وی سال 1368 ازدواج کرد و حاصل آن دو فرزند دختر است.
او مسئول حراست فرمانداری زاهدان بود. محمود سرگزی در 25اسفند1384 به همراه فرماندار زاهدان از یادواره شهدایی که در زابل برگزار شده بود برمیگشت. در مسیر بازگشت به ایستگاه ایست بازرسی برخوردند. تعداد زیادی از خودروها متوقف شده بودند. از آنها درخواست شد که به کنار جاده بروند. تعدادی از خانمها در کنار جاده تجمع کرده بودند و چند فرد مسلح چشم مردان را بسته بودند. با دستور سرکرده آنها، مردان را به پشت خاکریزی انتقال داده و به رگبار گلوله بستند و محمود سرگزی نیز به همراه چند تن دیگر به شهادت رسید.
گروهک عبدالمالک ریگی موسوم به جندالله (جندالشیطان) در پوشش نیروی انتظامی جاده را بسته بودند و این جنایت را به بار آوردند.
تیم سرگذشت پژوهی بنیاد هابیلیان(خانواده 17000 شهید ترور) در دیدار با همسر شهید محمود سرگزی:
خانم سرگزی همسر شهیدش را اینگونه روایت کرد:
« زمانی که محمود بهدنیا آمد، مبتلا به بیماری ناعلاجی بود به همین دلیل پدر و مادرش برای او نذر کردند و بعد از سلامتیاش طبق نذرشان هر سال گوسفندی قربانی میکردند.
محمود تمام مقاطع تحصیلی را در زاهدان سپری کرد و مقطع دبیرستان را در هنرستان شهید بهشتی به اتمام رساند. او پس از اخذ مدرک دیپلم، به خدمت سربازی رفت و شش ماه در جبهه و باقیمانده خدمت را در سپاه زاهدان گذراند. وی بعد از اتمام این دوره در فرمانداری مشغول به کار شده بود و مسئول حراست شد.
من در تاریخ 25اسفند1368 با محمود ازدواج کردم. با هم فامیل بودیم. محمود پسر عمهام بود و بسیار متین و خوش اخلاق بود. از او و خانوادهاش شناخت کافی داشتم به همین دلیل به او جواب مثبت دادم. شانزده سال با هم زندگی کردیم و دو فرزند دختر داریم.
محمود مسئول حراست فرمانداری بود و در کنار کارش به برنامههای فرهنگی میپرداخت. او عضو بسیج ادارهاش و همچنین جزء نیروهای مسجد امیرالمومنین (ع) بود. تا آنجا که از دستش برمیآمد، به دیگران کمک میکرد. زلزله بم که اتفاق افتاد برای کمک به مردم عازم کرمان شد.
از رشتههای ورزشی به شنا علاقهمند بود.
محمود دوستدار اهل بیت (ع) بود. همیشه در مراسمهای مذهبی شرکت میکرد و ما را هم برای رفتن به این مجالس تشویق میکرد. روز عاشورا با هم تا مزار شهدا پیاده میرفتیم. هر هفته سر مزار دوستانش که به شهادت رسیده بودند، میرفت.
به نماز اول وقتش بسیار اهمیت میداد. برای نماز بچهها خیلی تاکید میکرد و میگفت: «مبادا نمازتان قضا شود.» خودش آنها را برای نماز صبح بیدار میکرد. رفتارش با بچهها بسیار خوب بود و آنها را دوست داشت. خدا را شکر که کارهای او برای تربیت بچهها نتیجه بخش بود.
محمود خوش اخلاق و با متانت بود. هیچ وقت دروغ نمیگفت. محمود کم چای میخورد علتش را که پرسیدم گفت: «کلاس سوم دبستان که بودم معلم پرسید چه کسی چای نمیخورد؟ من ناخودآگاه دستم را بالا بردم. برای اینکه دروغ نگفته باشم چای کم میخورم» حتی همان چای را با آبلیمو قاطی میکرد و میخورد.
دو سه شب قبل از شهادتش در مسجد علی بن ابیطالب (ع) یادواره شهدای مسجد بود. همسرم گفت: «شما نمی آیی؟» گفتم: « نه من کار دارم.» آقای نوری برایم تعریف میکرد: «من پشت تریبون سخنرانی بودم و به محمود نگاه میکردم انگار در حال و هوای دیگری بود.»
وقتی محمود از مسجد بازگشت، دیدم کتابی در دست دارد. اسم کتاب سرودههایی خطاب به فرزند شهید بود. آن را به دخترمان فهیمه داد و نوشته بود تقدیم به دخترم.
فهمیه نگاهی به کتاب و نگاهی پدرش کرد و گفت: «خب این سرودههایی برای فرزند شهید چه ربطی به من دارد؟!» محمود کتاب را گرفت و چند تا از شعرهایش را خواند. اتل متل یه بابا... کتاب ابوالفضل سپهر بود. من به شوخی گفتم: «محمود جبهه بودی شهید نشدی!» بغض کرد و گفت: «خانم، شهادت لیاقت میخواهد.»
روز 25اسفند1384 محمود به همراه فرماندار زاهدان از مراسم یادواره شهدای زابل که توسط اشرار به شهادت رسیده بودند، باز میگشتند. در مسیر، ترافیک جاده و خودروهای خاکی اطراف جاده توجهشان را جلب میکند. در ایست بازرسی متوجه میشوند که این بازرسی مربوط به برادران نیروی انتظامی نیست. افرادی مسلح همه مردم از پیر و جوان و زن و مرد را به کنار جاده میبرند. محمود و آقای فرماندار نیز به اجبار از اتومبیل پیاده شدند. آن افراد چشم مردان را با شقاوت و بیرحمی بستند و پس از خواباندن در پشت خاکریزی، آنها را به رگبار گلوله بستند یکی از شهدای آن حادثه همسرم بود.
روزی که برای وداع با همسر شهیدم رفتیم، وقتی که صورت محمود را دیدم، لبخند بر روی لبانش بود. به برادم گفتم: «نگاه کن! محمود میخندد.» حس عجیبی داشتم انگار خدا به من صبر داده بود.
ترور شهدای تاسوکی کار گروهک از خدا بیخبر جندالشیطان بود. کسانی که جذب این گروهکهای تروریستی میشوند، فقر مالی و فرهنگی دارند. آنها پس از شستوشوی مغزی فراوان دست به این کارها میزنند. نمیدانم به آنها چه بگویم فقط به خدا واگذارشان میکنم.»