گروهک تروریستی کومله و دمکرات برای جنایات خود هیچ خط قرمزی نداشتند، تا آنجایی که قربانی کردن و بریدن سر پاسدارها در جشنهای عروسیشان مرسوم شده بود. آنها برای ایجاد وحشت در میان مردم و به رخ کشیدن قدرت خود پس از به شهادت رساندن نیروهای جمهوری اسلامی، شکم آنها را پاره میکردند و با رودههایشان، درختان یک خیابان را به هم متصل میکردند تا اوج جنایات خود را اینگونه به تصویر کشند. برای آنها زن و مرد و کودک تفاوتی نداشت. هر کسی که مخالف آنها بود؛ هرچند اگر کرد و همشهری خودشان، او را به فجیعترین شکل ممکن از سر راه خود کنار میزدند. با این جنایتها علیه کردهای مخالفشان، ادعای آنها مبنی بر احقاق حقوق مردم کرد، در ایران رنگ باخت.
این گروهک تروریستی تنها با هدف مخالفت و مقابله با جمهوری اسلامی ایران شکل گرفته بود و تلاش داشت با فریب مردم، خود را حامی کردستان و استقلال این منطقه نشان دهد. واقعیت این است که آزادی و استقلال کردستان، خواسته تبلیغاتی و دروغین آمریکا و رژیم اسرائیل بود.
شهید علی علیرمضانی یکی از قربانیان جنایتهای گروهک تروریستی کومله و دمکرات است، او در تاریخ 1341 در خانوادهای مذهبی و ساده زیست در کشکوئیه رفسنجان متولد شد.
پدرش کشاورز و مادرش خانهدار بود. آنها 4برادر و 5خواهر بودند.
علی تا مقطع ابتدایی درس خواند، سپس اواخر سال 1359 به عنوان بسیجی داوطلب راهی جبهه کردستان شد.
سرانجام علی علیرمضانی در تاریخ 24فروردین1360 در مهاباد، هنگام درگیری با ضد انقلاب در اثر اصابت تیر به گردن و کتفاش به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با مادر شهید علی علیرمضانی(کبری خلیلی):
«ما در روستای نورآباد زندگی میکردیم. علی در روستا در خانه به دنیا آمد. او دومین فرزندمان بود. در 7سالگی وارد مقطع دبستان شد؛ ولی چون زمان کودکی علی امکانات تحصیلی کم بود و بچهها برای ادامه تحصیل باید به کشکوئیه میرفتند، علی تا پنجم دبستان درس خواند، سپس درس را رها کرد و به پدرش در کشاورزی کمک میکرد.
دوران انقلاب:
شانزده ساله بود که انقلاب شد. در کارهای انقلابی حضور فعال داشت. همیشه در صف اول راهپیماییهای علیه رژیم طاغوت بود.
او عاشق امامخمینی(ره) بود و همیشه میگفت: «تا رهبر به این خوبی داریم، باید از او حمایت کنیم. هر چیزی که ولی فقیه میگوید، گوش کنید و هیچ وقت از ولایت جدا نشوید.»
علی به نماز اول وقت اهمیت میداد و به خواهر و برادرهایش میگفت: «اگر میخواهید عاقبت به خیر شوید، نماز را اول وقت بخوانید.»
کتابهای شهید مطهری را مطالعه میکرد و همیشه سعی داشت با استدلال و منطق دوستان و آشنایان را تک به تک با انقلاب آشنا کند.
دوران دفاع مقدس:
سال 1359 که کشور درگیر جنگ داخلی در کردستان بود، علی میگفت: «امامخمینی و اسلام به حضور جوانها در جبهه نیاز دارد.»
وقتی امام گفتند که جوانها باید به جبهه بروند و مملکت را حفظ کنند، علی هم داوطلبانه
عازم کردستان شد. او در دی ماه 1359 به مهاباد رفت.
قبل از شهادت:
فروردین سال 1360 که به مرخصی آمد، از همه فامیل و دوستان خداحافظی کرد.
از شرایط کردستان و اینکه ضد انقلاب شبها کمین میکند و بسیجیها و پاسدارها را به شهادت میرسانند، گفت. برادرش به او گفت که علی مواظب خودت باش. علی در جواب به او گفت: «هر چه خدا بخواهد، همان میشود.» من از او خواستم به جبهه نرود؛ اما او گفت: «مادر الان باید بروم، 14روز دیگر حتما برمیگردم؛ ولی اگر در این مدت شهید شوم خیلی راحتتر خواهم بود.»
دقیقا 14روز بعد جنازه پسرم را آوردند.
خبر شهادت:
از سپاه تماس گرفتند و گفتند که میخواهند با امامجمعه شهرستان به خانه ما بیایند. وقتی علت را پرسیدیم گفتند: «علی به شهادت رسیده است.»
مراسم تشییع پیکر فرزندم در رفسنجان انجام شد و علی را در گلزار شهدای کشکوئیه به خاک سپردیم.
در زمان خاکسپاری، حال من به شدت بد بود. نتوانستم جنازه پسرم را ببینم و همیشه حسرت دیدار آخر روی دلم بود. دو سال و نیم بعد از شهادت او، خوابش را دیدم که چهرهای نورانی داشت و لباس سفید به تن کرده بود. روی منبر نشسته بود و گفت: «مادر آدم چیزی که در راه خدا میدهد را نباید دائما بگوید.»