علیرضا عساکره(ابوحسن)، عضو شناسایی و بمبگذار بانک سامان: «متولد سال 1357، ساکن ماهشهر هستم و تا دوم راهنمایی درس خواندم. به جرم بمبگذاری در بانک سامان دستگیر شدم.»
مطیرینژاد: «یکی از افراد عملیاتکننده در بانک سامان کیانپارس، علیرضا عساکره بود که رهبر تشکیلات، حبیب نبگان با او آشنایی و جلسه داشت و بعد به ابویاسر، یکی از اعضا، او را معرفی میکند.»
چعبپور: «مشکل ما بمبگذاری در بانک سامان بود چون از منطقه گلستان رد میشد و به منطقه امانیه میرسید و تا گلستان چندین ایست و بازرسی داشت. گفتم ممکن است که او گیر کند، یعنی اگر در ایست و بازرسیها متوقف میشد احتمال گیرکردن او صددرصد بود. قرار شد که ابونزار این کیف را ببرد.»
بنیتمیم: «سوار صندلی جلوی ماشین علی شدم و کیف بمب بانک سامان را به من دادند. قبل از آن ابوطارق به من گفت اگر دستگیرت کردند همان جا تو را میکشم. برای بمبگذاری بانک سامان، ابوطارق حمایت و مسلح بود و باید از ابوحسن حمایت میکرد. ابوحسن باید داخل بانک میرفت و بمب را کار میگذاشت.»
عساکره: «علی مطیرینژاد من را به فلکه ساعت رساند. گفت آن ماشین را میبینی؟ گفتم آره. گفت اینها به کیانپارس میروند. با آنها برو و سر خیابان کیانپارس بانک را میبینی بعد پیاده میشوی و بغل کیوسک بایست و یک نفر برای تو کیف را میآورد. ساعت نه، نهونیم بود.»
بنیتمیم: «به کیانپارس که رسیدیم، ابوطارق به راننده گفت همین جا پیاده میشویم. به سمت مخالف بانک سامان رفتیم. آنجا مغازهای بود. من رفتم داخل مغازه و مقداری کیک خریدم. منتظر بودم که ابوطارق بیاید و کیف بمبگذاری را از من بگیرد. ابوطارق در حالی که با تلفن صحبت میکرد آمد و کیف را از من گرفت.»
ابوطارق: «ابوحسن را دیدم که خیلی نزدیک ما بود. کیف را ابونزار گرفتم و تحویل ابوحسن دادم.»
مطیرینژاد: «رأس ساعت نه و پنجاه دقیقه، علیرضا بمب را از ابوطارق گرفت که او هم در ساعت نهونیم از ابونزار گرفته بود و داخل بانک رفت.»
عساکره: «سیمها را وصل کردم و کیف حامل مواد منفجره بانک سامان آماده انفجار بود. یعنی آن را به کار انداختم. بعد کیف را برداشتم و به طرف بانک رفتم که آن موقع ابوطارق به طرف من آمد. به ساعت دستیاش اشاره کرد و برگشت. مقداری عصبانی شده بود. داخل بانک رفتم و دیدم داخل بانک، پنج، شش نفر کارمند بودند و مردم عادی دیگر. میدانستم که دیگر بعد از انفجار چه میشود! کیف را گذاشتم، یک دقیقه بلند شدم و کارتی را گرفتم و نشستم و بعد ابوطارق بلند شد و رفت. من هم بعد از یک دقیقه یا کمتر رفتم. هر دو حرکت کردیم به سمت خیابان اصلی و سوار ماشین شدیم و به طرف چهار شیر رفتیم.»
مطیرینژاد: «در تشکیلاتی که فعالیت میکردم، خیلیخیلی سرّی بود که حدود شش سال فعالیت میکرد و همه فعالیتهایمان زیرزمینی بود. فعالیتهایی که انجام میدادیم کاملاً سری و با حفاظت کامل بود و خیلی رعایت میکردیم. من که در مقابل شما هستم و اخیراً گیر افتادهام به اوج مسیری که طی کردم، رسیدم. من، رهبر و سرگروه بودم و همه اعضای دیگر، زیرمجموعه من بودند. میخواهم به کسی این راه را طی میکند، بگویم که این راهی که داری میروی، اشتباه است و راه برگشت خیلی آسانتر و راحتتر از راهی است که به اوج برسی و مثل من اینجا دستگیر شوی و خانوادهات را از دست بدهی.»