شهید محمد حكمآبادی 20آذر1343 در روستای حکمآباد جوین سبزوار متولد شد. در هفت سالگی وارد مقطع دبستان شد و تا پایان دوره اول متوسطه درس خواند، سپس به همراه خانوادهاش به مشهد عزیمت کردند و او مشغول کار شد.
پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگهای داخلی، عازم جبهه غرب شد و سرانجام 1آذر1363 توسط گروهک تروریستی کومله در کردستان به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی هابیلیان با مادر شهید محمد حکمآبادی:
«چند سالی از داشتن فرزند بیبهره بودیم تا اینکه خدا به ما محمد را داد. محمد بچه اولم بود. من پنج فرزند دیگر غیر او دارم. پسر آرام و مهربانی بود. خیلی شیطنت میکرد؛ اما چون بچه اول بود و احترام زیادی به بزرگترهایش میگذاشت، عزیزکرده همه بود.
از همان کودکی در کارها دست به کمک من و پدرش بود. بزرگتر که شد، بعد از مدرسه به سرعت غذایش را میخورد و خودش را به پدرش میرساند تا در کارهای کشاورزی به او کمک کند. به دلیل بیماری چشمی که محمد داشت، آن موقع طبیب گفت که اگر درس بخواند بیناییاش را از دست میدهد. وقتی محمد مقطع راهنمایی را تمام کرد، به مشهد آمدیم. در مشهد کنار یکی از آشنایان به کار نصب کاغذ دیواری مشغول شد.
زمان انقلاب در روستای ما عدهای طرفدار شاه بودند. محمد هم به همراه دوستانش هیئتی داشتند که در آن عکس امام را بر دیوار نصب کرده بودند. ساواکیها که متوجه شدند، همه را زدند و دستگیر کردند. بعد از این ماجرا مدتی به مشهد آمد و در منزل عمهاش بود.
بعد از انقلاب و شروع جنگهای داخلی، عازم جبهه غرب شد. دوره آموزشی را در بجنورد گذراند و برای خدمت به کردستان اعزام شد.
یکی از دخترهای فامیل را برایش زیر نظر گرفته بودم. یک روز برای دیدنش به بجنورد رفته بودیم و موضوع را با او در میان گذاشتم. خندید و گفت: «مگر قرار است برگردم که شما برای من خواستگاری میروید؟» برادرم گریه کرد و گفت: «این چه حرفی است؟» گفت: «مگر نمیبینید که جنگ است؟ مگر خون من از بقیه رنگینتر است! من زمانی برمیگردم که شهید شده باشم.»
هیچ وقت نشد از ناامنیهای آنجا و شرایط سخت کردستان برایمان تعریف کند، همیشه میگفت: «اگر یک نفر در خانه را بزند و بگوید من شهید شد، عکسالعمل شما چیست؟» من هم اشک در چشمانم جمع میشد و میگفتم: «خدا نکند!»
ده ماه بیشتر به جبهه نرفت. محمد زمانی که برای آوردن آب سنگر را ترک کرد و به بالای کوه رفت، همان لحظه مورد کمین کوملهها قرار گرفت. او به همراه فرماندهاش و دو نفر دیگر به شهادت رسیدند و چند نفری هم اسیر شدند.
شب شهادتش خوابش را دیدم. وقتی به دنبال تعبیر خوابم رفتم، این بود که او را از دست میدهم.»
بیشتر بخوانید:
ضدانقلاب برادرم را بهخاطر عشق به امام ترور کرد
هنوز دخترم یکسال نداشت که همسرم توسط کومله به شهادت رسید