شهید مطهره نارویی، 1مهر1378 در ایرانشهر در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. او دوره ابتدایی را در دبستان نجمه گذراند و در مقطع اول راهنمایی تحصیل میکرد که در حادثه تروریستی تاسوعای حسینی مصادف با روز چهارشنبه 24 آذرماه 1389 در شهرستان چابهار استان سیستانوبلوچستان، توسط عناصر گروهک تروریستی جندالله(جندالشیطان) به شهادت رسید.
در ادامه سرگذشتپژوهی شهید مطهره نارویی را از زبان پدرش مرور میکنیم:
«مطهره به اهل بیت عشق و علاقه زیادی داشت و از زمان کودکی امامخمینی(ره) را دوست میداشت. از من میخواست از ایشان و آن روزهای انقلاب برایش تعریف کنم. در تمام مراسمات مذهبی همراه من بود.
اخلاق و رفتار او در خانواده بسیار مثالزدنی بود. آرام و خونسرد و بسیار باحوصله کارهایش را انجام میداد و در کارهای خانه به من کمک میکرد؛ بهخصوص در آشپزی و حتی گاهی نهار یا شام را کامل خودش آماده میکرد.
با این سن کم بسیار به حجابش مقید بود. همیشه چادر و مقنعه میپوشید. با عشق نماز و قرآن میخواند. در 8سالگی روانخوانی قرآن را شروع کرد و یکسال بعد به اتمام رساند. با بزرگتر از خودش و افراد خانواده بسیار آرام و با احترام سخن میگفت. مطهره در خانه و مدرسه با قلبی مهربان رفتار میکرد و اکثرا لبخندی شیرین بر لبانش بود.
معلم ابتداییاش بعد از شهادتش به من گفت: «مطهره یک فرشته بود. دوستداشتنی و آرام بود. هیچگاه حرف بدی از او در کلاس نشنیده بودم. هیچوقت همکلاسیهایش از او شکایتی نداشتند و نمونه دانشآموزی فعّال و کنجکاو و محجبه بود.
یک هفته قبل از محرم به من گفت: «بابا میخواهم خانه بابابزرگم بروم. همانجا درس میخوانم و به او در کارهایش کمک میکنم.»
بیتابیهای دخترم
ده روز قبل از شهادتش یعنی اول محرم، اخلاق و رفتارش خیلی برای من و مادرش عجیب شده بود. چند روزی بود که گریه میکرد. گفتم چه شده بابا؟ اگر حالت خوب نیست بریم دکتر؟ گفت: «نه! هیچی نیست. خوبم. فقط سرم درد میکند وچشمانم میسوزد. خوب میشوم.» بعد هم گفت: «باید قول بدهی که امسال مرتب به مجلس عزاداری امامحسین(ع) برویم.» مادرش گفت: «با این مریضی و درد سر؟» گفت: «آنجا بروم خوب میشوم.»
شب دوم که از هیئت آمدیم، میگفت که سرم و چشمم خیلی آرامتر است. شب تاسوعا که از هیئت برمیگشتیم، از سردردش اثری نبود. گفتم دخترم لباسهایت را عوض کن و بخواب. گفت: « بابا میخواهم با همین لباسها بخوابم؛ چون فردا باید زودتر از همه در هیئت محبین اهل بیت اداره کل شیلات باشیم.» خیلی اصرارش کردم ولی قبول نکرد و با همان لباسها خوابید.
صبح از همه زودتر بیدار شده بود. وضو گرفته و نمازش را خوانده بود، بعد من و مادرش را بیدار کرد. ما همگی نماز خواندیم و دوبار خوابیدیم؛ ولی او نخوابید. انتظار میکشید.
روزی که مطهره ترور شد
ساعت 6 صبح شد که بیدارمان کرد و به طرف هیئت شیلات راهی شدیم. وقتی رسیدیم سریع ازمن تشکر کرد و گفت: «بابا خداحافظ.» و رفت به طرف عزادارانی که زیارت عاشورا میخواندند. بعد باعزادارن بهخاطر یادآوری آن روز و محبت به مظلومیت فرزند پیامبر(ص) به خیابان رفتند و یاحسین(ع) ویا زهرا(س) صدا میزدند. در همان حین با حمله تروریستی به عزادارن امامحسین چابهار، روز چهارشنبه 24آذر1389 به دست عوامل گروهک تروریستی ریگی، مطهره من به شهادت رسید.
آخرین لحظات شهادت، در حال تقسیم پیشانیبند «یاحسین(ع) و یاابوالفضل(ع)» بین عزاداران بود که ترکش به سر و پهلو و بازویش اصابت کرد. قبل رفتن میگفت: «تشنهام.» دلم میسوزد که با لب تشنه شهید شد.»