کومله و دمکرات با همکاری منافقین آرامش کردستان را بر هم زده بودند

20170308 164047

گروهک منافقین پس از ترورهای متعددی که در جای جای ایران انجام داده بود، با همکاری دو گروهک جنایتکار کومله و دمکرات، برای مدتی در کردستان حضور پیدا کرد تا مبادا نقطه‌ای از خاک ایران طعم تلخ جنایات آن‌ها را نچشیده باشد. منافقین با پیوستن به کومله و دمکرات‌ تهدید دیگری برای کردستان و مناطق کردنشین به وجود آوردند. جنایات بی‌شمار و وحشتناکی که اکنون شنیدن آن‌ها پرده را بیش از پیش از چهره بزک‌کرده آن‌ها در دنیا کنار زده است.

این جنایات نیز باعث نشد که پای دلیر مردانی مانند شهید حجت‌الله بشارتی حتی لحظه‌ای برای برقراری امنیت در کردستان سست شود.

شهید حجت‌الله بشارتی در تاریخ 19اردیبهشت1341 در روستای سیدان شهرستان مرودشت در استان فارس به دنیا آمد، با شغل کارگری پدر وضعیت مالی مطلوبی نداشتند؛ به همین خاطر بعد از اتمام مقطع ابتدایی برای کمک به مخارج خانواده به همراه پدر کارگری می‌کرد.

اوایل سال 1361 عازم خدمت سربازی شد. 8ماه از خدمتش را در کردستان گذرانده بود که ازدواج کرد و مراسم عقد خود را برگزار کرد. خانواده مقدمات جشن عروسی را فراهم کرده بودند و قرار گذاشتند در مرخصی پیش رو که حجت‌الله به روستا برگشت، جشن عروسی را برگزار کنند. در تاریخ 15اردیبهشت1362 در روستای باغان در حین ماموریت در جاده بودند که در مسیر به کمین گروهک تروریستی کومله‌ برخورد کردند. او با اصابت تیر به سینه‌اش به همراه دو تن از هم‌رزمانش به شهادت رسید.

آنچه در ادامه می‌خوانید شرحی است بر گفتگوی بنیاد هابیلیان با خانواده شهید حجت‌الله بشارتی:

ابتدا خواهر شهید(خانم طیبه بشارتی) از دوران کودکی او گفت:

1117971KAKA001001

«خانواده پرجمعیتی داشتیم که حجت‌الله پنجمین فرزند خانواده بود. بچه زرنگ و فعالی بود. برای پدر و مادرم احترام زیادی قائل بود. خوش‌اخلاقی‌اش باعث شده بود که میان 7برادرم به طور خاصی جلوه کند و برای ما خاص باشد. او همیشه رابطه‌ صمیمی با اهالی خانه داشت.

تحصیلاتش را در مدرسه بوعلی در روستای سیدان گذراند. پدرم کارگر بود و وضع مالی خوبی نداشتیم. حجت‌الله بعد از ترک تحصیل به پدر در کارهای بنایی و کشاورزی و کار در کوره آجرپزی کمک می‌کرد.

شخصیتی آرام داشت. برای همه اعضای خانواده احترام قائل بود؛ به همین دلیل هیچ‌گاه عصبانیت او را در منزل ندیدیم.

غیرت زیادی بر روی حجاب ما داشت. علاقه زیادش را به حضرت امام(ره) هیچگاه فراموش نمی‌کنم، می‌گفت: «او برای یاری اسلام آمده‌ است و باید او را یاری کنیم.»

مقدمات جشن عروسی‌اش را فراهم کرده بودیم. قرار بود به کردستان برود، مرخصی بگیرد و برگردد. شب آخر که همه خانواده جمع بودیم، به مادرم گفت که برایش کاغذ و قلم بیاورد تا وصیتنامه‌اش را بنویسد. مادرم ناراحت شد و اجازه نوشتن وصیتنامه را به او نداد. مادرم وابستگی روحی شدیدی به حجت‌الله داشت. زمانی که متوجه شد دوره آموزشی را باید در کرمان بگذراند، حالش بد شد. اصلا طاقت دوری‌اش را نداشت.

یکی از هم‌رزمانش می‌گفت: «حجت‌الله صبح که از خواب بیدار شد رو به من گفت که من فردا شهید می‌شوم. به او گفتم از این حرف‌ها نزن، گفت: «من می‌دانم که شهید می‌شوم.» فردای آن روز درگیری شد و حجت‌الله به شهادت رسید»

هم‌زمان با حجت‌الله 3برادر دیگرم در جبهه بودند. دو نفر در جبهه جنوب و 2نفر دیگر در کردستان خدمت می‌کردند. بعد از شهادت حجت‌الله، برادر دیگرم که با او در کردستان بود به خانه برگشت تا خبر شهادت او را بدهد. دو هفته منزل بود؛ ولی نتوانست خبر شهادتش را بازگو کند. در آخر هم که خبر را داد، مادرم باور نمی‌کرد، تا اینکه با چشمان خودش پیکرش را دید.

دوری او برای پدر و مادرم سخت بود. بعد از شهادت او هر دو از غصه از دنیا رفتند.»

همسر شهید(خانم عصمت رضایی) ادامه دادند:

«آبان‌ماه 1362 حجت‌الله 18ساله بود که عقد کردیم. خودش مهریه‌ام را هزار تومان تعیین کرد؛ اما من مهریه‌ام را بعد از عقد بخشیدم. قبل از آن 8ماه را در دوران نامزدی سپری کردیم. می‌گفت اسم بچه‌هایمان را فاطمه و قاسم بگذاریم.

دوست داشتنی بود و خیلی به یکدیگر علاقه‌مند بودیم. می‌گفت: «وقتی دلتنگت می‌شوم روی تپه‌ها می‌روم و گریه می‌کنم.»

به مرخصی آمده بود. بافت قرمزی به تن داشت. پرسید که اگر شهید شوم تو چه کار می‌کنی؟

گفتم خدا نکند، چطور دلت می‌آید. گفت: «مثل اینکه به من الهام شده باشد، می‌دانم که شهید می‌شوم. با همین لباس قرمز شهید می‌شوم و با همین لباس هم جنازه‌ام را برای شما می‌آورند.» این اتفاق افتاد و جنازه‌اش را با همان لباس برایمان آوردند.

قبل از شهادتش او را در خواب دیدم که می‌گفت: «دیدار به قیامت» خیلی نگران شدم.

چهارماه مانده بود که خدمتش به پایان برسد، که شهید شد.

مهربان بود. همیشه متین و باوقار بود. تاکید خاصی روی نماز اول وقت داشت، وقت اذان، اول نمازش را می‌خواند و بعد ناهار یا شام می‌خوردیم.

می‌گفت که اگر شهید شدم و کسی از شما درخواست کمک داشت، او را رد نکنید و کمکش کنید.

دوست داشت در همان حال و هوای جنگ باشد. در خانه هم، صحبت از شهدا بود و اینکه او هم آرزو دارد شهید شود.

اگر مشکلی پیش می‌آمد به امام زمان(عج) توسل می‌کرد. می‌گفت: «زمانی که برای پاکسازی به منطقه می‌روم، امام زمان(عج) خیلی به من کمک می‌کند.»

روزی در آن منطقه در جاده تنها بود که با تعداد زیادی از اعضای گروهک کومله‌ برخورد کرد، گفت که به امام زمان متوسل شدم و او را صدا زدم. با عنایت امام زمان(عج) توانسته بود به تنهایی همه آن‌ها را اسیر کند.»

آقای عباس بشارتی، برادر شهید که از جانبازان درگیری گروهک کومله و دمکرات در کردستان بود، از وضعیت آن سال‌های کردستان چنین گفت:

«حجت‌الله از مردم کردستان تعریف می‌کرد و می‌گفت: «به ما احترام می‌گذارند و ما را به خانه‌هایشان دعوت می‌کنند. اعضای کومله از طریق خانواده‌هایشان نفوذ می‌کردند. زنان آن‌ها زیر شکم گوسفندانشان اسلحه و مهمات قایم می‌کردند. به ما می‌گفتند: «ما خواهران شما هستیم» تا از این طریق بتوانند با سوء استفاده از اعتمادمان سلاح و سایر مهماتشان را منتقل کنند. آنها در درگیری‌ها از این سلاح‌ها استفاده می‌کردند.»

من بعد از شهادت حجت‌الله از جبهه جنوب به کردستان رفتم.

 پاسدارها را که می‌گرفتند، دست و پای آن‌ها را می‌بریدند و پوستشان را می‌کندند و روی سر آنها روغن داغ می‌ریختند. یکی از افرادی که به اسارت گرفته بودند را دیدیم که در یکی از عروسی‌هایشان به عنوان قربانی، سر بریدند.

کافی بود کسی را با لباس نظامی ببینند تا او را به رگبار ببندند. به همراه 7نفر از دوستانم از پایگاه پایین آمدیم تا از چشمه آب برداریم، برای این کار ساده 3شهید دادیم.

در کردستان شاهد صحنه‌هایی بودیم که از زندگی سیر می‌شدیم. شرایط سختی بود.

در جبهه جنوب می‌دانستیم دشمن کجاست؛ اما در کردستان چنین نبود. ناگهان متوجه می‌شدیم که از همه طرف مورد هدف دشمن قرار گفته‌ایم، بدون آنکه بدانیم از کجا و کی چنین اتفاقی افتاد.

کومله و دمکرات با همکاری منافقین آرامش کردستان را بر هم زده بودند.

تعدادی از نیروهای آن‌ها خانم‌های چریکی بودند و از مناطق مختلف به کردستان آمده بودند. منافقین به افرادی که به مناطق کوهستانی آنجا مسلط بودند، پول زیادی می‌دادند تا در درگیری‌ها از اطلاعات آنها استفاده کنند.

دو سال از حجت‌الله کوچکتر بودم. همیشه تواضع داشت. همه جا با هم می‌رفتیم. اگر 1روز همدیگر را نمی‌دیدیم، شب از این فراق و دوری گریه می‌کردیم.

دوره آموزشی را در کرمان گذراند. با اوضاع و احوالی که کومله و دمکرات‌ در کردستان به وجود آورده بود، کسی مایل به رفتن به آنجا نبود؛ ولی حجت‌الله با چند هماهنگی داوطلبانه به مریوان منتقل شد. در روستای باغان روی تپه‌ای پایگاه داشتند.

در تامین جاده به کمین کومله و دمکرات‌ برخورد کردند. در درگیری که به وجود آمده بود، حجت‌الله با اصابت تیری به سینه‌اش به شهادت رسید. در این درگیری، همچنین دو تن از سربازان هم‌رزمش به شهادت رسیدند.»

IMG 0294


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان