فتحیمحمد نقشبندی، امام جمعه سابق شهرستان راسک است که بهجرم صدور فتوای ترور مولوی جنگیزهی، در تاریخ 22فروردین1391 بههمراه پسر، داماد و چندتن دیگر از جمله ملکمحمد آبادیان، عامل ترور شهید جنگیزهی بازداشت شد. سرانجام در آذرماه سال 1392 قوهقضائیه پس از تکمیل پرونده، احکام زیر را برای بازداشتشدگان بهاینترتیب صادر کرد:
- ملکمحمد آبادیان و فرزندانش (عاملین ترور): محکوم به اعدام؛
- فتحیمحمد نقشبندی، صادرکننده حکم قتل مولوی جنگیزهی: 15سال حبس و نفیبلد؛
- فقیرمحمد رئیسی، داماد فتحیمحمد نقشبندی: تبرئه؛
- عبدالغفار نقشبندی، پسر فتحیمحمد نقشبندی: 12 سال حبس و نفی بلد.
آنچه در پی میآید مصاحبه خبرنگار هابیلیان با فتحیمحمد نقشبندی است که در دادستانی زاهدان انجام گرفته است.
داوری «فتحیمحمد نقشبندی» درباره انگیزه عبدالمالک ریگی از انجام جنایاتش و یا نحوه برخورد نظام جمهوری اسلامی با وی، پر مغالطه و نوعی بهانهتراشی در جهت تطهیر وی است. بهعنوان نمونه آنجا که به هزینه عملیات علیه ریگی که اساساً مستند نیست و مبتنی بر شنیدههایش است، اشاره کرده و میگوید: «چرا همین [مبلغ] را به مالک ندهیم و او را تطمیع نکنیم...؟ اگر ملت در جایی ناراضی باشد و حکومت بخواهد رضایت او را جلب کند، با طمع، تهدید، تطمیع یا هر تدبیری که بداند واقعاً اینجا کارساز است، این کار را انجام بدهد؛ ولی نگذارد که ادامه پیدا کند. این کمال تدبیر و هوشیاری انسان است. نه این که ما بگوییم باج است که حکومت دارد میدهد.»
طبیعی است با این نوع استدلال، صرفاً راه برای باجگیری باز میشود و با این روش، باید خط بطلانی بر نظم و امنیت کشید. اگر دیدگاه نقشبندی تعمداً سادهانگارانه و بدونتفکر به عواقب چنین راهکاری نباشد، حاکی از بیاطلاعی وی از مواضع و عملکرد ریگی است که حتی باجخواهی را هم در راستای اهداف تروریستی و مأموریتهایی که به وی محول شده بود، انجام میداد.
از این مهمتر، وجود تبعیض در استان را عاملی میداند که این حق را ایجاد میکند که افراد دست به جنایت بزنند. بر فرض که تبعیض مورد نظر ایشان وجود داشته باشد، کدام عقل سلیمی تأیید میکند که راه رفع آن کشتن مردم بیگناه با روشهای جنایتبار تکفیری است؟
یا در جایی دیگری میکوشد که از قول ریگی، در تناقضی آشکار با اعترافات ریگی که خود به اشتباهبودن راهش معترف بود و وجود اسناد فراوان درباره وابستگی جندالله به بیگانگان، ادعا کند که حرکتش عکسالعمل طبیعی بوده است و ادامه خواهد داشت حال آنکه نقشبندی در مصاحبهای که بعد از جلسه خانواده شهدا و علمای اهل سنت با ریگی انجام گرفته است، و از رسانهها پخش شد بهصراحت میگوید: «[ریگی] یکسری اعمالی انجام داده که از انسانیت و بشریت بعید است و به جای قتل و آدمکشی باید مسائل از طریق مسالمتآمیز حل شود.»
راهنما ضمن آن که خواسته است به اصل گفتهها و اظهارات نقشبندی که جای نقد فراوان دارد، امانتدار بماند، درج این مقدمه مختصر را جهت یادآوری بهخوانندگان فهیم وظیفه خود میداند.
سوال اول ما درباره معرفی خود شماست. جایگاهی که شما در بین روحانیت داشتهاید و کجا تحصیل کردهاید و تدریس میکنید.
من فتحیمحمد نقشبندی متولد 1337 هستم. در اوایل انقلاب در حوزه علمیه گُشت سراوان مشغول تحصیل بودم. سال 57 که انقلاب اسلامی در ایران پیش آمد، بنده آنجا طلبه بودم و وقتی صدای انقلاب و صدای مقابله با رژیم ستمشاهی را شنیدم، خیلی خوشحال شدم. مسلماً در آن زمان، حاکمیت به دست شاه بود و نیروهای آن زمان هم طبعاً حامی شاه بودند و سعی داشتند تا رژیم ماندگار شود و از بین نرود. زمانیکه انقلاب نزدیک وقوع بود، آنها از تأمین امنیت منطقه دست کشیدند و بههرحال ما طلاب، خودمان با راهنماییهای اساتید و در رأس همه آنها حضرت مولانا محمدحسین یوسفپور که الان هم تشریف دارند، تبلیغات را در سطح روستا شروع کردیم. البته روستای ما کوچک بود و درنهایت کار به جایی رسید که امنیت روستا توسط طلاب حوزه علمیه به عهده گرفته شد که من هم جزء آنها بودم. سال 57 که تمام شد، بالأخره نظام جمهوری اسلامی روی کار آمد. سال بعد برای ادامه تحصیل به کراچی پاکستان رفتم؛ آنجا با پیک جمهوری اسلامی ایران ارتباط داشتم. ایشان در مناسباتی ما را دعوت و مراسمی با حضور طلاب ایرانی برگزار میکرد. تحصیل در آنجا در سال 60 به پایان رسید و اولین باری که به ایران آمدم، در حوزه علمیه چابهار که مولانا عبدالرحمن ملازهی آنجا بودند، تا 9 سال تدریس کردم و در همان زمان از طرف ستاد انقلاب اسلامی اردویی برای بازدید پشت جبهه تشکیل شد که من و عبدالرحمن ملازهی از حوزه علمیه چابهار رفتیم و از مناطق جنگی پشت جبهه بازدید کردیم. من زمانی که در چابهار بودم با بسیج آنجا همکاری داشتم و قرآن آموزش میدادم. در سال 70 به راسک که اکنون مرکز شهرستان سرباز است، برگشتم. راسک در آن زمان بخش بود. به آنجا که رفتم، اولین انتخاباتی که پیش آمد، انتخابات ریاست جمهوری بود و آقای رفسنجانی هم کاندید ریاست جمهوری بودند. در آن منطقه رسم نبود که خانمها در انتخابات مشارکت داشته باشند؛ بنده گفتم که اینها هم جزء اجتماع هستند و مانند بقیه مردها سهمی دارند و تأثیرگذار هستند. قبل از انتخابات و زمان انقلاب هم مردم را اعم از زن و مرد تشویق به رأیدادن کردم. روز انتخابات هم که جمعه بود، خانمم را برداشتم و پای صندوق رأی بردم تا اینکه حرفم سند باشد؛ بعد از اینکه ایشان رأی دادند و برگشتیم و به مسجد رفتیم، به مردم توصیه کردم که خانمها هم حتماً مشارکت داشته باشند. به آنها گفتم که این، یک تکلیف دینی، سیاسی و اجتماعی است؛ مثل حجاب خانمها که ما طلبهها بیشتر تأکید داریم. اگر اینطور نبود، من همسرم را نمیبردم که رأی بدهد. الان ایشان رأی داده است و من دارم به شما اعلام میکنم. اکنون شما میتوانید از مسئولین شهر سرباز بپرسید که مشارکت زنان در این شهر به چه زمانی برمیگردد. قطعاً از آن تاریخی است که بنده اعلام کردم و نتیجهاش این شد که بعدازظهر همان روز جمعه، مسئولین محل چندبار زمان رأیدادن را تمدید کردند و آمار مشارکت زنان بالا رفت. از آن زمان، مشارکت زنان امری واضح است. زمانی که در راسک بودم، آقای خاتمی روی کار آمد. درآن زمان، دوستان اداره اطلاعات متأسفانه باعث شدند که من سه ماه و شش روز اینجا در زاهدان زندانی باشم؛ بعد با وثیقه آزاد شدم و به دادگاه ویژه انقلاب مشهد رفتم و آنجا خوشبختانه وقتی پرونده را دقت کردند، عذرخواهی کرده و گفتند که در حق شما ظلم شده است و کلمه ظلم را به کار بردند. آنها گفتند ما براساس گزارشها شما را فرا خواندیم و اکنون آزاد هستید. بههرحال من در هر انتخاباتی شرکت کردم. متأسفانه منطقه ما دوردست است و از لحاظ فرهنگی و معلومات، کمی ضعف دارد؛ بیشتر جریانات کدخدامنشی است و منعطف هستند. درمقابل، مسئولین دوست دارند تمام ملاها و مسئولین منطقهای با آنها باشند و اگر نباشند، نتیجهاش این میشود که علیه آنها گزارش میدهند. من همکاریهای زیادی با آنها داشتم و چند بار منرا بهخاطر ملابخش درخشان که در آن منطقه عملیات کرده بود و مشکلاتی ایجاد کرده بود، به پاکستان فرستادند. بعد از اینکه آزاد شدم، با خودم گفتم ایرادی ندارد، وظیفه است. رفتم صحبت کردم و خیلی او را تعدیل کردم، تا اینکه بالأخره او دست کشید و درنهایت کارش این بود که با موادفروشها همدستی داشت و در استان هرمزگان ساکن بود. بعد از اینکه کشته شد، برادرش واحدبخش برنامههایش را ادامه داد. یکبار شخصی را بهعنوان گروگان برده بود و از ما خواستند که برویم آنجا. دو شب و دو روز آنجا ماندیم و نصیحت کردیم و او را قانع کردیم و گروگان را بدون یک ریال پول گرفتیم و تحویل استان دادیم. من همکاری با مسئولان را وظیفه خودم میدانم، بدون اینکه منت بگذارم؛ ولی این انتظار را نداشتم که در ازای این همه همکاری، کار به اینجا بکشد که با این سنوسال و اینهمه مشغله با من اینطور برخورد شود. البته حتماً تقدیر الهی این بوده است و گاهی که فشار روی من میآید، متوجه میشوم که خداوند با من است. قبل از اینکه زمان و زمینی پیدا شود، این نوشته شده است و تقدیر ما این بوده است که اینگونه باشیم و خدا را شکر میکنیم.
مشکلی که در چند سال اخیر در کل جهان اسلام بهوجود آمده است و منطقه ما هم از آن بینصیب نبوده است، پیدا شدن جریانی جدا از وهابیت سابق است. طبق نظرات، آنها مشکلات عدیدهای برای مردم شیعه و سنی در کشورهای مختلف و به طرق مختلف ایجاد میکنند و آسایش، آرامش و دینداری آنها را نابود میکنند. این جریان ریشه تاریخیاش کجاست و تعریفش چیست؟ آیا جدا از وهابیت است یا نه و چه تعداد در این استان هستند و حوزهها و نظرات آنها چگونه است؟
بنده در شرایطی هستم که نمیخواهم به این بحثها وارد شوم؛ اما نمیتوانیم مشکلات را بر دوش وهابیت بیاندازیم. من به دست چه کسانی در اینجا زندانی هستم؟ نمیشود که همه مسائل را به دوش وهابیت بیاندازیم؛ بالأخره گلایهها زیاد است.
گلایههایی را که از مسئولین دارید، بگویید.
همین که بنده بهعنوان یک تبعه اهلسنت، با آنهمه خدماتی که در مناطق مرزی داشتم و به این حد هستم، در اینجا حضور دارم؛ اگر دوستان دقت بفرمایند، همهچیز مشخص میشود. بنده از اول استقرار نظام و حتی قبل از آن تاکنون فعالیتهایی را داشتهام. انصافاً اگر یک عالم شیعه بیاید و دوستانی که همیشه به دنبال بنده و مسائل هستند، بنشینند و قرآن را وسط بگذارند و هر گلایهای از بنده دارند، بیان کنند، بنده جواب میدهم. با قرآن تطبیق بدهند و ببینند که مشکل من کجاست و چرا و به دست چهکسی به اینجا کشیده شدهام؟ اگر انصاف داشته باشیم، بهترین راه، راهی است که حضرت علی(ع) در کتاب نهجالبلاغه بارها به مسئولین و سران سپاه و فرمانداران میفرماید و متأسفانه ما اینطور عمل میکنیم. به غیراز من، داماد و پسرم نیز تاکنون یک سال و دوسه ماه است که در این بازداشتگاه هستند. به کدام جرم؟ اختلاف سلیقه را کنار بگذاریم و جرم و خیانت را بیاوریم و ثابت کنیم. حرف من این است که ما پیش خودمان محاسبه کنیم و بعد به دیگران اتهام بزنیم.
بسیارخب؛ اینکه حقیقت ماجرا در مورد شما چه بوده است، بحث دیگری است. اما جدا از این مسئله، آیا واقعیتی مبنی بر بحث وهابیت وجود دارد؟
اینجا در استان ما وجود ندارد، اگر هم باشد در منطقه شهرستان سرباز نیست. اگر در شهرهای دوردستی مثل زاهدان یا سراوان هم باشد، خیلی کم است و بالأخره در میان جامعه مطرح نیست و من نشنیدم که از طرف آنها در جامعه اختلافی باشد و مشکلی ایجاد شود. اگر هم کسی باشد که از لحاظ فکری مشکل داشته باشد، پیش خودش است یا نهایتاً با چند نفری که دور او هستند.
این مطلبی که پرسیدم، بهدلیل فهم موضوع بود که شما بگویید بحث در چیست؟ وقتی که از بیرون نگاه میکنیم میگویند وهابیت در پاکستان و سوریه دارد فلان اقدام را انجام میدهد؛ یا وهابیت ادعاهایی دارد. ما که نمیتوانیم بگوییم مطلقاً نیست؛ اما سوال به این دلیل بود که از نظر مبانی فقهی متوجه موضوع شویم.
آنچه که مسلم است، حنفیها و وهابیها از یکدیگر مستقلاند. آنها پیرو یک مجتهد نیستند و از مذاهب مختلف استنباط و استدلال میکنند؛ درحالیکه تقریباً همه پیروان مذاهب دارای یک فکر و منش مستقل هستند و نسبت به آن عمل میکنند.
جوهر اصلی چیست؟ اگر از چهار مذهب اهلسنت پیروی نمیکنند، آیا حرف اصلی آنان فقط یک ایده سیاسی است یا یک ایده مذهبی است؟
*در اینمورد اطلاعی ندارم.
میخواستیم قدری هم راجع به مسائل قومیتی صحبت کنیم؛ شما منتسب به کدام یک از طوایف هستید؟
ما بلوچ هستیم. در میان بلوچها، هر منطقه طوایف بهخصوصی دارد. منطقه ما هم طوایف گوناگونی دارد و ما بلوچ هستیم. در میان بلوچها، طایفهای که چکیده همه است، خودِ بلوچ است. بقیه طوایف را به شغلها و رتبه و مقامشان نسبت میدهند اما اصلیت بلوچ است. دیگر کاری به نسبتهای جاهلی دیگر نداریم. انتساب نداریم و نظر شخصی ما نیست.
بعضی از افراد در راستای حمایت از قومیت بلوچ، احساس میکنند که منافع قوم بلوچ را بهتر از مردم یا بزرگانشان و روحانیت میفهمند و دست به اعمال خشونتبار میزنند. از زاویه قومیت و نه مذاهب پاسخ دهید که چه انگیزهای وجود دارد؟ این روشها را چگونه ارزیابی میکنید؟ مثلاً متأسفانه در سالهای قبل، جریان آقای ریگی وجود داشت که به نظر ما بیشترین آسیب را هم به بلوچستان و قوم بلوچ زد. زیرا وقتی که مردم ایران (بعضیها) اسم بلوچستان را میشنوند، احساس میکنند که چنین ایدهها و افکاری است. این ریشهاش در کجاست و چقدر نتیجه میدهد و نظر شما راجع به این حرفها چیست؟
اولاً چون من مسلمان و طلبه هستم، بحث قومگرایی از نظر من مردود است. قوم فقط در حد آشنایی و شناخت و تا آن حدی که قرآن به ما اجازه داده است، مجاز است. من دو شب قبل از اعدام ریگی، در تهران به ملاقات او رفتم. در آنجا یکی از سوالکنندهها بودم و بعد از اینکه خودش را معرفی کرد و جریان خودش را شرح داد، از او سوالی پرسیدم. دلیل سوالم این بود که ایشان در لابهلای صحبتهایش چیزی را به شکل دیگری بیان کرده بود و میخواستم از آن به نحوی دیگر استفاده کنم. ایشان گفتند که ما بالأخره بعد از کسب تجربیات به این نتیجه رسیدیم که برای رسیدن به حق راه و روشهای مختلفی وجود دارد. وقتی این را گفت، من از آن استفاده کردم و گفتم: حالا که شما پشیمان هستید و روشتان درست نبوده و روشهای سیاسی برای اینکه به حقوحقوقتان برسید بهتر بوده است، راه جلوگیری از این روشها چیست و ما چگونه میتوانیم از این اشتباهات جلوگیری کنیم که او از جوابدادن امتناع کرد. ایشان گفت که ما نگفتیم اشتباه کردیم و این جریان ما ادامه دارد و از دوران ما هم شروع نشده است. من دوست داشتم این را فارسی میگفت تا کل کشور متوجه شوند؛ ولی متأسفانه برنامه را به بلوچی گذاشتند و فارسیزبانها متوجه حرفهای او نشدند.
دقیقاً چه گفت؟
ایشان گفت که این حرکت (حرکتی که خودش انجام داده است)، مربوط به ریگی نیست و از دوران ما هم نبوده و قبل از ما و از دوران شاه بوده است. من میخواستم این را بهعنوان تبلیغ به گروهش برسانم که این آخرین حرفش بوده است؛ اما ایشان قبول نکرد. من حرفم این بود که راههای دیگری هم هست و ما میخواهیم از آنها استفاده کنیم. ایشان گفت این حرکت از دوران شاه بوده و اوایل انقلاب هم ادامه داشته است و حتی اگر تمام گروه من کشته شوند، باز هم توسط افراد دیگری ادامه پیدا میکند، تا جلوی تبعیض در استان ما گرفته شود. من نمیخواهم حرف ریگی را دنبال کنم؛ اما میبینیم که چه مسائلی باعث بروز مشکلات میشود. بالأخره ریگی نوجوانی و جوانی خودش را داد.
به نظر شما در پاسخ به سوالی که خودتان کردید، واقعاً چه راهکاری وجود دارد؟
کاری نداریم به حرکات و واکنشها. مسئله تبعیض، مسئلهای است که دامنگیر میشود. من بارها به دوستان گفته بودم که ما مدافع ریگی نیستیم و نمیدانیم چه کسی است و فقط شنیدهایم که سرحدی است. اینکه اهل کجای سرحد است، نمیدانیم؛ اما انسان است و انسان، راحتطلب است. ریگی زندگی راحتی نداشت، نه خواب شبش درست بود و نه آرامش داشت. در کویر گیر کرده بود و نه آب سردی داشت، نه زندگی نه معیشتی و نه انسانی. اینها را میخواست ولی نداشت. حتماً دردی داشته که آن راه را انتخاب کرده بود. من شاه را تأیید نمیکنم؛ اما در زمان شاه به اندازه توان خودمان فعالیت داشتیم. شاه تدبیر خوبی را به کار برد و نگذاشت مخالفان به مخالفتشان ادامه دهند. در همین منطقه ما، طایفهای هست به نام شهبخش؛ اول انقلاب درگیری داشتند. یک طایفه هست به نام شهنوازی. اگر به این فامیل دقت کنید، از ابتدا شهبخش و شهنوازی نبودهاند. در یک جریان فضل و بخشش شاه بود که شیفته شاه شدند و فامیلشان را عوض کردند. چگونه به اینجا کشید؟ به خاطر این بوده است و شاه این کار را کرده است. وقتی شاه احساس میکرده که این دشمن مخالفش است، بلافاصله افراد خاص خودش را میفرستاده به دنبال اینها که بروید و بررسی کنید که مشکل او چیست؟ شاید مشکلی داشته باشد. بررسی کردند و نتیجه را به شاه اطلاع دادند. شاه گفت: آن بخشی که متعلق به شاه و حکومت است معاف است، دیگر چه میخواهد؟ گفتند: معیشت و زندگی میخواهد ولی پول ندارد. گفت: چه کاری را میتواند انجام دهد؟ گفتند میتواند کشاورزی کند. گفت: بروید و چاه بزنید و به او کشاورزی بدهید. یا اینکه چهکار میتواند بکند، دامدار است؛ به او دام بدهید. میخواهد خدمت کند، به او کار بدهید. ما نمیتوانیم حقوق مردم را ببخشیم و حقشان را باید خودشان دنبال کنند. ما شفاعت میکنیم. نه اینکه حق مردم را ضایع کنیم، بلکه از حق خودمان میگذریم. نگذاریم که در مملکت خودمان برای خودمان مخالف تراشیده شود. به دنبال این نباشیم. یک شخصی در خاش بود که برای وزارت اطلاعات کار میکرد ولی در ظاهر مخالف نظام بود و آن طرف مرز زندگی میکرد. در بین مردم شایع بود و کسانی که دست اندرکار هستند میدانند که ایشان پول هنگفتی معادل پانصد میلیون تومان میگیرد و به خارج از کشور میرود و مرتباً میخواهد تماس بگیرد ولی مالک از او میترسد و زیاد با او ارتباط برقرار نمیکند. او مرتب پیگیر میشود و درنهایت میگوید که ما هم مثل شما مخالف رژیم هستیم و میخواهیم با هم همکاری کنیم. هر چه در توان ما باشد، به شما کمک میکنیم و پول و مهمات به شما میدهیم. ریگی قبول میکند و او از آنجا به ایران میآید. اما زمان قرار در تماسهای تلفنی طوری صحبت میکند که عبدالمالک را به شک میاندازد؛ چون مرتباً میپرسد که شما سوار کدام ماشین هستید؟ وقتی این سوال را میپرسد، ریگی شک میکند و از طرفی میگوید که من باید او را ببینم. با آمادگی کامل میرود که اگر درگیری شد بتواند جواب بدهد و اگر نشد و واقعاً خواست امکاناتی بدهد، از او بگیرد. خود ریگی در ماشینی سوار میشود که پشت سر همه ماشینهاست؛ یکی از بستگان او هم از همراهان ریگی بوده است. او در مسیر راه تماس میگیرد که شما در کدام ماشین هستید و من باید شما را بشناسم. ریگی همان ماشینی را معرفی میکند که فامیل او سوار آن است. کمین میکنند و آن ماشین را میزنند و بلافاصله اعلام میکنند که کار مالک تمام شد. میگویند بزرگترین مخالف جنوب شرقی ایران، عبدالمالک ریگی کشته شد. عبدالمالک که پشت سر میآید و انفجار و درگیری را میبیند، برمیگردد. از آنجا به داربنده میرود و با او تماس میگیرد و میگوید که تو کارت را کردی و فکر کردی من را کشتی؟ فامیل خودت بود. منتظر باش که پاسخ تو را بدهم. ما حاضر هستیم پانصد میلیون تومان به او بدهیم، چرا همین را به مالک ندهیم و او را تطمیع نکنیم؟ نگوییم تو چه درد و مرضی داری، بیا و بگو و ما حل میکنیم. دوستان اعلام کردند که نتیجه آنچنانی نداشته است. ما بعضاً این را به دوستان گفتهایم، حکومت به منزله پدر است و مردم به منزله رعیت هستند. اگر ملت در جایی ناراضی باشد و حکومت بخواهد رضایت او را جلب کند، با طمع، تهدید، تطمیع یا هر تدبیری که بداند واقعاً اینجا کارساز است، این کار را انجام بدهد؛ ولی نگذارد که ادامه پیداکند. این کمال تدبیر و هوشیاری انسان است. نه اینکه ما بگوییم باجی است که حکومت دارد میدهد.
اینکه حکومت میتواند چگونه حل کند و آیا اهمال کرده یا موفق بوده است، یک موضوع است. طبیعی هم هست که بخشی از آنچه که میگویید واقعیت دارد. ولی یک موضوع آن است که آقای ریگی به همان اندازه که در مورد قومیت صحبت میکرد، بحث مذهبی هم داشت. یعنی به نام خدا و با تکیه بر دین اسلام کارش را انجام میداد و همهجا از شعائر صحبت میکرد و میگفت: من میخواهم دین اسلام را احیا کنم. در اینجا وظیفه علما چه میشود؟ میخواهم از دیدگاه شما استفاده کنم زیرا دیدگاه شما برای من مهم است. اول اینکه در مکتب امام حنفیه، چه زمانی ما میتوانیم سر یک نفر را ببریم، یا حکم مرگ او را بدهیم یا اینکه بگوییم بمب بگذار و جایی را منفجر کن. مسئله دوم اینکه آیا میشد که علمای اهلسنت منطقه در مقابل ایشان فتوا دهند که کارش حرام است؟
اولاً سوالهایی که حضرت عالی میفرمایید، بهتر است از مفتیها بپرسید، بنده مفتی نیستم. دیدگاه خودم و نظر شخصی من، مطابق برداشتی که از فقه امام ابوحنیفه دارم، این است. قتل انسان، درکل حرام است؛ حتی اگر کافر باشد. کشتن کافر شرایطی دارد و تحت شرایطی آن فرد را میتوان کشت. تا زمانی که نیایند و به اهداف مسلمین حمله نکنند یا زیر سیطره حکومت اسلامی، خلافی را انجام ندهند، صرف اینکه کافر هستند کشته نمیشوند. بلکه حکومت اسلامی موظف است حق و حقوق کافر را تا زمانی که به شئونات حکومت عمل میکند، حفظ کند. حکومت اسلامی وظیفه حفاظت از جان و مال و ناموس و آبروی کافر را دارد. امام ابوحنیفه میفرماید اگر کسی 99 شعبه از کفر را داشته باشد، یعنی 99 درصد از او کفر باشد و یک درصد اسلام باشد نمیشود به او فتوای کفر داد. وقتی اجازه نداریم که کافر را بکشیم، دیگر کشتن مسلمان مشخص است که به هیچ وجه جایز نیست. کشتن کافر جایز نیست، چطور کشتن مسلمان جایز است؟ حتی لعنت گفتن به این فرد 99 درصدی هم جایز نیست. احناف در فقه خودشان دارند که سگ نجس است؛ اما لعنت گفتن به سگ جایز نیست. یعنی ما در فقه خودمان داریم که به سگ لعنت نگوییم. وقتی ما در فقه خودمان اینها را داریم، چطور جایز است که نمازخانه، مسجد و مدرسه را بمباران و منفجر کنیم و یا فردی را بکشیم؟ آیا آیه قرآن نگفته است که کشتن یک انسان، کشتن همه بشریت است؟ یا در جایی دیگر میفرماید که اگر کسی انسانی را کشت، جهنم تا ابد جایگاه اوست. خداوند او را لعنت کرده است. خداوند به قاتل لعنت فرستاده است و برای او جهنم آماده کرده است. چطور میتوانیم مسلمانی را که ادعای زندگی دینی و اسلامی دارد، بکشیم. البته هر شخصی وقتی کاری را برای خودش میکند، دنبال توجیهاتی میگردد؛ ولی به توجیه دیگران نیست. فقه ما این است، ما کاری به این توجیهات نداریم. روزی با حکومت، روزی با ملت و روزی دیگر با طایفهای درگیر میشود و برای کارهای خودش توجیه میآورد. خداوند در قرآن میفرماید که این توجیهات کارگر نمیشود و آنجا آنها را نمیپذیریم. مسئله این است که فقه ما این را جایز نمیداند و در مورد اینکه علما در چنین شرایطی وظیفهشان چیست، متأسفانه من از دوستان و خبرنگاران که به جاهای مختلف خبر میرسانند گلایه دارم. آنها اخبار را خوب منعکس نمیکنند، اخبار به صورت گلایه و درخواست از حکومت عنوان میشود و آن را وارونه منعکس میکنند. صحبتهایی را که در حمایت از حکومت گفته میشود یا علما با مخالفین میگویند در تریبونها منعکس نمیکنند. فقط کافی است که یک نفر در تهران بگوید که این عملها درست نیست و نباید در این مملکت تبعیض باشد. اگر علما این مسائل را نگویند که مردم منفجر میشوند. برای تسلی مردم این حرفها را میزنند تا مردم بفهمند یک مدافع دارند و دفاع میشود. امیدوار میشوند که شاید روزی بهوسیله یک مسئول به خواستههایشان برسند. اخبار امیددهندهای را که علما در تریبونها میدهند، بهعنوان ضدحکومت اعلام میکنند و صحبتهایی را که در حمایت از حکومت است به مردم نمیرسانند. زمانی که فاجعه پیشین پیش آمد و سردار شوشتری به شهادت رسیدند، من آنجا بسیار صحبت کردم. در مراسم تشییع جنازهای که در راسک انجام گرفت و در مراسمی که در مشهد سر مزارش برگزار شد و پسرشان آنجا حضور داشتند نیز سخنرانی کردم. درکل از این صحبتها زیاد گفته شده است؛ ولی متأسفانه این افراد حضور ندارند. حالا اگر یک روز نقشبندی بگوید که چرا این مسئله اینطور پیش میآید یا اینکه ما این تقاضا را داریم، این میشود آفت یا بلایی که باید بر سر نقشبندی بشکند و باید برود و معدوم شود که چرا این غلط و این پیشنهاد را کرده است. به عنوان مثال؛ در منطقه پیشین و اطراف، زمانی رسم بود که هر سال، نیروی انتظامی میآمد و مغازههای برنج و غلات را تخلیه میکرد و میبرد، به این بهانه که قاچاق است و از پاکستان آمده است. مردم از این کار خیلی ناراضی بودند، انتخابات هم در پیش بود و بنده به این نتیجه رسیدم که ممکن است مردم ناراضی شوند و از انتخابات دوری کنند. روز جمعه گفتم که قاچاق تعریف دارد. اگر بهجز مواد مخدر و اسلحه، هر نوع مواد ارزاقی و پوشاکی از مجاری غیرقانونی وارد مملکت بشود، در لحظه ورود، نیروی انتظامی میتواند آن را بگیرد چون قاچاق است؛ اما اگر به داخل مملکت ورود پیدا کرد، نمیتواند؛ چون دیگر از قاچاق خارج شده و قانونی است. این را من در نماز جمعه گفتم که شما مردم ناراحت نباشید. این بحث که بهوجود میآید شما خودتان مقصر هستید و باید گزارش کنید به مسئولین بالاتر. اینطور نیست که حتماً همه مسئولین در راسک خلاصه شده باشند. اگر اینجا به حرف کسی گوش داده نشد، دیگر بالاتر کسی نیست که گوش بدهد؟ حرفتان را به بالاتر برسانید و بدانید که حل میشود و به مشکلات رسیدگی میکنند و ناراضی نباشید. صبح شنبه از اطلاعات نیروی انتظامی «جکیگور» با من تماس گرفتند و گفتند شما کجا هستید؟ گفتم راسک هستم. گفتند ما از اطلاعات نیروی انتظامی با شما تماس گرفتیم و با شما کار اداری داریم؛ اگر کار غیراداری داشتیم، خودمان میآمدیم؛ ولی حالا شما باید بیایید، کی میآیید؟ گفتم الان میآیم. رفتم و آنجا که رسیدم، نامهای از قبل نوشته و آماده کرده بود که اگر آقای نقشبندی در آینده خواست سخنرانی انجام دهد، باید با اطلاعات نیروی انتظامی هماهنگی بکند و صحبتها را بیان کند. بدون هماهنگی با آنها نباید هیچ صحبتی بکند. میگفتند که شما به حمایت از قاچاقچیها سخنرانی کردید. از استانداری به من زنگ زدند و دستور دادند که آن را امضاء کنم و تعهد بدهم که در آینده چنین صحبتی نمیکنم. اسم آن شخص آقای عابدینی بود. پرسیدم این نظام، علوی نیست؟ گفت چرا. حضرت علی در دوران هر سه خلیفه، قاضی و مشاور خاص حکومت بود. از خلیفه دوم نقل است که «لولا علی، لَهلک عمر.» خانمی نزد آنها میآید و اقرار به زنا میکند و میگوید دستور رجم بدهید. خلیفه بهدلیل اینکه خودش اعتراف کرد، میگوید او را رجم کنید. حضرت علی بلند میشود و میگوید عمر چه دستوری دادی؟ میگوید خودش معترف است و علاوه بر این شکمش بالا آمده است و مشخص است، خودش معترف است که شوهر کرده است؛ بگذارید او را بکشند. حضرت علی میگوید حکمش همین است، اما بچه چه گناهی کرده است؟ اینجاست که عمر میگوید: «لولا علی لهلک عمر». حضرت علی همیشه به جای حکومت و خلیفه طرف ملت را گرفته است. چون حکومت قدرت دارد و نیاز به حمایت ندارد، مردم هستند که نیاز به حمایت دارند. بنابراین در این نظام علوی، به ملاها اجازه بدهید؛ نگذارید مردم به نظام بدبین شوند. شما یک سری کارها میکنید و مردم به نظام بدبین میشوند. هرچند که شما جکیگوریها این کار را کردهاید، اما عوام چه میداند که جکیگور این کار را کرده است، میگوید نظام کرده است. پس بهتر این است که مردم اینجا توجیه و به نظام امیدوار شوند؛ نگران این وضع نباشید و پیگیری کنید. پیگیری کجاست؟ حداقل این است که ناامید نشود و دست به خلافی دیگر نزند و اختلافی دیگر نکند. بعد از اینکه این صحبتها را کردم، جلوی خودم نامه را پاره کرد و در سطل زباله انداخت و گفت شما از طرف من آزاد هستید. ازاینپس هر کاری که صلاح میدانید، انجام دهید. حرفم این است که علما در دورترین نقطه این مرز و بوم هستند. همچنین خود من نیز در نقطهای دورافتاده هستم. در کنار مرز پاکستان تا این حد دارم از این حکومت دفاع میکنم و در همانجا که در تیررس دشمن و مرز هستم، دائماً در صحبتهایم عمل تروریستها و مخالفین نظام را محکوم کردم. در آنجا هر چه به مرز نزدیکتر باشیم، قطعاً آدمکشی و انفجار بیشتر است و من بارها از علمای منطقه شنیدهام که فتوای حرمت دادهاند. بیشتر از این توانی ندارند؛ اگر داشتند، میکردند. من عالم نیستم، ولی لباس عالم را پوشیدهام. دوستانی که باید پشتیبان باشند، نیستند. ما اسلحه نداریم و داریم با اسلحه مقابله میکنیم. با صحبت، موعظه و نصیحت جلو میرویم. اگر از علمای بلوچستان قدردانی نشود، بیانصافی است. همین علمای بلوچستان بارها و بارها از آن سوی مرزها تهدید شدهاند. مثل مولوی عبدالحمید در زاهدان، مولوی کریمزهی در ایرانشهر، بنده در راسک، مولوی جنگیزهی و خیلیهای دیگر. تهدید کردهاند ولی دستشان نرسیده است که کاری بکنند.
نقش جریانهای خارج از کشور مثل پاکستان و عربستان و قطر و... چگونه است؟ آیا معتقد هستید که اینها میتوانند از جریانهایی مثل عبدالمالک و افراطگرایان مذهبی که در استان هستند، سوءاستفاده کنند؟ اصولاً نقش جریانهای خارجی و وهابی را در حمایت از افراطگرایی چگونه میبینید؟
هرکس معاند نظام باشد، هرجا مخالفی را ببیند، تلاش میکند که از او استفاده کند. نیازی نیست که من جواب بدهم و سوال شود؛ حکومتهای خارجی یا شخصیتها و گروههای خارجی که مخالف باشند قطعا حمایت میکنند.