
هفتم تیرماه سال 1360، ساعت 9:00 شب، 2بمب بسیار قوی در محل دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی منفجر شد، که بر اثر شدت انفجار قسمتهایی از ساختمان فروریخت و موجب شهادت دهها تن از مقامات مملکتی و نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی و چند تن از وزرا گردید، خبرنگار حاضر در محل حادثه اینچنین نوشت: «صدها نفر از مردم تهران در خیابانهای اطراف دفتر مرکزی حزب اجتماع کرده بودند و آمبولانسها بیامان در رفت و آمد بودند، یکی از شاهدان عینی انفجار که شدیداً میگریست گفت: «آقایان دکتر باهنر، نبوی، محمد هاشمی و میرسلیم، چند لحظه قبل از انفجار بمب سالن را ترک کردند. در این لحظه بسیاری از مردم در جستجوی آیتالله بهشتی بودند و یکی از پاسداران گفت که آخرین بار ایشان و حجتالاسلام محمد منتظری را در مقابل سالن دیده است. نیم ساعت بعد گفته شد که شیخ محمد منتظری به شهادت رسیدهاست.»
پیام تسلیت امامخمینی(ره):
«من این ضایعه بزرگ را به ملت ایران و شما آقایان که نزدیک بودید با آقای بهشتی و افراد دیگری که شهید شدند، تسلیت عرض میکنم. بنای دشمنهای شما بر این است، افرادی که لیاقتشان بیشتر است بیشتر مورد حمله قرار بگیرند. آنها افرادی را هدف قرار میدهند که از آنها خوف دارند و این را من مدام گفتهام که مرحوم آقای "بهشتی" در این مملکت مظلوم زیست.»
سخنان مقاممعظمرهبری(حفظهالله) در مجله سروش، تیرماه 1361:
(مقام معظم رهبری(حفظهالله) به دلیل حادثه سوء قصد به ایشان که چند روز پیش از هفتم تیرماه 1360 رخ داده بود، به هنگام وقوع حادثه هفت تیر در بستر بودند) روزی آقای هاشمی رفسنجانی و حاج احمدآقا به عیادت من آمدند. طبیبم رو به من کرد و به آقای هاشمی گفت: «که ایشان خیلی اصرار دارند که بهشان رادیو بدهیم. به نظر شما مصلحت است؟ آقای هاشمی گفتند: «نه!» من گفتم چرا مصلحت نیست؟ ایشان گفتند: «رادیو اخبار تلخ دارد...» من با خود فکر کردم یعنی رادیو چه اخبار تلخی دارد؟ آقای هاشمی میخواستند جریان را به یک شکلی به من بفهمانند. گفتند: «مثلا دفتر مرکزی حزب منفجر شده و عدهای مجروح شدند. آقای بهشتی هم مجروح شده است.» گریهام گرفت. آن روزها حال من عادی نبود. به تازگی سومین عمل جراحیام تمام شده بود. وقتی شنیدم آقای بهشتی مجروح شده است، از روزنامه و رادیو یادم رفت سوال کنم... گفتم که وضعشان چطور است؟ حالشان چطور است؟ گفتند: «حال خوبی ندارند.» گفتم باید همه امکانات مملکت را بسیج کنیم تا آقای بهشتی را نجات دهیم. آرام نگرفتم. گفتم وضعشان بهتر از من یا بدتر از من است؟ گفتند: «چه فرقی می کند...» جریان دست اندر کار حادثه ۷ تیر، جریان آمیختهای از لیبرالها و منافقین بود. لکن نشان میداد که چقدر آنها مردم ناجوانمردی هستند که حاضرند شخصیتهایی مثل شهید بهشتی و بقیه شهدای ۷۲تن را در یک حادثه نابود و شهید کنند.
روایتی از علیاکبر ولایتی:
ساعت 9شب ناگهان صدای انفجاری آمد. ما فکر میکردیم که بمب در اتاق ما منفجر شده است؛ زیرا تمام شیشههای اتاق ما خرد شدند و برق هم رفت. از پائین صدای فریاد میآمد. از آنجا بیرون آمدیم. در راهروها و همه جا تاریک بود و ما روی قطر ضخیمی از خرده شیشه راه میرفتیم. به حیاط رفتیم، ولی تا چند دقیقه هنوز متوجه قضیه نبودیم. ناگهان کسی از بین ما گفت: «این سالنی که بود، دیگر نیست.» سقف سالن به زمین متصل و با خاک یکسان شده بود. تازه همه فهمیدند چه اتفاقی افتاده است. بیل و کلنگ آوردند؛ ولی سقف یکپارچه و بتونی، به شکلی کامل فرود آمده بود. جرثقیلی را از سرچشمه آوردند که این طاق را بلند کند، جرثقیل زورش نرسید، به جای اینکه بتون بلند شود، ته جرثقیل بلند شد.
سعید شاهسوندی (از اعضای گروهک تروریستی منافقین):
شاخص پیروزی عملیات کشته شدن (شهادت) آیتالله بهشتی بود. بمب در زیر تریبون سخنرانی ایشان کار گذاشته شده بود. ساعت ۹ شب انفجار صورت گرفت، درست در فردای هفتم تیر، من و 3نفر دیگر به عنوان گروه موسس "رادیو مجاهد"(منافق)، بنا به دعوت دکتر قاسملو عازم دفتر محل سیاسی حزب دمکرات کردستان در ارتفاعات مریوان شدیم. چند هفته بعد، فردی به جمع ما پیوست. روحیهای تشکیلاتی و اجرایی داشت. هویت او برای همه مشخص نبود. او با نام تشکیلاتی کریم رادیو در بخش فنی رادیو مجاهد(منافق) سازماندهی شد او کسی جز محمدرضا کلاهی عامل انفجار در روز هفت تیر نبود.
محمدرضا کلاهی – عامل انفجار
محمدرضا کلاهی، دانشجوی رشته برق دانشگاه علم و صنعت بود که پس از پیروزی انقلاب به سازمان مجاهدین خلق (منافقین) پیوست و با حفظ این عضویت، ابتدا پاسدار کمیته انقلاب اسلامی خیابان پاستور شد و بعد با هدایت سازمان، به داخل حزب جمهوری اسلامی راه پیدا کرد. او در حزب ارتقاء یافت و مسئول دعوتها برای کنفرانسها و میزگردها و جلسات شد. ضمن آنکه مسئول حفاظت حزب نیز گردید. او بمب را با کیف دستی خود به داخل جلسه حزب جمهوری اسلامی واقع در نزدیکی چهارراه سرچشمه تهران انتقال داد و دقایقی قبل از انفجار، از ساختمان حزب خارج شد. پس از انفجار نیز مدتی در منزل یکی از اعضای سازمان متبوع خود مخفی شد و نهایتا از طریق مرزهای غربی کشور به عراق منتقل گردید. او در عراق با یکی از اعضای سازمان ازدواج کرد؛ اما در سال 1370 در فهرست اعضای «مسئلهدار» سازمان قرار گرفت، در سال ۱۳۷۲ از سازمان جدا شد و در سال ۱۳۷۳ از عراق رهسپار آلمان گردید. (تاریخ ایرانی)