شرح ترور شهید موسویان در مغازه‌اش به‌دست منافقین

Khatereh157

ترور شهید موسویان

منافقین بارها غلامحسین را تهدید به ترور کرده بودند و به او گفته بودند که اگر دست از حمایت امام‌خمینی(ره) برنداری، تو را می‌کشیم. هر چقدر اطرافیان به او می‌گفتند که تا آرام شدن اوضاع، به مشهد برود، فایده‌ای نداشت و غلامحسین می‌گفت: «من آرزوی شهادت دارم.»

پدرشوهر خواهرم که مدتی قبل از ترور او در مسجد جامع بود، لحظه شهادت غلاحسین را دیده بود. او دیده بود که دو نفر از اعضای منافقین به زور وارد مغازه حاجی شدند و او را ترور کردند. حاجی یک یاحسین بلند گفت و شهید شد.

به نقل از همسر شهید سیدغلامحسین موسویان

خداحافظی آخر

پنج شنبه یا جمعه بود. سیدجواد به مرخصی آمده بود و وقت بازگشتش به منطقه شده بود. من خیلی گریه می‌کردم. او انتهای چارقد من را گرفت و با آن اشک‌های من را پاک کرد.

قبل از رفتن به برادرش گفته بود: «چیزی به تو می‌گویم که باید بین من و تو راز باشد. من این بار که بروم،

اسیر می‌شوم، خوابش را دیده‌ام. دوازده روز مانده به عید نوروز بود که خبر شهادت و مفقودالاثر شدنش را برای ما آوردند. بعد از یک هفته ساک‌دستی‌اش را آوردند و تا به امروز دیگر هیچ اثری از او پیدا نشده است.

به نقل از مادر شهید سیدجواد محمدپور

تهدیدهای جندالشیطان

گروهک جندالشیطان، عکس بابا را در سایت‌ها و وبلاگ‌هایشان زده و بارها تهدید به ترور کرده بودند. یک‌بار چندتن از پاسداران سپاه همراه با برادران بلوچ منطقه در مسجد امیرالمونین زاهدان بودند و هنوز سر از سجده آخر برنداشته بودند که صدای انفجاری مهیبی بلند شد؛ اما سردار شوشتری و بابا آنجا نبودند و پنج‌دقیقه‌ بعد از انفجار رسیدند. قبل از آن هم چند حادثه تروریستی دیگری اتفاق افتاده بود که ریگی بارها گفت: «هدف در این عملیات‌های تروریستی این دو فرمانده سپاه بوده است.» هر دفعه که بابا از خانه بیرون می‌رفت، احتمال می‌دادیم که دیگر برنگردند. بارها تا مرز شهادت رفت و برگشت.

به نقل از فرزند شهید رجب‌علی محمدزاده

بیشتر بخوانید:

خاطره آخرین روزهای زندگی مشترک شهید نوری و همسرش

دارزین قربانگاه مردم بی‌گناه


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31