شهید محمدحسین تلگردی 9تیر1343 در روستای تلگرد فریمان در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش به کشاورزی و دامداری مشغول بود و مادرش مانند دیگر زنان روستا تا جایی که میتوانست در کارها مشارکت میکرد. محمدحسین پسر بزرگ خانواده بود و در کنار دو برادر و سه خواهر دیگرش بزرگ شد. او تا مقطع پنجم ابتدایی در روستا ادامه تحصیل داد، سپس درس را رها کرد. با شروع انقلاب، به گشتهای شبانه میرفت و در جلسات مسجد و راهپیماییهای علیه رژیم طاغوت شرکت داشت. بعد از پیروزی انقلاب نیز عضو فعال بسیج شد. او در سال 1359 داوطلبانه به خدمت سربازی رفت.
سرانجام محمدحسین تلگردی 27مهر1362 حین پاکسازی در منطقه سردشت کردستان، در کمین عناصر گروهک تروریستی کومله و دمکرات گرفتار شد و بر اثر اصابت گلوله به سرش به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با برادر شهید محمدحسین تلگردی:
«ما در روستا زندگی میکردیم. برادرم در سال 1354 به مشهد رفت و در کنار داییهایم که کارگاه فرشبافی داشتند، مشغول به کار شد. گاهی مداحی هم میکرد. محمدحسین خیلی کار میکرد و تنها روزهای تعطیلش جمعهها بود. جمعهها هم اول صبح به نماز جمعه میرفت و بعدازظهرهایش نیز بیشتر مواقع، چون علاقه زیادی به ورزش فوتبال داشت، با دوستانش به زمین خاکی میرفتند و فوتبال بازی میکردند.
دو سال بعد در بحبوحه انقلاب، ما هم عازم مشهد شدیم. او بسیار آرام و مهربان و به شدت بچهدوست بود.
خاطرم است، وقتی در تلویزیون تشییع جنازه شهدا را نشان میدادند، او چطور غبطه میخورد و میگفت: «خوشا به حال آنها که به شهادت رسیدهاند! آیا قسمت ما هم میشود که جزو این افراد برگزیده باشیم؟»
برادرم داوطلبانه از طرف سپاه عازم خدمت سربازی شد. علاقه زیادی به سپاه پاسداران داشت. در دوران آموزشی بود که به ما اطلاع داد عضو رسمی سپاه شده است، پدر و مادرم هم خوشحال شدند. برای انجام خدمتش به کردستان اعزام شد. برای اینکه مادرمان نگران نشود، هیچ صحبتی از سختیهای منطقه نمیکرد؛ ولی گاهی برای من از ناامنیهای کردستان میگفت: «روزی نمیشود که ما چندین بار درگیری نداشته باشیم! بیشتر بچههایی که گیر میافتند، به نحو فجیعی به شهادت میرسند.»
روایت شهادت
«برادرم بعنوان تیربارچی دسته بود و به همراه همرزمانش در منطقه سردشت برای پاکسازی رفته بودند که در کمین گروهک تروریستی کومله و دمکرات گرفتار شدند. وقتی محاصره شده بودند، محمدحسین به همرزمانش گفته بود: «من با تیربار اینجا هستم، شما بروید.» خودش با تیربار نیروهای دشمن را مشغول کرده بود تا بچهها بتوانند عقبتر بروند و از کمین خارج شوند. در نهایت بر اثر اصابت تیر کومله و دمکرات به سرش به شهادت رسید.
در مراسم تشییع او همرزمانش میگفتند: «اگر شهید تلگردی ازخودگذشتگی نکرده بود، خیلیها تلف میشدند.»
از طرف ستاد شهدا به منزل ما آمدند. من در کوچه بودم که آنها آمدند و از من آدرس منزلمان را پرسیدند. خانه را نشانشان دادم و گفتم: «من برادر او هستم.» گفتند: «برادر شما مجروح شده است، فردا به ستاد شهدا بیایید.»
آن لحظه اصلا شک نکردم و واقعا فکر کردم که محمدحسین مجروح شده است. وقتی به ستاد شهدا رفتیم، متوجه شدیم که او به شهادت رسیده است. آن زمان پدرم در جبهه جنوب بود.
مراسم تشییع پیکرش در مشهد انجام شد و او را در بهشت رضا به خاک سپردیم.
امام جماعت مسجد ما نرسید که به بهشت رضا بیاید و در حرم بود که پدرم را دید. پدرم تازه مشهد رسیده بود. او به سرعت ماشین گرفت و پدرم را به بهشت رضا آورد. وقتی او رسید، ما محمدحسین را دفن کرده بودیم. پدر پنج ماهی میشد که محمدحسین را ندیده بود، میخواست برای آخرین بار روی او را ببیند. خیلی ناراحتی و بیقراری میکرد.
مسئول آنجا گفت: «ما این مسئله را در تهران هم داشتیم. وقتی پیش امام رفتیم، امام گفتند که مشکلی نیست. میتوانید نبش قبر کنید.» درنهایت پدر هم روی بیجان محمدحسین را برای آخرین بار دید.
این گروهکهای تروریستی ضدانقلاب نظیر منافقین و کومله و دمکرات فقط به دنبال جاه و مقام بودهاند.»