حفظ حجاب
محسن حساسیت خاصی به حجاب ما داشت. زمان انقلاب که به راهپیماییها میرفتیم، میگفت:« آبجی! وقتی راهپیمایی میروی، حواست به حجابت باشد. اگر شلوغ شود، ممکن است چادر از سرت بیفتد.» راست میگفت. گاهی که ماموران رژیم به مردم حمله و همه را پراکنده میکردند؛ واقعا حفظ حجاب و نگه داشتن چادر سخت بود.
به نقل از خواهر شهید محسن پشوتن
شرح شهادت
با عدهای از پاسداران بیجار که در پایگاههای عملیاتی نجفآباد و جعفرآباد مستقر بودند، ماموریت پیدا کردیم تا برای مقابله با گروهکهای ضدانقلاب به منطقه تکاب از توابع آذربایجان غربی عزیمت کنیم. برادرم علیاکبر هم همراه گروه «خدمه کالیبر 50» بود. قبل از عملیات همه در نمازخانه سپاه تکاب استراحت میکردیم. علیاکبر حال و هوای خاص خود را داشت و گاهی با شوخی و خنده به دوستانش میگفت: «من فقط امشب مهمان شما هستم و فردا رفتنیام.» آن شب تا دیر وقت با آب از بچه پذیرایی کرد و دوستان به او لقب سقا دادند. پس از کمی استراحت راهی منطقه شدیم و روستایی که گروهکهای ضدانقلاب در آن پناه گرفته بودند را به محاصره خود درآوردیم. بعد از چند ساعت درگیری، روستا به تصرف رزمندگان سپاه درآمد و پس از تصرف روستا به من خبر رسید که برادرم علیاکبر از ناحیه چشم مجروح شده است. به سرعت پیش او رفتم. او در بین پیکر شهدا و دیگر مجروحین افتاده بود.
دوستان نقل میکردند که یک لحظه اسلحه کالیبر 50 که علیاکبر خدمه آن بود، گیر کرد. در همان لحظه که میخواست اسلحه را دوباره راهاندازی کند، ضدانقلاب کومله تیری به چشم او زد. تنها کاری که از دستمان ساخته بود، این بود که با سپاه تکاب هماهنگی کردیم و بلافاصله یک فروند بالگرد جهت اعزام مجروحین به محل درگیری فرستاده شد و آنها را به سنندج انتقال دادیم. مداوای علیاکبر در سنندج امکانپذیر نبود؛ به همین دلیل او را به کرمانشاه اعزام کردیم. بعد از یک عمل جراحی، برای ادامه درمان به وسیله هواپیما به تهران فرستاده شد. دوباره در تهران عمل شد و ده روز در کما و بیهوش بود. روز یازدهم به هوش آمد. در حالی که دستش در دستم بود، لبخندی زد و دستم را فشرد. من امیدوار شدم که عمل نتیجهبخش بوده است؛ اما همان روز یازدهم، به شهادت رسید. کمتر از دو ماه از مراسم عقد و نامزدی علیاکبر میگذشت.
به نقل از برادر شهید علیاکبر بهاری
صرفهجویی در مصرف آب
شیر آب را تا آخر باز کرده بودم و قصد تمیز کردن ماشین را داشتم. با عجله خود را به من رساند و شیر آب را بست. در حالی که لبخند به لب داشت، دستمالی که با آب نم داده بود را به دستم داد و گفت: «با این دستمال هم میتوان ماشین را تمیز کرد. چه بسا کسانی باشند در این شهر، به خاطر مصرف بیرویه ما آب برای نوشیدن نداشته باشند. باید در مصرف آب صرفهجویی کرد.
به نقل از همرزم شهید محدباقر رحمانی