«آنقدری که اسلام بر از بین بردن یا اصلاح منافقین تاکید کرده است، برای کفار اینچنین نیست. زیرا کافر اصلاح شدنیست؛ اما منافق قابل اصلاح نیست.
در سوره منافقون در قرآن کیفیت منافقین اینچنین آمده است: «این ها پیش تو اظهار دیانت میکنند، اظهار اسلام میکنند، لکن دروغ میگویند ، اینها مسلم نیستند ، اینها منافق هستند.»
آنچه ما امروز مبتلای به آن هستیم، آن دسته از منافقینی هستند که اظهار اسلام میکنند، کار مسلمانها با اینها مشکل است، حل مسئله اینها بسیار مشکل است .
عیب بزرگ شما و هوادارانتان آن است که نه از اسلام و قدرت معنوی آن، و نه از ملت مسلمان و انگیزه فداکاری او، اطلاعی دارید.
با آنکه سران منافقین در دامن آمریکا و فرانسه مشغول عیاشی و خوشگذرانی هستند، عدهای نوجوان را با حیله و تزویر گول زده و قدرت تفکر را از آنان سلب نمودهاند.
آنهایی که اظهار اسلام میکنند و بیمارستانها را آتش میزنند و مجروحها را سرمیبُرند، اینها را بشناسید، اینها مسلم نیستند، اینان منافق هستند .
ننگتان باد ای تفالههای شیطان! و عارتان باد ای خود فروختگان بینالمللی! که در سوراخ ها خزیده و در مقابل ملتی که در برابر ابر قدرتها برخاسته است، به خرابکاریهای جاهلانه پرداختهاید.
گمان ندارم شما بتوانید گروه و یا دسته ای را بیابید که جنایات و سفلگیشان، به ابعاد گروهک منافقین باشد.»
امام خمینی (ره)
در ادامه به شرحی از زندگینامه یکی از قربانیانی که توسط گروهک تروریستی منافقین به شهادت رسیده است، میپردازیم.
شهید فرشید کهریزی در 20اسفند1357 در کرمانشاه متولد شد. شغل پدرش آزاد و مادرش خانهدار بود. او فرزند دوم خانواده بود و 4 برادر و 1 خواهر داشت. در هفت سالگی وارد دبستان شد و گاهی برای گذراندن زندگی در کنار درسخواندن نیز کار میکرد. وی تا کلاس نهم دبستان درسش را ادامه داده، سپس عازم خدمت سربازی در نیروی انتظامی شد.
شهید کهریزی با اعضای خانوادهاش بسیار با احترام برخورد میکرد و خلقوخوی نیکویش در خانواده زبانزد بود. وی شخصیتی آرام داشت و زمان عصبانیت نیز با آرامش برخورد میکرد.
شهید فرشید کهریزی سرانجام در تاریخ 27اسفند1377 در یکی از مأموریتهایش، در حالی که در پاسگاه روستای حسینآباد نگهبانی میداد، با عوامل گروهک تروریستی منافقین درگیر شده و به مقام والای شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر مصاحبه با پدر شهید کهریزی:
«بیستم اسفندماه 1376 برای خدمت سربازی عازم کرمان شد. سرباز نیروی انتظامی بود. خدمتش در منطقه ماهان کرمان بود. بعد از یک سال خدمت پسرم به شهادت رسید. عوامل ترورش از گروهک تروریستی منافقین بودند. آن شب که به شهادت رسید، در پاسگاه روستای حسینآباد کرمان نگهبانی میداد. تروریستهای منافق قصد تعرض به پاسگاه را داشتند که درگیری بین فرشید و منافقین به وقوع پیوست و تیری به ران پای فرشید اصابت کرد. پسرم بخاطر خونریزی زیاد به شهادت رسید.
یکی از دوستانش به خانهمان آمد و گفت فرشید مریض است و در بیمارستان کرمان بستری شده است. ساعت 12 شب بود که به کرمان رسیدیم و متوجه شدیم فرشید شهید شده است.
از شهادتش اصلا ناراحت نیستم. حق او کمتر از شهادت نبود. او هر بار بعد نمازهایش شهادت را آرزو میکرد. به یاد دارم هرگاه به من میگفت که پدر آرزو دارم به شهادت برسم، دلم میلرزید. بین فرزندانم فرشید متفاوتتر بود. وقتی به او نگاه میکردم لذت میبردم. هر گاه عصبانی میشدم و با او تند برخورد میکردم، هیچ نمیگفت و فقط سرش را پایین میانداخت. وقتی به شهادت رسید، مادرش آنقدر گریه کرد که از غصه از دنیا رفت.
عوامل ترورش دستگیر نشدند؛ اما اگر با آنان رو به رو شوم فقط به آنان خواهم گفت شما هیچ چیزی را نمیپرستید. شما اصلا اعتقادی به خدا ندارید و جوانانی که به کشورشان خدمت میکنند ترور میکنید.
برای ازدواجش یک نفر را نشان کرده بودیم. آخرین بار که برای مرخصی آمده بود، به همراه او به خواستگاری رفتیم. قرار بود بعد از خدمت سربازیش آنان را به اسم هم کنیم که رفت و دیگر برنگشت.
فرشید تقید خاصی به واجبات داشت و از همه بیشتر به نماز و روزهاش مقید بود. همیشه در گرفتاری به ائمه توسل میکرد و ارادت خاصی به امامعلی(ع) و امامحسین(ع) داشت.
مراسمش را خودمان در کرمانشاه گرفتیم و جنازهاش را از طریق آمبولانسی که نیروی انتظامی در اختیار گذاشت، به کرمانشاه آوردیم.»