آقای هاشمینژاد را همه مردم خراسان و بسیاری از مردم سراسر کشور میشناسند و از خدمات ارزنده این عالم بصیر و بزرگوار آگاهند، لکن من به مناسبت اینکه بخشی از دوران کارم را با او در مشهد گذراندهام و نیز به علت همکاری چندین سالهام با ایشان ممکن است معلومات بیشتری از این چهره درخشان اسلامی داشته باشم که در اختیار مردم میگذارم تا مطلع شوند.
آقای هاشمینژاد اصلا اهل بهشهر مازندران بود. ایشان از مدتها پیش حدود شاید سالهای 35، 36 به مشهد آمد و در آنجا با یک خانواده مشهدی ازدواج کرد و تقریبا مشهدی شد. در همان حال وی در قم به تحصیل خود ادامه میداد. تصور میکنم حدود سالهای 40 و 41 بود که او از قم به مشهد عزیمت کرد و در آنجا سکونت گزید. ما آن وقت قم بودیم.
وقتی مبارزات سال 41 آغاز شد، آقای هاشمینژاد جزو فعالترین عناصر مبارز در خراسان بود و در میان علمای مشهد، او یک عنصر اصلی و فعال محسوب میشد. در سال 42 وی در تهران سخنرانی داشت که پس از آن او را به همراه عده زیادی از دیگر علما و خطبای تهران دستگیر کردند. او مدتی در زندان ماند و این اولین بازداشت او بود.
آقای هاشمینژاد در راه مبارزه از همان گامهای نخست طعم تلخ آزار، تعقیب و زندان رژیم را چشید، ولیکن این زجرها همانطور که انتظار میرفت تاثیری نبخشید، جز آنکه او را در راهش استوارتر کند و این واقعیت را میتوان در فعالیتهای پس از زندان آن بزرگوار به وضوح مشاهده کرد. در مشهد، در یکی از فصول منبر و سخنرانی که دقیقا یادم نیست دهه فاطمیه یا مناسبت دیگری بود، او سخنرانیهای مفصلی ایراد کرد و در آنجا لوایح ششگانه شاه را که آن روز با هیاهوی بسیار از آن یاد میشد و بنا بود که به اسم انقلاب بهزور به خورد افکار عمومی بدهند، حلاجی کرد. آن لوایح را با استدلال و بحث متین رسوا کرد، به طوری که در آخرین جلسات این دوره سخنرانی، رژیم بالاخره طاقت نیاورد و به مسجدی که او در آنجا سخنرانی میکرد، وحشیانه حمله برد. ماموران دستگاه در آن روز به مردم تیراندازی کردند و عدهای هم زخمی شدند و سرانجام آقای هاشمینژاد را دستگیر کردند. این دومین بازداشت آقای هاشمینژاد بود.
بعد از آن او در مشهد فعالیت خود را کمتر کرد؛ اما برای سخنرانیهای مذهبی به دیگر شهرها از جمله تهران میرفت و همچنان به مبارزات خویش ادامه میداد. در مشهد فشار و اختناق دستگاه خیلی زیاد بود و ساواک روی او حساسیت زیادی داشت و وی ناگزیر بود که مقداری به ملاحظه بگذراند و فقط در فصول منبر که برای سخنرانی به شهرستانها مسافرت میکرد، به هدایت افکار و بسیج مردم مشغول باشد.
البته او در این خلال تالیفاتی داشت و به کار قلمی هم مشغول بود. در این دوران او چند تالیف در زمینههای اجتماعی، اسلامی و مسائل اعتقادی از خود به جای گذاشت که از دید تفکر عام مردم کتابهای بسیار رایج و مطلوبی بودند، بهطوری که آثار او دست به دست میگشت و مورد استفاده افراد قرار میگرفت. در طول همین چند سال که در مشهد بود، به فعالیتهای اجتماعی و درسی نیز پرداخت.
وی هم در حوزه تدریس میکرد و هم فعالیت اجتماعی داشت. پاسخ به سوالات جوانها از لحاظ فکری یکی از خدمات او در این دوران بود. او کانونی برای جوابگویی به پرسشهای مذهبی جوانها تاسیس کرده بود که در آنجا جوانان عقدههای ذهنی خود را باز میکردند.
از سال 1351 فعالیتهای سیاسی آقای هاشمی نژاد مجددا گسترش پیدا کرد، بهطوریکه در سفری که به شیراز و اصفهان رفته بود، به علت سخنرانیهایی که در آنجا انجام داده بود، وی را دستگیر کردند و دو سه ماهی در اصفهان زندانی بود. بعد از آن فعالیتهای مشترک ما شروع شد. او با جمع کوچکی که آن روز کار میکردیم و کارهای پنهان از چشم دستگاه را سر و سامان میدادیم، مشغول همکاری شد. با پیوستن آقای هاشمینژاد به آن جمع کوچک، جمع ما نیرو و نشاط تازهای گرفت و فعالیتهای گستردهتری را شروع کرد.
در سال 53 یا 54 او مجددا به دنبال فعالیتهای سیاسی تند و بیپروایی که داشت، به اتفاق آقای طبسی در مشهد دستگیر شد. اینبار گرفتاری او در زندان دو سال به طول انجامید. در اواخر سال 55 او در زندان مشهد از نزدیک با گروهکها آشنا شد و از مجموع این برخوردها تجربیات ارزندهای اندوخت و دریافتهای خود را به خارج از زندان منتقل کرد و از همان اوقات بود که کینه آقای هاشمینژاد در دل گروهک منافق پدید آمد، زیرا او از نزدیک چموخم کارهای آنها را دیده و دورویی نفاق و انحرافات فکری آنها را لمس کرده بود.
وقتی وی از زندان بیرون آمد، ضمن اینکه انحرافات این گروهها را به خوبی میدانست، درصدد آن بود که شاید بتواند آنها را با ملاطفت و ملایمت و نصیحت به مسیر صحیح بکشاند و در این راه چه کوششها که نکرد. در یک برهه از زمان او به راستی بزرگوارانه در مقابل آنها نرمش نشان داد، لیکن بالاخره مشخص شد که اینها از خط فکری و عملی غلط و منافقانه خویش دستبردار نیستند، این بود که او پس از آن همه بیاثر ماندن ملاطفت و نصیحت بالاخره قاطعانه در مقابل آنها ایستاد.
آقای هاشمینژاد از جمله کسانی بود که پیش از بقیه چهرههای معروف مورد غضب و اتهام گروههای منافق و افراد وابسته به آنها قرار گرفت. در سال 57 که شعله انقلاب روشن شده بود، به تدریج در مشهد یکی از گردانندگان اصلی حرکتهای مردمی شد. او شب و روز به سر و سامان دادن و هدایت فکری جنبوجوشهای اسلامی مشغول بود.
من وقتی که در آن سال از تبعید به مشهد بازگشتم دیدم که آن شهر بر محور ایشان و آقای طبسی میگردد. این دو نفر تمام توان خود را وقف در تب و تاب نگهداشتن مبارزه میکردند؛ البته همه علما و فضلا و طلاب در این زمینه نقش داشتند؛ اما کارگردان و سررشتهدار مسائل عده معدودی بودند که ازجمله موثرترین آنها آقای هاشمینژاد بود. همان وقت هم او از سوی ساواک مورد سوءقصد قرار گرفت و به منزلش مواد منفجره پرتاب کردند؛ اما خوشبختانه آن شب او در خانه نبود.
آن روزها (در دی ماه یا آذر ماه) ما روزها در یکی از مساجد جمع و مشغول کار میشدیم و شبها به خانههای خودمان نمیرفتیم، چون شبها منازل ما ناامن بود. شبها را عموما باهم و در منازل دوستان، جایی دور از چشم جاسوسهای ساواک میگذراندیم و در همان شبها با مواد منفجره به منزل ایشان حمله کردند و به منازل دیگران مثل منزل آقای طبسی و منزل خود بنده هم حمله کردند؛ ولی آن سوءقصد به جایی نرسید.
آقای هاشمینژاد نقش بسیار موثری در جریانهای پیش از انقلاب داشت و پس از آنکه من به دستور امام به تهران آمدم، دیگر همه بار بر دوش او و آقای طبسی بود تا آنکه انقلاب پیروز شد. وقتی انقلاب به پیروزی رسید، این مرد بزرگوار در حفظ نظم شهر و حفظ پادگان نقش بهسزایی داشت. او به اتفاق برادر عزیز دیگرمان آقای طبسی توانست پادگان مشهد و پادگان لشگر 77 را از دستبرد افراد فرصتطلب دور نگه دارد و سلاحها را حفظ کنند و شهر را آرام نگه دارد و اداره نماید.
شرح احوال آقای هاشمینژاد در ماههای نخست پس از پیروزی، داستان چندین ماه کار توانسوز و پیگیر بود. در انتخابات خبرگان او از مازندران انتخاب شد و برای تدوین قانون اساسی به تهران آمد. بعد از آن وی در مشهد مشاغل رسمی را قبول نکرد، ولیکن اداره کلاسهای درس، اداره حزب جمهوری اسلامی شاخه مشهد و اداره فکری جوانان آن سازمان به عهده آقای هاشمینژاد بود. اینها مسئولیتهایی بود که او با کمال قدرت از عهدهشان برمیآمد.
بعد از پیروزی انقلاب، بیشک کانون تفکرات اسلامی در خراسان، شخص آقای هاشمینژاد و کلاسهای ایشان بود و در هر برههای از زمان، هر جا شبهه، اشکالی و سوالی بود، زبان گویا و فکر قوی ایشان بود که میتوانست عقدهها را باز و مشکلات را حل کند. در طول مدت بعد از انقلاب و همچنین در دوران حرکت عمومی مردم پیش از پیروزی انقلاب آن سخرانیهای پرشور، گرم و عمیق آقای هاشمینژاد برکات زیادی را به بار میآورد و در همه جا به افکار عمومی مردم سمت و سو میداد.
غیر از سخنرانیها و خطبههای پرشوری که او ایراد میکرد باید بگویم که زندگی این عالم بصیر با همه فراز و نشیبهایش بر روی هم یک خطابه پرشور و هنرمندانه بود و به قول شاعر:
به سر برد او خطبه نامدار فرود آمد از منبر روزگار
مسئولیت سنگین خود را از سال 1341 تا زمان شهادتش، به خوبی انجام داد و با کمال سربلندی و سرافرازی به لقاءالله پیوست و به شهادت رسید؛ البته برای شخصی مثل این عالم بصیر، سخنور و بزرگوار یک افتخار است، همچنان که برای قاتلان و دشمنانش مایه روسیاهی است. هاشمینژاد از لحاظ شخصیتی فرد متواضع، شجاع، خوشفکر، خوشقریحه، زحمت کشیده و درس خوانده بود. بیطمع و بدون چشمداشت به مال و مقام کار میکرد و به کار علاقه داشت. صداقت، اخلاص و وفای به عهد او را همه میدانند.
او یک شخصیت از همه نظر ممتاز بود. من احساس میکنم برادر عزیز و گرانبهایی را که قلبا و روحا به او خیلی متکی و همواره به او دلخوش و امیدوار بودم، از دست دادهام. مردم خراسان یک پدر دلسوز و یک برادر علاقمند و فداکار را از دست دادند و ملت ایران یک فرزند ارزشمند و کم نظیر را.
او در قضایای جنگ تحمیلی دو نوبت به مناطق جنگی آمد. یک بار از تهران به اتفاق هم به اهواز رفتیم و در آنجا هم در پشت جبهه خدمات ارزندهای انجام داد. خدایش رحمت کند و به ملت در مقابل از دست دادن این گوهر گرانبها عطیه ارزندهای عطا نماید. خداوند این خسارت را خود جبران کند و به بازماندگان آن بزرگمرد و فرزندانش و به همسرش صبر و اجر فراوان عنایت کند.
بیشتر بخوانید
خبر شهادت ایشان را پیش از عزیمت به مکه مکرمه شنیدم
شهید «جوانمرد» به روایت دخترش