قدرتالله چگینی، 30دی1326 در قزوین به دنیا آمد. پدرش غلامرضا و مادرش معصومه نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته مترجمی زبان عربی درس خواند. معاون اداره آموزش و پرورش بود. سال1350 ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد. دوازدهم شهریور1360، در قزوین مورد سوء قصد گروههای ضدانقلاب قرار گرفت و بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید.
آنچه در ادامه میخوانید بخشی است از گفتوگوی هابیلیان با برادر شهید قدرتالله چگینی:
«قدرتالله دو سال بزرگتر از من بود. علاوه بر برادر، دوست هم بودیم و من در بسیاری از تصمیمات زندگی از راهنمایی او استفاده میکردم.
دوران دبیرستان را در مدرسه محمدرضاشاه پهلوی آن زمان که امروز پاسداران نام دارد گذراند و سپس با انتخابِ رشته ادبی که امروز علوم انسانی نام دارد وارد دنیای مورد علاقهاش شد.
سال1345 با گرفتن دیپلم از دبیرستان فارغالتحصیل شد و بعد از پرسوجو و مشاوره با علمایی چون آیتالله خوانساری، رشته ادبیات را برای تحصیل در دانشگاه انتخاب کرد؛ البته او در رشته حقوق هم پذیرفته شده بود که به دلایلی چون سخت بودن قضاوت در رژیم شاهنشاهی، وارد رشته ادبیات عرب دانشگاه تهران شد.
در دانشگاه همیشه ردیف اول کلاس مینشست، وقتی دوستانش علت را جویا میشدند، میگفت: «می ترسم عقب بنشینم و چشمم به نامحرم بیفتد و به گناه آلوده شوم.»
شروع نقشه ترور او در دانشگاه بسته شد. تشکل انجمن اسلامی در مسجد ستوده و مناظره با منافقین از جمله اقدامات اولیه شهید بود. او مخالف شدید با حزبگرایی و عضویت در گروه خاصی بود، اعتقادش فعالیت آزادانه بود.
یکی از مسئولین امروز استان که در آن سالها جزو سازمان منافقین بود، بارها و بارها برای راضی کردن قدرتالله جهت عضویت در گروهشان اقدام کرد، برادرم در پاسخ به آنها میگفت: «من با ایدئولوژی شما مشکل دارم؛ زیرا در آن انحراف میبینم. تا فکر جوان را نسازیم نمیتوانیم اسلحه به دستش بدهیم چون او هنوز دشمن را نشناخته و نمیداند باید با چه کسی مبارزه کند.»
اخوی در سالهای قبل از انقلاب، فعالیتهای فرهنگی گستردهای در قزوین داشت و از بزرگانی چون فخرالدین حجازی، آیتالله رفسنجانی، شهیدان مطهری و باهنر برای سخنرانی در استان دعوت میکرد.
بعد از اتمام دانشگاه، به عنوان دانشجوی ممتاز دانشکده انتخاب شد که طبق قانون آن زمان میتوانست به استخدام در مراکز شهر خود درآید؛ اما به دلیل فعالیتهای فرهنگی، او را به شهرستان الیگودرز تبعید کردند.
او اشراف کاملی بر قرآن داشت، تفاسیر بزرگان را مطالعه میکرد. با حسن خلق، عنایت و تفضل الهی چنان تاثیر کلامی داشت که هر جوانی حتی لامذهب و منافق را متحول و به خود و در حقیقت به اسلام جذب میکرد. بسیاری از جوانان بعد از انقلاب اذعان کردند برادرم باعث هدایتشان به مسیر صحیح شده است.
حضور شهید در الیگودرز موجب رشد و تعالی اهالی آنجا شد. او به همراه جوانان الیگودرز، بر روی قله کوه، کلاسهای قرآن و اخلاق برگزار میکرد. دائم الوضو بود و هر چشمهای را که در مسیر پیدا میکرد، تجدید وضو مینمود.
علاوه بر این برگزاری کلاسهای اخلاق در دبیرستان شهید بهشتی قزوین توسط شهید چگینی انجام میشد؛ این کلاسها از چنان بازتابی برخوردار بود که زن و مرد در گرمای تابستان، استراحت در خنکای خانه را رها میکردند تا بهرهای از تدریس ایشان داشته باشند و اگر کمی دیرتر میرسیدی، مجبور میشدی روی زمین بنشینی.
با اصرار مردم و علما برای انتخابات مجلس کاندیدا شد. او در رعایت بیتالمال آنقدر دقیق بود، که به یاد دارم به دلیل اهمیت ویژهای که برای بحث حلال و حرام قائل بود، به تبلیغ کنندههای ستادش سپرده بود که بیاجازه صاحبخانهها حق چسباندن تبلیغات و اطلاعیهها را بر دیوار خانهها ندارند و اگر هم اجازه این کار را پیدا کردند میبایست برای آسیب هر چه کمتر به دیوارها از چسبهای کاغذی استفاده کنند تا موقع برداشتن کاغذها، آسیبی به کاه گلها وارد نشود! شهید در آن انتخابات با اختلاف بسیار کم، رتبه سوم را کسب کرد که البته دو نفر را برای نمایندگی میپذیرفتند و شهید آن سال به مجلس راه پیدا نکرد.
قدرتالله در الیگودرز کلاسهای اخلاق و اصول اعتقادات و همچنین جلسات سری برای آگاه شدن جوانان با امام راحل و شناخت بیشتر رژیم ستم شاهی تشکیل داده بود که جمعیت بسیاری هم در آن شرکت میکردند و جالب بود تا روز آخر که شهید در آن شهر کوچک بود، ساواک نتوانست کاری از پیش ببرد.
پس از انتخاب نشدن شهید در مجلس شورای اسلامی، به اصرار و با شرط تعطیل نشدن کلاسهای تدریس، معاونت آموزش و پرورش قزوین را پذیرفت؛ چرا که معلمی برای ایشان یک هدف و به منزله تربیت جوانان بود.
در آن دوران، فرمانده وقت سپاه از اخوی خواست که عضو شورای فرماندهی سپاه شود؛ شهید با قبول این مسئولیت وارد حوزه تدریس مباحث عقیدتی، اخلاقی و شیوه برخورد صحیح پاسدارها با مردم شد و از آن پس ایشان خوشاخلاقترین پاسداران را برای ماموریتهای مختلف اعزام میکرد.
در یکی از روزهای تابستان سال 1360 اخوی به بنده اعلام کرد که نامهای از طرف مسعود رجوی در یکی از خانههای تیمی پیدا شده که اسامی 17 نفر از فعالان قزوین به عنوان لیست ترور در آن آمده است که اخوی بنده هم جزو لیست بود.
در همان روزها شهید تا نیمه های شب، کلاس تفسیر قرآن داشت، هم برای کودکان دبستانی، هم برای افسران بازنشسته و اساتید دانشگاه. از طرف سپاه برای اخوی محافظ قرار داده بودند که او نپذیرفته بود.
روز 12شهریور1360 او طبق برنامه آن روزها برای تفسیر سوره معراج برای معلمین در انجمن اسلامی معلمان از خانه خارج شد و مادر هم برای بدرقه دنبالش رفت.
شهید برخلاف هر روز که تمام کوچه را بررسی میکرد و سپس از خانه بیرون میرفت، آن روز بدون بررسی کوچه سوار اتومبیلش شد و این در حالی بود که قاتل به همراه موتورسواری با اسلحهای پیچیده در دستمال نان، در صف نان نشسته بود. وقتی میبیند شهید از آنجا دور شد همراه همکارش دنبال برادرم راه میافتد. وقتی نزدیک ماشین شهید میشود، شهید گمان میکند که برای سوال آمدهاند، شیشه ماشین را پایین میکشد، قاتل هم با چند گلوله ایشان را به شهادت میرساند.
بیشتر بخوانید:
شهید باهنر در آینه روایت خود
شهید باهنر تفکر انقلابی را در زمان پهلوی در کتب درسی دانشآموزان پروراند