پای صحبتهای جانباز غلامرضا عظیمی برخوردار نشستهایم که خود و برادرش قربانی ترورهای منافقین شدند.
آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگوی هابیلیان است با جانباز ترور غلامرضا عظیمی برخوردار:
«در سال 1328 در شهر مشهد متولد شدم. در خانوادهای مذهبی رشد یافتم. مادرم اصالتا یزدی و پدرم اصالتا اصفهانی است.
اسمم را به دلیل ارادت و علاقهای که به امامرضا(ع) داشتند، غلامرضا گذاشتند. ما 9 فرزند بودیم. پدرم کارمند آموزش و پرورش بود. زندگیمان از لحاظ اقتصادی زیاد خوب نبود. تلاش پدرم بر این بود که ما بتوانیم درس بخوانیم؛ اما به دلیل مشکلات اقتصادی، ما پسرها مجبور بودیم همراه با درس به کاری هم مشغول باشیم تا بتوانیم خرج تحصیل خودمان را در بیاوریم. روحیه انقلابی ما در مدرسه شکل گرفت. در مدرسه ملی علوی درس میخواندم که از لحاظ مذهبی مدرسه قوی بود. به یاد دارم در سال 1342 با حرکت امام در مدرسه ما شور و حالی برپا شد. دانشآموزان از یک طرف و معلمین از طرف دیگر ساعتها به صحبت در مورد وضعیت کشور به بحث و گفتوگو مینشستند. یکسال قبل از پیروزی انقلاب ازدواج کردم. همسرم از آشنایان دور بود. همسری مومن و انقلابی که من را در دستیابی به هدفم یاری میکرد.
درسم را تا مقطع سوم دبیرستان خواندم؛ اما موفق به گرفتن دیپلم نشدم. اوقات فراغت ما با کارکردن در کارگاه خیاطی در میدان صاحبالزمان میگذشت. با جدی شدن حرکات مردمی به همراه جمعی از دوستان در پخش اعلامیهها و شرکت در راهپیماییها و آگاهسازی مردم تلاش میکردیم. در همین زمان در میدان صاحبالزمان، شهید هاشمینژاد با تأسیس «کانون بحث و انتقادات دینی» به بررسی موضوعات دینی و افشارگری علیه رژیم شاهنشاهی میپرداختند. ما جوانان هم از طرفداران سخنرانیهای ایشان بودیم.
با پیروزی انقلاب، جمع دوستان ما دیگر تمایل به ادامه شغلهای قبلی خودمان نداشتیم. هر کدام مسئولیتی را در راه انقلاب به عهده گرفتیم. من و تعدادی از دوستان وارد سپاه شدیم. در ابتدا به عنوان محافظ مهندس غفوریفرد، استاندار خراسان، فعالیت کردم و در سال 1360 که اوج ترورهای منافقین بود، بهعنوان محافظ شهید هاشمینژاد وارد حزب جمهوری اسلامی شدم.
شهید مبارز هاشمینژاد عامل وحدت حوزه و دانشگاه در خراسان بود؛ چرا که با ارتباطی که با انجمن اسلامی دانشجویان و کارکنان دیگر سازمانها داشت، پیوند خوبی میان عموم مردم برقرار ساخته بود.
شب قبل از حادثه در منزل شهید هاشمینژاد بودم، آن شب اصلا نخوابید. در حیاط قدم میزد. صبح طبق معمول به دفتر حزب جمهوری اسلامی رفتیم. مراسم تلاوت قرآن بود. شهید بزرگوار تفسیری میکرد و پاسخگو به سوالات بود. همان روز در جلسه سوالی در مورد اینکه چگونه راه شهید ادامه پیدا میکند، پرسیده شد؟
شهید هاشمینژاد جواب داد: «با ریختن خون شهید بر روی زمین دیگران مصمم میشوند تا بیشتر راه او را ادمه دهند. اگر به شهادت آیتالله مطهری نگاه کنیم، این امر مشخص میشود؛ چرا که مشاهده میکنیم در اثر شهادت ایشان کتابهای بیشتری از شهید مطهری چاپ و مطالعه میشود.»
همیشه بعد از جلسات به دفترش میرفت؛ اما آن روز جلسهای خارج از دفتر داشت.
ساعت 7:30 بود. نمایشگاهی در سالن دفتر حزب به مناسبت تبلیغات ریاست جمهوری، آقای خامنهای، چیده شده بود. به همراه شهید به سمت نمایشگاه رفتیم. بعد از آن، شهید بزرگوار در قسمت بازرسی تذکراتی به مسئولین آنجا جهت مراقبت بیشتر دفتر داد. در همین حین فردی از اعضای دفتر بهنام هادی علوی که در قسمت دانشآموزی دفتر حزب فعالیت میکرد، به سمت شهید هاشمی نژاد رفت و ایشان را در بغل گرفت. او ضامن بمبی که در دستش بود را کشیده بود. همانطور که شهید را در بغل گرفته بود، نارنجک در شکم آن بزرگوار منفجر شد. من با ضارب درگیر شدم؛ اما بر اثر مجروحیتی که داشتم، نتوانستم او را نگه دارم. او به سرعت از دفتر خارج شد. در زمان خروج توسط دو نفر از خود اعضای گروهک منافقین به رگبار گلوله بسته شد.»
همسر جانباز ادامه میدهد:
«آقای عظیمی همان شب شیفت بود. 18 روز از تولد فرزندم میگذشت. ساعت 7:30 صبح با من تماس گرفتند و گفتند: «آقای هاشمی نژاد را ترور کردند. از آقا عظیمی خبری ندارید؟» من که از همه جا بیخبر بودم، مضطرب و پریشان به هر جایی که فکرم میرسید، تماس گرفتم. آخر شب به من خبر دادند که در بیمارستان در بخش سوانح است. آقای عظیمی در وضعیتی بود که کسی فکر نمیکرد بهبود پیدا کند. مجروحیتش از ناحیه چشم به گونهای بود که دکترها دستور تخلیه چشم را داده بودند. از ناحیه دست انگشتانش قطع شده بود. پایش آسیب دیده بود؛ در واقع جایی از بدنش خالی از ترکش نبود.
منافقین دست بردار نبودند. در بیمارستان عواملی داشتند که او را ترور کنند که خدا را شکر حیله آنها محقق نشد.
خیلی اذیت شد. عوارض مجروحیت خیلی سخت بود. هنوز هم بعد از 33 سال ما درگیر جانبازیاش هستیم.
منافقین در همین دنیا روسیاه و ذلیل شدند.»
بیشتر بخوانید:
برادرم بین مردم شربت پخش میکرد که منافقین او را ترور کردند
همسرم بر اثر بمبگذاری منافقین در حرم به شهادت رسید