در جنگ ایران و عراق، قسمت اعظم خسارات جنگ متوجه مناطق کردنشین و اورامینشین غرب بود. گروهک تروریستی کومله در دفاع از بعثیون میگفت: «صدامحسین به ما وابسته است. ما باعث شدهایم که 20000 شاید هم 200000 سرباز ایرانی در جبهه، کمتر علیه صدام وارد جنگ بشوند؛ چون آن سربازها در کردستان مستقر شدهاند، عملاً توان نظام جمهوری اسلامی پایین آمده است.»
کارنامه این وطنفروشان و مزدوران سازمانهای جاسوسی آمریکا و غرب، به اندازهای سیاه و ننگین است که با ورق زدن هر برگ از آن، لکه ننگ تازهای برای مردمان شهید پرور و انقلابی مناطق کردنشین ایران اسلامی، آشکار میشود و بیشتر بر خشم آگاهانه آنان میافزاید.
شهید محمدعلی سالاری 3 فروردین1349 در روستای بلورد سیرجان در خانوادهای سادهزیست متولد شد. پدرش عشایر و مادرش خانهدار بود. آنها شش خواهر و چهار برادر بودند.
او تا کلاس نهم درس خواند، سپس درس را رها کرد و در کار دامداری به پدرش کمک میکرد.
محمدعلی شهریور 1368 عازم خدمت سربازی شد. او دوره آموزشی را در کرمان گذراند، سپس برای انجام خدمتش به مریوان رفت.
سرانجام محمدعلی سالاری 12مرداد1369 در درگیری با عوامل گروهک تروریستی کومله بر اثر انفجار نارنجک، از ناحیه قفسه سینه مجروح و به شهادت رسید.
مراسم تشییع پیکر او با استقبال مردم در سیرجان و بلورد برگزار شد و در گلزار شهدای بلورد به خاک سپرده شد.
آنچه در ادامه میخوانید شرحی است بر گفتوگوی بنیاد هابیلیان با مادر شهید محمدعلی سالاری(خانم مرادپور):
«ما عشایر بودیم و بین روستای بلورد و حاجیآباد، ییلاق و قشلاق داشتیم. محمدعلی در بلورد به دنیا آمد. ما 10 فرزند داشتیم و محمدعلی فرزند هشتم خانواده بود.
او تا مقطع راهنمایی درس خواند؛ چون ما عشایر بودیم و مکان ثابتی نداشتیم، بچهها در مدرسه عشایری درس میخواندند.
به دلیل نبود امکانات و مشکلات جابهجایی، او درس را رها کرد و در کار دامداری و عشایری به خانواده کمک میکرد. وقتی انقلاب پیروز شد، میگفت: «با آمدن امامخمینی(ره) دوره ظلم شاه تمام شد و غممان به پایان رسید.»
محمدعلی بسیار مهربان و مردمدار بود. به نماز اهمیت میداد. شوخطبع بود. هر زمان کنارمان بود، ما را میخنداند. در تاریخ 6شهریور1369 به خدمت سربازی رفت. آخرین مرخصی که آمد، میگفت: «شبانهروز با گروهکهای ضدانقلاب و تروریستی درگیر هستند. سوم محرم بود که از همه خداحافظی کرد. وقتی میرفت، به من گفت: «مادر من در کردستان میمانم.» به او گفتم دیگر این حرف را نزن. انشاءالله بعد از تمام شدن خدمت سربازی بر میگردی. پانزده روز بعد خبر شهادتش را آوردند.
در درگیری با عوامل گروهک تروریستی کومله بر اثر انفجار نارنجک، از ناحیه قفسه سینه مجروح شد و به شهادت رسید.
صبح زود، یکی از اهالی روستا آمد و به ما گفت: «پاسگاه بلورد شما را خواسته است.» من گفتم ما که پروندهای در پاسگاه نداریم، با ما چکار دارند؟! نگران شدم. با خودم گفتم برای محمدعلی اتفاقی افتاده نیوفتاده باشد. به پاسگاه رفتیم، به ما گفتند: «پسرتان مجروح شده و به بیمارستان سیرجان منتقل شده است.» در راه رفتن به سیرجان، متوجه شدیم که محمدعلی به شهادت رسیده است.»
قسمتی از وصیتنامه شهید:
«به همه جوانها وصیت میکنم که مدافع اسلام و قرآن باشند. جوانها! افتخار کنید که به کوری چشم منافقین و کوردلان و دشمنان اسلام، شما سربازان امامزمان(عج) هستید و افتخار کنید که تحت لوای ولایت فقیه انجام وظیفه میکنید.
مادرم! چنانچه به شهادت رسیدم، زینبوار از امام و انقلاب دفاع کن تا چشم کوردلان کورتر و قلب منافقان تیرهتر گردد.
از شهادتم غم مخورید که انشاءالله در رکاب امامزمان(عج) رجعت خواهم کرد و انتقام خون خود و همرزمانم را از منافقین و دشمنان اسلام، صدام و صدامیان خواهم گرفت.»