تا رسیدم به کرمان هزار بار مُردم و زنده شدم

Shahid Nazari1
بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور) در راستای رسالت خود برای زنده‌نگه‌داشتن یاد و خاطره شهدای ترور، با خانواده نظری دیدار کرد ‏که 3 عزیز خود را در حادثه تروریستی 13دی1402 در گلزار شهدای کرمان از دست داده‌ است.

در این دیدار آقای نظری پدر شهیدان فائزه و فاطمه نظری و همسر شهید نجمه کدخدا همت آبادی به‌همراه مادرخانمش حضور ‏داشتند که آقای سیدمحمدجواد هاشمی‌نژاد در ابتدا به اقدامات بنیاد هابیلیان در جهت مبارزه با تروریسم و افشاگری جنایات ‏گروهک‌های تروریستی اشاره نمود و از پدر شهیدش گفت. ‏

مادربزرگ شهیدان فاطمه و فائزه نظری که دخترش را هم در این حادثه از دست داده با چشمانی اشک‌آلود و صدایی آهسته از ‏خاطرات نوه‌ها و دخترش برای ما گفت: من در اربعین پارسال به کربلا رفتم، نتوانستم از آن‌جا سوغاتی بیاورShahid Nazari2م، هنگامی که فاطمه ‏خانم، به دیدنم آمد، گفتم سوغاتی نیاوردم. فقط یک چفیه حاج قاسم خریدم و این را می‌دهم به شما. به قدری خوشحال شد و ‏تشکر کرد، گفت: مادربزرگ خیلی هدیه باارزشی است. از آن روز به بعد، هر جا می‌رفت چفیه می‌انداخت.‏

وی ادامه داد: دو سال پیش که با فاطمه جان رفته بودیم سر مزار حاج قاسم، فاطمه آنجا گریه می‌کرد و می‌گفت مادربزرگ دعا ‏کن تا شهید شوم، می‌گفت من راهم را که شهادت است انتخاب کرده‌ام.‏

مادر شهیده نجمه کدخدا همت‌آبادی از روز حادثه می‌گوید: ‌حکیمه خانم با دو تا دخترهایش و نجمه خانم با دو تا دخترهایش، ‏هماهنگ می‌کنند تا روز مراسم بروند سر مزار حاج قاسم. شش‌تایی با یک ماشین می‌روند. بعد از زیارت مزار حاج قاسم، پیاده ‏مسیری را می‌پیمایند و به محلی می‌رسند که نجمه خانم به خواهرش می‌گوید من اینجا می‌نشینم و بعد به شما ملحق می‌شوم، ‏شما بروید. فاطمه و فائزه در چپ و راست مادرشان می‌نشینند و می‌گویند شما بروید ما خودمان را می‌رسانیم.

حکیمه خانم ‏می‌گوید هنوز فاصله ما با آن‌ها زیاد نشده بود که انفجار صورت گرفت. روسری، چادر و قطعات بدن‌ها در آسمان پرتاب می‌شد. ‏خیلی مظلومانه از بین ما رفتند. دلم خیلی برایشان تنگ شده است.‏

Shahid Nazari3پدر شهیدان فاطمه و فائزه که اشک‌هایش از روی گونه‌هایش بر زمین می‌ریخت، گفت: من متأسفانه روز حادثه در کرمان نبودم. ‏شغلم پخش مواد غذایی است. بار برده بودم شهرستان. ساعت 9 صبح به ایرانشهر رسیدم. فائزه تماس گرفت، گفت: بابا رسیدین؟ ‏صبحانه خوردین؟ گفتم، آره بابا جان. الان می‌خواهم صبحانه بخورم. رفتم دنبال کارم. بعدازظهر شد. به فاطمه تماس گرفتم ‏جواب نداد، به همسرم تماس گرفتم جواب نداد، به فائزه تماس گرفتم او هم جواب نداد، با خودم گفتم این‌ها جایی هستند که ‏گوشی‌هایشان آنتن نمی‌دهد، دوباره به کارم مشغول شدم. ساعت 2، 3 نیمه‌شب بود. برادرم با من تماس گرفت و ‌گفت کجا ‏هستی؟ خودت را به کرمان برسان. نگران شدم. از برادرم پرسیدم، جریان چیست؟ اگر اتفاقی افتاده به من بگویید؟ گفت: نه اتفاقی ‏نیفتاده؛ ولی فوراً خودت را به کرمان برسان. گفتم من ایرانشهر هستم. اگر اتفاقی نیفتاده چرا اینقدر اصرار می‌کنی که زود بیایم به ‏کرمان. من از بمب‌گذاری در گلزار شهدا خبر نداشتم. یک نفر گفت در کرمان بمب‌گذاری شده است. دوباره به برادرم تماس گرفتم ‏و قسمش دادم که بگوید ماجرا چیست. او نتوانست خودش را کنترل کند و گریه‌اش گرفت. گفت فقط خودت را زود برسان ‏بیمارستان. حالم خراب بود. نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است. به‌سختی ماشینی را برای کرمان گیر آوردم. تا رسیدم به کرمان ‏هزار بار مُردم و زنده شدم. آشنایان و نزدیکان با لباس مشکی درب منزل ایستاده بودند. از ماشین پیاده شدم. مادرخانمم را دیدم، ‏پرسیدم چه خبره؟ گفت: اتفاقی نیفتاده است، رفتم داخل منزل و دیگر دنیا روی سرم خراب شد.‏

وی در پایان اشاره کرد که پیکر فاطمه دختر بزرگ و همسرش را ندیده و در تشییع جنازۀ آن‌ها بوده که فائزه دختر کوچکش هم ‏در بیمارستان به‌شهادت می‌رسد. ‏


جدیدترین مطالب

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان