دلسوز دیگران بود
پدرم اسم خودش و برادرهایم را برای مکه نامنویسی کرده بود. پدربزرگم پیر بود و قادر به انجام هیچکاری نبود. نمیتوانست راه برود و پدرم تصمیم داشت برای زمانی که مکه هستند، پدربزرگم را به آسایشگاه ببرند. پدرم یک شب خواب دید عروسی پدربزرگم است و او خرج عروسیاش را از پدرم میخواهد. خواب را اینطور تعبیر کردند که عزیزی را از دست میدهید. گمان کردیم آن عزیز، پدربزرگم است.
برادرم اصرار میکرد که پدربزرگم را به آسایشگاه نبریم و خودش در خانه از او نگهداری میکند. حسینآقا تمام کارهای پدربزرگم را خودش انجام میداد. گاهی او را از پشت بغل میکرد و پاهایش را روی پاهای خودش میگذاشت و با خود راه میبرد تا پاهایش از بی تحرکی خشک نشوند. پدربزرگم نیز میخندید و مدام دعایش میکرد و میگفت: «انشاءالله عاقبت بخیر بشی و خیر از جوانیات ببینی.»
خواهر شهید سیدحسین میری
وابسته به دنیا نبود
در منزل ما رفتوآمد افرادی که برای حل مشکلهای خود به همسرم مراجعه میکردند، زیاد بود. زمان مشخصی نداشت، گاهی ساعت 9 شب مراجعه میکردند و همسرم با صبر و شکیبایی به صحبتهایشان گوش میداد و سعی میکرد آنها را حل کند. گاهی که میدیدم زندگی خودمان با مشکلات اقتصادی مواجه شده است، گلایه میکردم و میگفتم: «پس زندگی خودمان چه میشود؟» او میگفت: «به زندگی خودمان هم میرسیم.» عباسعلی معتقد بود، کسی که برای حل مشکلی به سراغش میآید، نباید ناامید برود. در یک جمله همهچیز را برای دیگران میخواست و همیشه تلاشش این بود که نان حلال را به خانه بیاورد.
همسر شهید عباسعلی رایگان
مطیع رهبرش بود
در تاریخ 21بهمن1375 از سوی رژیم منحوس پهلوی دستور حکومتنظامی ابلاغ شده بود. امام(ره) نیز با فتوایی کوتاه، فرمان شکستن حکومتنظامی و حضور مردم در خیابانها را صادر کردند. همسرم آنقدر به امامخمینی(ره) علاقه داشت و گوش به فرمان ایشان بود که گفت: «امروز روزی نیست که در خانه بنشینیم. باید به خیابانها برویم.» و به جمع عظیم مردم انقلابی که در خیابان حضور پیدا کرده بودند، رفت.
همسر شهید رجبعلی تلیکانی