محمدرضا جواهری متولد 1341 در مشهد از فعالان دانشجویی دهه 60 میباشند. ایشان دارای مدرک دکترای فقه و حقوق از دانشگاه فردوسی و عضو هیئتعلمی این دانشگاه میباشند. از ایشان تاکنون چندین اثر در حوزههای مختلف علمی به چاپ رسیده است.
مصاحبه آقای جواهری به دلیل بیان تجربیات و خاطرات شخصی از حوادث آن دوره و بیانی شیوا بسیار ارزشمند میباشد. ایشان با شناخت کامل از روحیات رهبران و عناصر منافقین، محور عمده انحراف آنان را هوای نفس و طمع کسب قدرت میداند که منافقین را به ورطه سهمخواهی از انقلاب و در نهایت تقابل با آن کشاند.
در سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۰ چه اتفاقی رخ داد که منافقین دست به اسلحه بردند تا جلوی نظام بایستند؟
انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی(ره) در مسیر تشکیل حکومت اسلامی و اجرای احکام الهی و زندهکردن ارزشهای دینی حرکت میکرد. درحالیکه سازمان مجاهدین خلق(منافقین) به این راه ایمان و اعتماد نداشت و دغدغههای آنها دغدغههای دینی و مذهبی نبود، آنچه که در شعارهای آنها مطرح میشد و بیشتر از همه مشهود بود، نبرد با امپریالیسم آمریکا بود و شعار زیبای انقلاب بهرهبری امام خمینی(ره) که میگفتند: «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» مورد قبول و پذیرش آنها نبود؛ آنها میگفتند که چرا میگویید نه شرقی، بهخصوص اینکه اول نه شرقی را میگویید، غربیها کمونیست هستند و دین را قبول ندارند و شما باید با آنها درگیر شوید و مبارزه کنید. منافقین میخواستند که نه شرقی را نقد کنند و میگفتند چرا شما شعار نه شرقی میدهید، شما فقط بگویید نه غربی، آن هم به رهبری امپریالیسم آمریکا!
از همان ابتدا به این حرکت راه سوم که راه اسلام بود که هم کمونیسم را نقد میکرد و هم لیبرالدموکراسی غربی، اعتقادی نداشتند و براساس همان علاقهای که به ایدئولوژی مارکسیستی داشتند و شناختی که از سران منافقین موجود است، مشخص است که اینها نمیتوانستند تحمل کنند نه شرقی را و امام با قدرت این را شعار اساسی انقلاب قرار دادند و هر دوی اینها را نقد میکردند. حرکت به این سمت پیش میرفت. با اینکه امام آمریکا را شیطان اکبر نامید، سران منافقین میگفتند مسئولین جمهوری اسلامی یا رهبری انقلاب، اهل مبارزه با امپریالیسم آمریکا نیستند و اینها وقتی میگویند نه شرقی، میخواهند کمونیسم را هم نقد کنند؛ در واقع تحت تأثیر امپریالیسم غرب قرار دارند و اینها در مبارزه با آمریکا کوتاهی میکنند. یعنی با این حرکتی که امام داشتند و حتی مارکسیستها این حرکت امام را علیه امپریالیسم آمریکا خیلی محکمتر از خودشان و کل مارکسیسم در طول تاریخ میدیدند ولی باز هم اینها در آن شرایط این تعابیر را بهکار میبردند که انقلاب از مسیر خودش دارد منحرف میشود و انقلاب ضد امپریالیسم آمریکا بوده و به سوی نبرد با مارکسیسم و شوروری دارد حرکت میکند و آن دشمن اصلی را که آمریکا باشد فراموش کرده است. با این تعبیرها و با این شور و نشاطی که مردم علیه آمریکا داشتند، اینها افراد را بهسمت خودشان کشاندند و عواملی که آنها توانستند جوانان را جذب کنند دلایلش متعدد بود؛ کمی احساسات و شور و نشاط جوانی بود و نبرد با امپریالیسم آمریکا و تحت آن شرایط جوانان خودشان را پیشگام مبارزه با امپریالیسم آمریکا میدیدند و آنها را بهسوی خودشان جذب کردند.
دیگر شیوههای جذب نیرو توسط منافقین چگونه بود؟
یکی دیگر از عواملی که گروهک منافقین توانست جوانان را بهسوی خود جذب کند، این بود که خودشان را مدافع و مبلغ دکتر شریعتی معرفی کرده و سعی میکردند که بر این اساس و با قلم وی جوانان را بهسوی خودشان جذب کنند. تأکید بر روی مسائل جنسی و اختلاط دختر و پسر و ارتباطات جنسی یکی دیگر از روشهای جذب جوانان بود؛ آنها مراکزی داشتند در مشهد همانند خیابان دانشگاه، در ساختمانی بهنام بهشت و در سه جایگاه اصلی دانشگاه مشهد یعنی دانشکده علوم پایه، دانشکده ادبیات و دانشکده پزشکی و به شکلهای مختلف سعی میکردند که دختر و پسر جوان را در اوج شهوت و نیازهای جنسی با ارتباطات درون این تشکیلات به این سازمان جذب کنند. یکی دیگر از عواملی که ما از نزدیک شاهدش بودیم، مسئولیتسازی و مسئولیت دادن به افراد بود. بهصورتی که وقتی کسی جذب میشد و فرد دیگری بعد از او جذب میشد، به نفر اول میگفتند تو مسئول ارتباط با نفر بعد از خودت هستی. میگفتند که فلانی! تو مسئول توزیع نشریات در فلان دانشکده هستی و نفر دیگر مسئول توزیع «راه مجاهد» سر چهارراه دکترا هستی و باز او افرادی دیگر را بهکار میگرفت و باز به هرکدام از اینها این تعبیر مسئول به مسئول را بهکار میبردند که با این پستهایی که داده میشد همه بشوند صاحب مسئولیت و در عین حال سعی میکردند تا به افراد شخصیت بدهند و برای آنها احترام قائل بشوند که در این پرتوی احترام بتوانند شخص را جذب تشکیلات کنند. اخلاق زیبا و تواضع برای جذب افراد بسیار مؤثر است و اسلام هم تاکید زیادی بر حسن خلق کرده است ولی برخی از مؤمنان متأسفانه به این حسن خلق و مهربانی و مهرورزی که میتواند عامل جذب جوانان در دین باشد، کمتوجهی میکنند. این موارد زمینه جذب جوانان را بهسوی منافقین فراهم کرد، جوانانی که از سابقه و ایدئولوژی آنها بیخبر بودند. در آن دوران کتابهای تبیین جهان مسعود رجوی، دینامیسم قرآن و سایر آثاری که منتشر میکردند، در همه آنها عنوان اسلام انقلابی، همان تعبیری که امام بهکار بردند، جریان داشت؛ یعنی حرکت بهسوی مارکسیسم در آن مشاهده نمیشد که جوانان زود بفمهند و جذب آنها نشوند. آن دوران سعی میکردند به این شکل حرکت کنند و البته ماهیت مارکسیستی آنها و هوای نفس و وسوسه قدرت، آنها را به سهمخواهی انقلاب وا داشت. در آن دوران حرکتشان بهسمتی پیش رفت که سرانجام با طراحی و پیوستگی با بنیصدر در واقع بهگونهای به کودتا دست بزنند که بنیصدر با فریب مردم با ۱۱میلیون رأی توانست رئیسجمهور شود. اینها در کنار دفتر همکاریهای مردم و بنیصدر قرار گرفتند تا شاید با همکاری و همیاری بنیصدر بتوانند قدرت را بهدست بگیرند. همان التقاطی فکر کردن اینها و اینکه برایشان مبارزه با آمریکا اصل بود یا خود مبارزه اصل بود و با آن جریان سالم و دینی و مذهبی روحانیت و امام خمینی مخالف بودند و بهتدریج ماهیت خودشان را در آن دوران نشان دادند و سرانجام به مبارزه مسلحانه در برابر نظام جمهوری اسلامی ایران رسیدند که آن هم با وابستگی به بیگانگان و امکانات فراوان آنها بود.
فعالیت منافقین و هواداران آنها در محیط دانشگاهی به چه میزان بود و چه موضوعاتی را در بر میگرفت؟
اینها در همین سه دانشکدهای که نام بردم، تا جایی که یادم میآید فعالیت داشتند. دانشکده پزشکی با امکانات خوبی در اختیار حزب توده ایران بود، دانشکده علوم پایه در اختیار چریکهای فدایی خلق ایران قرار داشت و دانشکده ادبیات هم در اختیار گروهک منافقین بود؛ البته در تمام این دانشکدهها بقیه گروهها هم بودند. منافقین در همانجا آموزش اسلحه ژ3 و کلت میدیدند و میلیشیای خلقی را در واقع شکل میدادند. در همان آموزشها برای جذب افراد، زنان و دختران مسئول آموزش به پسرها بودند. در همین دانشکده ادبیات مشهد آنها ابوالحسن بنیصدر را دعوت کردند و آمد آنجا با بیانصافی سخن امام علی(ع) را در رابطه با ناقص بودن عقل زنان بهشکلی که خودش میخواست تفسیر کرد؛ آنها میخواستند اینگونه وانمود کنند در جمع جوانان که ما اسلام راستین هستیم و یک تحریفات و انحرافاتی در اسلام پدید آمده و حق زنان را هم افرادی در اسلام ضایع کردند و اینها مخالف اسلام هست و ما میخواهیم اینها را پالایش کنیم، به این شکل سعی میکردند افراد را بهسوی خودشان جذب کنند. بهطور مثال در آن زمان در دانشکدههای دانشگاه فردوسی دیوارها دیده نمیشد، چراکه سرتاسر آن پر از مطالبی بود که چسبانده بودند و همه گروههایی که در دانشگاه کار میکردند و مسئولین و رؤسای دانشگاه به وظایف خودشان در برابر آنها عمل نمیکردند. البته قابل انکار نیست که تفکرات شیعی بهرهبری شهید بزرگوار، شهید دیالمه که آن هم از شهدای ترور همین گروهک منافقین هست، بهواقع در دانشکده علوم پایه خوب کار کرد. در دفاتر این گروهها در دانشکده هم بحث و گفتمان داشتند برای هدایت افراد و آنها را به مناظره و بحث و گفتگو دعوت میکردند و در جاهایی که نیاز به درگیری بود، درگیری فیزیکی صورت میگرفت؛ منتهی خود دیالمه تلاش میکرد تا اینها را با منطق و گفتگو هدایت کند و در تالار ابنسینا سران مارکسیستها و منافقین را به بحث و گفتگو دعوت میکرد. جوان بسیار پرشور و پرتلاشی بود، به محضر آیتالله علی علمی اردبیلی که از شاگردان امام و مسلط به فلسفه اسلامی بود میرفت و شبها مینشست که از علم و تجربیات ایشان استفاده کند و بعد میآمد بحث میکرد. یک جوان دانشجو که در رشته علوم پزشکی درس میخواند میآمد به صحنه و محکم میتوانست مانیفست مارکس را نقد کند و پاسخگوی آنها باشد. بهگونهای که اعضای گروهک منافقین در مراحل بعدی حاضر به گفتگوهای علمی نمیشدند.
یکی دیگر از مواردی که در آن زمان از تشکیلات منافقین دیدیم خودزنی بود. این شیوه رایج بین آنها بود! یعنی سعی میکردند خودشان کارهای خشن انجام بدهند و آنرا به نیروهای انقلاب و حزبالله نسبت بدهند. میخواستند حزبالله را که اهل گفتوگو و مدارا و منطق و هدایت بود، چماقداران نظام و رژیم معرفی کنند. یادم میآید که مدتها کارمان این شده بود که از ساعت ۷ صبح میرفتیم خیابان دانشگاه تا آخر شب مشغول گفتوگو و صحبت با این افراد بودیم؛ آنها هم در همان مجموعه و در خیابان اسرار و جلوی دانشکده ادبیات و در خیابان دانشگاه در تمام پیادهروها سعی میکردند که بساط داشته باشند؛ آثار مارکسیستها و کمونیستها و خودشان را عرضه کنند. گاهی هم رایگان این آثار را در اختیار افراد قرار میدادند.
در دورههای آموزشی که در دانشکده ادبیات داشتند، در آن زمان بهطور مثال یک نارنجک دستی را در یک سطح نیمتر در نیممتر، روی دیوار بهصورت چاپشده جهت تبلیغات دوره چسبانده بودند که آن گرایش جوانان و خشم انقلابی آن شرایط را در پرتوی آموزش اسلحه بتوانند ارضا کنند و بهسوی خودشان جذب کنند. در واقع تلاش فرزندان انقلاب این بود و بعضی حوادث بعدی هم این واقعیت را مشخص کرد. آن فردی که شهید هاشمینژاد را ترور کرد و بعدها دستگیر شد از همان افرادی بود که بهگونهای حتی با انجمن کتاب شهید مطهری که ما داشتیم در ارتباط بود و گاهی در حرکتهایی که در خیابان دانشگاه انجام میشد، کسی که سر دست قرار میگرفت و افراد را تحریک میکرد به حمله و زدن، همین فرد بود. این قضیه بعدها روشن شد که این فرد نفوذی خود آنها بوده در درون این بچههای حزبالله و انقلابی؛ گروهک منافقین برای اینکه اینها را بکشاند برای زدن و بستن و کارهای خشونتآمیز و عکسگرفتن و گزارش تهیه کردن علیه حزبالله، این افراد را اجیر کرده بود.
تقابل نیروهای مذهبی و هواداران منافقین در محیط دانشگاهی چگونه بود و چه عواملی آن را به خشونت میکشید؟
در آن شرایط کار نیروهای انقلابی، سعی بر هدایتگری بود. با بحث و گفتوگو ولی خود آنها تلاش میکردند تا به خشونت بکشند، بهطور مثال پخشکننده روزنامه مجاهد سر چهارراه را بگیرند کتک بزنند و از اطراف خودشان عکس بگیرند و باز از عکسها در همان روزنامه استفاده کنند. یعنی یک جوان مذهبی با محاسن برود این فرد را کتک بزند یا حتی دستش را روی سر او بگذارد، بعد اینها از همین کار عکس بگیرند و از همینها بهعنوان چماقداران استفاده کنند و بعد تحریک احساسات کنند تا جوانان را در مراحل بعدی به جنگ مسلحانه با نظام بکشانند و بگویند اینها عوامل رژیم و کارگزاران نظام و حکومت هستند. در زمان گرفتن خانه منافقین در خیابان بهشت یادم میآید آقای غفوریفرد که آن موقع استاندار بود، خیلی سعی میکرد افراد را از درگیری و کارهای خشونتآمیز در ساختمان آنها منع کند؛ لذا با اینکه ایشان استاندار بود و سر دست افراد قرار گرفته بود، با حالت شعار دادن بهصورت بیرون آمدن از خیابان بهشت به سمت تقی آباد حرکت کرد که افراد را از آنجا بیرون بکشد تا از درگیریهای خشونتبار جلوگیری کند و آنها همواره سعی میکردند که خودزنی کنند و در واقع مشکینفام (از اعضای اولیه گروهک منافقین) را هم خود اینها بهعنوان یکی از عوامل خودشان کشتند. همان عواملی که نفوذی درون نیروهای حزبالله و مردم انقلابی قرار میگرفتند که بعد باز از همان پیراهن عثمان علیه حکومت و نظام استفاده کنند تا وقتی بحث خون و جنایت میشود، بتوانند احساسات جوانان را تحریک کنند و آنها را برای ترورهای بعدی در دهه ۶۰ که افراد بیگناه زیادی در آن زمان کشته شدند، آماده کنند و بعضی از اینها به این مرحله از انحراف کشیده شدند که آیتالله مدنی، دستغیب و... را بهشهادت رساندند. خوب آنها از همان عوامل جذب شروع کرده بودند و افراد را اینطور آماده کرده بودند که یک جوان فکر میکرد اگر پیرمردی وارسته و زاهد را تکهتکه کند، به بهشت میرود! بنابراین آنها از آن مسیر شروع کردند تا به این وضعیت رسیدند.
بههرحال اینها بخشی از ریشهها و عواملی بود که به رویارویی با انقلاب اسلامی ایران منتهی شد؛ اسلامی بودن این انقلاب در واقع همان چیزی بود که آنها با آن مخالف بودند. بهخصوص بعد از کودتای درونگروهی، که گرایش مارکسیستی بهطور کامل بر این گروهک حاکم شد، اینها دیگر هیچ اعتقادی به دین نداشتند ولی همیشه تظاهر میکردند. در واقع یک جریان مارکسیستی و کمونیستی شده بودند و در وابستگی به کمونیسم و شرق و شوروی و امکانات آنها پیش میرفتند و یکی از عوامل درگیریهای آنها با نظام و حکومت همین بود. یکی از شهدای بزرگوار ترور شهید هاشمینژاد بوده است، ایشان در زندان پهلوی بهخوبی گروهک منافقین را شناخته و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی همیشه در برابر آنها موضع گرفتهاند. شهید عبدالکریم هاشمینژاد از شاگردان امام خمینی(ره) و انسان با بصیرتی بود که توانست در جریان انقلاب در مشهد نقش بسیار مؤثری داشته باشد و بعد هم بهدلیل روشنگریهایی که علیه گروهک منافقین انجام داد، توسط آنها ترور شد و به شهادت رسید.
در جریان انقلاب فرهنگی که در مشهد هم در سطحی محدود در مقایسه با تهران انجام شد، در حضور مردم برای گرفتن پایگاههای جریانهای انحرافی در دانشگاه حضور داشتیم، در سطح شهر مشهد بیشتر حرکتها و درگیریها در همان خیابان دانشگاه و اطراف دانشکده پزشکی و دانشکده علوم و دانشکده ادبیات و در آن مسیر صورت میگرفت و گاهی در این رفت و آمدها، ما با تشکیلات منافقین برخورد میکردیم، چون آنها در گفتوگوهایی که ما داشتیم، مکرر میدیدند که یک حلقهای تشکیل شده که طی آن ما یا دوستان دیگر در بحث و گفتوگو با آنها خیلی جدی و در حد خودمان و با اطلاعات خودمان، کاملا منطقی از انقلاب اسلامی ایران و نظام و روحانیت و امام و شهید مطهری و امثال اینها دفاع میکنیم، افراد ما را شناسایی کرده بودند و در آن شرایط هم مورد تهاجم و ضربوشتم آنها قرار گرفتیم؛ ولی در مجموع همانطور که قبلا عرض کردم، آنها در زدن افراد و بهویژه عوامل خودشان، عواملی که احساس میکردند بریدهاند و مقداری گرایشهای دینی دارند، تعلل نمیکردند و آنها را میزدند یا میکشتند و به حکومت و نظام نسبت میدادند. گاهی برای اینکه بعضی از افراد مرتبط با تشکیلات خودشان را بیشتر جذب کنند، عواملشان را وادار میکردند تا آنها را بزنند و به حکومت نسبت بدهند و با استفاده از احساساتشان آنها را بیشتر بکشانند درون تشکیلات و مثلاً اعتقاد و ایمانشان به تشکیلات قویتر بشود و در راه اهداف تشکیلات منافقین قرار بگیرند.
خیانت بزرگ سازمان مجاهدین خلق ایران(منافقین) فریب و گمراهی بسیاری از فرزندان انقلاب در همان سال ۵۸ و ۵۹ تا رساندن درگیری مسلحانه با حکومت بود. این جوانان از ماهیت آنها و ارتباطشان با امپریالیسم خبری نداشتند؛ اعضای منافقین، بهشدت تظاهر میکردند و بدین شکل افراد را در دام خودشان میکشاندند. در واقع این نسلی که میتوانست در خدمت انقلاب قرار بگیرد و در مسیر کارایی و کارآمدی انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی فداکاری کند، خواسته یا ناخواسته و از روی جهالت تبدیل شد به مهره امپریالیسم آمریکا، البته با تظاهر به مبارزه با امپریالیسم آمریکا و شدند نوکر آمریکا که بعداً ماهیت آنها مشخص شد.