خاطره همسر شهید شمقدری از لحظات قبل از شهادتش

Khaterat158

ترور شهید شمقدری

صبح روز 10بهمن1363 بود. طبق معمول آقارضا صبح زود برای رفتن سر کار حاضر شد. موقع خروج از منزل مکثی کرد، برگشت و به من پول داد، گفت: «این را برای امیر صدقه بگذار.» امیر هنوز جبهه بود. این را گفت و رفت.

مدت زمان زیادی از رفتنش نمی‌گذشت. من در منزل خیاطی می‌کردم. نزدیک ظهر یکی از همسایه‌ها برای تحویل گرفتن لباسش به خانه ما آمد. بعد از تحويل لباس گفت: «نمی‌دانم چه خبر شده؟ می‌گویند یک نفر را ترور کرده‌اند.»

بعد از او همسر برادر آقارضا آمد. حالش خوب نبود، به آشپزخانه رفت و صورتش را شست. بعد یکی‌یکی همسایه‌های دیگر هم آمدند. خانه شلوغ شده بود. هر کس چیزی می‌گفت، یکی می‌گفت: «پایش ضرب دیده است.» تا اینکه برادر آقارضا وارد شد و گفت: «به او خبر دادید که فردا تشییع جنازه است؟» با گفتن این کلام من یقین کردم که همسرم شهید شده است.

او 48سال داشت. منافقین آقارضا را در حالی که در مغازه‌ رنگ‌فروشی‌اش روزنامه می‌خواند، به شهادت رساندند.

به نقل از همسر شهید رضا شمقدری

نفوذی‌های منافقین

از جبهه که آمد به من گفت: «مادر اگر کسی به منزلمان آمد و گفت که احمد شهید شده است و از تو اطلاعات خواست، به حرف‌هایش گوش نکن.» چند بار افرادی که خودشان را از دوستان احمد معرفی می‌کردند با منزلمان تماس گرفتند و اطلاعات پسرم را از همسرم گرفتند؛ حتی در مورد رفت‌وآمدهایش سوال کرده بودند. وقتی برای احمد تعریف کردم، گفت: «آن‌ها منافقین هستند.»

به نقل از مادر شهید احمد سیرجانی

آمادگی شهادت

همیشه در مورد شهادت با من صحبت می‌کرد. بعد از شهادت سیدمحمد بهشتی، از تلویزیون مصاحبه‌ای با همسر او پخش شد. زمانی که برنامه را نگاه می‌کردیم، سیدقاسم گفت: «نگاه کن! یک روز هم شما را می‌برند تا صحبت کنی.» شوهرخواهرم آنجا بود و گفت: «قاسم‌آقا اینطوری نگو! این‌ها دل ندارند.» سید قاسم گفت: « نه! باید خودشان را آماده کنند.»

بی‌بی‌زهرا موسوی(همسر شهید سیدقاسم حسینی)

بیشتر بخوانید:

شرح ترور شهید موسویان در مغازه‌اش به‌دست منافقین

خاطره آخرین روزهای زندگی مشترک شهید نوری و همسرش


دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29