نغمه های امید

شکست توطئه

Ahmad E Ahmad

تحلیل من این بود که ساواک در صدد ایجاد جنگ روانی و شکستن و خرد کردن من است . آنها با چندین بار زندان ، شکنجه و بازجویی نتوانسته بودند مرا تسلیم خود کنند و یا از پای در آورند ، ساواک به این نتیجه رسیده بود که ماندن من در زندان ، مایه صبر ، امیدواری و روحیه برای سایر زندانیان است . همچنین باعث تحریک روحیه انتقام جویی مبارزین بیرون از زندان می شود .

به همین علت در نقشه ای حساب شده مرا آزاد کردند تا به دو هدف برسند ، هدف اول : این که مرا دچار عذاب وجدان ، بحران روحی و روانی کنند و نیز برای دوستانم این تصور واهی را ایجاد کنند که احمد با ساواک سازش کرده است . در هدف دوم ساواک به دنبال شناسایی افرادی بود که با من ارتباط برقرار می کردند ، لذا من خیلی نگران اطلاع و ارتباط دوستانم بودم ، نمی خواستم که آنها در دام توطئه ساواک گرفتار شوند . راضی بودم که حلق آویز شوم ، ولی دوستانم آسیبی نبینند . (1)

شاید فردای روز آزادی بود که زنگ خانه را زدند ، مادرم پس از گشودن در آمد و گفت : احمد ! یکی دم در است و می گوید که رفیق توست ، من هم نمی شناسمش ! احتمال این که او ساواکی باشد وجود داشت ، ولی چاره ای نبود و کاری از دستم بر نمی آمد . خواستم که او را به درون خانه راه دهد .

لحظاتی بعد در ناباوری تمام شهید حاج مهدی عراقی را در مقابلم دیدم. جلو آمد و سخت مرا در آغوش کشید و سر و رویم را بوسید ، پس از اطلاع از وضعیت پاهایم پرسید : احمد ! چی شده ؟ کی دادگاهی شدی ؟ اندوهگین گفتم : من نه دادگاهی شدم و نه بازجویی و نه بازپرسی رفتم ! دوباره پرسید : چطور آزاد شدی ؟ گفتم : خودم هم نمی دانم ، ولی شما از کجا فهمیدید ؟ گفت : عصر همان روز که تو آزاد شدی ، بچه های بازار همه فهمیدند .

گفتم : تو یک مبارز هستی ، الگوی مایی ، حتماً این را هم می دانی که شاید آزادی من یک تله و دام باشد ، چرا احتمال ندادی که من با ساواک سازش کرده باشم ؟ چرا احتیاط نکردی ؟ گفت : احمد ! ما به تو ایمان داریم ، من همه فکرها را کرده ام ، نگران نباش ، الان هم که آمدم به خاطر این بود که حدس زدم در چنین توهمی گرفتار شوی و نیز می دانم که وضع مالیت هم خوب نیست ، هفده هزار تومان که پیش صاحب مغازه پاساژ گذاشته بودی گرفتم و برایت آوردم . او توضیح داد که بچه های سازمان چند مرتبه برای گرفتن این مبلغ اقدام کرده اند که با دخالت حاج علی اکبر پور استاد ، ناکام مانده اند !

قبل از خداحافظی از حاج مهدی خواهش کردم که اجازه ندهد تا بچه ها به منزلم بیایند و ناخواسته در دام ساواک گرفتار شوند . او گفت که ما حساب کار خودمان را داریم و بی گدار به آب نمی زنیم ، تو نگران نباش . و تأکید کرد که خواست اصلی ساواک این است که ما تو را تنها بگذاریم و بایکوتت کنیم ، ولی کور خوانده اند .

جالب بود ، فردای آن روز بچه های حزب ملل اسلامی ، حزب الله و هیئت های مؤتلفه از جمله شهید صادق اسلامی ، ابوالحسن فلاحتی ، احمد روحی و رمضان سلطانی و ... به دیدنم آمدند .

جالبتر این که منزل ما به محل و کانون جلسات دوستان تبدیل شد و مباحث داغ سیاسی بین آنها در می گرفت و من نیز به این طریق از تنهایی بیرون آمدم و آرامش خاطری یافتم . دوستانم بار دیگر با ذکاوت و زیرکی تمام ، توطئه ساواک را خنثی و داغ بایکوت را بر دل خود فروختگان رژیم گذاشتند .

 

دیدار با آیت الله خامنه ای

روز پنجشنبه ، یک هفته بعد از آزادی ، دوست همیشگی و یار وفادار روزهای سخت و تنگ زندگی ام ، شهید حاج محمد صادق اسلامی به سراغم آمد . دیدن او چون یک برادر برایم فرح بخش و زیبا بود ، من او را از همه دوستانم بیشتر دوست می داشتم ، برایم ارزش فوق العاده ای داشت .

اما این بار از دیدار او نگران بودم ، راضی نبودم که وی با آمدنش به نزد من به خطر بیفتد ، پس از سلام و علیک و احوال پرسی نگرانیم را از دیدار او ابراز کردم ، او گفت : احمد نگران نباش ، ما حساب همه چیز در دستمان است ، تله ای در کار نیست و تو آزاد شده ای ، وضع تغییر کرده و الان خود مردم دیگر در صحنه هستند .

صحبت های او چون گذشته برایم موجب آرامش و مایه امیدواری بود ، کمی از اخبار زندان برایش گفتم ، او نیز از شرایط و اوضاع و احوال جامعه گفت و خبر داد که آهنگ مبارزه خیلی تند شده است و بیداری مردم گسترش یافته است و زندانی ها مرتب آزاد می شوند . در پایان گفت : آقا سید علی می خواهد تو را ببیند .

من دادم رفت به آسمان ، گفتم : آخر حاجی ! چرا مراقبت نمی کنید ؟ نه ! من نمی آیم . آقا به خطر می افتد ! گفت : احمد ! بی خودی نگرانی ، ساواک همین را می خواهد که ما تو را تنها بگذاریم و تو را داغان کنیم . تو اگر می خواستی ما را لو بدهی همان موقع که در زندان بودی این کار را می کردی . ضمناً گیریم که سر و کله ساواک هم پیدا شد ، می گوییم کاری نکرده ایم ، دوستمان از زندان آزاد شده ، بیمار است ، خودمان دعوتش کردیم تا ببینیم ، تو هم نگران هیچ چیز نباش ....

صحبت های حاج صادق آب سردی بود که روی آتش جانم ریخته شد و روح زخمی ام را التیام داد ، از حرف های وی دریافتم که بچه های مؤتلفه درباره من بحث مفصلی داشته اند و به این نتیجه رسیده اند که ساواک درصدد خرد کردن من است ، تا به این طریق از صحنه مبارزه حذفم کنند ، به همین خاطر عزم خود را جزم می کنند تا بار دیگر کمکم کنند .

به حاج صادق گفتم : با آمدن من آقا به خطر می افتد ، اجازه بدهید که پیشنهادتان را رد کنم. گفت : آقا خودش گفته که بیایی ، وعده ما روز یکشنبه بعد از نماز مغرب و عشا بیا خانه ما . در عین نگرانی و اضطراب چوب هایم را برداشته و زیر بغل زدم ، برای افزایش ضریب ایمنی چند ماشین عوض کردم تا به خیابان ایران و منزل شهید اسلامی رسیدم .

این منزل مأوای قدیمی ام بود ، در گذشته هر گاه به خطر می افتادم و یا تحت تعقیب قرار می گرفتم به آن پناهنده می شدم . دیدیم در خانه باز است ، در زدم و وارد راهرو شدم ، دو اتاق بزرگ در دست راست راهرو ، که در گذشته در یکی از آنها بیتوته می کردم ، قرار داشت ، کنار در اتاق حداقل 20 جفت کفش بود ، حدس زدم که جلسه و هیئتی برپاست .

یاالله گفته و وارد اتاق شدم ، سلام دادم ، یک دفعه همه بلند شدند و مرا در آغوش گرفته و دیده بوسی کردند ، طوری که چوب زیر بغلم رها شد و به زمین افتاد . در همین حال و هوا ناگهان خود را در کنار آقا دیدم ، مصافحه و معانقه کردیم ، او مرا کنار دست خود نشاند و گفت : چه شده احمد !؟ و من هر آنچه که دل تنگم می خواست گفتم . (اما مختصر)

از درگیری با ساواک ، مسائل بیمارستان ، زندان و فاطمه .... در آخر هم احساس تألم و ناراحتی از نحوه آزادی کردم ، گفتم که صلیب سرخ در زندان به سراغم آمد ، اظهار سردرگمی و حیرت از رفتار ساواک کردم ، آقا گفت : از نظر روحی خیلی داغان شده ای ! گفتم : بله ، حاج آقا این طوری شد و من واقعاً علت آزادیم را نمی دانم .

آقا پرسیدند : چه کسانی به دیدنت آمده اند ؟ گفتم : اولین نفر حاج مهدی عراقی بود ، بعد بچه های حزب ملل اسلامی . فرمودند : بارک الله به بچه های حزب ملل اسلامی ، خب پس آمدند و تو را از تنهایی و ناراحتی بیرون آوردند ، حتماً گفتند که نگران نباشی زیرا اگر قرار بود لوشان بدهی ، خب قبلاً لو می دادی و دستگیر می شدند و ....

گفتم : حاج آقا در هر حال هنوز فکر می کنم که این یک تله است . گفتند : کار از این حرف ها گذشته ، حالا که آمدی بیرون ، خواهی دید که چه خبر است . مبارزه به اوج خودش نزدیک می شود ، دیگر اصلاً بحث گروه و دسته نیست ، مردم خودشان به حرکت در آمده اند ، تو هم اصلاً در فکر این حرفها نباش ! همین که آزادی خدا را شکر کن ، ماندن و نفس کشیدن خودش شکر فراوان دارد .

در پایان آقا استمالتی کرد و از وضع پاهایم پرسید ، من هم ناحیه هایی را که تیر خورده بود نشان دادم و گفتم که اذیتم می کنند و اشاره کردم که در زندان آیت الله طالقانی اجازه نداد که پاهایم را قطع کنند . در آخر آقا گفتند : احمد ! اگر خیلی نگرانی بگویم اندرزگو تو را بیرون ببرد .

گفتم : حاج آقا برای اندرزگو دردسر می شود ، من پای درست و حسابی برای راه رفتن ، دویدن و مخفی شدن ندارم . گفتند : شما به این کارها و امور فکر نکنید ، فقط بگو که آیا می خواهی بروی ؟ گفتم : نه آقا ! نمی خواهم بروم . دلم تو همین جا در مملکتم است ، اگر قرار است بمیرم می خواهم در کشور خودم باشم .

دیدار و صحبت های آقا دلگرمی وافر و آرامش خاطر وسعی به من داد که در پرتو آن ، روزهای بعد را به خوبی سپری کردم ، بچه های مؤتلفه با این کار برایم به اصطلاح سنگ تمام گذاشتند و دستم را در خطرناکترین پیچهای راه زندگی گرفتند . آن دیدار و آن برخورد پدرانه روحیه مرا کاملاً دگرگون و از افسردگی خارجم کرد و حمله گازانبری ساواک را عقیم گذاشت . (2)

فرش فروشی

سه هفته پس از آزادیم روزی حاج یوسف رشیدی ، از دوستان حزب ملل اسلامی تماس گرفت و گفت : احمد ! نباید در خانه بمانی ، باید کار کنی ، من مغازه ای نزدیک امامزاده معصوم(ع) دو راهی قپان گرفته ام ، بیا برو بنشین آنجا .

گفتم : یوسف من که پا ندارم ، نمی توانم این طرف و آن طرف بروم ، گفت : دکان برای داداشم هست و من شریک تو هستم و با توام ، نگران نباش ، تو فقط بنشین ، کار به کار هیچی هم نداشته باش .

گفتم : ای بابا ! در دکانت را می بندند ، خودت و داداشت را هم از نون خوردن می اندازند . گفت : تو چه کار داری ، بیا برو ! حداقلش این است که برای خود محملی داری ، در آنجا می توانی با بچه ها تماس بگیری . گفتم : باشد ، ولی باید اول آنجا را ببینم .

مغازه در خیابان عبید زاکانی در حوالی امامزاده معصوم (ع) بود که به مبلغ 400 تومان در ماه اجاره کرده بودند . وقتی که زوایای مختلف مغازه را دیدم پیشنهاد حاج یوسف را پذیرفتم . هنگام بازگشت از آنجا به صورت غیر منتظره موتور سواری جلویم توقف کرد و گفت : من می رسانمت ! فهمیدم او ساواکی است و تا اینجا هم تعقیبم کرده است ، او مرا تا در منزل برد و به خاطر این که به او شک نکنم ، 15 ریال هم کرایه گرفت .

دوستی داشتم به ناح حمید حاجی ها (3) جوانی حدوداً 22 ساله ، بسیار فعال و پرکار ، که نشیب و فراز زندگی من برایش خیلی جالب بود ، از این رو همیشه احترامم می کرد ، خیلی علاقه داشت که کاری برایم انجام دهد .

پدر وی تاجر بود و در میدان قیام مغازه داشت ، به همین خاطر از وضع مالی خوبی برخوردار بودند ، حمید وقتی دریافت که قرار است کار جدیدی شروع کنم ، ما را به یک کارخانه پتوبافی معرفی کرد ، به صاحب کارخانه گفت : احمد از دوستان من است ، مدتی در زندان بوده و حالا بهش کار نمی دهند ، شما به اعتبار من به او پتو بدهید و فاکتورش را هم برای من بفرستید .

حمید آدرس مغازه را گرفت ، یک روز هم چند تخته فرش ماشینی که آن موقع حدود 60 هزار تومان می ارزید ، آورد و داخل مغازه ریخت ، به این ترتیب او دستمایه اولیه فرش فروشی را برای ما تهیه کرد ، من هیچگاه محبت این شهید بزرگوار را از یاد نمی برم .

در حالی شروع به کاسبی کردم که هنوز الفبای کاسبی در این صنف از جمله شناخت فرشهای مختلف ، تبلیغ و راه جلب مشتری را نمی دانستم ، به همین جهت با مشکلات زیادی مواجه شدم ، این حرفه جدید آب و نانی برای ما به ارمغان نیاورد ، فقط دل حاج یوسف رشیدی و سایر دوستان را آرام کرد که من به اجتماع بازگشته ام و نیز شهید حاجیها خشنود شد از این که کاری برایم انجام داده است .

نتوانستم به خاطر عدم تجربه کافی و مهارت لازم ، در این کار توفیقی به دست آورم . همان زمان حدود 20 هزار تومان ضرر کردم ، مردم فقیری به ما مراجعه می کردند ، فرش ها را به صورت اقساط می خریدند که گاه مدت تقسیط طولانی می شد و گاه خریدار قادر به پرداخت اقساط خود نمی شد و ما هم به آنها سخت نمی گرفتیم .

از طرفی گاهی هم فروشی داشتیم که به دلیل سود ناچیزش چشمگیر نبود ، پس از مدتی هم درد پاهای من عود کرد ، مبارزه مردمی هم شدت می گرفت و دیگر نتوانستم به مغازه بروم ، حاج یوسف هم شکسته و بسته می آمد ، تأخیری هم در پرداخت کرایه پیش آمد و مالک حکم تخلیه مغازه را گرفت ، با وجود این همه مشکل ، دیگر قادر به ادامه همکاری نبودیم ، در نتیجه کرکره مغازه را برای همیشه پایین کشیدیم .

----------------------------------------

1. دکتر منوچهری در زندان اوین به آقای سید محمد کاظم موسوی بجنوردی گفته بود : کاظم ! بلایی سر احمد آوردیم که دیگر نه راه پس دارد و نه راه پیش ! آقای بجنوردی می پرسد : چه کار کردید ؟ منوچهری می گوید : بدون محاکمه آزادش کردیم ! !

2. آقای احمد سخنان آیت الله خامنه ای را در این دیدار نقل به مضمون بیان می کرد .

3. سردار حاج حمید حاجیها در عملیات کربلای 4 فرمانده گردان بود ، او به همراه سه نفر از هم رزمان خود برای جلوگیری از پیشروی تانک دشمن پشت تیربار نشسته و می جنگد تا بچه ها عقب نشینی تاکتیکی کنند ، آنها تا آخرین فشنگ می جنگند و بعد هر سه به فیض شهادت می رسند .

 


مطالب پربازدید سایت

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

جدیدترین مطالب

سوم اردیبهشت سالروز ترور شهید سپهبد محمدولی قرنی؛

روایت تنها شاهد اولین ترور

فرزند شهید آستانه پرست در دیدار با دبیرکل بنیاد هابیلیان خواستار شد:

باید انتقام خون شهدای ترور از منافقین سفاک گرفته شود

فرزند شهید آقامیری می‌گوید منافقین باید به اشد مجازات محکوم شوند

فرزند شهید ترور: منافقین به اشد مجازات محکوم شوند

مردم آلبانی استرداد و خروج اعضای گروهک منافقین را از دولت خود مطالبه کنند

دادگاه رسیدگی به اتهامات سرکردگان گروهک تروریستی منافقین آغاز شد

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار جمعی از جوانان و نوجوانان بهشهری:

حیات رژیم صهیونیستی وابسته به ترور است

دبیرکل بنیاد هابیلیان در دیدار با خانواده شهید کامیاب مطرح کرد:

مجازات منافقین را در محاکم بین المللی نیز دنبال خواهیم کرد

بنیاد هابیلیان (خانواده شهدای ترور کشور)

باز هم تروریسم و باز هم کاپشن صورتی

فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان