نجات یک دوست

Ahmad Ahmad

علی میرزا جعفر علاف (پرویز) از اولین برگه های سوخته دفتر شوم سازمان بود ، او نه تنها مقام ، موقعیت ، مال و منال خود را در راه سازمان از دست داد ، بلکه در تداوم وساوس شیطانی سازمان از همسری که به آن عشق می ورزید جدا شد .

من نیز خود چنین قربانی شدم و شاید بدتر ، چرا که سازمان توانست با لطایف الحیل و با ایجاد شخصیت کاذب تحت عناوین واهی و مسئولیت های تهی و میان خالی برای همسرم او را برای همیشه از من بگیرد

مسئله سرنوشت غم انگیز پرویز و همسرم دائم فکر و ذهن مرا اشغال می کرد و لحظه ای رهایم نمی کرد ، روزی که در همین افکار غوطه می خوردم ، به یاد جمله ای از ایرج افتادم : تو آدم دگمی هستی ، ما مثل تو چند تایی داریم ، یکی از این دگم ها حتی هشت سالزندان بوده و زن دارد ، او هم زنش روشنفکر و دارای عقاید مترقی است و در مرحله جذب به سازمان است .

این جمله چون پتکی چند بار بر ذهنم کوفته شد ، ناگهان به یادم افتاد که بین افراد حزب ملل اسلامی چند نفر به هشت سال زندان محکوم شده بودند از جمله محمد حسن ابن الرضا و ناصر نراقی ، احتمال دادم که فرد مورد صحبت ایرج ، مرحوم نراقی باشد .

تصمیم گرفتم نزد او رفته و حقایقی را که می دانم بازگو کنم ، چند بار به منزل شان مراجعه کردم از آنجا که همسرش مرا نمی شناخت و من هم خود را معرفی نمی کردم ، شاید حدس می زد که مأمور ساواک باشم ، می گفت : ناصر نیست .

سرانجام در یکی از این دفعه ها خود را معرفی کرده و گفتم که از دوستان آقا ناصر می باشم ، او رفت که اطلاع دهد ، دقایقی بعد دیدم که مرحوم ناصر با عجله و پابرهنه دم در آمد ، از دیدن یکدیگر خوشحال شده و همدیگر را به آغوش کشیدیم و دیده بوسی کردیم .

ناصر با اصرار مرا به داخل منزل برد ، گفتم : ناصر ! من از سازمان بریده ام و الان اگر گیر بیفتم مرا می کشند و نمی دانم که الان وضعیت تو چیست ؟ آیا به سازمان جذب شده ای یا نه و اگر شده ای آیا مرا لو خواهی داد یا نه ؟ حرفی در دلم سنگینی می کرد که آمده ام به تو بگویم ، برای همین پیه همه خطرها را به تن مالیده ام ، زیرا به این امیدم که تو با سازمان نباشی ، تو یک بچه مسلمانی و دو بار که من به زندان آمدم با تو همبند بودم و .....

پس از این مقدمات ، سرگذشت خود ، فاطمه و فرزندانم را برای او شرح دادم ، او بسیار متأثر شد ، وقتی تأثر کلامم را در او دیدم ، گفتم : ناصر ! گویا تو هم به سرنوشت من مبتلا شده ای ؟ پرسید : چطور ؟! گفتم : ایرج درباره فردی که 8 سال سابقه زندان دارد ، صحبت کرد کته خودش دگم و متعصب ولی زنش مترقی ! و روشنفکر ! است ، من حدس می زنم که مقصود ایرج تو باشی .

ناصر چهره اش در هم شد و رنگ از رویش پرید و ناراحت شد ، پس از کمی سکوت گفت : بله ، من هستم ، بر پدرشان لعنت ، احمد ! مرا هم دارند به سرنوشت تو مبتلا می کنند ، نمی دانم که چه باید بکنم ؟

گفتم : من به تو می گویم که چکار کنی تا از این دام رها شوی ، سریع از آنها دست بکش ! قاطعانه نگذار که زنت برود . بنشین با او صحبت کن و ماجرای مرا هم برای او تعریف کن . آن روز من خیلی با ناصر حرف زدم و به او دلداری و امید دادم .

چند بار دیگر به منزل مرحوم نراقی رفتم و با او همسرش مفصل صحبت کردم ، فجایع و جنایت های سازمان را برای آنها تشریح کردم ، به این ترتیب همسر ناصر با این جلسات و صحبت ها خود داوطلبانه از سازمان دوری جست ، رابطه این زوج با سازمان قطع شد و زندگی شان از خطر سقوط نجات یافت . (1)

ما در خانه مان اعلامیه های سازمان را تایپ می کردیم ، به سر قرارها می رفتیم و علامت سلامت می زدیم ، برای مدتی هم در خانه مان اسلحه و مهمات سازمان را جاسازی و نگهداری می کردیم ، تا این که یک روز در نیمه دوم سال 54 آقای احمد احمد زنگ منزل ما را زد ، من او را نمی شناختم ، او خودش را با نام مستعار احمد اکبری معرفی کرد و سراغ آقای نراقی را گرفت .

من که ریخت و قیافه ایشان را دیدم ترسیدم فکر کردم از ساواک کسی آمده ، گفتم که ناصر اینجا نیست ، وقتی که مرحوم ناصر از سر کار آمد گفتم امروز یکی آمده بود و می گفت احمد اکبری است ، همان شب ما کتاب ها و اسناد و مدارک را داخل ماشین ریختیم و به طرف خانه مادر شوهرم در احمدآباد کرج حرکت کردیم .

در بین راه فکر می کردیم او در تعقیب ماست ، به همین خاطر آنها را به درون رودخانته ریختیم و دو سه روز هم در احمدآباد ماندیم ، وقتی برگشتیم او دوباره آمد و گفت که احمد احمد هستم ، آقای احمدت در آن سال ها زندگی مخفی را انتخاب کرده بود و در خانه های تیمی بود ، ما از طریق احمد آقا آگاه شدیم که اینها مارکسیست شده اند ، ما هم پرهیز کرده و دیگر ادامه فعالیت ندادیم ....

کشف یک جنایت

پس از جدایی از سازمان و ارتباط با شهید اندرزگو ، روزی به پول احتیاج پیدا کردم ، تصمیم گرفتم که به آخرین خانه تیمی که در خیابان گرگان اجاره کرده بودیم مراجعه و ودیعه ای که نزد صاحبخانه داشتم بگیرم .

از این رو سر ظهر به قهوه خانه ای که متعلق به مالک و در خیابان مازندران بود رفتم ، مالک تا مرا دید ، سلام و احوال پرسی گرمی کرد و گفت : کجایی آقای اکبری ! گفتم : من خانواده ام را بردم شهرستان ، و بدون این که از من بپرسد ناهار خورده ام یا نه ، به شاگردش دستور داد که یک دیزی برایم بیاورد .

بعد به من گفت : ناهارت را بخور می آیم پیشت . من مشغول خوردن آبگوشت شدم و او به مشتری های خود می رسید ، بعد از صرف غذا کمی منتظر شدم ، دیدم خبری نیست ، از گفتن منظور و بیان مقصودم از رفتن به آنجا صرف نظر کردم ، بلند شدم و طرف پیشخوان رفتم ، خواستم که پول دیزی را حساب کنم که نپذیرفت و گفت : آقای اکبری این برادر خانمت ایرج چند مرتبه آمد و می خواست پول پیش را بگیرد ، ولی من به او ندادم .

برایم خباثت و نامردی آنها جالب بود ، این که تا آخرین دم و لحظه برای سودجویی فرصتی را از دست نمی دادند ، به خاطر این که او به قضیه مشکوک نشود گفتم : خب می دادی ، طوری نمی شد ، غریبه که نبود .... گفت : نه من پول را از خودت گرفتم به خودت هم می دهم ، الان هم آماده است ، برو از خانم بگیر ، یکی دو تیکه زیلو و موکت هم هست آنها را هم بردار . از لطف او تشکر کردم و خداحافظی کردم .

در خیابان گرگان کمی اطراف را بررسی کردم و بعد در خانه مورد نظر را زدم ، زن صاحبخانه در را باز کرد ، سلام و علیک کرده و گفتم که آمده ام الباقی وسایلم را ببرم ، او رفت و 6 هزار تومان پول آورده و به من داد ، کلید را انداخته و در را باز کردم و وارد اتاق شدم ، موکت را جمع کردم ، چند کاغذ خطاطی شده توسط پرویز و یک پاسپورت زیر موکت بود .

پاسپورت را باز کردم از آنچه که می دیدم به خود لرزیدم ، جا خوردم ، حرارت بدنم بالا رفت ، روی پاسپورت عکس پرویز بود ، همان پاسپورتی که ما برای پرویز به دستور سازمان جعل کردیم ، شک و شبهه ام تبدیل به یقین شد ، فهمیدم سناریوی خروج پرویز از کشور و تشکر سازمان از من به خاطر جعل خوب پاسپورت ! همه ساختگی و برای فریب ما بوده است و دریافتم معنی از " مرز گذشت " چیست .

اطمینان یافتم که پرویز را به قتل رسانده اند ، پند چرک نویس نامه به دستخط ایرج پیدا کردم که در آن گزارش هایی درباره تعصبات ، مخالفت ها ، ارتجاعی بودن من خطاب به سازمان نوشته شده بود ، کاغذها را جمع کرده و بعد به شهید اسلامی دادم تا برایم نگه دارد . (2)

با اطلاع از کشته شدن پرویز (3) نفرت من از سازمان و روش های ماکیاولی و انحرافی شان دو چندان شد ، فهمیدم که خودم هم در معرض تهدید هستم و باید بیشتر مراقب خود و اطرافم باشم .

__________________________

1. خانم مریم مصلحت جو ، همسر مرحوم ناصر نراقی ، در خاطرات خود می گوید : .... ایشان (ناصر نراقی) از سال 44 که من چهارده ساله بودم در خانه ما زندگی می کرد ، یعنی مستأجر بود ، در همان سال هم دستگیر شد و پدر من چند دفعه به ملاقات او در زندان رفت ، در سال 52 که از زندان آزاد شد ما با هم ازدواج کردیم ، برای زندگی به نارمک (تهران) رفتیم ، در آنجا ما از طریق محسن طریقت با سازمان مجاهدین خلق ارتباط یافتیم ، در آن روزها من روزی 14 ساعت کتاب می خواندم ، کتاب هایی چون : زردهای سرخ ، پاپیون ، شناخت و کتاب های دکتر شریعتی .

2. آقای احمد در ادامه خاطره خود گفت : من پس از پیروزی انقلاب اسلامی سراغ کاغذ پاره هایم را از شهید اسلامی گرفتم ، او گفت که من آنها را آوردم و به بچه ها نشان دادم ، بعد به خاطر این که دست ساواک نیفتد ، بردم داخل ناودان پنهان کردم ، دیگر فراموش کردم که آنها را کجا گذاشتم ، تا این که یک روز بارندگی شدیدی شد و آب در بام خانه ما جمع شد و از سقف چکه کرد ، با چوب و سیم گرفتگی راه ناودان را باز کردم ، آمدم داخل حیاط دیدم که تکه تکه های کاغذ از ناودان خارج می شود ، یادم افتاد که کاغذها را در ناودان مخفی کرده بودم .

3. علی اصغر میرزا جعفر علاف (خسرو) در مصاحبه ای مطبوعاتی درباره سرنوشت برادرش علی (پرویز) چنین گفت : او (علی) را بردند در خارج از کشور و زیر زجر و شکنجه کشتند ، چون فقط یک چرا گفته بود و این یکی از صدها به اصطلاح خدمات آنها است !!!

برادر من چون زبان می دانست انتخاب شد که برای ارتباط با گروه های خارجی برود ، در آنجا با رهبران گروه که به خارج رفته اند تماس گرفت ، او در آنجا خیلی زود متوجه شد که اینها نه تنها مسلمان نیستند ، بلکه کافر و مارکسیست هستند و در آنجا به این طرز فکر اعتراض کرد و از آنها توضیح خواست که چرا مارکسیست شده اند ؟ آنها از این اعتراض ناراحت شدند و چون او از عقاید خود دست بردار نبود ، او را شکنجه کردند و بعد هم زیر فشار شکنجه از میان رفت .( روزنامه کیهان ، 7/2/57)

 


مطالب پربازدید سایت

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

جدیدترین مطالب

شهادت یک نوزاد در حمله تروریست‌ها

حمله تروریست‌ها در ایام نوروز

احمد عطایی مدیر انتشارات قدر ولایت

باید اعترافات و اسناد جنایات منافقین منتشر شود

دادگاه منافقین اقدامی در مسیر عدالت؛

روایت خانواده‌های شهدای ترور از جنایت‌های فرقه نفاق

دی 1402
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
5
6
7
8
9
10
11
12
14
15
16
17
18
19
21
22
23
28
29

دانلود فیلم های تروریستی ایران و جهان