ناگفته هایی از یک ترور و زمینه های آن

او در این گفت و شنود تاریخی ، ضمن بازگویی نا گفته هایی از ماجرای ترور خویش ، سر فصل هایی از خاطرات سیاسی خود را نیز مرور نموده است

Shirazi

" مذهب تراشی ها برای مقابله با روحانیت است "

• درآمد :

سوء قصد به آیت الله سید رضی حسینی شیرازی از عالمان مبرز تهران در مرداد ماه 1358 ، دست مایه ای شد برای پژوهشگران که ترورهای فرقان را کور و غیر هوشمند قلمداد کنند . آیت الله شیرازی اما ، این تلقی را باطل و ناشی از ناآگاهی این طیف از پیشینیه سیاسی خود و خاندانش ارزیابی می کند .

او در این گفت و شنود تاریخی ، ضمن بازگویی نا گفته هایی از ماجرای ترور خویش ، سر فصل هایی از خاطرات سیاسی خود را نیز مرور نموده است . با سپاس از حضرت ایشان که به رغم اشتغالات علمی و بنای خویش بر عدم مصاحبه ، با ما به گفت و شنود نشستند .

 

* * * * *

 

./ با تشکر از جنابعالی برای شرکت در این گفتگو به عنوان اولین سؤال بفرمایید پیش از انقلاب و شروع ترورها ، شناخت شما از گروه فرقان چقدر بود و ماجرای ترور شما چگونه اتفاق افتاد ؟

_ بسم الله الرحمن الرحیم ، من شناخت مستقیم و بی واسطه ای از این گروه نداشتم ، پیش از انقلاب به دلیل هشدارهایی که دوست عزیزمان مرحوم آیت الله مطهری رضوان الله تعالی علیه می داد ، نسبت به افکار آنها شناخت مختصری پیدا کردم .

فی الجمله مشخص بود اینها جماعتی هستند که با روحانیت مخالفند و رهبر اینها هم به دلیل پیشینه ای که با برخی از مدارس علمیه قم و تهران داشت ، علیه روحانیون تبلیغ زیادی می کرد ، اما نه من ارتباطی با آنها داشتم ، نه آنها با من سر و سرّی داشتند که بخواهند مرا ترور کنند .

اما جریان ترور به این شکل اتفاق افتاد که در یکی از روزهای مرداد ماه سال 58 بعد از نماز ظهر و عصر از مسجد شفا بیرون آمدم ، هر روز عده ای از جوانان مسجد مرا تا دم در منزل همراهی می کردند ، بین مسجد و منزل ما فاصله بسیار کمی هست ، آن روز به آنها گفتم : " چرا دنبال من می آیید ؟ لازم نیست ، من خودم می روم ." و تک و تنها راه افتادم .

در نزدیکی منزل دیدم که جوانکی پیدا شد و هفت تیری را از جیبش در آورد و با خونسردی تمام شروع به شلیک کرد ، اولین تیر به دستم خورد . دومی را می خواست به سرم بزند که از میان عمامه ام رد شد و به سرم نخورد . سومی را به شکمم زد و چهارمی هم به پایم خورد . سر و صدای شلیک باعث شد که کارگر منزل ما متوجه شود و بیرون بیاید و آن فرد هم فرار کرد .

من با وجود این شلیک ها بی هوش نشدم و بلافاصله مرا به بیمارستان منتقل کردند . بسیاری از آقایان علما و شخصیت ها به عیادتم آمدند و در آن مدت رهبر انقلاب مرحوم امام خمینی اعلی الله مقامه ، و سایر مراجع نسبت به بنده ابراز لطف کردند .

بعد از چندی چون معالجات بیشتری لازم بود ، به دعوت یکی از نزدیکان مان به بلژیک رفتم . شش ماهی آنجا بودم تا بهبودی نسبی حاصل شد . مسلمانان و شیعیان بلژیک می خواستند مرا نگه دارند تا برای مدتی پاسخگوی نیازهای دینی آنها باشم ، ولی من برگشتم . هنوز هم آثار آن گلوله ها در بدن من هست ، پای راستم کوتاه تر از پای چپ است و دستم تا حدی بی حس شده است ، اما گلوله ای که به شکمم خورد خیلی عمق نداشت .

./ بعضی از محققین برای اثبات این که فرقان در ترورهای خود بی ملاک عمل می کرده ، جنابعالی را مثال می زنند . آنان با توجه به این که وجهه علمی شما بر سایر وجوه شخصیت تان غلبه دارد ، معتقدند که اینها به هر کسی که دست شان می رسیده ، او را می زدند و چندان دنبال سیاسی و مؤثر بودن او نبوده اند .

_ آنها شناخت درستی از پیشینه من ندارند ، اولاً اگر چند بیت در بین روحانیت شیعه پیدا کنید که علائق و فعالیت های سیاسی داشته اند ، بیت شیرازی یکی از شناخته شده ترین های آنهاست همه محققین تاریخ اعم از دینی و غیر دینی معتقدند آغاز تحولات اخیر تاریخ معاصر ایران ، از همان نیم سطر فتوای میرزای بزرگ درباره تنباکو شروع می شود . بالطبع این احساس مسئولیت و علاقه به سیاست به خاندان میرزا هم منتقل شده بود .

ثانیاً خود من هم از دوران نوجوانی از منتقدین جدی روحانیونی بودم که به سیاست نمی پرداختند و واقعاً در درون خودم احساس افتخار می کردم که جد من با انگلیسی ها جنگید و آنها را عقب راند . هر چند عده ای در طول تاریخ سعی کردند که افتخار این فتوا به نام مرحوم میرزا و در واقع به نام مرجعیت شیعه ثبت نشود ، اما موفق نشدند ...

./ اتفاقاً می خواستم درباره این نکته بپرسم که برخی ، ایجاد زمینه برای صدور فتوای تحریم تنباکو را به سید جمال الدین اسدآبادی نسبت می دهند .

_ البته من در مصاحبه هایی که درباره میرزا داشته ام ، به تفصیل جواب این ادعا را داده ام . تمام شواهد و قرائن نشان می دهند که میرزا رابطه گرمی با سید جمال الدین نداشته است ، عمده دلیلش هم این بودکه او را مشکوک می دانست ! سید جمال چند روزی به سامرا آمده بود که با میرزا دیدار کند ، اما میرزا او را نپذیرفت ...

./ مرحوم آیت الله مرعشی نجفی می گفتند که میرزا سید جمال را نمی پذیرفت ، اما او شبانه از دیوار منزل میرزا بالا رفت ! و وارد شد و با ایشان دیدار کرد .

_ من هم این مطلب را از ایشان شنیده ام و دیگران هم گفته اند ، اما به صحت و سقمش نرسیده ام ، چون خود ایشان هم از واسطه هایی شنیده و شخصاً ندیده بودند .

./ از پیشینیه سیاسی خودتان می گفتید .

_ بله ، به هر حال میرزا سیاستمداری بسیار هوشمند ، دانا و آگاه به زمان و این خصائل تقریباً ذاتی او بود . من از آغاز نوجوانی بر خلاف برخی در نجف ، گرایش او را به سیاست امری بسیار ممدوح و پسندیده تلقی می کردم .

خاطرم هست در همان دوران ، صدرالاشراف برای دیدن پدر بزرگ مادری من یعنی مرحوم آیت الله آشیخ محمد کاظم شیرازی به نجف آمد، این فرد از وابستگان به دستگاه و از متنفذین بود. ایشان داستان تنباکو را نقل می کرد و می گفت : " وقتی فتوای تحریم تنباکو از طرف میرزا صادر شد ، در بعضی از میادین تهران به اندازه یک کوه قلیان جمع شده بود ! "

علاوه بر این بعضی از اساتید من در دوران تحصیل ، اهل سیاست بودند و آن را وظیفه خود و امری لازم می دانستند . مرحوم آیت الله آشیخ محمد حسین کاشف الغطاء در سیاست عراق دستی قوی داشت . درس خارج ایشان هم در صحن شریف حضرت امیر (ع) برگزار می شد و من هم در درس ایشان شرکت می کردم، ایشان اجازه اجتهادی هم برای من نوشته اند. مرحوم کاشف الغطاء به لحاظ پرداختن به سیاست و مبارزه با استعمار و تلاش برای وحدت مسلمین در نجف مورد طعن عده ای و بازار آخوندی اش مقداری کساد بود .

من در دورانی که در نجف بودم ، در بعضی از فعالیت های بالذات یا بالعرض سیاسی هم شرکت می کردم ، مثلاً مبارزه با کمونیست ها ، مبارزه ای کاملاً سیاسی بود و در واقع درگیری با آنها به نوعی درگیری با دستگاه حاکم محسوب می شد . این نکته را به عنوان یک تجربه تاریخی عرض می کنم که کمونیست ها چه در عراق و چه در ایران هیچ وقت موفق نشدند و اساساً هیچ نوع گرایش الحادی در این کشورها موفق نخواهد شد .

در عراق وجود مراقد مطهر ائمه معصومین (ع) و ایجاد یک قطب دینی و فرهنگی در حول و حوش آنها مانع از آن بود که تبلیغات اینها بتواند تأثیر زیادی بگذارد . نفس وجود این عتبات و آثار فرهنگی ناشی از آنها موجب می شود که تبلیغات غیر دینی در آنجا تأثیر چندانی نداشته باشد .

در ایران هم علائق دینی مردم به ویژه گرایش آنها نسبت به اهل بیت (ع) کار آنها را بی اثر کرده است . ما این را هم در زمان پهلوی و هم پس از انقلاب و در سال های اخیر به اشکال مختلف دیده ایم که تبلیغات ضد دینی در ایران پا نمی گیرد و حتی کسانی هم که با دین موافق نیستند ، مجبورند در پوسته دین بروند !

./ آیا علایق و فعالیت های سیاسی بعد از مراجعت به ایران هم تداوم پیدا کرد ؟

_ وقتی به تهران آمدم ، یکی از شاخص ترین علمایی که با آنها سر و کار داشتم مرحوم آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی بود . اتفاقاً این ارتباط در زمانی بود که ایشان به شدت مشغول فعالیت های مربوط به نهضت نفت بود و بسیاری از روحانیون ، بازاری ها و مردم عادی را تشویق می کرد که از آن سکون و سکوتی که در آن به سر می بردند ، بیرون بیایند و نسبت به مسائل سیاسی حساس باشند .

خود من با توصیه و تحریک ایشان در اجتماعات سیاسی ای که در منزل ایشان برگزار می شد یا در راهپیمایی هایی که به طرف مجلس یا جاهای دیگر انجام می شد ، شرکت می کردم .

یادم هست یک بار از منزل ایشان تا میدان بهارستان تظاهراتی انجام شد که من هم رفتم و جلوی مجلس درگیری شدیدی شد . مرحوم آیت الله کاشانی حتی تا همین اواخر هم که نزد ایشان می رفتم ، زمینه های علمی اش کاملاً محفوظ بود .

در عراق هم سوابق تحصیلی موفقی داشت که این موضوع از اجازات اجتهاد فاخر و متعددی که مراجع نجف برای ایشان نوشته اند ، کاملاً مشخص است ، با این همه جنبه فقهی و روحانی ایشان به دلیل این که نسبت به مسائل سیاسی بسیار حساس بود ، چندان در میان مردم جا نیفتاد .

من در اوایل آشنایی با ایشان متوجه شدم که مایل است ریاست روحانیت را به عهده بگیرد ، چون فکر می کرد با برنامه ها و افکاری که دارد می تواند روحانیون را به طرف حفظ منافع کشور و دفع سلطه اجانب تشویق کند .

ایشان ریاست و روحانیت را از این جهت می خواست که سعی داشت روحانیت و مردم ایران را چند گام به پیش ببرد ، البته این مربوط به اوایل است ، این اواخر رفتاری را که نشان دهنده چنین تمایلی باشد ، در ایشان مشاهده نکردم ، شاید خودش هم پذیرفته بودند فرصت کافی برای پرداختن به لوازم این منصب را ندارد .

بعضی از آقایان تهران چندان با ایشان موافق نبودند ، از جمله مرحوم آقای بهبهانی ، می دانید که ایشان روابط مثبتی را دربار داشت . البته من نمی توانم او را تخطئه کنم ، چون او مرد شایسته و محترمی بود ، من با هر دوی آنها رفیق بودم و منزل آقای بهبهانی هم می رفتم . آقای کاشانی هم خبر داشت و گاهی اوقات به شوخی به من می گفت : " رفیقت چطور است ؟ "

من وقتی رفتارهای آقای بهبهانی را از نزدیک می دیدم ، احساس نمی کردم که او به شخص شاه علاقه خاصی دارد ، ایشان بر مبنای آموزه های شیعی معتقد بود که این کشور احتیاج به رئیس دارد ، هر چند فاسد و فاجر باشد .

علاوه بر این مصدق را عامل میدان دادن به توده ای ها و دیکتاتور و حتی بی دین تر از شاه می دانست و در مجموع وجود او را به حال اسلام و کشور خطرناک ارزیابی می کرد ، به همین دلیل هم بود که تلاش کرد شاه مملکت را ترک نکند .

به هر حال من تا پایان حیات آیت الله کاشانی با ایشان ارتباط داشتم و ایشان اجازه اجتهاد جالبی هم برای من نوشت . جمله جالب توجه ایشان در این اجازه نامه این بود که نوشته بودند: " فلانی واقعاً مجتهد است !" که این اسباب شوخی شده بود و بعضی ها می گفتند : " با این قید مشخص می شود که عده ای ظاهراً مجتهدند ! "

./ شما با مرحوم شهید نواب صفوی هم دوستی دیرین و صمیمانه ای داشتید ، از او چه خاطراتی دارید ؟

_ من در نجف با نواب رفیق شدم و گاهی اوقات هم در مورد مسائل سیاسی با هم صحبت می کردیم . نواب در نجف هم که بود علیه شاه سخنرانی های تند و تیزی می کرد ، ولی در آنجا زمینه ای برای فعالیت های سیاسی نداشت و عرب ها هم به او کاری نداشتند . تا وقتی که به ایران آمد و کسروی را مضروب کرد و شهرتی پیدا کرد .

نواب بسیار با صلابت و شجاع بود و در گفتگو با افراد واقعاً آنها را تشجیع می کرد . در عین حال بسیار مهربان و متواضع بود و من کمتر کسی را دیده بودم که با او دوست شده و تحت تأثیر عواطف او قرار نگرفته باشد . چهره عطوف و مهربان او در نجف و ایران یادم هست که هر وقت به هم می رسیدیم ، با حالتی خاص می گفت : " پسر عمو ! چطوری ؟ "

البته دلیل دیگری هم موجب دوستی نزدیک ما شده بود ، ایشان یک نامادری داشت که به خواهر من شیر داده بود . به هر حال چیزی که در مورد مرحوم نواب می توانم شهادت بدهم تدین و اخلاص بسیار زیاد و زندگی ساده اش بود ، ساده که چه عرض کنم ؟ اصلاً چیزی نداشت ، اما حاضر بود برای اعتلای اسلام همه چیزش را فدا کند .

ایشان خیلی هم تلاش کرد که مرا به فدائیان اسلام جذب کند ، من همیشه به فکر و اخلاصش احترام می گذاشتم ، ولی چون می خواستم درس بخوانم ، می دانستم که این کار با فعالیت های حزبی جور در نمی آید ، لذا هیچ وقت عضو فدائیان اسلام نشدم .

./ از چه مقطعی با امام آشنا شدید و ارتباط شما به چه شکلی ادامه پیدا کرد ؟

_ من پیش مرحوم امام رحمة الله ، درس نخواندم ، ولی با ایشان سابقه گفتگو و بحث علمی داشتم . اولاً ایشان به تهران زیاد می آمدند ، هم به منزل ابوالزوجه شان در پامنار و هم به منزل مرحوم آیت الله کاشانی ، گاهی اوقات هم تابستان ها به امامزاده قاسم و به منزل آقای رسولی محلاتی می آمدند . من وقتی مطلع می شدم که ایشان آمده اند ، خدمت شان می رفتم .

ایشان به مباحث علمی بسیار علاقمند بودند ، به قم هم که می رفتم اگر درسی از ایشان برگزار می شد ، ارتجالاً می رفتم و می نشستم . به منزل شان هم می رفتم . این گفتگوها موجب شده بود که ایشان به رغم این که من تحصیل کرده قم نبودم و در نجف و تهران درس خوانده بودم ، به من اعتقاد علمی پیدا کنند و از خلال همین بحث ها متوجه ذوق فقهی و فلسفی من بشوند . خیلی هم به من لطف داشتند .

خاطرم هست که سه چهال سال قبل از مهاجرت امام از نجف ، سفری به عتبات داشتم و خدمت ایشان هم رسیدم . در این دیدار از افت سطح علمی حوزه ها به ایشان گلایه کردم و گفتم : " الان تدریس در حوزه ها کیفیت سابق را ندارد ." ایشان بلافاصله به من گفتند : " شما خودت برو به حوزه قم و حرکتی را شروع و درس هایی را پایه گذاری کن ، بلکه وضع بهتر شود ."

من عذر خواستم ، چون در تهران اشتغالات زیادی داشتم . هم در مدرسه سپهسالار درس می گفتم ، هم در دانشگاه . این موجب شد که عذر بخواهم . ایشان به من گفتند : " وقتی به ایران می روید ، به اخوی بنده (آقای پسندیده) و همچنین به آقای اشراقی بگویید از آقای مطهری بخواهند که برای تدریس به قم برود ."

من آمدم و پیغام را رساندم و بعد از مدتی دیدم که آقای مطهری در هفته دو بار برای تدریس به قم می رود ، امام به علمیت آقای مطهری خیلی اعتقاد داشتند .

./ شما با مرحوم شهید مطهری هم ارتباطی صمیمی داشتند ، این ارتباط از چه نقطه ای شروع شد و چقدر عمق و وسعت پیدا کرد ؟

_ بله ، ایشان دوست بسیار صمیمی من بود ، من و آقای مطهری در مدرسه مروی با هم بزرگ شدیم ! ایشان از قم به تهران آمد و در مدرسه مروی فلسفه تدریس می کرد و چند نفری هم نزد ایشان درس خواندند .

بعضی از آن افراد را الان به خاطر دارم ، من هم شاگرد مرحوم آقای آشیخ محمد تقی آملی بودم . یعنی عمده اشتغالم در فقه و اصول ، در درس آقای آملی بود و در فلسفه هم نزد آقای شعرانی تلمذ می کردم .

به هر حال هر دو در مدرسه مروی حجره داشتیم و حجره ایشان چند حجره با من فاصله داشت ، در وقف نامه مدرسه مروی هست که باید طلاب تا سه ساعت بعد از غروب در مدرسه باشند و درس بخوانند تا شهریه ای که می گیرند حلال باشد ، لذا هر دوی ما تا سه ساعت بعد از غروب برای مطالعه در مدرسه مروی می ماندیم .

بعد با هم بیرون می آمدیم و تا خیابان سیروس قدم می زدیم و صحیت می کردیم . آقای مطهری به منزلش در پشت مجلس می رفت و من هم به کوچه میرزا محمود وزیر ، رابطه مان با هم بسیار صمیمی بود .

./ ویژگی های ایشان چه بود ؟

_ از ویژگی های بارز آقای مطهری تدین و تعبدش بود ، بعضی از ما آخوندهایی که ذائقه فلسفی داریم ، خیلی متشرع نیستیم ! ذهن و گرایش فلسفی موجب می شود که مفری برای گریز از التزام به شرعیات ، برای خودمان پیدا کنیم . آقای مطهری از آن طیف از اهل فلسفه بود که واقعاً متعبد بود و حتی سیر و سلوک عرفانی هم داشت .

به اذکار بین الطلوعین بسیار مقید بود ، در سال های آخر عمرش مخصوصاً بعد از قضایایی که در حسینیه ارشاد برای ایشان پیش آمد و از آنجا کناره گرفت ، میل شدیدی به سیر و سلوک و عزلت در ایشان پدید آمد . من حتی آن فردی را هم که در مسایل سیر و سلوک همراه ایشان بود ، می شناختم .

یک وقتی به این مسئله فکر می کردم که این تعبد و تشرعی که آقای مطهری دارد ، از چیست ؟ بعد متوجه شدم که ایشان در این گونه مسائل تحت تأثیر پدرش هست . من پدر ایشان را هم دیده بودم ، چون ظاهراً در دوران طلبگی ایشان از شاگردان آمیرزا علی آقای شیرازی ، پسر مرحوم میرزای شیرازی بود ، آن طوری که از خود ایشان شنیدم ، پیش ایشان رسائل و مکاسب خوانده بود .

وقتی این مرد به تهران و منزل آقای مطهری می آمد و من به دیدنش می رفتم ، احساس می کردم واقعاً به تمام معنا آدمی متجهد ، اهل ذکر و معناست و متوجه می شدم که آقای مطهری از ایشان تأثیر گرفته است .

ویژگی بعدی آقای مطهری ، تعصب شدید در دین بود . بعضی ها اعتقاداتی اعم از دینی و غیر دینی دارند که آنها را وسیله امرار معاش خود کرده اند ، ولی آقای مطهری واقعاً نگران دین و پایبندی دینی مردم بود . قضایایی هم که بعدها در حسینیه ارشاد برای او پیش آمد ، دقیقاً به همین خاطر بود .

خاطرم هست که ایشان با مدیریت حسینیه ارشاد شرط کرده بود که اگر می خواهید من برگردم ، باید یک شورای روحانی به کار شما نظارت داشته باشد . از قضا اسم مرا هم برای آن شورای روحانیت پیشنهاد داده بود که البته مدیریت نپذیرفت و ایشان هم بیرون آمد .

ما در بسیاری از عرصه ها با هم رابطه داشتیم و صمیمی بودیم ، در زندگی شخصی هم بر خلاف تبلیغاتی که عده ای علیه ایشان راه انداخته بودند که اهل جمع کردن مال و منال دنیاست ، زندگی معمولی و متوسطی داشت ، خانه آخرش را هم برای این در جای خلوتی انتخاب کرده بود که بتواند فکر کند و بنویسد ، اما داخل همان منزل هم تجملی دیده نمی شد و یک زندگی کاملاً معمولی داشت .

./ اختلافت شهید مطهری و حسینیه ارشاد و ماجرای دکتر شریعتی به موضوع مصاحبه ما یعنی بررسی هویت فرقان مرتبط است ، شما از جمله علمایی بودید که نسبت به جریان شریعتی سکوت اختیار کردید ، علت این رویکرد چه بود ؟ در آن مقطع از تعلیمات دکتر شریعتی چه تحلیلی داشتید ؟

_ ماجرای دکتر شریعتی ، ماجرایی چند بعدی و چند وجهی است که اگر به ابعاد مختلف آن نگاه نکنیم ، نمی توانیم تحلیل واقع بینانه ای از آن داشته باشیم ، فعالیت های دکتر شریعتی دو وجه بارز داشت : یکی این که دینی بود و دیگری این که ضد روحانیت بود . هر دوی اینها مورد علاقه و موافقت دستگاه بود و می توان گفت که دکتر شریعتی تا مقطعی خواسته یا ناخواسته در مسیری حرکت کرد که به نفع دستگاه تمام شد .

رژیم از دینی بودن تبلیغات شریعتی استقبال می کرد ، چون کمونیست شدن ایران را به نفع خود نمی دانست و از نفوذ کمونیست ها در دستگاه های دولتی و نظامی کشور در دوران ملی شدن نفت تجربه خوبی نداشت ، از ضد آخوند بودن او هم خوشش می آمد ، چون دوست نداشت دینی در ایران حاکم شود که متولی آن آخوندها باشند .

این مسئله یک جزء متممی هم داشت و آن این که دستگاه بی میل نبود بین روحانیت منتقد شریعتی که دشمن دیرین رژیم بود و شریعتی و پامنبری هایش که به هر حال گرایشات ضد حکومتی داشتند ، اختلاف و دعوا به وجود بیاید و در نهایت این اتفاق هم افتاد .

این چند وجهی بودن مسئله موجب شده بود که علما نسبت به ورود به این قضیه مقداری تردید پیدا کنند ، مشخص بود که دکتر شریعتی در بعضی از موارد که جزو مسلمات اعتقادات شیعه هست از جمله امامت و شبهاتی که در مسئله شفاعت ، ادعیه و زیارات مطرح می کرد ، انحرافاتی دارد .

بعضی ها بین دو مسئله خلط می کردند ، چون ایشان در بعضی از کتاب هایش نسبت به امیرالمؤمنین (ع) و امام حسین (ع) ابراز علاقه می کرد ، تصور می کردند که این ابراز علاقه کافی است تا ما اعتقادات او را منطبق بر اصول قطعی و مسلم کلامی شیعه بدانیم و حال این که این سخن اصلاً منطقی نیست .

اگر صرفاً علاقه به امیرالمؤمنین (ع) و تعریف از او ملاک باشد ، جرج جرداق مسیحی هم در مورد امیرالمؤمنین (ع) کتاب نوشته و از ایشان تمجید کرده است . اشکال و انتقادات آقایان علمایی که با دکتر شریعتی مخالف بودند این بود که بعضی از حرف های او با اصول و معارف مسلم شیعه در تضاد بود و این نافی آن نبود که او نسبت به بعضی از ائمه هم ابراز علاقه کند .

./ یکی از چهره هایی که از مخالفین سر سخت دکتر شریعتی به شمار می رفت ، مرحوم آقای شیخ قاسم اسلامی بود که با شما سابقه آشنایی طولانی داشت . در مورد فکر و کارنامه تبلیغی ایشان چه دیدگاه و خاطراتی دارید ؟

_ من با آقای اسلامی از مدرسه مروی آشنا شدم . ایشان هم درس مرحوم آقای آملی می آمد . خاطرم هست که تقید زیادی داشت که درس های ایشان را بنویسد ، البته تقریراتش هیچ وقت چاپ نشد . به خاطر همان وقف نامه ای که اشاره کردم ایشان تا سه ساعت بعد از اذان مغرب در حجره اش می ماند و به نوشتن دروس مرحوم آقای آملی می پرداخت .

در زمینه فلسفه و ادبیات هم اطلاعات خوبی داشت ، هر چند نمی دانم فلسفه را از چه کسی فرا گرفته بود ، با توجهت به احساس مسئولیتی که می کرد ، در وادی منبر افتاد و چون قدرت بیان خوبی داشت ، از وعاظ درجه اول تهران شد .

باید حق را بیان کرد و آن این که او درد دین داشت و واقعاً علاقمند به بسط ایمان دینی در جامعه بود و همین حساسیت به حفظ معارف اسلام موجب شد با دکتر شریعتی درگیر شود و آخر هم جانش را سر همین مسئله گذاشت .

./ شاید یکی از مستندات گروه فرقان برای ترور شما ، فعالیت های مسجد شفا در جریان انقلاب بود . مسجد شفا در جریان فعالیت های انقلابی در شمال تهران چه نقشی داشت ؟

_ در اواخر دهه 20 یک تاجر اصفهانی که از مریدان مرحوم آیت الله آسیداحمد خوانساری بود ، در مکان فعلی مسجد زمینی داشت ، با اجازه مرحوم آیت الله بروجردی و تشویق آیت الله خوانساری از سهم امام این مسجد را ساخت . وقتی مسجد ساخته شد ، مرحوم آقای خوانساری از من خواستند که به اینجا بیایم و اقامه جماعت کنم و من از آن مقطع تا امروز در این مسجد مشغول فعالیت های دینی هستم .

وقتی انقلاب پیروز شد ، می دانید که در تهران 14 کمیته تشکیل شد که در واقع امنیت تهران را به احسن وجه به عهده گرفتند . مسجد محل ما مقر کمیته 3 و شاید بشود گفت از مهمترین کمیته ها بود ، چون اینجا محله اعیان و اشراف بود و حتی تعدادی از بهایی ها هم در اینجا سکونت داشتند .

این کمیته به لحاظ تأمین امنیت منطقه یوسف آباد و خیابان ولی عصر بسیار نقش مهمی داشت و در تأمین امنیت اخلاقی مردم این منطقه که نوعاً از طبقه خاصی هم بودند ، خیلی مؤثر بود . جوانانی هم که در اینجا کار می کردند واقعاً پاکباز ، بی توقع و علاقمند به انقلاب بودند .

من معتقدم تا زمانی که کمیته ها با آن نیروهای با انگیزه در تهران کار می کردند ، واقعاً وضعیت امنیتی در تهران بسیار خوب بود ، یکی از مسائلی که برای فرقانی ها حساسیت برانگیز شده بود ، همین فعالیت های کمیته 3 مسجد شفا بود .

./ در یکی از مصاحبه های شما خواندیم که امام خمینی ، قرار دادن نام شما را در لیست کاندیداهای مجلس خبرگان به روحانیت مبارز توصیه کرده بودند .

_ اعضای روحانیت مبارز که سال های سال با ما رفیق و حتی هم درس بودند . ریاست کمیته را هم آیت الله مهدوی کنی ، بدون اطلاع به بنده ، برایم حکم زدند ! اعضای روحانیت مبارز برای تهیه لیست روحانیون مجلس خبرگان با امام خمینی مشورت کرده بودند و ایشان روی شناختی که از قدیم با من داشتند ، گفته بودند که اسم مرا هم در لیست بگذارند

البته روحانیت مبارز باز هم بدون اطلاع من این کار را کردند و وقتی من پرسیدم که داستان از چه قرار است ، گفتند امام به ما چنین دستوری دادند و دیگر نیازی به کسب اجازه از شما نبود ! به همین خاطر اسم شما را گذاشتیم .

آقایان فرقان هم بر حسب آنچه که در اعترافات شان گفته بودند ، خیلی معطل این نبودند که ببینند ما کاندیداتوری را می پذیریم یا نه ؟ در انتخابات رأی می آوریم و به خبرگان می رویم یا نه ؟ و قبل از این که انتخابات برگزار شود ، ما را ترور کردند !

./ به نظر شما دلایلی که موجب می شود گروه های فرقان گونه در عرصه سیاست و فرهنگ ما ظهور پیدا کنند ، چیست ؟

_ واقعیت این است که از بدو نهضت تنباکو ، قدرت های استعمارگر به این نتیجه رسیدند که روحانیت بالقوه در زمان هایی بالفعل ، سد محکمی در برابر آنهاست و باطبع با انواع و اقسام شیوه ها تلاش کردند جایگاه و احترام روحانیت را در جامعه از بین ببرند ، حالا یا در قالب منورالفکری و تجدد یا درست کردن گروه های مذهبی یا در قالب انکار نقش تاریخی روحانیت .

من بعد از آن که از آن سفر استعلاجی به ایران برگشتم ، با دو سه نفر از علمای تهران که الان همگی از دنیا رفته اند ، نزد مرحوم امام خمینی رحمة الله ، رفتیم . ایشان سر صحبت را باز کردند و گفتند : " فلان مجله ای را که مربوط به یکی از احزاب ملی است ، دیده اید ؟ " گفتم : " نه . "

امام گفتند : " در آنجا نوشته دیگران کار مبارزه با تنباکو را کردند ، منتها به اسم میرزا تمام شد ! می دانید چرا دارند این حرف را می زنند ؟ می خواهند بگویند روحانیت برای مردم هیچ کاری نکرده و همیشه سوار بر موج حرکت مردم بوده ."

این حرفی که در آن مجله درج شده بود و امام را هم خیلی ناراحت کرده بود ، منطق فرقانی ها بود . آنها هم همین را می گفتند که روحانیت خودش بالاصاله و بالاستقلال کاری نکرده و فقط بر امواج حرکت های مردمی سوار شده !

در حالی که هر کسی نیم نگاهی به تاریخ مشروطه و ملی شدن نفت و انقلاب بیندازد ، به راحتی متوجه می شود که اگر روحانیت و مرجعیت نبود ، هیچ اتفاقی نمی افتاد ، آن هم نه به شهادت تاریخی که روحانیون نوشته اند ، بلکه به شهادت تاریخی که دشمنان روحانیون نوشته اند .

البته بعد از انقلاب ما نقاط ضعفی هم داشتیم . به هر حال نباید پایگاه های اصلی و اصیل دین را به خاطر احساس نیازی که می کردیم ، تضعیف می کردیم . بعضی از معممین بعد از انقلاب به دلیل نیازهایی که دستگاه های اجرایی و قضایی داشتند ، جذب آن دستگاه ها شدند و توجه به مساجد تضعیف شد ، در حالی که مساجد مرکز توسعه انقلاب و سازماندهی مردم بودند .

می دانید کسی که به مسجد می آید و به امام جماعتی اقتدا می کند ، در واقع به نوعی دین و هستی خود را در اختیار او قرار می دهد . اگر ما می توانستیم در کار تربیت دینی مردم ، توجه به مساجد ، انعقاد مجالس دینی و شبه زدایی از جوان ها اهتمام بیشتری کنیم ، الان وضعیت بهتری داشتیم .

کم کاری ما و مترصد بودن دشمن دست به دست هم داده است و طبیعتاً چنین گروه هایی هم پیدا می شوند ، البته در مجموع تجربه تاریخی نشان می دهد که موفق نخواهند شد .

پایان

 

 


فروردین 1403
شنبه 1 شنبه 2 شنبه 3 شنبه 4 شنبه 5 شنبه جمعه
1
2
3
4
5
8
9
10
11
12
16
17
18
19
20
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31